https://karsood.ir/register?userCode=24390

اهل زمین هستی ولی بالانشینی
تنها تو در عالم امیرالمومنینی
مداحیِ تو نیست کار یک زمینی
وقتی‌ که درماندست علامه امینی
توصیف اوصافِ تو کار راحتی نیست
بین ملک جُز گفتن از تو صحبتی نیست‌
عرش خدا کانونِ رفت و آمد تو
چرخ زمین و آسمان‌ها در یَد تو
خورشید، کم آورده پیش گنبد تو
جبریل، از جاروکشان مرقد تو
ملک سلیمان پیش این مرقد حقیر است
این بارگاهی که تو داری بی نظیر است
درد مرا امشب مداوا کرده‌ای تو
به‌به چه شوری در من احیا کرده‌ای تو
«مردانگی» را خوب معنا کرده‌ای تو
با قاتلِ خود هم مدارا کرده‌ای تو
هرگز دهانت را به ناحق وا نکردی
در زندگی با هیچکس بد تا نکردی
بال ملائک فرش راه زائرینت
نهج‌البلاغه مَملُو از نُطق متینت
کر شد فلک از خطبه‌های آتشینت
دشمن هراسان از نبرد سهمگینت
چشم عدو از دیدنت وحشت گرفته
اسلام با شمشیر تو قدرت گرفته
از عشق و احساسات مالامال بودی
درکوچه‌ها هم‌بازیِ اَطفال بودی
معیارِ ارزشیابیِ اَعمال بودی
عادل‌ترین مأمورِ بیت‌المال بودی
هرگز در این موضوع کوتاهی نکردی
از سهم بیت‌المال خودخواهی نکردی
دینِ نبی تا روزِ محشر، وامدارت
مرگ و حیاتِ ما همه در اختیارت
هستم یکی از نوکرانِ بی‌شمارت
دل را مرانی یا علی جان از مدارت
با نام و یادت الفتی دیرینه دارم
از کودکی مهر تو را در سینه دارم
محمد زوار

با نگاهِ تو محال است که «مشکل» باشد
عشق «آسان» شده تا لذّتِ کامل باشد
هدف از خلقتِ پر برکتِ تو یعنی دین؛
مصلحت نیست که با غیر تو کامل باشد
کعبه گهوارهٔ تو بود و خدا فرموده
تا برای «تو» فقط خانه و منزل باشد
سخت طوفان زده ام! شب شده! نگذار دلم
مثل یک ماهیِ افتاده به ساحل باشد
شیعه میخواستی و کاش که ذهنم عمری؛
سخت درگیرِ ازین دست-مسائل باشد
حاکم ِ شرع زیاد آمده و رفته ولی
نتوانسته کسی مثل تو عادل باشد
محوِ ایوان طلایت شدم ای درّ نجف
غزل آوردم و ایکاش که قابل باشد
وصفت آنقدر زیاد است که قطعا باید
شاعرت محتشم و مقبل و دعبل باشد
عین حقّی و محال است به ناحق بروی
قبله محکم تر از آن است که مایل باشد!
مرضیه عاطفی
فیسبوکتوییترواتس آپتلگراماشتراک گذاری از طریق ایمیل


نوشته‌های مشابه
دیدگاهتان را بنویسید

اي نگاهت منبع بی انتهای تاک ها
اي دلیل سکر بی اندازه ي ادراک ها
جذبه ات کابوس نامردان و ذکر نام تو
قوّت قلب تمام مردها، بی باک ها
از جهان دیوانه خانه ساختی با غمزه ات
اي سمبل عشق سوزانت گریبان چاک ها
لن ترانی بر لبم، زیر گلویم حاضر اسـت
در دل خود جا دهید این مست را اي خاک ها
یا علی و یا خدا و یا خدا و یا خدا…
یک بـه یک کافر شدند از عشق تو پژواک ها
هر شخصی بغض تو را دارد، ندارد آبرو
حب تو معیار پاکی تمام پاک ها
نام زیبایت شکوه نسخ و نستعلیق و ثلث
برده اي دل از خطوط و سنگ ها، حکاک ها
در خدا شک کرده عقل عده اي تکلیف چیست؟
یا علی تقصیر فضل توست یا شکاک ها؟!
سال روز میلاد حضرت علی خجسته باد

خدا نشست که از رخ نقاب بردارد
ز خود کنایه ی فصل الخطاب بردارد
زچشم عالم امکان حجاب بردارد
حجاب از ازل بوتراب بردارد
برای این همه لب تشنه آب بردارد
هنر نمای ازل محو ذات این غزل است
میان خود و علی گرم مدعا مثل است
علی حق است مع الحق علیست بی بدل است
به سان حضرت پروردگار از ازل است
وگرنه اسم خود از بوتراب بردارد
به پای آمدنش عرش و آسمان می ریخت
بغل بغل پر و بال فرشتگان می ریخت
خدا به گوش علی جرعه ی اذان می ریخت
هر آنچه داشت به پایش همان زمان می ریخت
به ماه گو که دل از آفتاب بردارد
به روی سلطنت قلبها علم زده بود
مسیح نام تو را برده بود و دم زده بود
نیامده همه ی شهر را بهم زده بود
به گیسویش علی از بس که پیچ و خم زده بود
بگو که دست از این پیچ و تاب بردارد
مسیح کز نفسش جسم مرده احیا شد
به برکت نفس مرتضی مسیحا شد
تمام عمر فقط وقف این تماشا شد
که هم رکاب غلامان کوی مولا شد
نشسته بر سر کویش ثواب بردارد
میان کوی تو همچون غبار می گردم
به دور شمع تو پروانه وار می گردم
اگر غلط نکنم در مدار می گردم
به گرد جلوه ی پروردگار می گردم
نشسته ام که ز رویش نقاب بردارد
احمد شاکری

صبح خلقت که خدا حضرت آدم را ساخت
دمِ در بود مسیحا که علی دم را ساخت
اولین روز علی بود و نبی بود و خدا
دومین روز علی قبله‌ی عالم را ساخت
نوبت خلق کنیزان مقرب که رسید
از دم فاطمه‌اش حضرت مریم را ساخت
رحمت واسعه‌اش سایه به عالم انداخت
قبل ترسیم زمان ماه محرم را ساخت
از اضافات گِلش مالک اشترها ساخت
او خودش صبح ازل قنبر و میثم را ساخت
بر همه “ما خلَقَ الله” رئیس کل بود
اولش ما که نبودیم ولی دُلدُل بود
او ز اسرار پسِ پرده‌ی عرش آگاه است
روی لبهای ملک ذکر «ولی الله» است
به به از واقعه و معرکه گردانیِ او
غُصه ای نیست در آن بُهبُهه تا آقا هست
خَیرٌ اسما به علی میرسد از بعد خدا
تخت او‌ در وسط عرش زیارتگاه است
به روی کرسی او حک شده با خط طلا
که سلیمان نبی خادم این درگاه است
و نوشتند به روی در میخانه‌ی عشق
خرج جام مِیِ رعیت به حساب شاه است
خمره‌ی مِی بگذارید سرِ بالینم
مست خوابم ببرد خواب نجف میبینم
در صفای حرمش سعی صفا را دیدم
یاعلی گفتم و تاثیر دعا را دیدم
سجده کردن به علی آخر توحید من است
من در ایوان نجف عکس خدا را دیدم
مشهد و سامره و قم همگی در نجفند
در نجف کنگره‌ی کرب و بلا را دیدم
میل دیدار خدا داشت ، ز جا تا برخاست
حرکت عقربه‌ی قبله نما را دیدم
کعبه‌ی زلف کجش قبله‌ی ما را کج کرد
بین‌ پیشانی او رد خدا را دیدم
رب این قبله‌ی بین المللی را عشق است
صوت تکبیره‌ الاحرام علی را عشق است
بسم رب الملک العشق ، خداوند علی
دل ندادم به کسی تا بشوم بند علی
خوش به حال علی و گُل به جمال الله
که خدا هست خدای علی و بنده علی
لحظه‌ی آخرمان اول مجنونیِ ماست
«یَرَنی» لذت مرگ است به لبخند علی
نان و ‌خرمای شبش وقف یتیمان شده بود
نیست در کل جهان مرد همانند علی
چشم امید ندارم به کسی غیر حسین
همه‌ی دار و ندارم شده فرزند علی
تا جهان دست جهاندار نجف خواهد بود
کربلا مقصد زوار نجف خواهد بود
عماد بهرامی

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست
من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید
می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط
نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی
در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی است
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

شعر از حمیدرضا برقعی

قصه ی این عشق را میثم روایت می کند
قصه ها را بیشتر عاشق حکایت می کند
گر چه زهرا بر امامان هم امامت داشته
شأن حیدر را ببین، بر او امامت می کند
رد پا لازم ندارد، هر دو عالم را فقط
نور یک تا عبای او هدایت می کند
نسل در نسلیم بیمار علی و فاطمه
عشق حیدر سینه بر سینه سرایت می کند
دشمنی یا مشرکی یا بی خدا، لیس المفر!
بردن نام علی هم مبتلایت می کند
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
وصف حیدر را همین جمله کفایت می کند
بر در این خانه شاهی هست که بابای ماست
نوکر این خانه هم احساس عزت می کند
وصله ی نعلین هایش آبروی عالم است
گرد نعلین علی کار طبابت می کند
فرق دارد نوکر دربار این آقا شدن
یا علی می گویی و زهرا دعایت می کند
روز محشر قصه ی ما فرق دارد با همه
نوکرانش را خود بی بی شفاعت می کند
کیست این آقای بی همتا که در اوج خلوص
تا طلوع فجر هر شب را عبادت می کند
کیست این آقا که جبرائیل شاگرش بُوَد
در پناهش آسمان قصد اقامت می کند
کیست این آقا که حتی دست خالی هم شود
باز هم بر سائل و مسکین عنایت می کند
کیست این آقا که رزق و روزی هر سال را
با کرامت بین خلق الله قسمت می کند
کیست این آقا که حتی در میان کارزار
وقت قتل عبدود هم قصد قربت می کند
کیست این آقا که وقت رزم در میدان جنگ
مالک اشتر هم از نیروش وحشت می کند
کیست این آقا که آیات خدا را در برش
مصطفی می خواند و او هم کتابت می کند
کیست این آقا که حتی آدم و نوح و خلیل
روز و شب بر محضرش عرض ارادت می کند
شکر که دامان پاک مادرم تایید شد
هر که ناپاک است با حیدر عداوت می کند
شعر در وصفش سرودن، کار هر شاعر نبود
شهریاری هم اگر باشد جسارت می کند
وحید محمدی

طاووس ، از پَرهای فضلت مات گشته
آقایی‌ات بر خوب و بد ، اثبات گشته
آن دم که با ذکر تو عطرآگین شود ذهن
بر عاشقانت ، بهترین میقات گشته
مدح تو آرامش دهد بر قلب خسته
مدّاحی‌ات دلکش‌ترین اصوات گشته
دانشگهِ توحیدیان را در حقیقت
درس ولای تو الهیّات گشته
نامت وزین کرده علی‌جان! شعرها را
نام تو جانی بر تنِ ابیات گشته
هفت آسمان و اهل آن دربند دامت
بیچاره آن کس که نشد عبد و غلامت
پایین پایت عالم بالا نشسته
زانو زده پیش تو با دستان بسته
افتاده پای مَقدمت صدها فرشته
با نیت عرض ارادت ، دسته دسته
بیچاره می‌گشتیم ما گر تو نبودی
شاخ هَوس را هیبت فضلت شکسته
سرزنده و با حال برگشت از عروجش
هر کس مشرّف شد نجف با حال خسته
خواهد فِتاد آخر به آتش در مسیرش
هر کس که بند دوستیّ‌ات را گسسته
کُشتی مرا شاه نجف! با جلوه‌هایت
بی اختیارم ؛ زود می افتم به پایت
ای در الستِ تو الست حق ، فروزان
توحید در امر غدیر تو نمایان
در کعبه پا بگذاشتی بر خاک ؛ یعنی
کعبه تو هستی در حقیقت بر مسلمان
در دادگاه کبریا فردای محشر
باشد مرام زندگانیّ تو میزان
جز سرسپردن در رهت باشد ضلالت
شیطان بُوَد از سایه‌ی پایت گریزان
من هر کجا باشم رفیقم مِدحت توست
هرگر نخواهی رفت از یادم علی‌جان!
دستی بکش روی سرم ، مولود کعبه!
دعوت نمایم به حرم ، مولود کعبه!
محمد علی نوری

کعبه بشکافت مرادت آمد
تا گلوحرف نهان دارد عشق
قدر این حق بدان خانۀ حق
فزته رب دهان داردعشق
ای فلک ازقدم روزبگو
ازامیری که بدوشش نان داشت
تاخداوندی اوراه نبود
غیر ممکن شدنش امکان داشت
سرهرکوچه طوافی میکرد
شمس ومهتاب غزل میخواندند
صد ملک برسجاده صبر
زیرلب خیرالعمل میخواندند
کاش آن شب وسط راه طلب
ذولفقاری به کمرمی بستی
تازترس بمیرند ای کاش
آیتی زرد به سرمی بستی
ابن ملجم همۀ هم همه هاست
که صدای توبجایی نرسد
اوبهانه است که دردجلۀ پیر
ناخدایی به خدایی نرسد
توچه گفتی که درآن حلقۀ چاه
آب ازاندوه به قلقل آمد
سَرسجادۀ هرتیره دلی
بویی ازدامنۀ گّل آمد
تا که از قافله تون جاماندیم
ازشما یاری ازما گِله بود
خانه هایی که بنا میکردیم
بردهان گّسل وزِلزِله بود
قطره هایی که به صورت دارم
عرق شرم ونگاه خیس است
تاشما روی گرفتی ازنور
سهم آتشکدۀ اِبلیس است
ما که امروز به تنگ آمده ایم
هرطرف خانه مُلجم شده است
ازخودماست که برماست (عَلی)
یاعَلی گفتنمان کم شده است
ماه وخورشید شمایید(شما)
بی شما روز به یغما می رفت
هرکه تنها به جهان می آمد
آخرش هم تک وتنها می رفت
ازشما بود که باران صبور
روی اَفسردگی خاک آمد
ازشما و پسرت بود ای عشق
قدسیان را ره افلاک آمد
من اسیر خودمم کاری کن
آخرش سر به قدم بگذارم
نرسد روز سیاهی که درآن
قدمی محض توکم بگذارم
الهی به سلطان اول
عجل لفرج ظهورک
سلطان آخری

گاه با زلف تو کج میشود اینجا قبله
خم ابروی تو محراب شده یا قبله؟
کعبه بود و نجف آمد همه حیران گشتند
و خدا خواست بماند به معما قبله
تا به ما راه نشان داده سر زلف علی
بنویسید سر زلف علی را قبله
تا علی هست همین است مسیر الله
نرود راه فلانی و فلان تا قبله
کعبه تنها ترکش کرد مرا مشتاقش
کعبه یک سنگ نشان است و الا قبله
هر کجا هست مرا سمت نجف مایل کن
شده ایوان طلایی تو تنها قبله
پای اگر داشت سراسیمه میامد به حرم
بوسه میزد به در مرقد مولا قبله
امیرفرخنده


آقای من

اگر روزی شوم قربانی اش ، عیدم چنین باشد
گمانم حرف من هم ، خواهش روح الامین باشد
فقط مختصِّ آدم نه ، ولایت دارد آقا بر
هر آنچه در سماوات و هر آنچه در زمین باشد
من از هر کس که با مولای من قهر است ، بیزارم
یقین دارم یقین دارم ، که اصل دین همین باشد
علی را نفس خود خواند ست ، زیبای جهان احمد
رکاب آفرینش را چه کس جز او نگین باشد؟
امانت دار احمد کیست غیر از همسر زهرا
بر آنکس که ملقب بر امین بوده امین باشد
به اذعان امامان در امیرالمومنینی هم
امام اولین است و امامِ آخرین باشد
شبیه نوح و خضر و شیث و ابراهیم می خواهم
به وقت حزن ، امدادم امیرالمومنین باشد
دوباره قطره ای از بحر آوردم ، زر آوردم
که شعرم در کتاب مدح مولا ، نقطه چین باشد
حامد آقایی

●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
رها کنید دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نکشد ، وصل می کشد ما را

تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما
ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را

قسم به دوست که یک موی یار را ندهم
اگر دهند به دستم ، تمام دنیا را

تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم
اگر به خانه تاریک من نهی پا را

نسیم صبح ز راهی که امدی برگرد
ببر سلام ز من آن عزیز زهرا را

ربات حذف
#مولا_جانم♥️

تا به کی چشم بر ظهور تو منوًر می شود
این دل تفتیده از شوقِ تو معبر می شود

ای امید حضرت زهرا برای انتقام
کی ظهورت توتیای چشم مادر می شود

شاه دین کشته میان قتلگه از کین شده
کی روز انتقام شاه بی سر می شود

حضرت زهرا میان کوچه افتاد بر زمین
موعد دادخواهی زهرای اطهر می شود

جنگ و خونریزی بعالم تیره کرده روز را
نوبت یاری تان بر ظلم بیشتر می شود

یار خراسانی نگر اماده بر امر ظهور
با یمانی چون دو روح در یک پیکر می شود

نادم از شوق شنیدن صوت هَل مِن گفتنت
دل ز کف داده به راهت حرّ دیگر میشود

#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
🌷و ، چه شیرین است گفتن تبریک درهمه ایام دیروز به دلیل سالروز تولد حضرت فاطمة الزهرا. ( س) عرض تبریک🌷
با شیرینی عرض نمودیم و امروز باز با همان شیرینی نطقمان باز وگویاشد وباصداب خوب ورسا تیریکاتمان را عرض نمودیم🌷 .
درجشن تولد ستاره انگار که گم شدم دوباره
بگذار که نیک بنگرم باز. هرجا که خداست راه چاره
شاد باشید🌷. مدیریت : پوررجب
تولد حضرت زهرا س تبریک
تولد حضرت موسای مسیح سلام الله مسیحا برمسیحیان خوب و مهربان تمام جهان مبارک باد🌷

از تولد‌حضرت عیسی تا ظهور درخت کریسمس
با فرا رسیدن روزهای پایانی سال میلادی، روزهای جشن كریسمس و آغاز سال نو نزدیك می شود و مسیحیان جهان خود را برای این دو جشن بزرگ آماده می كنند.
به گزارش مشرق به نقل از ایرنا ، كریسمس سالروز تولد حضرت عیسی مسیح (ع) است كه در سراسر جهان جشن گرفته می شود.اما پیشینه این جشن مربوط به حدود چهار هزار سال پیش است.

قبل از ظهور حضرت عیسی (ع) آغاز زمستان در گوشه و كنار جهان مانند ایتالیا، فرانسه، تبت، پاكستان، اتیوپی، انگلستان و بسیاری كشورهای دیگر جشن گرفته می شد اما هیچ كدام از این جشن ها جشن های مذهبی نبودند.

در سال های اول آمدن مسیحیت، عید مهم مسیحیان عید پاك به شمار می رفت و تولد حضرت عیسی (ع) جشن گرفته نمی شد. در قرن چهارم میلادی (سال 337 پس از میلاد مسیح) مقامات كلیسا تصمیم گرفتند روز تولد حضرت عیسی را نیز به عنوان یكی از اعیاد مسیحیت جشن بگیرند.

با توجه به روایات مختلفی كه در این زمینه وجود داشت، پاپ ژولیوس اول، روز بیست و پنجم دسامبر (چهارم آذر) را به این مناسبت اعلام كرد. اگر چه این جشن هر ساله برگزار می شد، اما مسیحیت و بویژه جشن تولد پیامبر مسیحیت، از سال های قرون وسطی تقریبا در سراسر دنیا پذیرفته شده و جشن گرفته می شود. البته آداب و رسوم و نحوه برگزاری این جشن در كشورهای مختلف متفاوت است.

* تولد حضرت عیسی(ع) در انجیل

انجیل متی تولد عیسی مسیح (ع) را در زمان هیررودیس چنین روایت كرده است: 'مریم(س) مادر عیسی كه در عقد یوسف بود، قبل از ازدواج با او به وسیله روح‌القدس آبستن شد. یوسف كه سخت پای‌بند اصول اخلاقی بود، بر آن شد كه نامزدی خود را به هم بزند، اما در نظر داشت این كار را در خفا انجام دهد تا مبادا مریم بی‌آبرو شود.

او غرق در این گونه افكار بود كه به خواب رفت. در خواب فرشته‌ای را دید كه به او گفت: یوسف، پسر داوود از ازدواج با مریم نگران نباش. كودكی كه در رحم اوست از روح‌القدس است. او پسری خواهد زایید و تو نام او را عیسی یعنی نجات‌دهنده خواهی نهاد و او قوم خود را از گناهان‌شان خواهد رهانید و این همان پیغامی است كه خداوند قرن‌ها قبل به زبان نبی خود اشعیا فرموده بود كه بنگرید! دختری باكره آبستن خواهد شد و پسری به دنیا خواهد آورد و او را عمانوئیل خواهید نامید (عمانوئیل به زبان عبری یعنی خدا با ماست) چون یوسف بیدار شد، طبق دستور فرشته عمل كرد و مریم را به خانه‌اش آورد تا وقتی كه او پسرش را به دنیا آورد و یوسف او را عیسی نام نهاد.'

- تولد عیسی بن مریم(ع) در قرآن

خداوند در قرآن كریم نیز در سوره آل‌عمران و سوره مریم به داستان تولد حضرت عیسی (ع) اشاره كرده است كه در آن میان می‌توان به آیات 16 تا 35 سوره مریم در قرآن كریم اشاره كرد: در همان لحظه‌‏اي كه جبرئیل(ع) در مریم دمید، زني باردار شد و تردیدي نیست كه او در این اندیشه بود كه مردم درباره او چه خواهند گفت؛ زیرا وي دوشیزه‌ اي بود كه اكنون باردار شده بود و بدون شوهر از او فرزندي متولد شده است، این ذهنیت‏ها، او را پریشان خاطر كرد و بیمناك و مضطرب شد و علاقه‏‌مند بود از مردم كناره‌‏گیري كند و تنها زندگي كند. اینجا بود كه محلي را دور از مردم انتخاب كرد تا در آن از دیدگان آنها مخفي و نهان باشد و آنگاه كه زمان وضع حمل فرارسید، درد و رنج ولادت، او را مجبور ساخت به درخت خرمایي رو آورد تا خود را به واسطه آن پنهان سازد. خود را به آن درخت رساند و بر آن تكیه زد و در آنجا به خاطر آورد كه بزودي مورد آماج تهمت‌هاي ناروا قرار خواهد گرفت. در آن هنگام آرزو مي‌‏كرد اي كاش قبل از این ماجرا مرده بود و یا چیزي پست و بي‏‌مقدار بود كه ارزش نام بردن نداشت، ولي لطف و عنایت خداوندي بسرعت شامل حال وي شد و صداي جبرئیل را شنید كه از نزدیكي او، و محلي پایین‏تر از جایگاه وي، او را مخاطب ساخته و به وي اطمینان داد كه خداوند روزي او را بر عهده گرفته است و او اگر تنها شاخه درخت خرما را تكان دهد، رطب تازه برایش فرو مي‏ریزد و مي‏تواند با گوارایي میل كند و از جوي آبي كه از سمت پایین جایگاهش مي‌گذرد بنوشد و خیالي آرام و خاطري آسوده داشته باشد و به او آموخت كه اگر به فردي نكوهشگر برخورد و یا كسي درباره مساله بارداري و چگونگي آن از او پرسید، به او پاسخ ندهد و با اشاره بگوید: نذر كرده‌ام براي خدا روزه‏اي بگیرم.

هنگامي كه عیسي(ع) متولد شد و مادرش او را نزد خویشاوندان خود آورد، براي آنان كه از تقوا و پرهیزكاري و عبادات مریم اطلاع داشتند و چه كساني كه بي ‌اطلاع بودند صحنه‌‏اي غیرمنتظره بود زیرا كاري كه او انجام داده بود براي آنان بسیار شگفت‏آور بود و نیز مي‏دانستند مریم دوشیزه بوده و شوهر نكرده است و طبیعي بود كه چنین امر ناگهاني فرد را در معرض اتهام قرار دهد و بدیهي است اموري از این قبیل، فرصت اندیشیدن به كسي نمي‌‏دهد، بویژه كه دلایل اتهام و قرینه‏هاي ظاهري دال بر آن موجود باشد. بنابراین، جایي براي شك و تردید باقي نمي‌‏گذارد.

آنچه را مریم‏ (س) توانست در قبال این طوفان تهمت و افترا انجام دهد این بود كه به سفارش جبرئیل (ع) عمل كرد و روزه گرفت و به فرزند خود كه در گهواره آرمیده بود، اشاره كرد و از آنها خواست با وي سخن بگویند. آنان از این سخن به خشم آمدند، زیرا پنداشتند مریم آنها را به تمسخر گرفته است، چون تاكنون سراغ نداشتند كودكي در گهواره سخن بگوید، ولي عیسي (ع) بدان‏ها پاسخ كاملي دال بر پاكدامني مادرش عنوان كرد و گفت: خداوند او را به سخن آورده است و افزود: من بنده خدا هستم و خداي متعال به من انجیل عطا خواهد كرد و مرا به پیامبري برمي‏‌گزیند و وجودم را با بركت كرده و آموزگار صفات خوب و پسندیده قرار داده است و به من دستور داده كه تا زنده‏‌ام نماز را به پای دارم و زكات بپردازم و سفارشم فرمود به مادرم نیكي و مهرباني كنم، خداي سبحان مرا میان مردم، فردي ستمكار قرار نداد و در اثر گناه شقاوتمندم نساخت و آن گاه كه متولد شدم و زماني كه از دنیا مي‌‏روم و هنگامي كه در قیامت از بین مردگان زنده محشور می‌شوم، در پناه و امان الهي هستم.

قوم مریم نزد وی آمدند و مریم فرزند خود را حمل مي‏كرد، گفتند: اي مریم، كار بسیار زشتی انجام داده‌‏اي. اي خواهر هارون، پدرت مرد بدي نبود و مادرت هم بدكاره نبود، چرا چنین ‏كردي؟ مریم به فرزندش اشاره كرد، آنها گفتند: چگونه ما با كودكي كه در گهواره است، سخن بگوییم! عیسي به سخن آمد و گفت: من بنده خدا هستم، به من كتاب آسماني عطا كرد و مرا هر كجا كه باشم، مایه بركت گرداند و تا زنده‌ام مرا به نماز و زكات و نیكي به مادرم سفارش فرمود و مرا ستمكار و شقي قرار نداد، درود بر من، آن روز كه متولد شدم و آن روز كه از دنیا مي‌‏روم و آن روز كه زنده محشور می‌شوم.

در انجیل یوحنا به نقل از حضرت مسیح (ع) آمده است: 'من هدیه‌ای نزد شما می‌گذارم، ولی می‌روم، این هدیه آرامش فكر و دل است؛ آرامشی كه من به شما می‌دهم، مانند آرامش‌های دنیا بی‌دوام و زودگذار نیست، پس آسوده ‌خاطر باشید و نترسید! فراموش نكنید چه گفتم، گفتم كه می‌روم و زود بازمی‌گردم. اگر واقعا مرا دوست داشته باشید، از این خبر شاد خواهید شد.

* درخت كریسمس

سنت درخت كریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی كه مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه های خود آوردند، برمی گردد. همچنین در آن زمان عده ای هرم هایی از چوب می ساختند و آن را با شاخه های درختان همیشه سبز و شمع تزیین می كردند.

به تدریج رسم استفاده از درخت كریسمس در بخش های دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا كرد و بسیاری از آمریكایی های قرن نوزدهم، درخت كریسمس را چیزی غریب می دانستند و اولین درخت كریسمس در آمریكا، مربوط به سال 1830 است كه آن هم توسط ساكنان آلمانی پنسیلوانیا به نمایش گذاشته و این درخت برای جلب كمك های مردمی برای كلیسای محلی برپا شده بود.

در سال 1851، چنین درختی در محوطه خارجی یك كلیسا برپا شد اما وجود آن برای ساكنان این قصبه بسیار توهین آمیز و نوعی بازگشت به بت پرستی به شمار می آمد و آنها خواستار جمع كردن تزیینات شدند.

در حدود سال های 1890، لوازم تزیینی كریسمس از آلمان وارد می شد و درخت كریسمس به تدریج در ایالات متحده محبوبیت یافت و در اوایل قرن بیستم، آمریكایی ها درخت های كریسمس را بیشتر با لوازم تزیینی دست ساز خود تزیین می كردند اما بخش های آلمانی - آمریكایی همچنان به استفاده از سیب، بلوط، گردو و شیرینی های كوچك بادامی مبادرت می كردند.

علی خلقت جهان
چشم وا کردم و دیدم به دلم واهمه بود
ظاهرا گریه ولی روی لبم زمزمه بود
ذکر می گفتم اگر باعث بُهت همه بود
علت خلق جهان آمدن فاطمه بود

مَلکی بعد اذان خواند به گوشم: یا عشق
به جنون می کشدم با علی و زهرا عشق
حس آرامشم از نام مطهر می خواند
ملکی آمد و از یاس معطر می خواند
در دلم فاطمه را از لب حیدر می خواند
ملکی بعد اذان سوره کوثر می خواند
گفتم از روی ادب ضامن حاجات سلام!
علت خلقت ما, مادر سادات سلام!
چشم وا کردی و مُلک و مَلکوت آیت توست
ابر و باد و مَه و خورشید و قمر حکمت توست
جمع انس و مَلک آیینه ای از فطرت توست
دور چشم تو قمر آمده در صحبت توست
در دل خلق به یمن تو نوید آمده است
با تبسم زدنت شمس پدید آمده است
وقت تعظیم به روی تو نجابت آورد
ماه را کوثر چشمت به تلاوت آورد
برکت داد دعا را و عنایت آورد
رشته ی چادر تو نور ولایت آورد
در حدیث آمده روی لبم این زمزمه است
هرچه آمد به وجود از قدم فاطمه است
مجتبی رافعی

مادرانه پا به روی چشم خشک من گذار
چادرت وقتی یهودی را مسلمان می کند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان می کند
نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان می کند
مادرانه پا به روی چشم خشک من گذار
خاک پایت هر کویری را گلستان میکند
خنده ات آرامش قلب نبی و مرتضی است
اخم هایت در جهان تولید طوفان می کند
قطره وقتی که به دریا رفت,دریا می شود
بی سواد کوی تو تدریس عرفان می کند
هرکه شد خاک تو ای مهتاب,عالم تاب شد
ذره را نور رخت خورشید تابان میکند
بار هرکس را به معیار علی سنجیده ای
حب حیدر کار ما را پیشت آسان می کند
شاعر : ؟؟؟

مادر جان
تو را هر كس ندارد دل ندارد
ميان سينه جز باطل ندارد
دلم را هدیه دادم بر تو مادر
نوشتم روي آن قابل ندارد
(سيد محسن خلردي)
*******
دریاست نبی و گوهرش فاطمه است
مولاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه حسین است ، پناهِ دو جهان
او خود به پناهِ مادرش فاطمه است
(سیدرضا مؤید)
*******
ختم رُسُل چو فاطمه گر دختری نداشت
بی شبهه آسمان حیا اختری نداشت
گر خلقت بتول نمی کرد، کردگار
در روزگار، شیر خدا همسری نداشت
(وصال شیرازی)

وقتی قدم به خاک زدی خاک جان گرفت
آئینه ای ز نور تو هفت آسمان گرفت
چشمت که باز شد به خدا جز خدا ندید
هفت آسمان ز نور تو رنگین کمان گرفت
گلزار وحی با تو نه تنها بهشت شد
عطر بهشت از تو تمام جهان گرفت
کعبه ز یمن آمدنت غرق شور شد
بطحا ز شوق، رونق باغ جنان گرفت
یک فاطمه به خلقت خود داشت کردگار
او را ز حق خدیجه کنون ارمغان گرفت
بانوی بانوان بهشتی تو و ز تو
مریم نشان خدمت این آستان گرفت
حّوا به پاس دیدن رخسارت از بهشت
در دست خویش دسته گل ارغوان گرفت
جبریل آن پرستوی قدسی، به پاس تو
بر بام بوستان نبّوت مکان گرفت
فضه ز فیض خدمت این آستان نور
از ابر رحمت تو به سر سایبان گرفت
با دیدن جلال تو هرگز عجیب نیست
انگست حیرتی که فلک بر دهان گرفت
قرآن کتاب نور خدا در مدیح توست
باید تو را ز مصحف قرآن نشان گرفت
از سیر زندگانی غرق شکوه تو
درس وفا و عشق و فضیلت توان گرفت
ای آفتاب عصمت کبرای حق، دلم
در سایۀ محبت تو آشیان گرفت
چون خط نور می گذرد از پُل صراط
هر کس که از ولای تو خط امان گرفت
هر دل که شمع محفل زهرا و آل شد
پروانۀ بهشت از این خاندان گرفت
دیگر چه می توان به مدیحت نوشت و گفت
وقتی قلم ز دست فتاد و زبان گرفت
امشب شبی خوش است «وفائی» که می توان
حاجت ز آستان امام زمان گرفت
شاعر : سید هاشم وفایی
************************

●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
ام الادب


تمام عمر من و آستانِ اُم‌ِبنین
که در تمامیِ عمریم میهمانِ اُم‌ِبنین
“هزار دشمنم اَر می‌کنند قصدِ هلاک”
چه غم مرا که منم در امانِ اُم‌ِبنین
اگر هزار گره باشدم خیالی نیست
فقط همین که بگویم به جانِ اُم‌ِبنین
بقیع و خاکِ بقیع سرمه‌های مادرهاست
همان غبار که دارد نشان اُم‌ِبنین
دعای فاطمه با فاطمه اجابت شد
که گشت خانه‌ی او آشیان اُم‌ِبنین
چه برکتی است سرِ سفره‌اش نمی‌دانم
علی شد از همه دنیا از آن اُم‌ِبنین
نشسته پنج امامم کنار سفره‌ی او
و خورده‌اند همه آب و نانِ اُم‌ِبنین
بزرگ ، دُختِ قبیله ، کنیزِ زینب شد
همینکه گشت علی میزبان اُم‌ِبنین
رسید و خانه‌ی زهرا دوباره مادر دید
حسین دید به سر سایبان اُم‌ِبنین
رسید و گیسوی کلثوم شانه شد با هر….
نوازش نَفَسِ مهربانِ اُم‌ِبنین
گرفته است به دامن چهار جانش را
هزار شُکر که آمد به خانه اُم‌ِبنین
ولی چه حیف که غم آمد و زمانه نوشت
جگر خراش بود داستان اُم‌ِبنین
میان قافله خورشید و ماهِ او رفتند
به راه ماند ولی دیدگان اُم‌ِبنین
بشیر آمد و پیغام بی کسی آورد
خراب شد بخدا خانمان اُم‌ِبنین
برای چار جوانش نگفت اما گفت :
بگو حسین کجا هست؟ جانِ اُم‌ِبنین
همینکه دید شده بی حسین اُفتاد و
به روی خاک نشست آسمانِ اُم‌ِبنین
مدینه گفت که اُم‌البنین نمی‌شد پیر
گرفت ناله‌ی زینب توانِ اُم‌ِبنین
نه گاهواره رسید و نه کودک و نه رُباب
ولی رسید بجایش خزان اُم‌ِبنین
خمید و خاکِ دوعالم به رویِ معجر ریخت
عصا گرفت و سیه شد جهانِ اُم‌ِبنین
سکینه خورد زمین وقتِ دادِ زینب شد
میان روضه‌ی اَبرو کمانِ اُم‌ِبنین
عروسِ سوخته‌ی فاطمه رسید از راه
رُباب شد پس از آن روضه‌خوانِ اُم‌ِبنین
مدینه دید که بی‌بی چقدر روضه گرفت
چقدر روضه شنید از زبانِ اُم‌ِبنین :
حسین دست غریبی به روی زانو زد
برای جرعه‌ی آبی به حرمله رو زد…
حسن لطفی

●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:

یا فاطمه الزهرا(س)

چه دختری که به طوفش منا اجازه گرفته
منا و مروه و حتی صفا اجازه گرفته
چه دختری که برای غم دقایق عمرش
قَدَر نشسته دو زانو، قضا اجازه گرفته
چه دختری که به وقت تنفسش به تواتر
برای لمس دهانش هوا اجازه گرفته
چه دختری که پدر قبل از اینکه آمده باشد
ازاو به رفتن غار حرا اجازه گرفته
چه دختری که پدر در کنار خانه اش از او
چه قدر در زده و بارها اجازه گرفته
علی در اصل زخود خواسته ست حاجت خود را
زهمسرش به خدا هرکجا اجازه گرفته
چه همسری که علی در مقام زهد از اسمش
برای گفتن هر ربنا اجازه گرفته
چه همسری که به هنگام فتح قلعه ی خیبر
نبی جدا، علی از او جدا اجازه گرفته
چه همسری که ز خاک مزار گمشده ی او
به قد کشیدنش ایوانْ طلا اجازه گرفته
چه مادری که حسن درتب کشاکش رزمش
برای صلح از او در خفا اجازه گرفته
چه مادری که از او درکنار کعبه حسینش
برای کوچ به کرب و بلا اجازه گرفته
چه مادری که از او بی گمان امام رضا هم
برای فتح مقام رضا اجازه گرفته
چه مادری که از او شنبه تا به جمعه دهانم؛
برای گفتن«مهدی بیا» اجازه گرفته
مهدی رحیمی زمستان



یا فاطمه الزهرا(س)

چه دختری که به طوفش منا اجازه گرفته
منا و مروه و حتی صفا اجازه گرفته
چه دختری که برای غم دقایق عمرش
قَدَر نشسته دو زانو، قضا اجازه گرفته
چه دختری که به وقت تنفسش به تواتر
برای لمس دهانش هوا اجازه گرفته
چه دختری که پدر قبل از اینکه آمده باشد
ازاو به رفتن غار حرا اجازه گرفته
چه دختری که پدر در کنار خانه اش از او
چه قدر در زده و بارها اجازه گرفته
علی در اصل زخود خواسته ست حاجت خود را
زهمسرش به خدا هرکجا اجازه گرفته
چه همسری که علی در مقام زهد از اسمش
برای گفتن هر ربنا اجازه گرفته
چه همسری که به هنگام فتح قلعه ی خیبر
نبی جدا، علی از او جدا اجازه گرفته
چه همسری که ز خاک مزار گمشده ی او
به قد کشیدنش ایوانْ طلا اجازه گرفته
چه مادری که حسن درتب کشاکش رزمش
برای صلح از او در خفا اجازه گرفته
چه مادری که از او درکنار کعبه حسینش
برای کوچ به کرب و بلا اجازه گرفته
چه مادری که از او بی گمان امام رضا هم
برای فتح مقام رضا اجازه گرفته
چه مادری که از او شنبه تا به جمعه دهانم؛
برای گفتن«مهدی بیا» اجازه گرفته
مهدی رحیمی زمستان



یا فاطمه الزهرا(س)

چه دختری که به طوفش منا اجازه گرفته
منا و مروه و حتی صفا اجازه گرفته
چه دختری که برای غم دقایق عمرش
قَدَر نشسته دو زانو، قضا اجازه گرفته
چه دختری که به وقت تنفسش به تواتر
برای لمس دهانش هوا اجازه گرفته
چه دختری که پدر قبل از اینکه آمده باشد
ازاو به رفتن غار حرا اجازه گرفته
چه دختری که پدر در کنار خانه اش از او
چه قدر در زده و بارها اجازه گرفته
علی در اصل زخود خواسته ست حاجت خود را
زهمسرش به خدا هرکجا اجازه گرفته
چه همسری که علی در مقام زهد از اسمش
برای گفتن هر ربنا اجازه گرفته
چه همسری که به هنگام فتح قلعه ی خیبر
نبی جدا، علی از او جدا اجازه گرفته
چه همسری که ز خاک مزار گمشده ی او
به قد کشیدنش ایوانْ طلا اجازه گرفته
چه مادری که حسن درتب کشاکش رزمش
برای صلح از او در خفا اجازه گرفته
چه مادری که از او درکنار کعبه حسینش
برای کوچ به کرب و بلا اجازه گرفته
چه مادری که از او بی گمان امام رضا هم
برای فتح مقام رضا اجازه گرفته
چه مادری که از او شنبه تا به جمعه دهانم؛
برای گفتن«مهدی بیا» اجازه گرفته
مهدی رحیمی زمستان


●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
انسیه‌الحور

الا انسیه‌الحورا! الا خیرالنسا! زهرا
بخوانم با کدامین یا چه بنویسم تو را؟ زهرا!
نه تنها حمد و توحیدی و والعصری و والشمسی
تویی تو کوثر و تطهیر و فجر و انما، زهرا!تویی که چادرت چون سایه‌ای روی سر دنیاست
-چرا پوشیده می‌گویم؟- تویی نور خدا! زهرا
خوشا بر تو! محمد از نگاهت وام می‌گیرد
علی با دیدنت آرام می‌گیرد،خوشا زهرا!
ندادی تن به پیراهن؛ خوشا انسان جدا از خویش
نبستی دل به این دنیا! خوشا این‌سان رها زهرا
چه می‌شد لایق “الجار ثم الدار” تو باشیم
که ما بسیار محتاجیم “الغوث” تو را زهرا
نیاوردیم ما هیزم، نخندیدیم بر اشکت
دعایی کن برای ما! الا روح دعا زهرا
روایت هست از در، از دری که بسته بود اما
همین که باز شد، عرش خدا گفتند: یا زهرا
نبوده روضه‌هایی بازتر از آن درِ بسته
نبوده کربلایی مثل داغ کوچه‌ها زهرا
علی می‌گفت: حالا که جهان قهر است با حیدر
تو هم کم‌صحبتی با من! چرا زهرا؟ چرا زهرا؟
گره بسیار و ره دشوار؛ باکی و هلاکی نیست
که هم مشکل گشا زهراست و هم رهنما زهرا
نه… تشبیه رسایی نیست’؛ ما و خاک پای او
کجا ما بی سر و پایان سر در گم کجا زهرا؟
رضا یزدانی


یا زهرا{س} از نجف آمده‌ام از نجف آبادِ علی تا بخوانم همه جا نادِعلی نادِعلی من و ایوانِ علی پنجره فولادِ علی که علی عشق ، علی جام ، علی باده علی هرکه شد غرقِ علی دید علی فاطمه است مرتضی مثل کسی نیست ولی فاطمه است باید از خلق چهل سال جدا بنشیند تا چهل سال فقط پیش خدا بنشیند هِی به معراج رَوَد هِی به دعا بنشیند چله‌ای آخرِ سر غار حرا بنشیند تا خدا هرچه که دارد به پیمبر بدهد تا به قرآنِ خودش سوره کوثر بدهد باید او عینِ پیمبر خودِ خاتم باشد باید انگار خداوند مجسم باشد باید او معنیِ اسلام مُسَلم باشد جمع اسما‌ء خدا جامعِ اعظم باشد باید این مرد علی باشد و حیدر بشود تا که با حضرت صدیقه برابر بشود مادر آخرت آمد که به دنیا برسد خاک لب تشنه مهیاست که دریا برسد مریم و آسیه و هاجر و حوا برسد فاطمه آمده تا اینکه به زهرا برسد نقطه‌ی فا به بَرِ نقطه‌ی باء آمده است آی جبریل بخوان مادرِ ما آمده است چارده مرتبه حق گفت که تنها زهراست چار علی چار محمد همه زهرا زهراست یک حسین و دو حسن این سه به یکجا زهراست حضرتِ جعفر از او حضرت موسی زهراست او که مادر شده بر سرورِ پیغمبرها پس بگو نیست مگر مادر پیغمبرها هرچه جبریل پریده نرسیده است به او هرکجا عقل دویده نرسیده است به او کعبه ازحج که رسیده نرسیده است به او سینه را باز دریده نرسیده است به او فاطمه کعبه شده مکه اسیرش باشد خواست تا کعبه فقط جای امیرش باشد چادرش را که تکان داد جهان پیدا شد اولین بار که خندید زمان پیدا شد آمد از پیش خداوند و مکان پیدا شد تا به لب گفت علی جان ضربان پیدا شد آفرینش شده خم بوسه زند خاکش را دید چشمانِ نبی معنیِ لولاکش را کیست او اینکه رسیده به تماشای خودش امتحان داده ولی قبل خودش جای خودش هیچ کس نیست شبیهَش بجز آقای خودش تا خداوند ببیند رخِ زهرای خودش او که آمد به زمین سجده بر آدم کردند شد زمین هرچه که از باغ جنان کم کردند او رحیم است خدادهم کرمش فاطمه است ذوالفقار است علی و دو دمش فاطمه است هرکه از تیره‌ی مولاست است غمش فاطمه است دل او شد حرم و در حرمش فاطمه است تا گرفتیم از این سینه نشانیِ تو را یافتیم از دلِ خود قبرِ نهانیِ تو را پای انوار تنور تو که مهمان بشویم تازه سلمان شده و تازه مسلمان بشویم ما که بر راه توئیم آنچه شدی آن بشویم مثل تو پای ولایت همه طوفان بشویم تا علی هست همه یک رگ غیرت داریم به تو سوگند که ما عِرقِ ولایت داریم تاعلی هست همه عشق به مولاداریم چه غم از این همه غم غیرتِ ایرانی هست آی ای خصم زبون خونِ سلیمانی هست منتظر باش که یک سیلیِ طوفانی هست منتظر باش که تیغِ علوی تر گردد «رفته سردار نفس تازه کند بر گردد» حسن لطفی

اذان صبح به افق.مشهدالرضا ع

🌷الله اکبر🌷
🌷الله اکبر🌷
🌷الله اکبر🌷
🌷الله اکبر🌷
🌷اشاهدان لااله الاالله🌷
🌷اشاهدان لااله الاالله🌷
🌷اشاهدان محمدآرسول الله🌷
🌷اشهدان محمدآرسول الله🌷
🌷اشهدان علیاولی الله🌷
🌷اشهدان علیاولی الله🌷
🌷حی علی الصلاة🌷
🌷حی علی الصلاة🌷
🌷حی علی الفلاح🌷
🌷حی علی الفلاح🌷
🌷حی علی خیرالعمل🌷
🌷حی علی خیرالعمل🌷
🌷الله اکبر🌷
🌷الله اکبر🌷
🌷لااله الاالله🌷
🌷آلاله الاالله🌷
https://t.me/Dealtang
دلتنگ فرج یار

یا زهرا(س)

داد از این درد که اُفتاده به جانم ای داد
“من زمین خورده ترین مردِ جهانم ” ای داد

من جوانم تو جوان پیر شدی پیر شدم
زود می‌اُفتد از این غم ضربانم ای داد

نوزده سالگی‌ات قسمت ما حیف نشد
چشم خوردیم من و تازه جوانم ای داد

من که لب دوختم اما جگرم را چه کنم
می‌شود تا دو سه خط روضه بخوانم : ای داد

همه‌ی شهر به اُفتادنمان خندیدند
همه دیدند که پاشید تَوانم ای داد

هفت جای بدنت تا در مسجد بشکست
و نمی‌شد به تو خود را برسانم ای داد

همه گفتند علی بود و زنش را کُشتند
من جگر سوخته از زخمِ زبانم ای داد

درِ خیبر ، صفِ دشمن همه هیچ.. این غم را
نتوانم نتوانم نتوانم ای داد

حسن لطفی

عزیزدلم

نشسته غمت کنج روز و شبم
چقد خونه بی تو شده بی صفا
عزیزدلم! فاطمه(س)، رفتی و
علی(ع) مونده و گریه بیصدا

ندیدم از اونها به جز دردسر
همونها که جز حق ندیدن ازم
عزادار کردن من و یک شبه
تو و محسنم رو گرفتن ازم

نخواستی ازم چیزی و هیچوقت
به غیر از یه چیزی که شد قاتلم
نمیخواستی کاش تابوت ازم
به این کار راضی نمیشد دلم

همون شب که برگشتم از دفن تو
کشیدم با گریه تویِ کوچه آه
دیگه خونه ای که شده شعله ور
نیازی نداره به پرچم-سیاه

تو رفتی شبونه، به جز داغِ تو
فقط از یه چیزی شدم اذیت
نبستم «درِ» خونه مون و ولی
نیومد کسی واسه تسلیت

غم ِ بچه ها رو کشیدم به دوش
ولیکن یه چیزی عذابِ منه
حسن(ع) خیلی بیتابه! تو گریه هاش
با دستاش تویِ صورتش میزنه

گرفتم تو آغوشم اما چجور؟!
بگیرم ازش اضطراب و تب و
چقدر آرزو داشتی و نشد-
بمونی عروسش کنی زینب(س) و

دلش سوخته! مونده تو خاطرِش
که مابینِ دیوار و «در» سوختی
با دست ورم کرده واسه حسین(ع)
روزِ آخری پیرهن دوختی!

مرضیه عاطفی


بانو بهشت گوشه پنهان چشم توست

دریا همیشه تشنه باران چشم توست

با تو بهار ماندنی است و فرشته وار

تسبیح گوی خالق سبحان چشم توست

وقتی نسیم صحن تو بر صورتم نشست

دیدم تمام عشق غزل خوان چشم توست

پایین پای درس تو عمری نشسته است

مریم همان که جزو مریدان چشم توست

ای جانماز هرشبه ات بال جبرییل

قبله تمام مایل ایمان چشم توست

توحید از کلام شما آب میخورد

ایران ما هنوز مسلمان چشم توست

اقرار میکنم که قلم لال میشود

هر جا که صحبت از تو و ایمان چشم توست

حضرت دریای کرامت

گفتم درخور نامت بنویسم

اندازۀ وسعم ز مقامت بنویسم

ای محشرامروز،چه تشبیه بیارم؟

ازقد تو فردای قیامت بنویسم

من قطره ام ازعهدۀ من برنمیاید

از حضرت دریای کرامت بنویسیم

لطف تومرا پشت درخانه ات آورد

تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم

شان تو نگنجید واز این قاب درآمد

دیدم که غزلم ، مثنوی از آب درآمد

من ایل وتبارم سراین سفره نشستند

جمع کس وکارم سراین سفره نشستند

درباغ نگاه تو، منم کال رسیدم

پر سوخته بودم به پرو بال رسیدم

همرنگ نگاه تو، شده دامن دریا

آیینه زده ریسه به پیراهن دریا

اول نوۀ دختری خلق عظیمی

توجلوۀ پیغمبری خلق عظیمی

مدیون توهستند همه مردم عالم

نان عمل توست سر سفرۀ آدم

مضمون سخاوت زتوالهام گرفته

ازصندوق قرض الحسنت وام گرفته

حرف کرم تو همه جا ورد زبان است

چیزی که عیان است

چه حاجت به بیان است

یا زهرای محمد


باز غمی در دلِ من جا گرفت
بس که سراغِ گلِ زهرا گرفت

منتظرِ روی توأم ماهِ نو
مُردم از این هجرتِ جانکاهِ تو

کی شود این فاصله پایان رسد
عِطر وجودت به دل و جان رسد

باز پُر از شور و هوای توأم
دست به دامانِ خدای توأم

آه! خدایا گٌل ما غایب است
عالَمِ ما عالَمِ بی صاحب است

در دلِ ما هست روان این دعا
وقت ظهوراست توآقابیا

هر که ولای علوی طالب است
امرِ اطاعت ز ولی واجب است

باز دلم محوِ تماشا شده
غنچه ی لبخند شکوفا شده

رایحه ی عِطرِ ولایت دمید
مهر علی در دلِ یاران وزید

گشت عیان وعده ی روزِ الست
نورِ ولایت به دلِ ما نشست

کاش تجلی بکنی ماهِ عشق
تا ز تو روشن بشود راهِ عشق!

هستی محرابی

دوباره کوثر رحمت به جوش می آید
صدای بخشش خانم به گوش می آید

دوباره آیه انفاق می زند لبخند
به دست سائل خود داده است گردن بند

نگاه سائل خورشید مات و حیران شد
هوای شوق وزید و مدینه باران شد

در آسمان خجالت به پای ماه افتاد
به سمت مسجد خورشید باز راه افتاد

سلام حضرت خورشید؛ روزعید شده
شب سیاه من امروز روسپید شده

دل زمینی من در تلاطم افتاده
ببین که عرش چه در دست فرش خود داده

دوباره ابر به چشمان آفتاب نشست

هآیه و تفسیر شرحِ صدر من، بی من نرو
بهترین تقدیر شام قدر من، بی من نرو
عمر شبهای بلندم! کم شدی پای علی
شاخهء طوبای خانه! خم شدی پای علی
آن کسانی که فقط از مصطفی دم می زدند
بعد آتش کردن هیزم، لگد هم می زدند
شبنمِ صبح تو زیر هالهء نیلوفری است
روسری مشکی تو خونی و خاکستری است
من هزاران بار بغض غربتم را سد شدم
از کنار در که افتاد احتیاطاً رد شدم
اینهمه داغ مرا با چه مهارش می کنی
سرخی دیوار خونی را چکارش می کنی
خانه ام فصل بهاری داشت پائیزش رسید
میخ، وقت حمله بر تو با نوک تیزش رسید
بر زمین خوردی و اشک ساکنان عرش ریخت
بسترت را جمع کردی لاله روی فرش ریخت
سنگر بی سرپناهی های حیدر کوچه شد
چادر خاکی تو کهف علی در کوچه شد
باز هم مشکل ن کن گرفتارم نکن
نوعروس خانهء من زود عزادارم نکن
مثل بازوی تو درد از چند حالت می کشم
از قنوت دست لرزانت خجالت می کشم
صبر کردن بر بلایا امتحان حیدر است
اصلاً از این حرف ها هرچه نگویم بهتر است
رضا دین پرور

🌷اطلاعیه. اطلاعیه🌷
🌷عرض سلام به شما عزیزان 🌷

🌷چون اینجانب پوررجب مدت 10ساله که با اعمه(امامان پیامبران ارتباط دارم پس میتوان گفت این خبر بطور صددرصد صحیح میباشد🌷
🌷واما خبر اینست طبق فرمایش حضرت زهرا سلام الله علیهاسالروزشهادت را ایشان را همان روایت 75روز پس از شهادت رسول الله درست و صحیح میباشد.بنابراین توصیه میشود به تمام نویسندگان تقویم وکسانی که مناسبتها رابرای مردم تشریح میکنند و تنظیم مینمایند وباعث توجیه شدن همگان میشوند، این مهم را دقت کنند: و به اطلاع عموم برسانند ،وزین پس این سالروزرا به یک روایت بنویسند. از شما زحمت کشان کمال تشکر را داریم خداوند قوت دهد ،و همچنین خود حضرت فاطمه صدیقه بی بی جان حضرت زهرا از شما خوبان تشکر کردند و اینجانب نقل کننده وحامل می‌باشم .ومن الله توفیق🌷
🌷مدیریت وبلاگ وگرچه دلتنگ فرج یار
🌷پوررجب🌷
https://t.me/Dealtang

با طلوعت عرش را غَرق تَحَیُّر می کنی
ماه‌بانو!نان ظلمت را تو آجر می کنی
“عقلِ”بی احساس را با”عشق”دمخور می کنی
دامن سجّاده را با یاس ها پُر می کنی
آسمان دلداده ی راز و نیازت می شود
بال جبریل امین چادرنمازت می شود
تو درآغوش خدیجه مثل حور افتاده ای
مادر پیغمبری گرچه پیمبرزاده ای
قبل خلقِ کهکشان ها امتحان پس داده ای
از همان اوّل برای آخِرت آماده ای
روز محشر تک تک ما را صدا خواهی نمود
دانه دانه شیعیانت را جدا خواهی نمود
ای که با لطفت بیابان غرق باران می شود
خاک خشک یثرب از عطرت گلستان می شود
پای تسبیحات تو سلمان،مسلمان می شود
کوثر تو آبروی کُلِ قرآن می شود
روح ایمانی تجلی خدایی مادرم
لَیْلَهِ الْقَدْرِ تمام انبیایی مادرم
مادر آئینه‌ها ای مادر اهل کسا
بانی آرامشِ پیغمبر اهل کسا
آفتابِ روی بام حیدر اهل کسا
چادرت پهن است بر روی سر اهل کسا
آینه دار امیر المومنینِ پنج تن
ریشه های چادرت حبل المتین پنج تن
یا کریم بام احمد جلد بام فاطمه است
بَضْعَهُ مِنِّ محمد در مقام فاطمه است
ذکر پیغمبر شب معراج “نام” فاطمه است
آیه های روشن قرآن کلام فاطمه است
آیه ی تطهیر هم با او مطهر می شود
کائنات از نور ایمانش منور می شود
ای که افلاک است خانُم،مُستجیر نانِ تو
می شود آزاد،هرکس شد اسیر نان تو
کاش بنویسی مرا جیره بگیرِ نانِ تو
بی نیاز از هر دو دنیا شد فقیر نان تو
چون که دستت را به وقت پخت نان بوسیده است
دست”دستاس” تو را هفت آسمان بوسیده است
تو گُل نیلوفر هِجده بهار حیدری
تو چراغ روشن شب‌های تار حیدری
تو قرار چشم های بی قرار حیدری
در دل تلخی و شیرینی کنار حیدری
حرز مولا در میان کارزارش نام توست
ذکر حکاکی شده بر ذوالفقارش نام توست
آفتاب عشق را تا بی کران تابانده ای
در دل غم ها علی را باز هم خندانده ای
کهکشان را با حجابی اطلسی پوشانده ای
“پیش نابینا،میان حِصنِ چادر مانده ای”
آه!گفتم چادرت…،داغ دل ما تازه شد
بارش غم در هوای سینه بی اندازه شد
راه را تا بست..،یاسی رنگ نیلوفر گرفت
چشم‌زخم دشمنِ آل عبا آخر گرفت
دست سنگینی به زیر گونه ی مادر گرفت
خاک کوچه رنگ سُرخ لاله ای پرپر گرفت
خاک عالم بر سر من..،معجرش خاکی شده
پیش چشمان حسن بال و پرش خاکی شده
آه!آئینه چرا سنگی محک می زد تو را؟
بشکند دستی که در کوچه کتک می زد تو را
نا نجیب از حرص حیدر داشت چک می زد تو را
دومی با نیّت باغ فدک می زد تو را
چشم تو تار است..،راه خانه را گم کرده ای
گوشوارَت را میان کوچه ها گم کرده ای
بردیا محمدی

باورش سخت است یک زن را چهل نامرد مرد
بر در خانه به جرم با علی بودن زدند
باورش سخت است اما عاشقان باور کنید
ناجوانمردنه زهرا را در آن برزن زدند
مرتضی می دید زهرا را به کوچه عده ای
با غلاف و تازیانه تا دم مردن زدند
برگ های صفحه تاریخ هم شرمنده اند
که در اینجا تازیانه بر تن یک زن زدند
باغ وحی از آتش نمرودیان آتش گرفت
باغبان می دید که آتش بر آن خرمن زدن
یاس باغ مصطفی تاب فشار در نداشت
بر تنش اما نشان با میخی از آهن زدند
فاطمه در پشت در امداد از فضه گرفت
وای من بر پهلوی بانوی آبستن زدند
مجید رجبی

حسن شدم که پُر از ماتم فدک باشم
حسن شدم که خودم شاهد کتک باشم
میان راهروی خانه دود مانده هنوز
تمام پیکر زهرا کبود مانده هنوز
چه سوختم! که نزد بعد سوختن حرفی
نزد ز لکّه ی خون، روی پیرهن حرفی
حریف روضه میخ و لگد نخواهم شد
ز هرچه کوچه تنگ است رد نخواهم شد
عصای دست شکسته شدم، شکسته شدم
ز روی قاتل مادر چقدر خسته شدم
همینکه با غضب خود جلو می آمد زد
نشد درست ببینم، کشیده را بد زد
تمام شهر مدینه روی سرم پیچید
عقب که رفت، دو تا پای مادرم پیچید
رکاب صبر علی بودم و نگین خوردم
زمین که خورد، زمین خوردم و زمین خوردم
همینکه پاشدم ازجا دوباره افتادم
کنار خون روی گوشواره افتادم
نشد که قدرت خود را به او نشان بدهم
غبار چادر او را نشد تکان بدهم
شکستگی جبینم شدید شد آنجا
سه چار موی سیاهم سفید شد آنجا
بخند جعده! از اینکه به من جسارت شد
بخند جعده! حسن از مدینه راحت شد
اگرچه تیر به تابوت من رسیده حسین
هنوز غربت من را کسی ندیده حسین
مرا مقابل چشم همه لگد نزدند
به خنجری که سرم را نمی بُرد نزدند
مسیر لشکریان خشکی لبم نشده
کسی مزاحم خلخال زینبم نشده
به روی نیزه سرم زیر آفتاب نرفت
میان تشت زر و مجلس شراب نرفت
رضا دین پرور

‍ "مناجات با امام زمان عج در فاطمیه
سید علی اصغرپور یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳۰۸۲۷
چرا ای ماهِ زیبا رویِ بی همتا ، نمی آیی؟
چرا ای یوسف گم گشته زهرا ، نمی آیی؟

بیا از پشت ابرِ غیبت ای خورشیدِ حق بیرون
بگو با من تو ای پنهان ترین پیدا ، نمی آیی؟


دوباره فاطمیه آمد ای آقا ، بیا برگرد
طناب افتاده دور گردنِ مولا ، نمی آیی؟

عزا برپا نمودیم و به در چشمانمان خشکید
مگر در مجلس انسیه الحورا ، نمی آیی؟

بیا از چادر مادر ، غبار کوچه را بردار
ببین بر روی چادر مانده رد پا ، نمی آیی؟

یونس وصالی"
https://t.me/Dealtang

ج

با خبر کرد نسیمی همه ی دنیا را

متلاطم شده دیدند دل دریا را

گل سرخی که می از قطره ی شبنم می زد

مست می کرد ز بوی نفسش صحرا را

چه صفایی چه هوایی چه دلی داشت زمین

شور می داد ز حال خوش خود بالا را

چشم هایی به روی چشم دگر وا شد و بعد

دل مجنون کسی برد دل لیلا را

بین آغوش برادر چقدر آرام است

چقدر ناز ربودست دل بابا را

گوییا بار دگر حضرت پیغمبر دید

عکسی از ماه رخ کودکی زهرا را

زینت خانه ی مهتاب به دنیا آمد

زینب حضرت ارباب به دنیا آمد

چهره اش منعکس از طلعت روی زهراست

عشق بازیش از آن حال و هوایش پیداست

حضرت زینب کبری خودش اقیانوسیست

گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست

اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست

از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست

مادری کرد برای سه امامش زینب

پس ولایت به پرستاری او پا برجاست

سوره ی مریم قرآن نمی از تفسیرش

وسعت روح بزرگش چقدر نا پیداست

بهترین خوبترین خواهر دنیا آمد

حضرت فاطمه ی دیگرآمد

مولودی شور ولادت حضرت زینب

درخت معرفت داده ثمر حیدر، ثمر زهرا

در ایجاد جهان دارد اثر حیدر، اثر زهرا

دلیل آفرینش هست اگر حیدر، اگر زهرا

ندا آمد در این خانه : خبر حیدر! خبر زهرا!

جلیله می رسد دیگر/ جمیله می رسد دیگر

جهالت خوار خواهد شد/ عقیله می رسد دیگر

فروغ چشم پیغمبر بر این خانه شده نازل

حدیث قدسی دیگر بر این خانه شده نازل

دوباره سوره کوثر بر این خانه شده نازل

محمد، باز یک دختر بر این خانه شده نازل

به دامن گل بریز امشب/ گل خنده رسان بر لب

زمین را نورباران کن/ که آمد حضرت زینب

درخت بردبار روبروی بادها زینب

فهیمه، عالمه، معصومه و روح دعا زینب

نبوت مسلک و عبد ولایت آشنا زینب

بود ذکر همه کروبیان امروز یازینب

به طاق آسمان ماه او/ مسیر و شاخص راه او

یدالله، فوق ایدیهم/ یدالله یدالله او

که هست او؟ خواهر طوفان، که هست او دختر کولاک

مفسر زاده و تفسیر وحی خواجه ی لولاک

طنین خطبه اش تیری به قلب دشمن سفاک

جمالش در حجاب از دیدگان کور هر ناپاک

ندانم چیست این بانو/ ندانم کیست این بانو

حسین و مجتبا و فاطمه- یا – حیدر ثانیست این بانو

سلام ای مادر غم ها، درود ای عمه ی سادات

ثنایت می کنم هر آینه ای فاطمه مرآت

ببین دل ها چگونه باز افتاده به زیر پات

که گفته دست نامحرم به تو نزدیک شد، هیهات

تو ایوب بلا، زینب/ تویی ام البکاء، زینب

امان از شام و از کوفه/ امان از کربلا زینب

سری بر نیزه ها شد قاری قرآن تو عمه

تنی صد پاره در گودال شد حیران تو عمه

حرم غارت شده، جان اسیران، جان تو عمه

سر عباس روی نیزه شد گریان تو عمه

اسیری ماجرا دارد/ غم و درد و بلا دارد

۰۰۰ و دخت فاطمه بودن/ عبور از کوچه ها دارد

اشک شوقه میباره نم نم

از چشای حیدر و زهرا

همه جمعن حتی ملائک

اومده چون زینب کبری

شب عشق و جنون / برای ما امشبه

آخه تولده خواهر ارباب بی بی جان زینبه

زینبی کوثریم تا ابد حیدریم

شب عشق و جنون / برای ما امشبه

آخه تولده خواهر ارباب بی بی جان زینبه

چه قدر شادن همه امشب

اومد عشق دلای بیتاب

هیچ جا آروم نمیشه زینب

به جز روی دستای ارباب

مادر میخونه براش / آرامش قلب من

دورش میگردن داداش حسین و داداش بزرگش حسن

زینبی کوثریم تا ابد حیدریم

شب عشق و جنون / برای ما امشبه

آخه تولده خواهر ارباب بی بی جان زینبه

آسمان را ستاره باران کن

آمده آسمانی از خورشید

باز هم لطف حق تجلی یافت

آمده آیه‌هایی از توحید

می‌توان نذر این قدم‌هایش

دسته گل‌های یاس را پاشید

می‌شود خاک درگهش باشیم

می‌توان خاک پاش را بوسید

می‌توان جلوه‌های زهرا را

در صفات خدایی او دید

می‌توان عطر جنت حق را

از قنوت نماز او بوئید

می‌‎توان وصف صبر او را هم

روی کاغذ شبیه کوه کشید

تا در این خانه خانمی شده بود

چشم همسایه، سایه اش که ندید

او علمدار عصر عاشوراست

نرگس آسمانی زهراست

آسمان آسمان نگاهش نور

آمده آسمانی از رحمت

آمده اسوه رشادت‌ها

اسوه پاک دامنی، عفت

مظهر روشنایی و نور و

با حیا و حجاب و با عزت

از کلامش چه می‌توان گفتن

چقَدَر با نفوذ و با قدرت

بسته دل بر حسین و بر حسن و

علوی خوی و فاطمی شوکت

در مدال الهی ثقلین

نام او هم ردیف با عترت

کم ندارد که دیگر او چیزی

از مقام الهی عصمت

گفته همچون حسین او، هیهات

که دهد تن به خواری و ذلت

اوست رمز دعا برای فرج

رمز پایان دهنده غیبت

درومده ماه شبای فاطمه

داده خدا یه فاطمه به فاطمه

ملائکه میخونن و با هم میگن

می‌میره برای فاطمه

داره حیدر می‌خونه لالایی برای دخترش

داره اشکاش می‌ریزه دونه دونه روی دامنش

چه آرومه تا که اومد بالاسرش

عشقه این همه زیبایی

دل و مستی و شب شیدایی

برای دختر هلاکه بابا

همه دخترها می‌شن بابایی

صدای گریه پیچیده توی خونه

پیش هیچ کسی آروم نمی‌گیره

می‌گه ارباب که بدین خواهرمو آخه بی حسین نمی‌تونه

صدا خنده‌اش دوباره رسیده توو همه آسمونا

برا عشقش لیلی سر میذاره توو بیابونا

عاشقیشون توو عالم افتاده سر زبونا

امشب شب حاجاته شب میلاد عمه‌ی ساداته

گدایی این خونه کار من

کرامت از کمترین کاراته

درومده ماه شبای فاطمه

داده خدا یه فاطمه به فاطمه

ملائکه میخونن و با هم میگن

می‌میره برای فاطمه

امشب شب حاجاته شب میلاد عمه‌ی ساداته

کاش دوباره برم اون صحن و سرا

بشینم روبه روی گنبد طلا

خواهش دلم رو بی‌ریا بگم

دوباره می‌خوام یه کربلا

از عمو جان بگیرم برات سفر کربلامو

توی ذهنم بیارم همه دعاها و حاجتامو

بریزم دور یکجا همه‌ی غم‌ها و غصه‌هامو

اومد خواهر ثارالله خدای عشق دلای آگاه

به اذن حیدر بگو بسم‌ الله

بریم تا صحن ابا عبدالله

بیت نبوت گلشن، چشم ولایت روشن

لاله ز دامن ریزید، یکسره دامن دامن

بنی الزهرا مبارک باد (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

کوثر قرآن زهرا کوثر دیگر زاده

بر اسدالله امشب فاطمه دختر زاده

رسول‌الله تماشا کن (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

مصحف زهرا رویش، چشم برادر سویش

ختم رسالت کرده چون گل جنت بویش

دُر عصمت، یم عفت (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

هیبت حیدر دارد، حُسن پیمبر دارد

عصمت مادر دارد، عشق برادر دارد

یا ثارالله، انصار الله (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

از نفس جان بخشش، روح مسیحا ریزد

از مه رویش دائم، جلوه زهرا خیزد

سبحان‌الله، سبحان‌الله (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

در کف ساقی چشمش جام بلا می‌بیند

در بغل ثارالله کرب و بلا می‌بیند

بلا دیده، پسندیده (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

ج

با خبر کرد نسیمی همه ی دنیا را

متلاطم شده دیدند دل دریا را

گل سرخی که می از قطره ی شبنم می زد

مست می کرد ز بوی نفسش صحرا را

چه صفایی چه هوایی چه دلی داشت زمین

شور می داد ز حال خوش خود بالا را

چشم هایی به روی چشم دگر وا شد و بعد

دل مجنون کسی برد دل لیلا را

بین آغوش برادر چقدر آرام است

چقدر ناز ربودست دل بابا را

گوییا بار دگر حضرت پیغمبر دید

عکسی از ماه رخ کودکی زهرا را

زینت خانه ی مهتاب به دنیا آمد

زینب حضرت ارباب به دنیا آمد

چهره اش منعکس از طلعت روی زهراست

عشق بازیش از آن حال و هوایش پیداست

حضرت زینب کبری خودش اقیانوسیست

گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست

اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست

از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست

مادری کرد برای سه امامش زینب

پس ولایت به پرستاری او پا برجاست

سوره ی مریم قرآن نمی از تفسیرش

وسعت روح بزرگش چقدر نا پیداست

بهترین خوبترین خواهر دنیا آمد

حضرت فاطمه ی دیگرآمد

مولودی شور ولادت حضرت زینب

درخت معرفت داده ثمر حیدر، ثمر زهرا

در ایجاد جهان دارد اثر حیدر، اثر زهرا

دلیل آفرینش هست اگر حیدر، اگر زهرا

ندا آمد در این خانه : خبر حیدر! خبر زهرا!

جلیله می رسد دیگر/ جمیله می رسد دیگر

جهالت خوار خواهد شد/ عقیله می رسد دیگر

فروغ چشم پیغمبر بر این خانه شده نازل

حدیث قدسی دیگر بر این خانه شده نازل

دوباره سوره کوثر بر این خانه شده نازل

محمد، باز یک دختر بر این خانه شده نازل

به دامن گل بریز امشب/ گل خنده رسان بر لب

زمین را نورباران کن/ که آمد حضرت زینب

درخت بردبار روبروی بادها زینب

فهیمه، عالمه، معصومه و روح دعا زینب

نبوت مسلک و عبد ولایت آشنا زینب

بود ذکر همه کروبیان امروز یازینب

به طاق آسمان ماه او/ مسیر و شاخص راه او

یدالله، فوق ایدیهم/ یدالله یدالله او

که هست او؟ خواهر طوفان، که هست او دختر کولاک

مفسر زاده و تفسیر وحی خواجه ی لولاک

طنین خطبه اش تیری به قلب دشمن سفاک

جمالش در حجاب از دیدگان کور هر ناپاک

ندانم چیست این بانو/ ندانم کیست این بانو

حسین و مجتبا و فاطمه- یا – حیدر ثانیست این بانو

سلام ای مادر غم ها، درود ای عمه ی سادات

ثنایت می کنم هر آینه ای فاطمه مرآت

ببین دل ها چگونه باز افتاده به زیر پات

که گفته دست نامحرم به تو نزدیک شد، هیهات

تو ایوب بلا، زینب/ تویی ام البکاء، زینب

امان از شام و از کوفه/ امان از کربلا زینب

سری بر نیزه ها شد قاری قرآن تو عمه

تنی صد پاره در گودال شد حیران تو عمه

حرم غارت شده، جان اسیران، جان تو عمه

سر عباس روی نیزه شد گریان تو عمه

اسیری ماجرا دارد/ غم و درد و بلا دارد

۰۰۰ و دخت فاطمه بودن/ عبور از کوچه ها دارد

اشک شوقه میباره نم نم

از چشای حیدر و زهرا

همه جمعن حتی ملائک

اومده چون زینب کبری

شب عشق و جنون / برای ما امشبه

آخه تولده خواهر ارباب بی بی جان زینبه

زینبی کوثریم تا ابد حیدریم

شب عشق و جنون / برای ما امشبه

آخه تولده خواهر ارباب بی بی جان زینبه

چه قدر شادن همه امشب

اومد عشق دلای بیتاب

هیچ جا آروم نمیشه زینب

به جز روی دستای ارباب

مادر میخونه براش / آرامش قلب من

دورش میگردن داداش حسین و داداش بزرگش حسن

زینبی کوثریم تا ابد حیدریم

شب عشق و جنون / برای ما امشبه

آخه تولده خواهر ارباب بی بی جان زینبه

آسمان را ستاره باران کن

آمده آسمانی از خورشید

باز هم لطف حق تجلی یافت

آمده آیه‌هایی از توحید

می‌توان نذر این قدم‌هایش

دسته گل‌های یاس را پاشید

می‌شود خاک درگهش باشیم

می‌توان خاک پاش را بوسید

می‌توان جلوه‌های زهرا را

در صفات خدایی او دید

می‌توان عطر جنت حق را

از قنوت نماز او بوئید

می‌‎توان وصف صبر او را هم

روی کاغذ شبیه کوه کشید

تا در این خانه خانمی شده بود

چشم همسایه، سایه اش که ندید

او علمدار عصر عاشوراست

نرگس آسمانی زهراست

آسمان آسمان نگاهش نور

آمده آسمانی از رحمت

آمده اسوه رشادت‌ها

اسوه پاک دامنی، عفت

مظهر روشنایی و نور و

با حیا و حجاب و با عزت

از کلامش چه می‌توان گفتن

چقَدَر با نفوذ و با قدرت

بسته دل بر حسین و بر حسن و

علوی خوی و فاطمی شوکت

در مدال الهی ثقلین

نام او هم ردیف با عترت

کم ندارد که دیگر او چیزی

از مقام الهی عصمت

گفته همچون حسین او، هیهات

که دهد تن به خواری و ذلت

اوست رمز دعا برای فرج

رمز پایان دهنده غیبت

درومده ماه شبای فاطمه

داده خدا یه فاطمه به فاطمه

ملائکه میخونن و با هم میگن

می‌میره برای فاطمه

داره حیدر می‌خونه لالایی برای دخترش

داره اشکاش می‌ریزه دونه دونه روی دامنش

چه آرومه تا که اومد بالاسرش

عشقه این همه زیبایی

دل و مستی و شب شیدایی

برای دختر هلاکه بابا

همه دخترها می‌شن بابایی

صدای گریه پیچیده توی خونه

پیش هیچ کسی آروم نمی‌گیره

می‌گه ارباب که بدین خواهرمو آخه بی حسین نمی‌تونه

صدا خنده‌اش دوباره رسیده توو همه آسمونا

برا عشقش لیلی سر میذاره توو بیابونا

عاشقیشون توو عالم افتاده سر زبونا

امشب شب حاجاته شب میلاد عمه‌ی ساداته

گدایی این خونه کار من

کرامت از کمترین کاراته

درومده ماه شبای فاطمه

داده خدا یه فاطمه به فاطمه

ملائکه میخونن و با هم میگن

می‌میره برای فاطمه

امشب شب حاجاته شب میلاد عمه‌ی ساداته

کاش دوباره برم اون صحن و سرا

بشینم روبه روی گنبد طلا

خواهش دلم رو بی‌ریا بگم

دوباره می‌خوام یه کربلا

از عمو جان بگیرم برات سفر کربلامو

توی ذهنم بیارم همه دعاها و حاجتامو

بریزم دور یکجا همه‌ی غم‌ها و غصه‌هامو

اومد خواهر ثارالله خدای عشق دلای آگاه

به اذن حیدر بگو بسم‌ الله

بریم تا صحن ابا عبدالله

بیت نبوت گلشن، چشم ولایت روشن

لاله ز دامن ریزید، یکسره دامن دامن

بنی الزهرا مبارک باد (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

کوثر قرآن زهرا کوثر دیگر زاده

بر اسدالله امشب فاطمه دختر زاده

رسول‌الله تماشا کن (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

مصحف زهرا رویش، چشم برادر سویش

ختم رسالت کرده چون گل جنت بویش

دُر عصمت، یم عفت (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

هیبت حیدر دارد، حُسن پیمبر دارد

عصمت مادر دارد، عشق برادر دارد

یا ثارالله، انصار الله (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

از نفس جان بخشش، روح مسیحا ریزد

از مه رویش دائم، جلوه زهرا خیزد

سبحان‌الله، سبحان‌الله (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

در کف ساقی چشمش جام بلا می‌بیند

در بغل ثارالله کرب و بلا می‌بیند

بلا دیده، پسندیده (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

ج

با خبر کرد نسیمی همه ی دنیا را

متلاطم شده دیدند دل دریا را

گل سرخی که می از قطره ی شبنم می زد

مست می کرد ز بوی نفسش صحرا را

چه صفایی چه هوایی چه دلی داشت زمین

شور می داد ز حال خوش خود بالا را

چشم هایی به روی چشم دگر وا شد و بعد

دل مجنون کسی برد دل لیلا را

بین آغوش برادر چقدر آرام است

چقدر ناز ربودست دل بابا را

گوییا بار دگر حضرت پیغمبر دید

عکسی از ماه رخ کودکی زهرا را

زینت خانه ی مهتاب به دنیا آمد

زینب حضرت ارباب به دنیا آمد

چهره اش منعکس از طلعت روی زهراست

عشق بازیش از آن حال و هوایش پیداست

حضرت زینب کبری خودش اقیانوسیست

گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست

اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست

از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست

مادری کرد برای سه امامش زینب

پس ولایت به پرستاری او پا برجاست

سوره ی مریم قرآن نمی از تفسیرش

وسعت روح بزرگش چقدر نا پیداست

بهترین خوبترین خواهر دنیا آمد

حضرت فاطمه ی دیگرآمد

مولودی شور ولادت حضرت زینب

درخت معرفت داده ثمر حیدر، ثمر زهرا

در ایجاد جهان دارد اثر حیدر، اثر زهرا

دلیل آفرینش هست اگر حیدر، اگر زهرا

ندا آمد در این خانه : خبر حیدر! خبر زهرا!

جلیله می رسد دیگر/ جمیله می رسد دیگر

جهالت خوار خواهد شد/ عقیله می رسد دیگر

فروغ چشم پیغمبر بر این خانه شده نازل

حدیث قدسی دیگر بر این خانه شده نازل

دوباره سوره کوثر بر این خانه شده نازل

محمد، باز یک دختر بر این خانه شده نازل

به دامن گل بریز امشب/ گل خنده رسان بر لب

زمین را نورباران کن/ که آمد حضرت زینب

درخت بردبار روبروی بادها زینب

فهیمه، عالمه، معصومه و روح دعا زینب

نبوت مسلک و عبد ولایت آشنا زینب

بود ذکر همه کروبیان امروز یازینب

به طاق آسمان ماه او/ مسیر و شاخص راه او

یدالله، فوق ایدیهم/ یدالله یدالله او

که هست او؟ خواهر طوفان، که هست او دختر کولاک

مفسر زاده و تفسیر وحی خواجه ی لولاک

طنین خطبه اش تیری به قلب دشمن سفاک

جمالش در حجاب از دیدگان کور هر ناپاک

ندانم چیست این بانو/ ندانم کیست این بانو

حسین و مجتبا و فاطمه- یا – حیدر ثانیست این بانو

سلام ای مادر غم ها، درود ای عمه ی سادات

ثنایت می کنم هر آینه ای فاطمه مرآت

ببین دل ها چگونه باز افتاده به زیر پات

که گفته دست نامحرم به تو نزدیک شد، هیهات

تو ایوب بلا، زینب/ تویی ام البکاء، زینب

امان از شام و از کوفه/ امان از کربلا زینب

سری بر نیزه ها شد قاری قرآن تو عمه

تنی صد پاره در گودال شد حیران تو عمه

حرم غارت شده، جان اسیران، جان تو عمه

سر عباس روی نیزه شد گریان تو عمه

اسیری ماجرا دارد/ غم و درد و بلا دارد

۰۰۰ و دخت فاطمه بودن/ عبور از کوچه ها دارد

اشک شوقه میباره نم نم

از چشای حیدر و زهرا

همه جمعن حتی ملائک

اومده چون زینب کبری

شب عشق و جنون / برای ما امشبه

آخه تولده خواهر ارباب بی بی جان زینبه

زینبی کوثریم تا ابد حیدریم

شب عشق و جنون / برای ما امشبه

آخه تولده خواهر ارباب بی بی جان زینبه

چه قدر شادن همه امشب

اومد عشق دلای بیتاب

هیچ جا آروم نمیشه زینب

به جز روی دستای ارباب

مادر میخونه براش / آرامش قلب من

دورش میگردن داداش حسین و داداش بزرگش حسن

زینبی کوثریم تا ابد حیدریم

شب عشق و جنون / برای ما امشبه

آخه تولده خواهر ارباب بی بی جان زینبه

آسمان را ستاره باران کن

آمده آسمانی از خورشید

باز هم لطف حق تجلی یافت

آمده آیه‌هایی از توحید

می‌توان نذر این قدم‌هایش

دسته گل‌های یاس را پاشید

می‌شود خاک درگهش باشیم

می‌توان خاک پاش را بوسید

می‌توان جلوه‌های زهرا را

در صفات خدایی او دید

می‌توان عطر جنت حق را

از قنوت نماز او بوئید

می‌‎توان وصف صبر او را هم

روی کاغذ شبیه کوه کشید

تا در این خانه خانمی شده بود

چشم همسایه، سایه اش که ندید

او علمدار عصر عاشوراست

نرگس آسمانی زهراست

آسمان آسمان نگاهش نور

آمده آسمانی از رحمت

آمده اسوه رشادت‌ها

اسوه پاک دامنی، عفت

مظهر روشنایی و نور و

با حیا و حجاب و با عزت

از کلامش چه می‌توان گفتن

چقَدَر با نفوذ و با قدرت

بسته دل بر حسین و بر حسن و

علوی خوی و فاطمی شوکت

در مدال الهی ثقلین

نام او هم ردیف با عترت

کم ندارد که دیگر او چیزی

از مقام الهی عصمت

گفته همچون حسین او، هیهات

که دهد تن به خواری و ذلت

اوست رمز دعا برای فرج

رمز پایان دهنده غیبت

درومده ماه شبای فاطمه

داده خدا یه فاطمه به فاطمه

ملائکه میخونن و با هم میگن

می‌میره برای فاطمه

داره حیدر می‌خونه لالایی برای دخترش

داره اشکاش می‌ریزه دونه دونه روی دامنش

چه آرومه تا که اومد بالاسرش

عشقه این همه زیبایی

دل و مستی و شب شیدایی

برای دختر هلاکه بابا

همه دخترها می‌شن بابایی

صدای گریه پیچیده توی خونه

پیش هیچ کسی آروم نمی‌گیره

می‌گه ارباب که بدین خواهرمو آخه بی حسین نمی‌تونه

صدا خنده‌اش دوباره رسیده توو همه آسمونا

برا عشقش لیلی سر میذاره توو بیابونا

عاشقیشون توو عالم افتاده سر زبونا

امشب شب حاجاته شب میلاد عمه‌ی ساداته

گدایی این خونه کار من

کرامت از کمترین کاراته

درومده ماه شبای فاطمه

داده خدا یه فاطمه به فاطمه

ملائکه میخونن و با هم میگن

می‌میره برای فاطمه

امشب شب حاجاته شب میلاد عمه‌ی ساداته

کاش دوباره برم اون صحن و سرا

بشینم روبه روی گنبد طلا

خواهش دلم رو بی‌ریا بگم

دوباره می‌خوام یه کربلا

از عمو جان بگیرم برات سفر کربلامو

توی ذهنم بیارم همه دعاها و حاجتامو

بریزم دور یکجا همه‌ی غم‌ها و غصه‌هامو

اومد خواهر ثارالله خدای عشق دلای آگاه

به اذن حیدر بگو بسم‌ الله

بریم تا صحن ابا عبدالله

بیت نبوت گلشن، چشم ولایت روشن

لاله ز دامن ریزید، یکسره دامن دامن

بنی الزهرا مبارک باد (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

کوثر قرآن زهرا کوثر دیگر زاده

بر اسدالله امشب فاطمه دختر زاده

رسول‌الله تماشا کن (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

مصحف زهرا رویش، چشم برادر سویش

ختم رسالت کرده چون گل جنت بویش

دُر عصمت، یم عفت (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

هیبت حیدر دارد، حُسن پیمبر دارد

عصمت مادر دارد، عشق برادر دارد

یا ثارالله، انصار الله (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

از نفس جان بخشش، روح مسیحا ریزد

از مه رویش دائم، جلوه زهرا خیزد

سبحان‌الله، سبحان‌الله (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

در کف ساقی چشمش جام بلا می‌بیند

در بغل ثارالله کرب و بلا می‌بیند

بلا دیده، پسندیده (۲)

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

زینب کبرا آمد زینت بابا آمد

باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت

یاس حیدر به برش غنچه زیبایی داشت

متولد شده بود آینه حجب و حیا

دختری که دم او هیبت مولایی داشت

بسکه از آمدنش چشم علی روشن شد

باز حیدر هوس خواندن لالایی داشت

مانده بودم چه بگویم به خدا این نوزاد

دختری بود که صد آینه آقایی داشت

عشق باباست به دختر همه اش کار دل است

بی سبب نیست که بابا تب بالایی داشت

یاسمن منتظر آمدن دلبر بود

علت این بود اگر دیده دریایی داشت

یک نفر گفت حسین آمد و او غوغا کرد

ناگهان دیده نورانی خود را وا کرد

آمده آینه حضرت زهرا بشود

آمده زینت جان و دل بابا بشود

دختر فاطمه و ام ابیهای علیست

پس عجب نیست که او زینب کبری بشود

نام زینب که می آید به خدا جا دارد

کوه دریا شود و موج زنان پا بشود

می تواند همه دم با نظر فاطمی اش

هرکسی را که نظرکرد مسیحا بشود

شب میلاد قرار دل ارباب حسین

نامه ام را برسانید که امضا بشود

اینچنین دختری از فاطمه باید هم که

آبروی نسب آدم و حوا بشود

شوری افتاده به هر دل که بیانش سخت است

هرکسی نوکر زینب بشود خوشبخت است

او که نور پدر حضرت زهرا را داشت

خلق و خوی پسر حضرت زهرا را داشت

متولد شد و شیرینی این دنیا شد

آنکه نامش شِکر حضرت زهرا را داشت

به دل حیدر کرار جلایی بخشید

آنکه نامش اثر حضرت زهرا را داشت

از بزرگی نگاهش همگی فهمیدند

اینکه زینب جگر حضرت زهرا را داشت

مرتضی مست خدا شد که گلش را بویید

دید عطر سحر حضرت زهرا را داشت

از گدا پروری و خانمی اش شد معلوم

اینکه دستش هنر حضرت زهرا را داشت

بی سبب نیست که زهرا می کوثر می خواست

از خدای خودش این مرتبه دختر می خواست

دختر شیرخدا آینۀ شیر خداست

دختر فاطمه والله که دریای حیاست

بعد زهرا به خدا در ادب و علم و حجاب

پرچم زینب کبراست که خیلی بالاست

زینب آن بانوی با عزت و والایی که

یکی از پابه رکابان حریمش سقاست

جگری نیست کسی را که کشد معجر او

چونکه او بنت علی شیر زن کرببلاست

آنقدر مثل پدر مست خداوند شده

که شهادت همه جا در نظر او زیباست

وای اگر قصد کند خطبه بخواند زینب

زود ثابت بکند دشمن زینب رسواست

از لب خطبه او در و گهر می ریزد

تیغ بردارد اگر یکسره سر می ریزد

دست او بسته شد و حوصله او سر رفت

لب گشود و همه گفتند علی منبر رفت

گفت لاحول ولا قوه الا بالله

همه گفتند که مولا به سوی خیبر رفت

همه گفتند که او تیغ دمش حیدری است

ذهن ها سوی سخن پروری حیدر رفت

ذوالفقاری که به لب داشت در آمد ز غلاف

خطبه آغاز شد و آبروی لشگر رفت

آنقدر گفت که افتاد یزید از تختش

آنقدر گفت که اشک همه آنجا سر رفت

ناگهان در وسط گریه و اشک مردم

مردی از جای پرید و طرف یک سر رفت

چشم زینب به سر سوخته یار افتاد

فکر آن روز که رفته سر بازار افتاد

شاعر : مهدی نظری

با نام بلند او نوشتیم
از زلفِ کمند او نوشتیم

تلخیم ولی شکر فروشیم
تا ز پند گفتارنشین او نوشتیم

از اَشهدُ اَنَّ عشق مولا
یعنی به پسند او نوشتیم

آزاد شدیم از دو دنیا
خود را که به بند او نوشتیم
– –
ما را به لب نجف نوشتند
ما را رطب نجف نوشتند

ای تاکترین سبویِ مستی
ای پاکترین وضوی مستی

ما مرد شراب عشق هستیم
ای جانم از آبروی مستی

ساقی چه کنیم آتشینیم
مُردیم در آرزوی مستی

برخیز که تر کنیم امشب
از نامِ علی گلوی مستی
– –
با ناد علی بزن نوایی
بسم اله اگر حریف مایی

از کوثر عشق آب خوردیم
از جام علی شراب خوردیم

انگور ضریحِ نقره کوبیم
عمریست که نابِ ناب خوردیم

از شَعشعه‌یِ حضور گرمیم
تا پرتو آفتاب خوردیم

سوگند نمیرویم جایی
ما نان ابوتراب خوردیم
– –
دلداده‌ی بی اراده هستیم
یعنی که حلال‌زاده هستیم

بر روی جهاز ، ناگهان گفت
در حلقه‌ی جمع حاجیان گفت

فریاد علی علیش پیچید
بالاتر از اوج آسمان گفت

دیروز به دوش او علی بود
امروز علی علی بجان گفت

شد محضرِ فاطمه شرفیاب
جبریل…چنین نفس زنان گفت
– –
ای میر وزیری ات مبارک
امروز امیری ات مبارک

آورد اگر خدا علی را
تا گم نکنیم ما علی را

رو کرد برای آفرینش
یک جلوه‌ی مرتضی علی را

حق داشت نبی کسی نبیند
او دیده که را؟ که را؟ علی را

حک کردپیمبر ازهمان روز
بر خاتمِ خویش یا علی را
– –
تا کعبه‌ی مومنین نمی‌شد
این دین بزرگ دین نمی‌شد

ای وای اگر قدم بکوبد
با تیغِ دو دَم دو دَم بکوبد

او یک تنه صد سپاه را با
یک جذبه‌ی خود بهم بکوبد

زینب خود مرتضی است وقتی
فریاد سرِ ستم بکوبد

از حضرت حیدر است ارثش
عباس اگر علم بکوبد
– –
تا تیغ خود از غلاف برداشت
صد بار زمین شکاف برداشت

گیرم که خیال خام دارد
این خصم همیشه دام دارد

گیرم که همیشه کینه توز است
یا نقشه‌ی انتقام دارد

ما شیعه‌ی مرتضی شدیم و
این سیره چنین پیام دارد:

ما را چه غم از هزار دشمن
ایرانِ علی امام دارد
– –
ما فاتح قله‌ی جهانیم
ما لشکر صاحب الزمانیم

آیین علی همیشه جاریست
آئینه‌ای از شکوهِ باریست

آیین علیست رادمردی
دور از ستم و سیاه کاریست

آیین علیست دستگیری
آیین علی گذشت و یاریست

آیین علی علی بسازد
در راه حسین سربداریست

من را ببرید سرزمینش
باشد برسم به اربعینش

حسن لطفی

>>>این است زینب<<<

جان پُرزشرارۀ حسین است

دل زخمی وپارۀ حسین است

تابندگی ستارۀ صبح

ازنورستارۀ حسین است

ای شیعه ببال تا قیامت

جنت به اشارۀ حسین است

جذاب ترین زمان هیئت

یک لحظه نظارۀ حسین است

جان دادن شیعه مبتنی بر

دیداردوبارۀ حسین است

ای اهل جهان همه بدانید

زینب همه کارۀ حسین است

کربلا دارالنعیم زینب

کعبه خودتحت حریم زینب است

شیعیان چون برحسین دلباختند

درسماء هم زینبیه ساختند

چهرۀ حیدرچوحق آیینه زد

سنگ زینب را حسین برسینه زد

اوفقط لبخند برگل میزند

بیکران تا بیکران پُل میزند

زینب ازاستادهم بالازده

قابها راقاب یا زهرا زده

مُدعی کورشدی درراستی

قهرمان کوفه رانشناختی

اوبه تنگ انداخته حکام را

اوگشوده قفل شهرشام را

زینب وذلت خیال واهی است

اوسراپا بینش آگاهی است

شاخص شخصیت زینب حیاست

هرزنی رازینبی گفتن خطاست

مُدعی واشدی درراستی

قهرمان کوفه رانشناختی

گرامیرشام راذیب وزراست

پیش زینب ازمگس هم کمتراست

الهی به زینب کبری

الهم عجل لفرج ولیک

قوت تمام دلها

استادشجاعی

ای اختر فضائل و ای آسمان صبر
ای زینب ای به گلشن دین باغبان صبر

گر شد حسین تشنه جگر قهرمان عشق
نازم به همتت که توئی قهرمان صبر

گشتی تو سرفراز که در دشت کربلا
دادی چنانکه خواست خدا، امتحان صبر

در حیرتم که صبر تو را وصف چون کنم
کلک زبان بریده ندارد بیان صبر

توصیف صبر توست مگر آنچه حق نزول
فرموده در کتاب مقدس به شأن صبر

دوران زندگانی هر کس زمان اوست
دوران زندگیّ تو باشد زمان صبر

ای یادگار فاطمه تا روز رستخیز
عاجز به وصف صبر تو باشد زبان صبر

کردی تو صبر تا که ظفر یافتی به خصم
آری ظفر همیشه رود هم عنان صبر

«خسرو» به یاد صبر فراوانت اوفتد
در هر کجا که گفته شود داستان صبر

سیدمحمد خسرو نژاد

شعر علی شکاری ویژه ولادت حضرت زینب (س)

مرا اسیر دو لبخند زینبم کردند

هزار شکر که در بند زینبم کردند


عزیز خانه‌ی حق ماده شیر آورده

امیره ایی ز. برای امیر آورده


به روی دست علی آنچنان نمایان که

خدا دلیل دگر بر غدیر آورده


پیام وحی برای پیمبر خاتم

خبر زعالمه‌ای بی نظیر آورده


شب ولادت گریه است فاطمه امشب

که غم به قلب تو درد کثیر آورده


امیر زاده همیشه امیر می‌ماند

در این میانه که نام اسیر آورده


ولادت گل خیر النسا مبارکباد

طلوعش به نسل مرتضی مبارکباد


تویی که جلوه‌ی نامت مرا به بالا برد

مرا به سوی خداوند حی یکتا برد


کنار ساحل و جامانده بودم از کشتی

هوای تو ما را به سمت دریا برد


ببین چگونه اسیر نگار گردیدم

خودم جدا و دلم را جدا به یغما برد


به عقل پا زده مجنون یار گشتم تا

مرا به خاک نشینی شهر لیلا برد


سلام جانب او دادم و به جای جواب

چقدر ساده دلم را به سوی آقا برد


ستاره‌ی سحر شام کربلا بانو

نگاه می‌کنی و می‌کُشی مرا بانو


مقیم زلف تو حالی خراب میخواهد

چو شمع سوخته جانی مذاب میخواهد


تمام لشکر شب را به دست صبح بکُش

ببین که خانه ما آفتاب میخواهد


بلند می‌شود آری درفش دین خدا

رسول دیگری این انقلاب میخواهد


دلا زسینه می‌روی به شهر حسین

یقین بدار که این شهر باب میخواهد


برای آن که بماند وقار زینبی اش

شبیه زانوی سقا رکاب میخواهد


غروب علقمه اقتدار عباس است

عقیله خواهر محمل سوار عباس است


تمام نیزه نشینان تو را دعا کردند

میان دشت بلا تو در غمت رها کردند


دمی که بر رگ حلقوم عشق بوسه زدی

تو را به کعب نی کینه‌ها جدا کردند


به کوفه رفتی و بازار چشم نامحرم

تو را حقیر سرانگشتشان نما کردند


نگاه خسته‌ی یک ناقه سخت می‌گریید

تو را دمی که خارجیان خارجی صدا کردند


زدیده گریه‌ی باران نم نم آمده است

شب تولد تو یا محرم آمده است

زلف عفاف، رشته دامان زینب است
آیات صبر، پایه ایمان زینب است

ایثار و پاکدامنی و عزم و اقتدار
این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است

حبل المتینِ قافله سالار عاشقان
تا روز حشر، موی پریشان زینب است

گل زخم‌های پیکر صد پاره حسین
آیات بی‌شماره قرآن زینب است

هر کس که پا نهد به عزا خانه حسین
بر او کرم کنید که مهمان زینب است

سرهای نوک نیزه همه دسته‌های گل
تن‌های پاره پاره، گلستان زینب است

آن نیزه‌ای که خصم به قلب حسین زد
زخمش هنوز بر دل سوزان زینب است

با یاد صبح یازدهم، صبح بی حسین
هر روز صبح، شام غریبان زینب است

وقتی که گفت با سپه کوفه «اُسکُتوا»
دیدند کائنات به فرمان زینب است

وقتی رقیه را به ره شام می‌زدند
دیدم حسین، دست به دامان زینب است

یاللعجب مگر که قیامت به پا شده
بر نیزه آفتاب درخشان زینب است

مه بر فراز چرخ چراغ خرابه‌ها
خورشید نوک نیزه ثناخوان زینب است

روز جزا بهانه ما از برای عفو
خون حسین و دیده گریان زینب است

تا آفتاب بذل کند نور خویش را
«میثم» همیشه بنده احسان زینب است

غلامرضا سازگار

***

مادرت آسمان خوبی ها

پدرت از اهالی بالا

ای که شاگرد اشک تو آدم

ای هوادار عشق تو حوّا

گوشه ای از نجابتت مریم

شمّه ای از عروج تو عیسی

متحیر ز صبر تو ایوب

متوسل به طور تو موسی

همه شاگرد مکتبت هستند

از مسیحی گرفته تا بودا

پرچم کربلا به شانه ی توست

ای علمدار عصر عاشورا

فتنه ها را تو بر ملا کردی

کربلا را تو کربلا کردی

روح مضمون ناب یعنی تو

رمز پاکی آب یعنی تو

وامدار تلألؤت خورشید

حضرت آفتاب یعنی تو

ملأت کل شی یا زینب

همه با این حساب یعنی تو

صاحب رایت القیام حسین

واژه ی انقلاب یعنی تو

منجی تنگنای آخرتی

پس حساب و کتاب یعنی تو

غیر محرم کسی ندیده تو را

جلوه ی در حجاب یعنی تو

جنس نوری عقیله ی عشقی

تو بزرگ قبیله ی عشقی

مستجاب دعای بارانی

رحمت لحظه های بارانی

گاه گاهی که چشم تو ابریست

رنگ حال و هوای بارانی

روی سجاده نم نم باران

نیمه شب ها صدای بارانی

آسمان با دل تو میگیرد

پس تو بی شک خدای بارانی

بی برادر چقدر میباری

خواهر نینوای بارانی

کربلا،کوفه،شام،کرب و بلا

همه جا پا به پای بارانی

خرّم و سبز در بهارانی

شیعیان نزول بارانی

هم به دنیا هم آخرت هستی

شأن آیات مغفرت هستی

ای که در اشک هم مساوی با

اجر هر دو برادرت هستی

تو شبیه خدیجه ای بانو

یعنی یار پیمبرت هستی

مادری میکنی برای حسین

خوب شد بعد مادرت هستی

چوب محمل گواه عاشقی است

پای معشوق با سرت هستی

ابر خون روی چهره ات یعنی

و اذا الشمس کورت هستی

خواهر بوی سیب بانو جان

یار شیب الخضیب بانو جان

آفتاب نگاه تو زیباست

آسمان پناه تو زیباست

چشمهایت ندیده جز خوبی

کربلا در نگاه تو زیباست

رخ خورشید مغربی شده است

بس که بر نیزه ماه تو زیباست

ناله های تو نوحه میخواند

روضه ی اشک و آه تو زیباست

کودکان پابرهنه دنبالت

چقدر این سپاه تو زیباست

تو و هشتاد و چهار کودک و زن

بی کس و خسته و جدا ز وطن

شاعر : حسین رستمی

عالم تمام عرصه جولان زینب است

صد جبرئیل گوش به فرمان زینب است

هرچه بلا به راه خدا میرسد نکوست

نص صریح آیه قرآن زینب است

از بس دعای زینب کبری گره گشاست

حتی حسین دست به دامان زینب است

آن ما رایت گفتن در اوج غصه ها

یک گوشه از حقیقت ایمان زینب است

طوفان گریه هاست کمی دیدن حسین

تنها دلیل چهره خندان زینب است

یک لحظه پا ز راه خدا پس نمی کشد

هر کس که عالمانه مسلمان زینب است

هر کس که در عزای حسینش شریک شد

فردا به لطف فاطمه مهمان زینب است

در ماجرای شام دلم قرص و محکم است

پرهای جبرئیل نگهبان زینب است

حتی برای روزی خود غصه هم نخور

روزی خلق دست غلامان زینب است

بی تاب و بی تبی مرا بیشتر کنید

روزی زینبی مرا بیشتر کنید

مستی اگر که شرط عبادات می شود

پس عشق یار افضل طاعات می شود

مستی اگر ز باده زینب شود پدید

میخانه نیز قبله حاجات میشود

یک روزه راه صد شبه طی میشود رفیق

ذکرش دلیل سیر مقامات می شود

در ذات لایزال خدا جلوه گر شود

هر ذره ای که جلوه این ذات می شود

اصلا بدیهی است که سلطان عالم است

هر کس غلام عمه سادات می شود

یک نسخه ی برابرِ اصلِ ز فاطمه است

آنجا که سخت گرم مناجات می شود

مبهوت مانده دهر از این صبر بی نظیر

نه، بلکه صبر هم به خدا مات می شود

آن حالتی که عاشق زینب گرفته است

شک هم نکن که افضل حالات می شود

یک دم اگر نگاه کند بر دل حقیر

دل صاحب تمام کرامات می شود

در باب فضل زینب اگر حرف کم زدیم

تنها برای عقل مراعات می شود

از لحظه ولادت خود با حسین بود

تا لحظه شهادت خود با حسین بود

مرغ دلم به کوی شما پرکشیده است

با سر به سوی مجلست امشب دویده است

در وادی شجاعت و مردانگی و صبر

مردانه چون تو شیرزنی کس ندیده است

مشغول فتح کوفه که بودی تمام شهر

از نای تو صدای علی را شنیده است

از جانب دمشق شما سالیان سال

بوی بهشت سمت دل ما وزیده است

سوگند میخورم که خدا این غلام را

تنها برای نوکریت آفریده است

عالم بدان که فخر من این است از ازل

زینب مرا برای غلامی خریده است

خانم بیا ببین که غلام سیاهتان

از هر چه غیر عشق شما دل بریده است

این افتخارم است که قلب حزین من

تنها برای زینب کبری طپیده است

عشقت به جان خریده ام ارزان نمی دهم

بی اذن تو به هیچ کسی جان نمی دهم

بخت دلم بدون نگاهت سپید نیست

هرگز کسی ز لطف شما نا امید نیست

بی فایده است شور بدون شعور، پس

احساسِ بی ولایت زینب مفید نیست

مدیون استقامت تو دین احمدی است

قرآنِ بی شکوه وجودت، مجید نیست

چون کوه استوار، دلِ من به راهتان

سرو است در برابر دشمن چو بید نیست

بی عشق تو جهادگرِ در مسیر حق

حتی اگر که کشته شود هم شهید نیست

صد مرده زنده کردن با ذکر یاعلی

از نوکران حضرت زینب بعید نیست

این ارث مادر است رسیده به زینبش

پس بی دلیل موی شما هم سپید نیست

بی بی اسیر غصه مادر شدی و پس

تا فاطمیه هست دگر عید، عید نیست

همواره در عزای شما گریه می کنم

نوروز پا به پای شما گریه می کنم

شاعر : حسین صیامی

شعر وحید قاسمی ویژه ولادت حضرت زینب (س)

پرورش یافته‌ی دامن زهرا هستی

دانش آموخته‌ی مکتب مولا هستی

مریم از محضرتان درس حیا آموزد.

چون که محجوب‌ترین دختر حوا هستی

جان گرفته شجر طیبه از آمدنت

فصل سرسبز تولّا و تبرّی هستی

خطبه ات، معجزه ات، منجی موسی صفتان

تو کلیمی که فقط بی ید بیضا هستی

بانگ کوبنده‌ی تان بر همگان ثابت کرد

با ابالفضل علمدار هم آوا هستی

طینت مرده‌ی شان زنده شد و فهمیدند

علوی زاده‌ای و مثل مسیحا هستی

دل دریایی تان در تب امواج غروب

معنی واقعی هیبت دریا هستی

واژه‌ها پیش مقامت همه تعظیم کنند

تو خداوند نمادین غزل‌ها هستی

روضه هامان همه با یاد شما ختم شود

از همه زاویه‌ها روشن و پیدا هستی

بعد هفتاد و دو زخمی که به جانت زده اند

باز در بحبوحه حادثه سرپا هستی

راز آن عصر غم انگیز چرا فاش نشد

تو مه آلودترین فرد معمّا هستی

شعر مدح حضرت زینب (س)

دیده آزاد مردان اشک بار زینب است

کوه صبرو استقامت بی قرار زینب است

در اسارت خلق را آزادگی آموخته
چون خدا در این اسیری پاسدار زینب است

باید از دخت علی کار علی را خواستن
لاجرم با خصم دین پیکار کار زینب است

مادرش آموزگار مکتب شرم وحیاست
فارق التحصیل دانشگاه مادر زینب است

آنکه با ایراد نطقی کاخ استبداد را
کرد ویران بر سر قوم ستمگر زینب است

آنکه داغ شش برادر را بدل هموار کرد
تابماند جاودان دین پیمبر زینب است

تازیانه خوردن و از دین حق کردن دفاع
فاطمه در این روش آموزگار زینب است

گر مدال فاطمه از میخ در بر سینه بود
خون پیشانی مدال افتخار زینب است

قلبها، جانها نفسها نطق‌ها، اندیشه‌ها
جملگی بایک نگه در اختیار زینب است

هست از در‌های جنت یک درش باب الحسین
فاش می‌گویم کلید قفل آن در زینب است

~*~*~*~*~*~*~*~*~*~

زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت
زینب غروب بود ولی انتها نداشت

زینب رسول بود ولی مصطفی نشد
شهر نزول بود اگر چه حرا نداشت

زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود
زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت

زینب اگر نبود حسینی نمی‌شدیم
زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت

زینب هر آن چه گفت تماماً حسین بود
اصلاً به غیر نام حسین اعتنا نداشت

زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم
باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم

جایی پریده است که پیدا نمی‌شود
حتی عروج این همه بالا نمی‌شود

دیدند صبح آمده اما در آسمان
خورشید شهر فاطمه پیدا نمی‌شود

یا ایها الرسول چرا آفتاب صبح
در آسمان شهر تماشا نمی‌شود

فرمود: زینب آینه روی دخترم
آن که مقام بی حدش املا نمی‌شود

چون بی نقاب آمده بیرون حجره اش
امروز آفتاب هویدا نمی‌شود

حقش نبود کعبه نیلوفرش کنند
حقش نبود سر زده بی معجرش کنند

لب‌هاش تشنه بود ولی رود نیل بود
بالش شکسته بود ولی جبرئیل بود

زینب، فرشته، آینه، حوریه، عاطفه
از جنس خانواده ای از این قبیل بود

گودال هم که رفت فقط سر به زیر بود
شرمنده بود از اینکه قتیلش قلیل بود

کوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد
از دست خانمی که تماماً اصیل بود

ویرانه کرد کاخ بلند یزید را
زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود

علی اکبر لطیفیان

گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد
از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست
رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست

پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب

من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد
جبرئیلم همه بال و پرم می‌سوزد

من در اعماق خیالم... چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو

چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است

چه بگویم که خداوند روایتگر توست
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست

روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد
لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد

آمدی تا که فقط زینت مولا باشی
تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی

آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند

چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره «اعطینا» شد

عشق عالم به تو از بوسه مکرر می‌گفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می‌گفت:

بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود

سیدحمیدرضا برقعی

پائین تر از آنیم ز بالا بنویسیم
یا این که بخواهیم شما را بنویسیم
ما کوزه ی اندیشه یمان کمتر از آن است
تا این که بخواهیم ز دریا بنویسیم
آن قدر به ما وقت ملاقات ندادند
تا گوشه ی چشمی ز تماشا بنویسیم
ما را لُلُلُک لُکنت محض آففریدند
تا مدح تو با لهجه ی موسی بنویسیم
هر جا که حسین ابن علی حک شده باید
زیرش مددی زینب کبری بنویسیم
از وسعت نوری بنویسیم که تابید
ای نقطه ی تاریک حوالی تو خورشید
بسیار شنیدیم ولی کم ز تو گفتند
ناگفته زیاد است اگر هم ز تو گفتند
نُه ماه تو در کالبد فاطمه بودی
گاهِ متولد شدنت عالمه بودی
از چهره ات این گونه گرفتند نتیجه
هم مادر و هم دختر زهراست خدیجه
بر روی زمین از تو بگوییم چگونه
ای شیوه ی تفسیر تو در عرش نمونه
لب باز کنی هرچه نفس بند می آید
از حنجرت آیات خداوند می آید
پیوند صمیمانه ی دریا زده بر باد
آرامش آمیخته با لهجه فریاد
قول تو فصیح است بدان گونه که زهرا
این غرش شیر است همان گونه که مولا
دستی به در قلعه ی خیبر زد و از جا
لا حول و لا قوه ای وای مبادا.
ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را
در دست اگر تیغ دو صد مرد ندارد
بر پای اگر از تاختنش گرد ندارد
پیشانی او پارچه زرد ندارد
این دختر مولاست هم آورد ندارد
ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را
گاهی که به ناگاه گذر میکند از راه
با طرز وقاری که برش کوه شود، کاه
خورشید فرا روی وی و پشت سرش ماه
جز این نبود منزلت دختر یک شاه
ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را
ای کوفه چه زود این همه از یاد تو پر زد
این لکه ی ننگ از چه ز دامان تو سرزد
زینب که دمی راهی بازار نمی شد
از معجر او باد خبردار نمیشد
اکنون به چه جرم است وِ را کوچه به کوچه
دشنام، تماشا، سر بر نیزه، چه و چه
از گریه ی بر دختر حیدر بنویسیم
یک مرتبه خواهر دو برادر بنویسیم
شاعر:حسین رستمی

شعر وحید قاسمی ویژه ولادت حضرت زینب (س)

نسیم پرده‌ی گهواره را تکان می‌داد

برای عرض ارادت، خودی نشان می‌داد


ستاره‌های درخشان خوشه‌ی پروین

کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین

شمیم قدسی او در مدینه پیچیده

بهار آمده، بلبل به غنچه خندیده


چکاوکان به در باغ ریسه می‌بندند

شکوفه‌ها همه دیوانه وار می‌خند ند


نشانه‌های ظهور مسیح ظاهر شد

مدینه مرکز ثقل خیال شاعر شد


نسیم گرد سر نو رسیده دف می‌زد

بنفشه داخل گلدان مدام کف می‌زد


صدای خواندن پروانه‌ها چه زیبا بود

تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود


ز. نور طلعت رویش ستاره حیران شد

و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد


ستاره گفت: به خورشید:- بی خبر ساده -

خدا به فاطمه خورشید دیگری داده


زمان سیطره وسلطه گشته طی خورشید

شکسته حرمت پوشالی تو‌ای خورشید


حریر جذبه‌ی چشمان او اهورایی ست

طلوع خنده‌ی زینب عجب تماشایی ست


بساط فخر فروشی ز. آسمان بر چین

بیا زمین به تماشای دخترک بنشین


بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی

شدند خادمه اش، حوریان افلاکی


نگاه حیرت خورشید تا بر او افتاد

اسیر بند جنون گشت و نعره‌ها سر داد


هوار می‌زدومی گفت:وه چه نوری داشت!

شبیه مادر خود چهره‌ی صبوری داشت


بدون شبه وشک از قبیله‌ی نور است

میان هاله‌ی انوار خویش مستور است


وقار و نور جبینش به مصطفی رفته.

ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته


چه کودکیست! که خود اشهدین می‌گوید

و گاه خنده کنان یا حسین می‌گوید


چه کودکیست! که گوید ثنای رب جلی

دوچشم اوشده خیره به ذوالفقار علی

شعر علی اکبر لطیفیان ویژه ولادت حضرت زینب (س)

آن قدر عاشقیم که املا نمی‌شود

مستی ما که در قلمی جا نمی‌شود

زلف مرا به پنجره‌های ضریح عشق

طوری گره زدند، دگر وا نمی‌شود

باید که ناز داشت، کمی نیز غمزه داشت

هر دختر قبیله که لیلا نمی‌شود

آن کس که خاک پای مریدان میکده ست

محتاج معجزات مسیحا نمی‌شود

«تاک» مرا به عشق تو در خُم گذاشتند

حالا شراب می‌شود و یا نمی‌شود

ما مثل باده ایم شبی امتحان کنید

انگور زاده ایم شبی امتحان کنید


شکر خدا که نام مرا مبتلا نوشت

از حاجیان کعبه‌ی سبز شما نوشت

شکر خدا که دست قدر، دست سرنوشت

نام مرا شریف‌ترین خاک پا نوشت

صبح ازل به خاک تو پیشانی ام رسید

این سجده را فرشته به پای خدا نوشت

از ما سوال شد که اسیر تو می‌شویم؟

ما خواستیم و آیه‌ی «قالو بلی» نوشت

بالای سر در حرم کبریاییش

نام تو را به خط خودش با طلا نوشت

یعنی تمام جلوه‌ی آل عبا تویی

آیینه‌ی تمام نمای خدا تویی


اعجاز بی مثال شما تا ادامه داشت

موسی ادامه داشت، مسیحا ادامه داشت‌

ای بارش همیشه‌ی سجاده‌های نور

در امتداد چشم تو دریا ادامه داشت

بانو اگر به آینه‌ها سر نمی‌زدید

تاریکی همیشه‌ی دنیا ادامه داشت

در آسمان چهارم افلاک جا زدیم

آیات ردّ پای تو، اما ادامه داشت

تا زندگیت را به تماشا گذاشتی

آن عمر جاودانه‌ی زهرا ادامه داشت‌

ای آفتاب روشن شب‌های کربلا‌

ای زینب مدینه و زهرای کربلا

گفتیم آسمانی و دیدیم برتری

گفتیم آفتابی و دیدیم بهتری

گفتیم دختر اسد الله غالبی

ایّام کوفه آمد و دیدیم حیدری

تو از زمان کودکیت تا بزرگیت

شیوا‌ترین مفسّر الله اکبری

تو از کدام طایفه هستی که مستقیم

فیض از حضور علم خداوند می‌بری

بر شانه‌های سبز تو بار رسالت است

تو اولین پیمبر بعد از پیمبری

خورشید روی تو شرف مشرقین شد

یک نیمه ات حسن شد و نیمت حسین شد‌

ای ماورای حد تصوّر کمال تو

بالاتر از پریدن جبریل بال تو

از مادری چنین، چنین دختری شود

هم خوش به حال فاطمه هم خوش به حال تو

غیر از حسین فاطمه، چیزی ندیده ایم

در انعکاس آینه‌های زلال تو

نزدیک سایه‌های عبورت نمی‌شویم

نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟

از گوشه‌های چشم تو ساحل درست شد

محض رضای پای تو محمل درست شد

تو زینبی و شیر زن بعد کربلا

تفسیر نفس مطمئن بعد کربلا

زهرا، نبی، حسین و علی و حسن تویی

بانو تویی تو «پنج تن» بعد کربلا

گاهی که طعنه می‌شنوی صبر می‌کنی

یعنی تویی همان حسن بعد کربلا‌

ای گریه‌ی غریبی عریان بی کفن

حالا تویی و پیرهن بعد کربلا

قلبت تپید وسوره‌ی مریم شروع شد

غمگین‌ترین غروب محرّم شروع شد‌

ای سایه بلند اباالفضل بر سرت‌

ای بال جبرئیل گلستان معبرت

عباس هم رشیدی قد تو را ندید

از بس که سر بزیر بُود در برابرت

شب زنده دار شام غریبان کربلا

دل بسته بر نماز شب تو برادرت‌

ای خطبه‌ی صدای تو نهج البلاغه ات

وی محمل بدون جهاز تو منبرت

هجده سر بریده به دنبال چشم تو

هجده سر بریده نگهبان معجرت‌

این

قله نجابت شاهد است، جای تو

عطر حضور فاطمه دارد حیای تو

نگارِ ما

وقتی که میلادت مُقارِن با پیمبر شد
یعنی که بخت و طالع ات زیبا مقدر شد

خوش آمدی ای گلشنِ زیبا نگارِ ما
دنیا ز نورِ تو وُ جَدِ تو منوّر شد

با دسته گلهای پُرِ از نیلوفر و یاسی
میلادِ مسعودِ تو با خاتم برابر شد

امشب که بزمِ عاشقان در اوج شادی است
آری که غرقِ شور و شادی قلبِ کوثر شد

دل میشود شیدا به عشق فجرت ای صادق
آن روز که زیباییِ حسنت مُصوّر شد

آیینه ی چشمانِ تو از جنسِ باران است
امشب میِ میخانه ها لبریزِ ساغر شد

رازِ فلق در آسمانِ روشنت جاریست
بستانِ زهرا (س) از گُلِ جانت معطّر شد

قلبِ جهان امشب چه زیبا می تراود در
صبحی که از شوقِ سرشکِ مژه ات تر شد

جانِ زمین و آسمان لبریزِ احسانت
خاکِ قدومت سرمه ی چشمانِ مادر شد

شوریست در لبخندِ تو از جنسِ آیینه
در خانه ی باقر(ع) پُرِ از عود و عنبر شد

دشت و بیابانها و دریاها به شوقِ تو
لبریزِ شور و شادیِ جانانه یکسر شد!

هستی محرابی

حضرت عشق

ما تشنه ایم و راهی دریا شدن خوش است
سلمانمان کنید که منا شدن خوش است
یا حضرت رسول فدای ملاحتت
با نام دلربای تو شیدا شدن خوش است

از برکت تو سفرۀ ما برکتی گرفت
پس ریزه خوار سفرۀ آقاشدن خوش است
ما گم شدیم در دل دنیای بی کسی
پشت در حرای تو پیدا شدن خوش است
خوب است پیش دشمن تو قد علم کنیم
اما مقابل قد تو تا شدن خوش است
خاک در تو از دُر و زر قیمتی تر است
پس خاک پای حضرت زهرا شدن خوش است

ای اعتبار عالم و آدم خوش آمدی
تو مصطفایی احمدی آقا محمدی

با خلقت وجود تو خلقت شروع شد
با جلوۀ جمال تو عصمت شروع شد
سجاده پهن شد که تو باشی و ذات حق
از آن به بعد بود رفاقت شروع شد
عالم برای بوسه به دست تو آمدند
یک واژه ای بنام ارادت شروع شد
دست تو را که داد به دستان سعدیه
در آن قبیله بارش رحمت شروع شد
با بودنت حلیمۀ سعدیه دید که
لحظه به لحظه برکت و نعمت شروع شد
دستی نبود تا که نگیرد دعای آن
با مقدم تو سیل اجابت شروع شد

پیغمبرانه بود حضوری که داشتی
آقا نمک به سفرۀ آنها گذاشتی

آقای من تو واسطۀ نشر دین شدی
در بدترین زمانه شما بهترین شدی
بر روی مسند نبوی بین انبیا
دیر آمدی و از همه بالا نشین شدی
چشمان مکه شاهد آقایی تو بود
اینکه تو در تمامی عالم امین شدی
از لحظۀ ولادت خود حضرت رسول
تو رحمت خدایی و للعالمین شدی
عالم فدای نام ابالقاسم شما
زیرا شما قسیم بهشت برین شدی
نقش نگین خاتم تو گشت یاعلی
بانام حیدر است که صاحب نگین شدی

هرجا قدم زدی پُرِ یاس و عنبر است
قطعاً گل محمدی از تو معطر است

باید فقط تو راهی غار حرا شوی
باید فقط تو همنفس با خدا شوی
با این مقام و منزلت و شأن و عزتت
باید هم آبروی همه انبیا شوی
تنها به عشق نام تو گلدسته ساختند
تا اشهد اذان همه ماسوا شوی
اصلاًبعید نیست که حیدر نبی شود
اصلاً بعید نیست که تو مرتضی شوی
حق با علیست غیر علی ناحقند وبس
یک لحظه هم نشد که تو از حق جدا شوی

بعد تو هرکسی به علی اقتدا نمود
راه خود از مسیر شیاطین جدا نمود

مولای ما کسی ست که شیر دلاور است
مولای ما کسی ست که با حق برابر است
مولای ما کسی ست که جان و دل تو بود
مولای ما کسی ست که با تو برادر است
مولای ما کسی ست که لایق تر از همه ست
شیر خدا و همسر زهرای اطهر است
مولای ما کسی ست که مثل خدا یکی ست
نامش ولی ، علی، اسد الله، حیدر است
مولای ما کسی ست که بابای امت است
مولای ما کسی ست که مولای قنبر است
مولای ما کسی ست که شاگرد مکتبش
در فقه و در علوم الهیه جعفر است

آنکس که پای مکتب او جان گرفته ایم
درس خداشناسی و ایمان گرفته ایم

جعفر اگر نبود زمین محوری نداشت
کشتی علم ذات خدا لنگری نداشت
جعفر اگر نبود حسینیۀ زمین
تعطیل بود چونکه دگر منبری نداشت
جعفر اگر نبود علوم کتاب حق
سوگند بر خدا که روایتگری نداشت
بیچاره می شدیم به دین خدا قسم
پسوند نام مذهب ما جعفری نداشت
او روضه خوان مادر پهلو شکسته بود
می خواند کاش خانۀ حیدر دری نداشت
او هم شبیه حیدر کرار شد غریب
او هم میان آن همه کس لشگری نداشت

ماشیعیان عاشق این خانواده ایم
باجان و دل به یاریشان ایستاده ایم

مهدی نظری

بسم رب‌ّالقلم

بسم رب‌ّالقلم از عرش، غزل نازل شد
مدحِ شیرین‌سخنان بود، عسل نازل شد

شعرمان رفت به جایی که مَلک راه نداشت
روزِ آن منتِ خورشید و شبش ماه نداشت

نور، تا روبروی خویش گرفت آینه را
دید در جلوه‌ی نورش پسرِ آمنه را

آفرین گفت به خود؛ لب به تغزّل وا کرد
خالقِ شعر نشست و غزلی انشا کرد

وحی فرمود، به آوای سَلیس ای کاتب
از قلم هر چه شنیدی بنویس ای کاتب !

لهجه‌ی شعرِ خداوندِ زبان؛ مَکّی شد
آخرین سوره‌ی پیغامبران مَکّی شد

نام این نورِ به عرش آمده «احمد» باشد
و میان صُحُفِ فرش، «محمّد» باشد

قابِ قوسِین، هم از گنبدِ نامش پیداست
باید این نامِ خداگونه مشدّد باشد

قصه این است، که با نامِ خدای صلوات
شده نامِ نبوی خلق، برای صلوات

هر چه در باغ بهشتم گل و ریحان دارم
می‌دهم با صلواتم؛ در ازای صلوات

به نماز و به قنوت و به اجابت سوگند
مستجاب است، هرآیینه دعای صلوات

از دَمِ ماذنه‌های لبِ خوشبو دهنان
می‌رسد تا اُذُن‌ُالله، صدای صلوات

تَکَم و در دلِ این آینه در تکثیرم
سیزده آینه را روبرویش می‌گیرم

چارده آیه‌ی این سوره‌ی مَکّی نورند
چارده نور، که از ظلمتِ عالم دورند

چارده عرش، که همسایه‌ی من در خاک‌اند
علتِ خلقِ زمین و سَندِ لولاک‌اند

حرف لولاک زدم؛ عرش، پر از زمزمه شد
صحبت از سِرّ وجودِ علی و فاطمه شد

علی و فاطمه بیت‌الغزل لولاک‌اند
ساکن بامِ فلک؛ آن طرفِ ادراک‌اند

نام این سوره‌ی مَکّی، مَدَنی شد آخر
رازِ پیدایش زهرا علنی شد آخر

رضا قاسمی

بالاتر از بالا

باید تو را بالاتر از بالا صدا کرد
باید تو را والای بی همتا صدا کرد
ای رحمه للعالمین ما محمد
ای بی کران باید تو را دریا صدا کرد

ثبت است بر طاق فلک نام بلندت
مثل خدا باید تو را یکتا صدا کرد
ما حلقه بر گوشیم پس یعنی همیشه
مولای من باید تو را مولا صدا کرد
نام تو نقش خاتم پیغمبران بود
باید تو را یس، تو را طه صدا کرد
از بین لب هایت هزاران ماه بارید
هر بار که زهرا تو را بابا صدا کرد
بر موج غم نوح نبی، موسی به دریا
نام تو را وقت عروج عیسی صدا کرد

نام تو حلال تمام مشکلات است
راه نجات مؤمنین و مؤمنات است

از جمله ی پیغمبران سر می شوی تو
یعنی که از خلقت فراتر می شوی تو
تو خاتم پیغمبرانی یا محمد
با حاصل آن ها برابر می شوی تو
وقتی خدا زهرا به تو بخشید یعنی
سر رشته ی آیات کوثر می شوی تو
«معراج تازه ابتدای راهتان است»
بین حرا وقتی پیمبر می شوی تو
در کوچه های قلب ما با خنده هایت
پرواز تا خورشید را پر می شوی تو
آقا هنوز عطرت میان شهر جاری است
با سیب زهرایی معطر می شوی تو
جان تو و جان علی نفسی است واحد
وقتی که با حیدر برادر می شوی تو

نام علی وقتی که از نامت جدا نیست
گاهی محمد را علی گفتن خطا نیست

همتایت ای والای بی همتا علی بود
مولای مولا تو، به ما مولا علی بود
بالاتر از بالاتر از بالا تو بودی
بالاتر از بالاتر از بالا علی بود
زیباتر از زیباتر از زیبا تو بودی
زیباتر از زیباتر از زیبا علی بود
ما از لب حق گوی تو این را شنیدیم
چرخیده حق دور علی، هر جا علی بود
این نور را بعد از تو حتی کور هم دید
حق با علی حق با علی حق با علی بود
وقت جدایی در شب معراج حتی
ذکر خدا هم با رسولش یا علی بود
در چین پیشانیت غم پیدا نمی شد
در لشکر تو یا محمد، تا علی بود

شکر خدا نام علی ذکر لب ماست
عشق علی و فاطمه نان شب ماست

عشق تو در جان علی، در جان زهراست
عشق تو ایمان علی، ایمان زهراست
ای سر لولا بین لبخند تو مستور
مستور لبخند تو در رضوان زهراست
نور خدا جاریست در پیشانی تو
روی تو بدر کامل تابان زهراست
یک قطره از آب وضویت را گرفتیم
دیدیم آری، کوثر قرآن زهراست
خیلی گرفتارم ولی این بار را هم
آقا قبولم کن، بگو مهمان زهراست
وقتی شما مهمان زهرایید یعنی
امید عالم سفره احسان زهراست
قبر شهید بی پلاک خفته در رمل
پائین پای تربت پنهان زهراست

باید که بر بالای هر منبر بگوئیم
تو یادمان دادی به او مادر بگوئیم

وحید محمدی

یا رسول الله

اگر از چهره بردارد نگارِ ما نقابش را
زلیخا هم ‌ببُرد بندِ انگشتِ جنابش را

سپر اُفتاد از دستِ امیران و جهانداران
نسیم آورد تا اخبارِ صبحِ انقلابش را

خدا ابری فرستاده ست سایه افکنش باشد
و در گرما و سرما می کِشد نازِ سحابش را

جمالش آفتابِ هر نظر بوده است و دنیایی
شود کُن فَیکون یک دمِ نبیند آفتابش را

سراپا شوقِ رویاندن سراسر حسِ سرسبزی
نگیرد باد صحرا نیز دامان شتابش را

نسیم آواره در پیچ و خمِ گیسوی مشکینش
کِشد بر دیده جبریلِ امین گَردِ رکابش را

چنان بر محمل دلها نشسته نازِ لبخندش
که آنی دل ندارد طاقتِ اَخم و عتابش را

تمام انبیا را حق به خط کرده ست تا روزی
فقط جاری کند از لفظ او فصل الخطابش را

به بالین یهودی می رود خاکستر آلوده
که در اوج غضب درمان کند حالِ خرابش را

همیشه جلوه دنیا به پایش عشوه ها می ریخت
نخورد اما فریب لُعبت و رنگ و لعابش را

ز دلتنگی مگو چون اُستون حنانه می نالد
که منبر هم ندارد بعد او تابِ غیابش را

مبادا گردنه آنی به دستِ ناکسان افتد
که رُستم را اُحد دید و نبی افراسیابش را

سراپا زخم می آید علی از ورطه ی فتنه
نبی حتی ندارد طاقتِ روی خضابش را

ز پایش تیر بیرون می کشد هنگامه ی طاعت
خداهم با علی کم می نماید اضطرابش را

جگرداران عالم از علی تندیس می سازند
نبی وقتی به حیدر می سپارد جای خوابش را

پیمبر چشم می دوزد به سیمای علی هرگاه
نثار نسل زهرا می کند کوه ثوابش را

مدار کهکشان ها را به دستش گر که بسپارند
به صد عالم نخواهد داد مویِ بوترابش را

ز محشر هیچ کس با دستِ خالی بر نمی گردد
خدا دست پیمبر داده چون یوم الحسابش را

محمد رضا طالبی

یا رسول الله

اگر از چهره بردارد نگارِ ما نقابش را
زلیخا هم ‌ببُرد بندِ انگشتِ جنابش را

سپر اُفتاد از دستِ امیران و جهانداران
نسیم آورد تا اخبارِ صبحِ انقلابش را

خدا ابری فرستاده ست سایه افکنش باشد
و در گرما و سرما می کِشد نازِ سحابش را

جمالش آفتابِ هر نظر بوده است و دنیایی
شود کُن فَیکون یک دمِ نبیند آفتابش را

سراپا شوقِ رویاندن سراسر حسِ سرسبزی
نگیرد باد صحرا نیز دامان شتابش را

نسیم آواره در پیچ و خمِ گیسوی مشکینش
کِشد بر دیده جبریلِ امین گَردِ رکابش را

چنان بر محمل دلها نشسته نازِ لبخندش
که آنی دل ندارد طاقتِ اَخم و عتابش را

تمام انبیا را حق به خط کرده ست تا روزی
فقط جاری کند از لفظ او فصل الخطابش را

به بالین یهودی می رود خاکستر آلوده
که در اوج غضب درمان کند حالِ خرابش را

همیشه جلوه دنیا به پایش عشوه ها می ریخت
نخورد اما فریب لُعبت و رنگ و لعابش را

ز دلتنگی مگو چون اُستون حنانه می نالد
که منبر هم ندارد بعد او تابِ غیابش را

مبادا گردنه آنی به دستِ ناکسان افتد
که رُستم را اُحد دید و نبی افراسیابش را

سراپا زخم می آید علی از ورطه ی فتنه
نبی حتی ندارد طاقتِ روی خضابش را

ز پایش تیر بیرون می کشد هنگامه ی طاعت
خداهم با علی کم می نماید اضطرابش را

جگرداران عالم از علی تندیس می سازند
نبی وقتی به حیدر می سپارد جای خوابش را

پیمبر چشم می دوزد به سیمای علی هرگاه
نثار نسل زهرا می کند کوه ثوابش را

مدار کهکشان ها را به دستش گر که بسپارند
به صد عالم نخواهد داد مویِ بوترابش را

ز محشر هیچ کس با دستِ خالی بر نمی گردد
خدا دست پیمبر داده چون یوم الحسابش را

محمد رضا طالبی

هوالخَلق

بگو کیست محمد هوالاحمد و محمود

هوالعبد هوالحمد هوالشاهد و مشهود

هوالنور هوالطور هوالصادر و مصدور

هوالحقّ هوالحیّ هوالشاکر و مشکور

هوالخَلق هوالخُلق هوالرازق و مرزوق
هوالحِلم هوالعِلم هوالخالق و مخلوق

هوالکَهف هوالحِصن هوالظاهر و باطن
هوالعَدل هوالقِسط هوالآمِن و مؤمن

هوالفضل هوالبَذل هوالعالِم و حاکم
هوالعهد هوالشهد هوالقائم و دائم

به اخلاق رحیم است علیم است و حکیم است
به رفتار کریم است عظیم است و قدیم است

خدا راست مباهات بر آن خُلقِ عظیمش
گواراست به آیات ز کِردارِ کریمش

ستوده ست صفاتش به اوصافِ الهی
خدا گونۀ ذاتش همه لایتناهی

سترگ است مقامش که او بابِ نجات است
سرودیست بنامش سلام و صلوات است

مَجلّیست به قرآن مُهَیمِن به رسولان
مجلّاست به سبحان مبَیِّن به امامان

به موساست مؤیِد به عیساست معرِّف
به تورات مقیَد به انجیل معارِف

توَلّاست تبَراست همه دینِ مبینش
چه زیباست که هر جاست علی نقشِ نگینش

نبی اوست علی اوست شفیعِ دو سرا اوست
جلی اوست ولی اوست اَنیسُ الفقرا اوست

نذیر است بشیر است به عالَم همه میر است
مجیر است منیر است علمدارِ غدیر است

رسولیست معظَّم قرارِ همه عالَم
به مولاست معلِم به یکتاست معلَم

به اوصاف مبارک وجودش متبرک
به الطاف تبارک سجودش متبرک

مصلّاش به کعبه به زایشگهِ حیدر
تماشاش به قبله به زهرائیِ کوثر

حسین است چو جانش حسن جانِ جهانش
و زهراست جنانش علی شاهِ شَهانش

حیات است ممات است غمش فُلکِ نجات است
صراط است نشاط است لبش حَبِّ نبات است

مگر مدح توان گفت از آن لعلِ گهربار
مگر شرح توان کرد از آن چشمۀ سرشار

چه خوب است شود یاد از این پرتوِ میلاد
که صد سال پس از اوست از او میکده آباد

دوتا نور دمیدَست در این ماهِ پر از شور
دوتا ماه دوتا مهر دوتا نورٌ علی نور

دوتا شوق دوتا عشق دوتا رهبرِ عاشق
یکی نام محمد یکی جعفرِ صادق

از او حلم از این علم به عالَم شده معلوم
از او اصل از این فرع بنازم به دو معصوم

چه بسیار که دیدند در این عرصه بلایا
چه بسیار نمودند تحمل به رزایا

رساندند علَم را اگر دستِ علمدار
بیا قدر بدانیم به رفتار و به گفتار

به هر قوم به هر رنگ همه گِردِ ولایت
بگیریم ز هر کوی همه راهِ هدایت

بمانیم در این راه چنان حجِّ تمتُّع
بسازیم به وحدت تسنُّن و تشیُّع

بپرهیز از آن روز که قومی متملِّق
ز رَهدار نمایند شما را متفرق

چو آنروز که آتش به یک خانه کشیدند
چهل مَرد به یک مَرد غریبانه کشیدند

بترسیم از آنروز که باز از دلِ فتنه
به مظلوم بر آرَند همه خنجر و دِشنه

و هیهات که ایام به دنیا کند اقبال
و هیهات که آیند اَراذل سوی گودال

بمیریم نبینیم که در اوجِ حقارت
بیارند به بازار زنان را به اسارت

به بازار کشاندند چو ناموسِ خدا را
لگد مال نمودند رؤسِ شهدا را

بگِرییم بگوییم امان از دل زینب
بسوزیم بنالیم که خون شد دل زینب

محمود ژولیده

محبوب من

زمین، به زمزمه می‌آید، همان شبی که تو می‌آیی
همان شب، آمنه می‌بیند، درون چشم تو دنیایی

ستاره‌ای بدرخشید و رسید و ماهِ دل ما شد
چه سرنوشت دل‌انگیزی، چه عاشقانه‌ی زیبایی

همین که آمده‌ای از راه، حجاز، محو تو شد، ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!

سلام ماه بنی‌هاشم! سلام بر تو ابوالقاسم!
دل از نگاه تو شد مُحرم، چه حج محشر و گیرایی

چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که شد یقین به دل راهب: همان ستوده‌ی عیسایی

به هیچ آینه، جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی

به دختران نهان در گِل، بیا محمدِ نازک دل!
ببار تا که شود نازل، به قلب پاک تو، زهرایی

به آرزوی نگین تو، درآمده‌ست به دین تو
مسیح من! به کمین تو، نشسته است یهودایی

قسم به لیل و به گیسویت، به ذکر یاحق و یاهو یت
به آیه‌، آیه‌ی ابرویت، به آن دو چشم تماشایی

در این هزاره‌ی ظلمانی، میان این همه حیرانی
برای این شب طوفانی، بخوان از آن دل دریایی!

از او که خال تو را دارد، که نام و حال تو را دارد
به شانه‌، شال تو را دارد، میاید او و تو می‌آیی

بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
طنین یک صلواتم من، به شوق این همه زیبایی

قاسم صرافان

ص

شکوهِ لایزال

تیغ ابرویت غزل را در خطر انداخته
پیشِ پایت از تغزل بسکه سر انداخته

مرد این میدانِ جنگِ نابرابر نیستم
تیرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته

بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته!

نامی از میخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته

ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئیل مست را از بال و پر انداخته

کار دیگر از ترنج و دست هم، یوسف گذشت
تیغ، سرها را به اظهارنظر انداخته

سود بازار نمک انگار چیز دیگری ست!
خنده ات رونق ز بازار شکر انداخته

عاشق و معشوق ها ازهجر رویت سوختند
عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته

این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته

مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زیر
دولت شمشیر را از زور و زر انداخته

تا سبکباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن
چین زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته

آمدم بر آستانت در زنم، یادم نبود!
میخ سرخی کوثرت را پشت در انداخت

وحید قاسمی

یا نبی الله

معادلات نگاه مرا به هم‌زده ای
از آن‌زمان که دراین کوچه ها قدم زده ای!

کشیده ایم به سلمان و سینه چاک توایم
چه پرچمی به دل امت عجم زده ای!

تبسمی کن‌ و‌ کفار را مسلمان کن
بخند! ای که امید گدای غمزده ای!

کسی نبودم و حالا موذنت شده ام!
مرا ز قافله بی کسان قلم‌ زده ای

علی امام‌ من است و منم غلام علی!
تو سرنوشت مرا در نجف رقم‌ زده ای

من از مدینه تو سمت کوفه آمده ام
به امر توست در خانه ی علی زده ام

نسیم صبح پریشان گیسوانت شد
ز راه آمدی و عید عاشقانت‌ شد

بساط بت کده ها را به هم‌زدی دیگر
شکاف کنگره ها تا ابد نشانت شد

شنید آمنه ذکر علی علی تو را
شنید و عاشق ذکر خوش زبانت شد

حلیمه از چه برای تو حرز می آورد؟
که جبرئیل ز اول نگاهبانت شد

تو بهتر از همه از عرش سردراوردی
به زیر چادر صدیقه آسمانت شد

بگو پیمبری ات از کرامت زهراست
جواز رفتن معراج دعوت زهراست

نبوتی که تو داری عجب ولایتی است!
رسول اکرم ما بر علی چه غیرتی است!

بدون غسل زیارت نرو به دیدارش!
شب نگاه به زهرا شب زیارتی است

سلام کن به در خانه ی مبارک او
به چوبه چوبه این در یقین کرامتی است

نماز و روزه و حج و زکات دین خوب است
ولی‌ ولایت حیدر چقدر قیمتی است!

علی و فاطمه و بچه ها کنار تواند
دوباره زیر عبایت عجب قیامتی است

سخن‌ بگو که حدیث کسای ما بشود
ز برکتش همه حاجات ما روا بشود

ازین به بعد کنار علی قرار بگیر
کنار قامت طوباش سایه سار بگیر

هزارلشگر جنگی به پای حیدر هیچ
علی یکی ست تو او را ولی هزار بگیر

همان زمان که صحابه فراری از جنگند
مدد ز هوهوی شمشیر ذولفقار بگیر

اگر که قلعه درش وا نشد فدای سرت!
بیا و حضرت کرار را بکار بگیر!

علی علی کن‌ و راحت برو به او ادنی
به قصد قربِ خودت ذکر بی شمار بگیر

اطاله سود ندارد مرا!سخن کوتاه
بگو به آن سه حرامی علی ولی الله!

سلام حضرت صادق به ما کرامت کن
برای ما ز مقامات گریه صحبت کن

من‌ آمدم بروم در تنورتان رخصت
شرار آتش آن را بیا و جنت کن

بگو که گریه کن جد تو برادر توست
کمی‌ برای همه شرح‌ این روایت کن

خبر رسیده به ما خانه ات حسینیه ست
محبتی کن و مارا به روضه دعوت کن

کنون که آمده مکفوف دستبوسی تان
به گریه بر شه لب تشنگان عبادت کن

به سینه ات بزن و یاد سم مرکب باش
به یاد چادر خاکی عمه زینب باش

سید پوریا هاشمی

یوسف رحیمی

تو آمدی و جهان غرق در خِرَد می شد

دلیل ها همه با عشق مستند می شد

تو آمدی پر و بالی دهی به دلهامان

به پای درس تو هفت آسمان رصد می شد

خوشا به حال دلی که عروج را فهمید

مسیر روشن تو از بهشت رد می شد

میان آن همه شاگرد شد سعادتمند

کسی که مذهب عشق تو را بَلَد می شد

نفس زدي و جهان را حيات بخشيدي

تجليات الهي الي الابد مي شد

جهان نشسته سر سفره‌ي رواياتت

شهود مي چکد از جلوه زار ميقاتت

پروانه
هر دلی پروانه در کوی محمّد می‌شود
عاشقی دیوانه از روی محمّد می‌شود
در قیامت چشم و دل سوی محمّد می‌شود
کار ما در کُنجِ ابروی محمّد می‌شود
* * *
هر که خواهد روز محشر خنده بر دل آورد
یا که رمزی را برای حلِ‌ مشکل آورد
یا که در باغِ جنّان جایی به حاصل آورد
چاره‌ی کارش خمِ مویِ محمّد می‌شود
* * *
هر که می‌‌خواهد دلش پر نور و روحانی شود
باغ روحش مملو از سبزی و ریحانی شود
در کنارِ سفره‌ی عشّاق مهمانی شود
درد او درمان به گیسوی محمّد می‌شود
* * *
هر که مجنون وار در عشق رسولش خانه کرد
از میِ سبزِ نبوّت جرعه در پیمانه کرد
در حریمِ عشقِ احمد مستیِ جانانه کرد
بر خدا سوگند آهوی محمّد می‌شود

وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم

کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا

ششم مولا ششم هادی ششم رهبر ششم سرور

که هم دریای شش گوهر بود هم در شش دریا

صداقت از لبش خیزد فصاحت از دمش خیزد

فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا

بسی زهاد و عبادند بی مهرش همه کافر

بسی عالم بسی عارف همه بی نور او اعمی

دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او

دو کوه حکمت و ایمان دو بحر دانش و تقوی

مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر

سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عقبی

در دیگر زنم غیر از در آل علی هرگز

ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا

بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش

نه از محشر بود بیمم نه از نارم بود پروا

سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر

اگر گردم جدا یک لحظه از ذریه ی زهرا

از آن بر خویش کردم انتخاب نام میثم را

که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا

وحید قاسمی

پیر بزرگ طایفه بود و کریم بود

در اعتلای نهضت جدّش سهیم بود

مسند نشین کرسی تدریس علم ها

شایسته ی صفات حکیم و علیم بود

نوح و خلیل جمله مریدان مکتبش

استاد درس حکمت و پند کلیم بود

بر مردمان تب زده ی شهر شرجی اش

عطر مبارک نفسش چون نسیم بود

زحمت کشید و باغ تشیّع شکوفه داد

مسئول باغبانی باغی عظیم بود

قلبش شبیه شیشه ی تُنگ بلور بود

عمری به فکر نان شب هر یتیم بود

از ابتدای کودکی اش تا دم وفات

نزدیکی محله ی زهرا مقیم بود

منّت نهاد و آمد و ما پیروش شدیم

امروز اگر نبود، شرایط وخیم بود

تازه سروده ام غزل مدحتش ولی

یادش میان قافیه ها از قدیم بود

زندگی‌نامه حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام)

حضرت امام حسن عسکری (ع) در سال ۲۳۱ هجرى قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود و در سال ۲۶۰ هجرى قمری در سامرا به شهادت رسید.

اَلسَلامُ عَلَیکَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِيُّ الْعَسْكَرِيُّ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ و قَدَّمْنَاکَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

هشتم ربیع الاول سالروز شهادت جانگداز و مظلومانه یازدهمین اختر فروزان و تابناک آسمان امامت و ولایت

حضرت امام حسن بن علی الزکی العسکری (علیه السلام) را به محضر مبارک فرزند عزیز و گرانقدرشان حضرت صاحب العصر و الزمان مهدی موعود (عج) و تمامی شیعیان، رهروان و ارادتمندان آن حضرت (ع) تسلیت و تعزیت عرض می نماییم.


به گزارش گروه استان‌های باشگاه خبرنگاران جوان از شهرکرد؛ حضرت امام ابو محمد حسن بن علی العسکری (علیه السلام) یازدهمین اختر نورانی آسمان ولایت و امامت و سیزدهمین گوهر دریاى عصمت می‌باشند.


آن امام همام در ۸ ربیع الثانی سال ۲۳۱ هجرى قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود و در سال ۲۵۴ پس از شهادت پدر بزرگوارشان، حضرت امام علی النقی الهادى (ع) به مقام شامخ امامت و پیشوایی شیعیان برگزیده شدند.

پدر گرامی ایشان حضرت امام علی النقی الهادی (ع) و مادرشان بانوی پارسا و شایسته حدیثه است. این بانوی بزرگوار، از زنان مؤمنه و نیکوکار بود که حضرت امام حسن عسکری (ع) در دامان پاک ایشان متولد شد و پرورش یافت. این زن پرهیزگار، در سفر امام عسکری (ع) به سامراء همراه ایشان بوده و در همان شهر از دنیا رحلت فرمودند.

از آنجا که امام یازدهم (ع) همراه با پدر بزرگوارشان امام هادی (ع) به شهر سامراء پایتخت خلافت عبّاسی منتقل و در آن جا در محله «عسکر» سکونت اجباری داشتند، «عسکری» نامیده شدند.

کنیه ایشان هم «ابو محمّد» و از القاب آن حضرت «سراج»، «زکى» و «خالص» است.

آن حضرت و پدر و جدّ بزرگوار ایشان (ع) به خاطر یاد کرد و زنده نگه داشتن عظمت به دست آمده شیعه در زمان امام هشتم (ع) نیز به «اِبْنُ الرِّضا» (فرزند امام علی بن موسی الرضا علیه السلام) ملقب و شهرت یافته بودند.

ضمناً «نرجس خاتون» نیز همسر گرامی آن حضرت (ع) و مادر ارجمند حضرت صاحب العصر مهدی موعود (عج) می‌باشند.


امام حسن عسکری (ع) به عظمت نفس و علو مقام معروف، دارای بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی و باشکوه و وقار و مفسری بی نظیر برای قرآن کریم بودند و مورد احترام خاص قرار می‌گرفتند.

در شکوه و منقبت آن امام همام (ع) چیزى بالاتر از این نیست که حضرت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) که عدالت گستر جهان و در هم کوبنده ستمگران است، فرزند گرامی ایشان می‌باشد.

دوران ۲۹ ساله عمر کوتاه و مبارک و حیات شریف و ارزشمند حضرت امام حسن عسکری (ع) به سه دوره تقسیم می‌گردد:

دوره اول: ۱۳ سال اول زندگی شریف و نورانی آن حضرت (ع) که در مدینه طی گردید.
دوره دوم: ۱۰ سال دیگر قبل از امامت (۱۳ تا ۲۳ سالگی عمر مبارک) که در سامرا تشریف داشتند.
دوره سوم: نزدیک به ۶ سال هم دوره امامت آن حضرت (ع) می‌باشد.


با نگاهى به تاریخ شیعه در می‌یابیم که با نزدیک شدن به عصر غیبت، عرصه زندگانى بر شیعیان تنگ‌تر و رسالت امامان (ع) در برنامه هدایت الهى، سنگین‌تر و دشوارتر می‌شود. به ویژه عصر امام حسن عسکرى (ع)، دورانی بسیار سخت و پر ابتلاء و آکنده از بدعت، اختناق، فساد و ظلم و جور در تمام زوایاى اجتماع بود.

مدت امامت آن امام همام (ع) شش سال به طول انجامید که با قدرت ظاهری بنی عباس و با حکومت سه خلیفه جابر عباسى به نام هاى معتز، مهتدى و معتمد همزمان بود.

بنى عباس، امام هادى و امام حسن عسکرى (علیهما السلام) را به این بهانه که می‌خواهند رهبر شیعیان در مرکز حکومت باشند (و البته به منظور مراقبت و کنترل دقیق امام و سرکوبى حرکت هاى احتمالى علیه حکومت) از مدینه به سامراء منتقل نمودند.

از زمان ولیعهدى امام رضا (ع) که شیعه از حاشیه اجتماع تا پایگاه قدرت پیشروى کرده بود، وحشت و ترس بنى عباس فزونى یافته بود و در زمان هاى بعد نیز شیعیان وظیفه خود می‌دانستند که کاسته شدن قدرت حق را برنتابند، این عامل ترس و کابوسى براى خلفاء عباسى بود؛ لذا آنان چاره اى جز در پیش گرفتن سیاست خانه نشین کردن، مراقبت شدید، زندان و آزار نمى دیدند.

دستگاه خلافت عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود، در بیشتر اوقات عمر شریف امام حسن عسکری (ع)، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت نمود، به طوری که آن بزرگوار (ع) مدت ۳ سال از دوران ۶ ساله امامتشان را در زندان گذرانیدند.

صالح بن وصیف زندان بان آن حضرت (ع)، دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود تا ایشان را آزار بیشتری بدهد، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام (ع) بودند، تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته، به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند. وقتی از این غلامان، جویای حال امام (ع) شدند، می‌گفتند این زندانی روز‌ها روزه دار است و شب‌ها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی‌گوید.


عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت امام حسن عسکری (ع) ملاقات می‌کرد، به احترام آن حضرت (ع) بر می‌خاست و ایشان را بر مسند خود می‌نشانید. پیوسته می‌گفت: در سامرا، کسی را مانند آن حضرت (ع) ندیده ام، وی زاهدترین و داناترین مردم روزگار است.

پسر عبیدالله خاقان می‌گفت: من پیوسته احوال آن حضرت (ع) را از مردم می‌پرسیدم. مردم را نسبت به او متواضع می‌یافتم. می‌دیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او می‌باشند.

در این عصر، جنبش هاى مکتبى زیادى نیز برپا شد، به طورى که نهضت هاى علوى روز به روز گسترش می‌یافت. ولى بسیارى از این نهضت‌ها به وسیله حکومت کشف و با آن مقابله می‌شد.

یاران امام (ع) در شهرهاى مختلف پراکنده و امکان تمرکز براى آنان وجود نداشت و از دیگر سو، فشار دستگاه خلافت، عرصه را چنان تنگ کرده بود که امکان هر حرکتى را ناممکن می‌ساخت.

علامه مجلسی (ره) از یکى از یاران حضرت امام عسکرى (ع) روایت کرده که: «ما در عسکر اجتماع کرده بودیم و منتظر ورود ابى محمد (علیه السلام) بودیم که می‌خواست به دیدار معتمد برود. در این هنگام، نامه اى از امام به دستمان رسید که در آن نوشته شده بود: «ألا لا یسلمنّ علیّ أحد، و لا یشیر إلیّ بیده، و لا یومئ، فإنکم لا تؤمنون على أنفسکم.» یعنى: «مراقب باشید احدى از شما بر من سلام نکند و با دستش مرا نشان ندهد و اشاره هم نکند که در غیر این صورت جانش در خطر خواهد بود.»

از این روایت آشکارا در می‌یابیم که تا چه اندازه امام عسکری (ع) تحت مراقبت و فشار دستگاه خلافت بوده اند و به همین سبب، در روایات بسیارى، شیعیان به تقیه امر شده اند.

مهمترین عامل برخورد و موضع گیرى بسیار خصمانه و ظالمانه خلفای حکومت علیه امام حسن عسکری (ع)، روایات و بشارت امامان پیشین (ع) در مورد اینکه از امام حسن عسکرى (ع) فرزندى به دنیا خواهد آمد که به ستم آنان پایان می‌دهد (بنابراین سیاست فرعونى را پیشه خود ساخته و گاه و بیگاه به منزل امام (ع) هجوم آورده و به جستجو می‌پرداختند.) و همچنین احترام و سیادتى که امام (ع) بواسطه تقوا و مقام امامت داشتند و نفوذ و احترامى که در بین علویان و عباسیان دارا بودند (و خلفا را وادار می‌کرد تا مانع انتشار این نور شوند.) بود.

حضرت امام حسن عسکرى (ع) در مدت عهده داری منصب امامت، رسالتى بس گران و الهى را تحت مراقبت هاى شدید و تنگناهاى دستگاه خلافت به انجام رساند و با برخوردارى از مقام امامت، شیعه را از شدید یرین مهلکه‌ها و بحران هاى تاریخى حفظ کرد.

با وجود تمام محدودیت ها، آن حضرت (ع) (که در قدرت بسیار والا و بی بدیل علمی شان ـ که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) مایه گرفته بود ـ نکته‌ها گفته اند.) از نشر احکام اسلام و تقویت بنیه علمى شیعه و رسیدگى به امور شیعیان دریغ نمى ورزیدند و در آگاهى بخشیدن، روشنگرى، ارشاد مردم و بر حذر داشتن آنان از نیرنگ هاى حکومت جائر، لحظه‌ای درنگ نمى فرمودند که اهتمام بسیار به حفظ اموال مسلمین و تقویت بنیه مالى شیعیان، فراخوانی شیعیان و اصحاب و رسیدگی به مسائل و مشکلات آنان، جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راه‌های دور برای کسب فیض به محضر امام (ع) مشرف می‌شدند، سخنان، مراسلات و مکاتبات هدایتگرى، تألیف تفسیر و تعلیمات عالیه قرآنی، نشر احکام الهی و بیان مسائل فقهی، مأثوراتى در فقه و اعتقاد و ...، مناظرات کلامی و ... از جمله این اقدامات است.


دستگاه بنى عباس پیوسته از وجود امام عسکری (ع) در زحمت و ترس بود تا آنکه سرانجام معتمد خلیفه جائر عباسى، آن حضرت (ع) را در سال ۲۶۰ هجرى قمری به طور پنهانى مسموم کرد و آن امام همام (ع) در روز جمعه ۸ ربیع الاول همان سال و در سن ۲۹ سالگی به شهادت رسیدند.

علت شهادت آن حضرت (ع) را سمی بیان کرده اند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت (ع) خورانید و بعد از کردار زشت خود پشیمان شد. به ناچار اطبای مسیحی و یهودی که در آن زمان، کار طبابت در بغداد و سامرا را بر عهده داشتند، برای معالجه فرستاد. البته از این دلسوزی‌های ظاهری، هدف دیگری هم داشت و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگه داشتن آن‌ها از حقیقت ماجرا و توطئه بود.

پس از آگاه شدن شیعیان از خبر شهادت جانگداز حضرت امام حسن عسکری (ع)، شهر سامرا را غبار غم و اندوه فرا گرفت و از هر سوی، صدای ناله و گریه برخاست. مردم آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت (ع) شدند. از آنجا که هیچ عاملى نمى تواند از مشیت الهى جلوگیرى کند، پس از شهادت امام حسن عسکری (ع)، فرزند عزیز و گرانقدرشان امام مهدى (عج) عموى خویش (جعفر کذاب) را که قصد نماز بر پیکر مطهر پدر بزرگوارشان امام حسن عسکری (ع) داشت، کنار زدند و خود بر این بدن شریف، نماز گزارده و منصب امامت را از جانب خدای متعال بر عهده گرفتند.

پیکر مبارک و مطهر حضرت امام حسن عسکری (ع) در شهر سامرا و در کنار پدر بزرگوارشان حضرت امام علی النقی الهادی (ع) به خاک سپرده و ملجاء، پناهگاه و زیارتگاه عاشقان و دلدادگان حضرتش شد.

ابوالادیان می‌گوید: من در خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع) بودم. نامه‌های آن حضرت (ع) را به شهر‌ها می‌بردم. روزی من را طلب فرمود: و چند نامه‌ای نوشت به مدائن تا آن‌ها را برسانم. سپس امام (ع) فرمود: پس از پانزده روز باز داخل سامرا خواهی شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود. ابوالادیان می‌گوید به امام (ع) عرض کردم:‌ ای سید من! هر گاه این واقعه دردناک روی دهد، امامت با کیست؟ فرمود: هر که جواب نامه من را از تو طلب کند. ابوالادیان می‌گوید: دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما. امام (ع) فرمود: هر که بر من نماز گزارد. ابوالادیان می‌گوید: باز هم پرسیدم علامت دیگری بفرما تا بدانم. امام (ع) فرمود: هر که بگوید در همیان چه چیز است، او امام شماست. ابوالادیان می‌گوید: ابهت و شکوه امام (ع) باعث شد که نتوانم چیز دیگری بپرسم. رفتم و نامه‌ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم. وقتی به درب خانه امام (ع) رسیدم، صدای شیون و گریه از خانه آن حضرت (ع) بلند بود. داخل خانه امام (ع)، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری (ع) را دیدم که نشسته و شیعیان به او تسلیت می‌دهند و به امامت او تهنیت می‌گویند. من از این بابت بسیار تعجب کردم، پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم. اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد. چون بدن مطهر امام (ع) را کفن کردند و آماده نماز گزاردن بود، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند. چون جعفر به نماز ایستاد، طفلی گندمگون، پیچیده موی و گشاده دندان مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت:‌ای عمو! پس بایست که من به نماز سزاوارترم. رنگ جعفر دگرگون شد. عقب ایستاد. سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی امام علی النقی (علیه السلام) دفن کرد. سپس روی به من آورد و فرمود: جواب نامه‌ها را که با توست تسلیم کن. من جواب نامه را به آن کودک دادم. پس حاجزوشا از جعفر پرسید: این کودک که بود؟ جعفر گفت: به خدا قسم من او را نمی‌شناسم و هرگز او را ندیده ام. در این موقع، عده‌ای از شیعیان از شهر قم رسیدند، چون از وفات امام (ع) با خبر شدند، مردم به جعفر اشاره کردند. چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند: بگو نامه‌هایی که داریم از چه جماعتی است و مال‌ها چه مقدار است؟ جعفر گفت: ببینید مردم از من علم غیب می‌خواهند! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر (عج) ظاهر شد و از قول امام (عج) گفت:‌ای مردم قم! با شما نامه‌هایی است از فلان و فلان و همیانی (کیسه ای) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا. شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند: هر کس تو را فرستاده، امام زمان است، این نامه‌ها و همیان را به او تسلیم کن. جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد. معتمد گفت: بروید و در خانه امام حسن عسکری (ع) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید. رفتند و از کودک اثری نیافتند. ناچار صیقل کنیز حضرت امام عسکری (ع) را گرفتند و مدت‌ها تحت نظر داشتند، به تصور اینکه او حامله است. ولی هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند.

از آن پس، به خاطر مصالحى، نوع ارتباط شیعه با امامشان تغییر کرد و حضرتش که آخرین حجت الهى و بقیه السلف از فرزندان پیامبر (ص) است و از سویى مأمورین معتمد در پى به شهادت رساندن آن حضرت (عج) بودند، با خواست خدا، در پرده غیبت به سر بردند و تا مدتى (غیبت صغری) ارتباط مردم با وى از طریق چهار نایب تعیین شده از طرف ایشان بود و بعد از آن، مرحله غیبت کبرى آغاز گشت که تا این لحظه، دیدگان منتظر دوستدارانش در انتظار طلوع خورشید وجود اویند.
«اَلّلهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ...»


* چند جمله از بیانات گهربار و شریف امام حسن عسکری (ع):

- «لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ»
عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است. (تحف العقول، ص ۴۴۸)

- «اِنَّ الوُصُولَ اِلی اللهِ عَزّوجلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتِطاءِ اللَّیلِ»
وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد. (مسند الامام العسکری، ص ۲۹۰)

- «خَصْلَتانِ لَیْسَ فَوقَهُما شَئٌ: الإیمانُ بِاللّهِ وَ نَفْعُ الإخْوانِ.»
دو خصلت است که بالاتر از آن چیزی نیست: ایمان به خدا و سود رساندن به برادران. (بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۱۹۱)

- «بئسَ العَبد عَبدٌ یَکُون ذاوجهَین و ذالسَانینِ، یطرِی أخاه شَاهِداً و یأکله غائباً، إن أَعطی حَسَده و إن ابتَلی خَانَه»
چقدر بد است بنده دورو و دو زبان، که در حضور برادرش او را می‌ستاید و در غیاب او بدگوئی اش می‌کند. اگر عطایی به برادرش رسد حسد برد، و اگر گرفتار گردد او را وانهد. (تحف العقول، ص ۵۱۸)

- «المُومِنُ بَرَکَةٌ عَلی المُومِنِ وَ حُجَّةٌ عَلی الکافر»
مؤمن برای مؤمن برکت و برای کافر، اتمام حجت است. (تحف العقول، ص ۴۸۹)

- «لَیسَ مِنَ الاَدَبِ اِظهارِ الفَرَح عِندَ المَحزونِ»
اظهار شادی نزد غمدیده، از بی ادبی است. (تحف العقول، ص ۴۸۹)

- «کَفاکَ ادباً تَجنُّبُکَ ما تَکرهُ مِن غَیرکَ»
در مقام ادب همین بس که آنچه برای دیگران نمی‌پسندی، خود از آن دوری کنی. (مسند الامام العسکری، ص ۲۸۸)

- «التَّواضُعُ نِعمَةٌ لایُحسَدُ عَلَیها»
تواضع و فروتنی نعمتی است که بر آن حسد نبرند. (تحف العقول، ص ۴۸۹)

- «جُعِلتِ الخَبائِثُ فی بَیت وَ جُعِل مِفتاحُهُ الکَذِبَ»
تمام پلیدی‌ها در خانه‌ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است. (بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۳۷۷)

- «لا تُمار فَیذهَبَ بَهاوُک وَ لا تمازح فَیجتَرَاُ عَلَیک»
جدال مکن که ارزشت می‌رود و شوخی مکن که بر تو دلیر شوند. (تحف العقول، ص ۴۸۶)

- «اَشَدُّ النّاس إجتهاداً مَن تَرَک الذُّنوبَ»
کوشنده‌ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد. (تحف العقول، ص ۴۸۹)

- «أقَل النّاس رَاحَة، الحُقُود»
کینه ورز، کم آسایش‌ترین مردم است. (تحف العقول، ص ۵۱۹)

- «قَلبُ الأَحمَق فِی فَمِه و فَمُ الحَکیم فی قَلبِه»
قلب نابخرد در دهان اوست و دهان خردمند فرزانه در دل او. (تحف العقول، ص ۵۱۹)

******

الّلهُمَّ ارْزُقْنا زِيارَتَهُ وَ شَفاعَتَهُ وَ اجعَلنَا مِن خَیرِ شِیعَتِهِ وَ مُحِبِّیهِ ...

دوستان بر من و سوز جگرم گریه کنید

به شرار دل و اشک بصرم گریه کنید

من جوان بودم و در سن شبابم کشتند

بر دل سوخته و چشم ترم گریه کنید

حسنم، پاره جگر مثل عمویم حسنم

بر من و بر هموی خون جگرم گریه کنید

من و جد و پدرم را به جوانی کشتند

در عزای من و جد و پدرم گریه کنید

من شهیدم ولی از خصم نخوردم سیلی

همه بر مادر نیکو سیرم گریه کنید

سال ها بود که در تحت نظر بودم حبس

همه بر قصه ی تحت نظرم گریه کنید

قبر ویران شده ام گشت بقیع دگری

داغداران به بقیع دگرم گریه کنید

بعد من مهدی من بی کس و تنها ماند

به غریبی یگانه پسرم گریه کنید

گریه ی منتظران مرحم زخم دل اوست

بر ظهور خلف منتظرم گریه کنید

به محبان من اعلام کن اینک میثم

همه بر حجت ثانی عشرم گریه کنید

د

مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم
روضه غربت تو حال عجیبى دارد
هرکه نامش حسن است ارث غریبى دارد
.
جان به قربان دلت جان به فداى سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
که تفاوت بکند ، همسرتو … همسر او
طعنه بسیار شنیده دل غم پرور او
.
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنى بین بقیع است که او بى حرم است
.
یاحسن، آه تو پرداختنى میخواهد
یاحسن ، داغ تو بر سرزدنى میخواهد
یاحسن، نام تو دور از وطنى میخواهد
یاحسن ، روضه تو سوختنى میخواهد
.
دل تو تنگ مدینه است که دلگیر شدى
مادرى هستى عزیزم تو اگر پیر شدى
.
خانه کوچک تو هیچ کم از زندان نیست
خالى از آمدن و رفتن زندانبان نیست
بین یک مشت نگهبان که بوى ایمان نیست
زندگى با زن و بچه بخدا آسان نیست
.
خانه ات امنیت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ایمنى از حمله نااهلان داشت؟
.
اصلا این غصه به پیمانه تو ریخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه تو ریخته اند؟
شعله بر دامن کاشانه تو ریخته اند؟
چل نفر در وسط خانه تو ریخته اند ؟
.
راه ناموس ترا بسته کسى در کوچه؟
همسرت را زده پیوسته کسى در کوچه؟
.
کوچه اى بود مدینه ، که زنى خورد زمین
ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمین
فاطمه با لگد بد دهنى خورد زمین
حسن عسکرى ، آنجا حسنى خورد زمین
.
قسمت این بود که او دردو محن جمع کند
گوشوار از وسط کوچه حسن جمع کند
.
قسمت این بود از این داغ تو را هم دادند
به تو هم موى سپیدى و قدى خم دادند
در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند
به لب خشک تو از جام محرم دادند
.
عطش پیکر مسموم تو میگفت حسین
نفس تشنه حلقوم تو میگفت حسین
.
پسرى داشتى و آب به لبهاى تو ریخت
لحظه تشنگى ات گریه به غمهاى تو ریخت
اشک بالاى سر پیکر تنهاى تو ریخت
خاکها بر سرش از ماتم عظماى تو ریخت
.
روى زانوى پسر بودى و عطشان نشدى
حسن فاطمه صد شکر که عریان نشدى
.
پسرى داشتى و زود کفن کرد ترا
کفن فاخر و شایسته به تن کرد ترا
درخور شان تو تشییع بدن کرد ترا
تیرباران چه کسى مثل حسن کرد ترا؟
.
نیتم بود حسین و ز کفن میگفتم
ناخودآگاه همش یاد حسن می افتم
.
خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده
احترام دل بى طاقت او حفظ شده
بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
.
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسیرى وسط مجلس اغیار نرفت
.
محمد جواد پرچمی

https://t.me/joinchat/Q8R3a0pJ34Fwfx1gea9v3w سوپرگروه دلتنگ فرج یار 💫💫💫💫 http://masoud-mp.blogfa.com/ وبلاگ دلتنگ فرج یار 💫💫💫💫💫💫

تشنه لب بود ولی تشنه به گودال نرفت
دست و پا زد پسر ُو مادرش از حال نرفت

تا پـدر آب طلـب کـرد پسـر آب آوَرد
آتـشی عصرِ عطش جانبِ اطفال نرفت

زهر خون بر جگرش کرد ولی هیچ کسی
به سـراغِ حـرم و غـارت اَمـوال نرفت

پایِ شعـله به حَـریم کـَرمَش باز نشد
از حـرم شکر خدا معجر و خلخال نرفت

دستـهای پسـرش بسته نشد بعد از او
دختری پایِ سرَش یکسره از حال نرفت

سامرا گـریه کنِ کـرب و بلا شد امّا
ندبه خوانِ تو به سردابِ تو امسال نرفت

حسین ایمانی

https://t.me/joinchat/Q8R3a0pJ34Fwfx1gea9v3w سوپرگروه دلتنگ فرج یار http://masoud-mp.blogfa.com/ وبلاگ دلتنگ فرج یار

به آسمان نرسم تا هوایی‌ام نکنی
کجا روم من اگر سامرایی‌ام نکنی

بگو میانِ گدایانِ خویش جایی هست
نگاه بر مَن و بی دست و پایی‌ام نکنی

بقیع پنجره فولاد کنجِ شش گوشه
خوشم به این دوسه جا هرکجایی‌ام نکنی

سرم به چوبه‌ی سرداب میزنم به سرم
اسیر این شب سردِ جدایی‌ام نکنی

هنوز از سفر اربعین مریضِ توام
دوا ندارم اگر کربلایی‌ام نکنی

نگاه کن به بزرگی خود ولی نظری
به طرزِ نابلدیِ گدایی‌ام نکنی

غریبِ شهر مرا کُشت آتشِ جگرت
مرا ببر که بمیرم به خانه‌ی پدرت

حسن لطفی

https://t.me/joinchat/Q8R3a0pJ34Fwfx1gea9v3w سوپرگروه دلتنگ فرج یار http://masoud-mp.blogfa.com/ وبلاگ دلتنگ فرج یار

چشم پدر به راه بود اي پسر بيا

تا جان نرفته از تن او زودتر بيا

از پشت ابراي قمر فاطمي درآي‏

تا شب به در رود چون فروغ سحر بيا

هم صاحب الزماني و هم صاحب عزا

بهر نماز بر تن پاک پدر بيا

افتاد جام آب ز بس دست لرزه داشت‏

در پيکرش نمانده تواني ديگر بيا

در احتضار باشد و چشم انتظار تست‏

بازست اين دو پنجره بر ره ز در بيا

بي‌‏اشک مردم از پي تشييع آمدند

خاکي نمانده شيعه چه ريزي در به سر بيا

صاحب عزا به ختم حضورش مسلم است‏

مردم تمام منتظر اي منتظر بيا

با ره جگر شده‏ ست و جگر پاره‏

جز تو نيست اي پاره جگر بر پاره جگر بيا

شانه به درد زلف پریشان من نخورد
مرهم به درد چاک گریبان من نخورد

از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جان من نخورد

تاریک بود بس که شکنجه سرای من
راه ستاره نیز به زندان من نخورد

شش سال در اسارت اگر عمر من گذشت
بر خواهر اسیر که چشمان من نخورد

در شعله‌ای که چادر این همسرم نسوخت
یا تازیانه بر تن طفلان من نخورد

دندان من ز. لرزه بر این کاسه آب خورد
چوبی دگر به گوشه‌ی دندان من نخورد
«رضا رسول زاده»



دیگر توانی در میان پیکرت نیست
آقا رمق بین دو چشمان ترت نیست

لعنت به این زهری که آبت کرد این طور
در بسترت انگار جسم لاغرت نیست

دختر نداری تا پرستار تو باشد
جان می‌دهی و هیچ کس دور و برت نیست

این روز‌ها داری دلی پر از سقیفه
در گوش تو جز ناله‌های مادرت نیست

مثل حسن پیری چه زود آمد سراغت
این روزگار بی مروت یاورت نیست

دور از وطن در سامرا خیلی غریبی
آقا ولیکن قاتل تو همسرت نیست

لب تشنه‌ای، لب تشنه‌ای، لب تشنه،

اما ساعات آخر خنجری بر حنجرت نیست

مهدی است بالای سرت وقت شهادت
بی غیرتی مثل سنان بالاسرت نیست
«محمد حسین رحیمیان»



شرر فتاده به جان تو یا اباالمهدی
ربوده تاب و توان تو یااباالمهدی

مگر! که بغض عدو بر سرت چه آورده؟
چکیده خون ز دهان تو یا اباالمهدی

چه کرده تب؟ که چنین گونه لکنت افتاده
میان طرز بیان تو یا اباالمهدی

شبیه مادرت افتاده‌ای تو در بستر
شکسته دل ز فغان تو یا اباالمهدی

زحال زار شما میوه‌ی دلت آقا
نشسته دل نگران تو یا اباالمهدی

بیا و محض رضای خدا تو ناله نکن
هر آنچه رفته امان تو یا اباالمهدی

خبر ز. وضع بد و ناگوارتان دارد
کبود گشته لبان تو یا اباالمهدی

هوای چشم ملک گشته ابر بارانی
برای قد کمان تو یا اباالمهدی

گرفته رنگ عزا نقطه نقطه‌ی دنیا
زآه و سوز نهان تو یا اباالمهدی

فقط نه زهر ستم پاره کرد، جگر از تو
بریده شد شریان تو یا اباالمهدی

نوای تشنه لب کربلا بلند میشد
زکام خشک و زبان تو یا اباالمهدی

همیشه پر زند آقا به سامرا به حرم
قلوب سوته دلان تو یااباالمهدی
«رضا آهی»



این چند روزه لرز تنت بیشتر شده
شاید تو را هم از قفس غم رها کنند

این آب از گلوی تو پایین نمی‌رود
بس کن دگر ٬ بگو پسرت را صدا کنند

مزد رسالتِ دل لرزان مصطفی است
این لرزشی که بر سر و دستت رسیده است

این آخرین زمان حضور ائمه است
این روزگار مثل تو رنگش پریده است

دارد به دست خود به لبت آب می‌دهد
فرزند پنج ساله که پیشت نشسته است

مثل امید‌های به زهر آرمیده ات
از بغض ٬ راه آه نفسهاش بسته است

حالا که در جوانی ات از دست می‌روی
کاری برای غربت مهدی نمی‌کنی؟

در رفت و آمد غم و در ازدحام داغ
فکری برای غیبت مهدی نمی‌کنی؟

باشد ٬ برو ، ولی به دو چشمش نگاه کن
خون دل است این که به رخسارش آمده

از بهر یوسفت چه کسانی ببین که بعد
در مصر روزگار به بازارش آمده

او را بغل بگیر که آغوش آخر است
شاید هزار سال دچار بلا شود

شاید غریب کوچهٔ جهل و غرور‌ها
شاید اسیر سلسلهٔ کینه‌ها شود

دارد کنار پیکر تو گریه می‌کند
یعنی که آب غسل تو هم جفت و جور شد

باید برای تو کفنی دست و پا کند
گویا دوباره داغ غریبی مرور شد

اصلاً بپرس گریهٔ او از برای چیست
شاید برای بی کفنی گریه می‌کند

شاید برای تشنه لبی ناله می‌زند
شاید برای پاره تنی گریه می‌کند
«سید علی احمدی»



چنانکه درد ز. مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یکدم جدا نخواهد شد

محرم و صفر و فاطمیه، نه هر روز
دل تو لحظه‌ای از غم جدا نخواهد شد

پس از دو ماه عزا در غم پدر زِ تنت
دوباره رخت محرم جدا نخواهد شد

به سامرا ببری یا نه امشب از چشمم
هوای ابری ماتم جدا نخواهد شد

دخیل دست من از سامرا جداست،

ولی دخیلِ بسته‌ی قلبم جدا نخواهد شد

غم حسین و غم توست در دل و، دستم
از این دو رشته‌ی محکم جدا نخواهد شد

شهید شد پدر تو، ولی از انگشتش
به زور خنجر، خاتم جدا نخواهد شد
«محمد بیابانی»


ای آفتاب، سایه نشین جمال تو‌

ای عمر خضر، بسته به آب زلال تو‌

ای نیستی خلق دو عالم، زوال تو‌

ای هست و بودِ خلقت و هستی، وبال تو

ماییم در حریم تو، داریم چشم لطف
از دامن کریم تو داریم چشم لطف

اینجا مقربان، صُلحا صف کشیده اند
پیغمبران حق، شهدا، صف کشیده اند
آقا ببین چقدر گدا صف کشیده اند
در «سُرّ مَن رأیِ» شما صف کشیده اند
تا که شوند جزو گدایان حضرتت
روزی خورند از نمک و نان حضرتت‌

ای سامرات، گلشن زیبای اهل بیت
گلدسته ات، بهشت دِلارای اهل بیت
دور ضریح، در حرمت، جای اهل بیت
از نسل توست «مهدیُ مِنّایِ» اهل بیت
امشب که ما به روضه‌ی تو مشتری شدیم
مشغول ذکر یاحسن العسگری شدیم

کعبه در این دیار به دورت طواف کرد
پای همین مزار به دورت طواف کرد
روزی هزار بار به دورت طواف کرد
با قلب داغدار به دورت طواف کرد‌

ای قبله گاه یار، به دور خودت بچرخ
حج را بجا بیار، به دور خودت بچرخ‌

ای آنکه چشم دهر برایت گریسته

در آسمان دو نهر برایت گریسته
جبرییل بحر بحر برایت گریسته
مسموم زهر، زهر برایت گریسته
آقای من، نلرز، به دور خودت نپیچ
بر خویشتن نلرز، به دور خودت نپیچ

آقا تو هم ز. سمِ جفا تشنه لب شدی
آزرده زهر قلب تو را، تشنه لب شدی
رفته دلت به کرببلا، تشنه لب شدی
در ظلّ آفتاب لبش تشنه مانده بود
بین دو نهر آب، لبش تشنه مانده بود

آقا بنوش آب گوارا، بگو حسین
بگذار سر به دامن مولا، بگو حسین
آسوده سیر کن به ثریّا، بگو حسین
مهدی کنار توست، همین جا، بگو حسین
او آمده است رخت عزا را به تن کند
آماده است تا به تن تو کفن کند

کرببلا، حسین، دریغا کفن نداشت
اصلاً کفن که جای خودش، پیرهن نداشت
جز زخم و زخم و نیزه شکسته، به تن نداشت
«هذا قلیل»، پس به گمانم بدن نداشت
جسمی که پایمال سم اسب‌ها شود
باید که سهم خاک شود، بوریا شود
«امیر عظیمی»



حسن شدی که کریمان فقط دوتا باشند
دوتا کریم در عالم برای ما باشند

حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند
کبوتران همه راهی سامرا باشند

دلیل خوشه‌ی انگور عسکری این است
که تاک‌ها ننشینند روی پا باشند

حسن شدی که میان مُضیف چشمانت
تمام شهر به عشق شما گدا باشند

حسن شدی که به هنگام بردن نامت
بقیع آمده‌ها یاد مجتبی باشند

حسن شدی که شبیه بقیع اینجا هم
همیشه گنبد و گلدسته سر جدا باشند

حسن شدی که شبیه بقیع، خُدامت.
به دور قبر تو ذراتِ در هوا باشند

حسن شدی که غریبی غریب‌تر باشد
که زائران تو در بین کوچه‌ها باشند

حسن شدی که غریبی به اوج خود برسد
که خادمان تو در شهر کربلا باشند
«مهدی رحیمی»



دلم برایِ حرم تنگ می‌شود به خدا
مـنم گـدایِ عـطایِ امـامِ سامـرّا

خدایِ عَـزَّوَجَل می‌دهد مَـدَد بزنم
دَم از مـرام وُ صـفایِ امامِ سامرّا

نَه اینکه من فقط این جمله رابگویم… نَه
صدا زد عـرش فـدایِ امامِ سامرّا

به لطفِ حضرت حق می‌شود حسن آباد
بقیع وُ صحن وُ سرایِ امامِ سامرّا

فدایِ جامعه خوانی که می‌کند گریه
میـانِ روضـه به جـایِ امامِ سامرّا

تمـامِ زندگی اَم نذرِ تو اَباالمـهدی
تپیـده دل به هـوایِ امـامِ سامرّا

زمین وُفُلک وُفَلک باتوندبه خوان شده اند
وِصــالِ یار دعـایِ امـامِ سامرّا
«حسین ایمانی»

دیده ها در غم تو حالت باران دارد
سینه ها سوخته و شعله ی سوزان دارد
مرغ دل پر زده و میل به جانان دارد
هر که غمگین تو شد دیده ی گریان دارد

در سماوات و زمین سوگ تو داغ همه است
آن که از باغ جنان ناله کند فاطمه است

سامرا آینه ی بی کسی و غربت توست
بی قراریِ دل از خون دل و محنت توست
آن چه این گونه شکسته ز جفا حرمت توست
دیدن یوسفت این لحظه همه حسرت توست

گفتی ای مهدی ام این لحظه بیا در بر من
تا که آرام شود با تو دو چشم ترِ من

عاقبت سهم لبت زهر شرربار شده
جگرت سوخته و یکسره خونبار شده
طعنه و زخم زبان سهم تو بسیار شده
تنت از شدت این زهر چه بیمار شده

شام غم رفته و هنگام سحر می آید
آخر از یار سفر کرده خبر می آید

گر چه بر روی لبت نغمه ی یارب داری
گوییا بر تن محنت زده ات تب داری
از دلت آه کشی , ذکر مقرَّب داری
شاید این لحظه به دل یاد ز زینب داری

یا که یاد از عطش حضرت عباس کردی
یا حسین گفته ای و یاد گل یاس کردی

گر چه از زهر به بستر شده بی حال شدی
به سما می روی و حال سبکبال شدی
ز غریبی و عطش غمزده احوال شدی
شاید آن لحظه به یاد غم گودال شدی

هر که لب تشنه دهد جان به ولای حیدر
مادر آمد به برش گفت غریب مادر

یاد از سوز عطش کردی و لب های حسین
سامرا کرببلا گشته ز نجوای حسین
تو که بودی همه ی عمر چه شیدای حسین
یا حسن جان , تویی و مهر و تولای حسین

بابی انت و امی یا حسین ثارالله
به فدای لب عطشانِ ابا عبدالله

محمد مبشری

https://t.me/joinchat/Q8R3a0pJ34Fwfx1gea9v3w سوپرگروه دلتنگ فرج یار http://masoud-mp.blogfa.com/ وبلاگ دلتنگ فرج یار

عرض سلام و تهنیت به مناسبت حلول ماه ربیع الاول .

عزاداریهایتان مورد قبول درگاه آفریدگاریکتا باشد انشائالله وهمیشه سلامت شاد باشید.

ومن الله توفیق .مدیریت وبلاگ:پوررجب



اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد

طشتی از خون دل خویش برابر دارد

چشمهایش به در و منتظر آمدنیست

زیر لب زمزمه مادر مادر دارد

جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست

داغ ارثی ست که در سینه مکرر دارد

زهر تنها کس و کار دل او گشت اگر

یادگاریست که از کینه همسر درد

پیش چشمش که توانسته بروی منبر….

….رود و دست به سبّ پدرش بردارد؟

لحظه های سفرش در بغلش می گیرد

چادری را که بوی یاس معطر دارد

آرزو داشت نمی دید در آن کوچه تنگ

مادرش روی زمین لاله پرپر دارد

گفت با گریه حسین جان... تو دگر گریه مکن

که حسن میرود و سایه خواهر دارد

آه... لایوم کیوم تو که در صحرا کیست

جسم صدچاک تو از روی زمین بردارد

اشعار شهادت امام حسن مجتبی, شهادت امام حسن مجتبی

مداحی شهادت امام حسن مجتبی (ع)

بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست

یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست

بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست

چشمی که گریان عزای مجتبی نیست

وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد

دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست

در کربلا هر چند با دقت بگردی

چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست

کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت

همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست

طوری تمام هستی اش وقف حسین شد

انگار قاسم هم برای مجتبی نیست

او جای خود دارد در این دنیا مجال ِ

رزم آوری بچه های مجتبی نیست

یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم

ما خاک پای خاک پای مجتبائیم

آیا شده بال و پرت افتاده باشد

در گوشه ای از بسترت افتاده باشد

آیا شده مرد جمل باشی و اما

مانند برگی پیکرت افتاده باشد

آیا شده در لحظه های آخرینت

چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد

من شک ندارم که عروس فاطمه نیست

وقتی به جانت همسرت افتاده باشد

آیا شده سجاده ات هنگام غارت

دست سپاه و لشگرت افتاده باشد

مظلوم و تنها و غریب عالمین است

گریه کن غم های این بی کس حسین است

این نمکـدارترین روضه نمک گیرم کرد
پسرِ فاطمه با دستِ خودش سیرم کرد

روضه یِ کـوچه یِ غمهایِ کـریمِ طا‌ها
در همین اوجِ جوانی به خدا پیرم کرد

مادر افـتاد زمـین و پسر افتاد زمین
مـَردک پست بلافاصله تحقـیرم کرد

چادرِ عصمت و پاکی شده خاکی اِی وای
معجرِ خاکی و خونیشْ زمین گیرم کرد

آمد و زد لگد و بد زد و بد گفت و سَند
پاره کرد و پس از آن حادثه تکفیرم کرد

پس از آن واقعه هر روز به من گفت: سلام
آن سلام عـاشقِ زَهـر و اَجَل و تیرم کرد

خواهرم داخلِ این تشت اگرخونِ دل است
روضه یِ بند و غلِ کوفه به زنجیرم کرد

ندبه خوان باش که فرزندِ حسن می‌آید
جـمـعه یِ آمدنش عـاشقِ تکـبیرم کرد

«حسین ایمانی»

از تبار غربت

اي زمين و آسمان‏ها سوگوار غربتت
آفتاب آسمان سنگ مزار غربتت

بر جبين فصلها هر يک نشان داغ توست
اي گريبان خزان چاک از بهار غربتت

يک بقيع اندوه و ماتم، يک مدينه اشک و خون
سينه‏ هامان يک به يک آيينه ‏دار غربتت

پاک شد آيينه از زنگ اي تماشايي‏ترين
شستشو داديم دل را از غبار غربتت

شب سيه‏ پوش از غم و اندوه بي‏پايان توست
شرمگين خورشيد از شب هاي تار غربتت

اي بقيعت عاشقان را کعبه ي عشق و اميد
سينه چاکيم از غم تو، بيقرار غربتت

شهر يثرب داغدار خاطرات رنج توست
خم شده پشت مدينه زير بار غربتت

از همه زخم زبان، تهمت، خيانت، از تو صبر
چشم تاريخ اشکبار روزگار غربتت

مي‏تپد دلهاي عاشق در هواي نام تو
با غمي خو کرده هر يک در کنار غربتت

کاش مي‏شد روشناي تربت پاک تو بود
چلچراغ اشک ما در شام تار غربتت

دايره در دايره پژواکي از اندوه توست
هيچ داغي نيست بيرون از مدار غربتت

دامن اشکي فراهم داشتم، يک سينه آه
ريختم در پاي تو، کردم نثار غربتت

آشناي زخم دلها، غربت معصوم توست
من دلي دارم پريشان از تبار غربتت

سید مهدی حسینی

صحبت از خوان کریم است و تهی دستی ما
دست‌ها گرم قنوتند، زحاجت لبریز

گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است
قبل گفتن شده کاسه ز اجابت لبریز

دستهایم دم صبحی به ضریحش نرسید
مثل شمعی به تمنای حرم آب شدم

بیشتر حرف حسن بود میان سخنم
اربعین نزد حسینش که شرفیاب شدم

خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد
نام او را به روی سنگ یمن بنویسند

بی کفن بود حسین، ورنه وصیت می‌کرد
تا به روی کفنش نام حسن بنویسند

گرچه لایوم کیومک به روی لب دارد
گرچه او در غم غارت شدن خلخال است

تن غارت زده شاه شهادت بدهد
روز هجر حسنش سخت‌تر از گودال است

طشت تنها شده از خون دل او آگاه
آه که محرم غم‌های حسن چاه نبود

آی کوفی که حسن را به مذلت خواندی
نقش انگشتر او عزتُ لله نبود؟

جگر سنگ شود آب اگر گریه کند
شرح وقتی بدهد او جگر سوخته را

روضه اش کوچه تنگی است نمیداند که
میخ را گریه کند یا که در سوخته را

بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم
قصه رد شدن آینه و کینه‌ی سنگ

با کنایه بنویسید که آیینه شکست
دست سنگین و فدکنامه و یک کوچه تنگ

«محسن حنیفی‌»

سخت است چگونه بنویسم محنت را
آتش زده این زهر تمام بدنت را

آن روز دوشنبه که در خانیتان سوخت
سوزاند تمام دل و باغ و چمنت را

از بغض گلوی تو کسی نیست خبر دار
نشنیده از ان روز کسی هم سخنت را

از کودکیت سوختی و شکوه نکردی
حالا همه دیدند، ولی سوختنت را

هر پاره جگر تکه‌ای از غصه‌ی کوچست
مادر تو کجایی که ببینی حسنت را

تشیع تو هر تیر که از چله برون شد
میدوخت به تابوت نخی از کفنت را

این صحنه خودش گوشه‌ای از کربلا شد
صد حرمله با تیر نشان کرده تنت را

هرچند کفن پاره و گلگون شده،

اما غارت که نکردست کسی پیرهنت را

سنگین که نشد سینه ات از چکمه‌ی شمری
پر خون که نکردست سنانی دهنت را
«امیر علوی»

روضه خوان خسته نباشی مادر
روضه خواندی ز شه بی کفنم
شصت روز است حسین می‌گویی
امشبی روضه بخوان از حسنم

روضه خوان روضه غربت سخت است
هیچکس با حسنم یار نبود
خانه هم امن نبوده بر او
همسرش یار وفادار نبود

جعده زهری به حسن خورانده
که از آن فتنه و شر می‌ریزد
روی تشتی که برایش بردند
لخته خون، پاره جگر می‌ریزد

روضه خوان روضه بخوان از حسنم
جگرش گرچه به زهر آغشته
پسرم غیرتی و مادری است
داغ کوچه حسنم را کشته

صورت من که از آن کوچه تنگ
تا دم مرگ فقط نیلی ماند
توی ذهن حسن مظلومم
تا ابد خاطره سیلی ماند

حسنم هیچ نرفت از یادش
آتش و دود چه غوغا می‌کرد
در که افتاد روی پهلوی ام
محسنم داشت تقلّا می‌کرد

«امیر عظیمی»

حق از زلال چشم تو ساغر درست کرد
ازخاک پای تو دُر و گوهر درست کرد

ته مانده‌ی پیاله‌ی آب تو را گرفت
تا سلسبیل و چشمه کوثر درست کرد

از گرد و خاک رزم تو کولاک آفرید
از شیوه‌ی نبرد تو محشر درست کرد

باید برای وقت سکوتت ذبیح داد
باید هزارتا علی اکبر درست کرد

دل روی دل برای تو باید ضریح ساخت
باید حرم برای تو دلبر درست کرد

باید بجای شمع مزار تو آب شد
باید شبیه مضجع پاکت خراب شد

عاشق شدن به گوشه نگاهت عجب نداشت
هرکس که دید روی تو را روز و شب نداشت‌

ای قبله مدینه و درمان درد‌ها
جز خانه تو، شهر مدینه مطب نداشت

با روی باز بر همگان لطف میکنی
حتی به سائلی که رسید و ادب نداشت

سهمش قبول توبه نشد هر که در قنوت
یا محسن و بحق حسن روی لب نداشت

بین صحابه تو کسی خوش مثل نشد
حیف! از زمانه‌ی تو که آقا! وَهَب نداشت

اینجا نواده‌های تو صاحب حرم شدند
یعنی ارادت عجمی را عرب نداشت؟

در شهر ری مزار تو را یاد میکنم
با یاحسن وجود خود آباد میکنم

«محسن حنیفی»

تا شود راضی زاعمالم خدا گفتم حـــسن

مادرش بر سینه زد آرام تا گفتم حســـن

خود گرســنه ماند و ســگ رابا غذایش سیر کرد

هرکســی گفت از کـرم گفت از سخا گفتم حسن

یاکریم و یارب وقت‌ کمیــل مـن شده

مـن هم از سوز جــگر وقت دعا گفتم‌ حسن

ناامید کوچه‌ها کی ناامیــدم کرده اسـت؟

زود حل شد مشــکل مـن‌ هرجا گفتم حســن

نام اورا میبري زهرا تفضل می کند

تا بگیرد فاطمه دســت مرا گفتم حسن

درشلوغی حرم ناله زدم ای بی‌حرم

هر زمان رفتم‌ بـه پابوس رضا گفتم حـسن

کربلایی‌ها همه ی ذکر حـسـیـن گفتند و مـن

با حـسیــن بن‌علی در کربلا گفتم‌ حسن

فکر‌کردم در بقیعم گوشه‌ای کز کردم و

بی‌صدا مرثیه خواندم بیصدا گفتم‌ حسن

کوچه‌هاي تنگ یک‌روزه حسن را پیر کرد

رد شدم‌ با گریه از این کوچه‌ها گفتم حسن

چشم‌های نجیب یعنی تو
غرق در عطر سیب یعنی تو

السلام‌ای کریم آل الله
به غمِ دل طبیب یعنی تو

و لسان شکور یعنی تو
و نگاه منیب یعنی تو‌

ای فدای مزار ویرانت
در مدینه غریب یعنی تو

نیمه شب چشم‌های بارانی
کودک غم نصیب یعنی تو

و زمان گذشتن از کوچه
گریه‌های عجیب یعنی تو

بانی روضه‌ها سلام آقا
شور ابن شبیب یعنی تو

خون دل بر محاسنت جاریست
شاه شیب الخضیب یعنی تو

روضه خوان غریب عاشورا
معنی آیه‌های اعطینا

تو نگار مدینه‌ای آقا
سفره دار مدینه‌ای آقا

وجناتت محمدی، نبوی
سکنات تو فاطمی، علوی

ضرب شمشیر تو شبیه علی
یکه تازی، تو فاتح جملی

وقت دیدار با خدا حالت‌
می‌شود باز تا خدا بالت

یوسف اهل بیت پیغمبر‌
ای امام و امیر بی یاور‌

ای غریب مدینه، بر تو حسن
تهمت کفر می‌زند دشمن

خون دل خوردی از زمانه زیاد‌
می‌کنی یاد تازیانه زیاد

یاد آن روز‌های کودکی ات
روز‌های عزای کودکی ات

کوچه‌ای تنگ و کوچه‌ای باریک
سینه‌ای سنگ و سینه‌ای تاریک

صحنه هایش هنوز یادت هست
راه را بی حیایِ بی دین بست

کوچه را بست، ماجرا بد شد
دست نامرد از سرت رد شد

مادر افتاد، گوشوار افتاد
مادری با دو چشم تار افتاد

جای پایی روی پرش مانده
رد خون روی معجرش مانده

لاله مویت طفی خزانی شد
بین آن کوچه قد کمانی شد

گرد ماتم نشست بر رویت
در جوانی سپید شد مویت

«وحید محمدی»

چشم من آقا گریونه ، روی گونه هام بارونه

نظری کن آقا امشب ، به دلی که سرگردونه

دل بی سر و سامونم

به نگاه تو وابسته

بغض بقیعت آقاجون

راه نفسم رو بسته

براتو میسازیم آخر

گنبد و دو تا گلدسته

یه روزی میرسه با شور و با نوا

پیاده ما میریم تا صحن مجتبی

حسن جانم حسن

کریمی و بی همتایی ، تویی که به غم معنایی

همه میدونن ای آقا ، وارث غم زهرایی

تو خاطره هات داری تو

یه خاطر ه ی تلخ آقا

وقتی به زمین خورد مادر

صدای میزدی یا زهرا

تو بودی و دو گوشواره

مادر تو افتاد از پا

به پیش چشم تو یه پست بی حیا

غرورت رو شکست میون کوچه ها

حسن جانم حسن

لحظه ی آخر تو بستر ، دل همه رو سوزوندی

لایوم کیومک گفتی ، روضه های گودال خوندی

گفتی به حسین می‌بینم

یه ظالم وروی سینه

وقتی سرتو میبره

زینب با چشاش میبینه

تن تو به روی خاک و

سر تو رو نی می شینه

امون از این دلم امون از کربلا

میشه واست کفن یه تیکه بوریا

حسن جانم حسن

يا امام حسن مجتبي(ع)

یاسی به رنگ سبز ز گلخانه می رود

یا رب خدایِ درد ز کاشانه می رود

پیچیده بین چادر ِ خاکی ِ مادرش

بر دست ها، غریبه ای از خانه می رود

اینجا هزار تیر به تشییعش آمده

تا کس نگوید از چه غریبانه می رود

خون میچکد به دوش اباالفضل از کفن

گویی دوباره فاطمه بر شانه می رود

فریاد خواهری پی تابوت می رسد

مادر ندارد این که غریبانه می رود

(حسن لطفي)

متن صوت

کرده تسخیر به یک غمزه همه دل ها را

زده بر هم ز کرم قاعده دنیا را

شال سبزی که حسن بر کمرش می بندد

آبرو داده همه ی زریه ی زهرا را

حامل بیرق

ولی بر حق

حسن ابن علی

کرم مطلق

هو هو البطل

فاتح الجمل

احسن العمل

خلقه مثل

ملکه الازل

حله العسل

سلطان سلاطین جهان

آقای جوانان جنان

ای شاه کرم یابن علی

ارباب همه سینه زنان

یا حسن (3)

بعد هر ضربه شمشیر حسن سر می ریخت

ز تعجب ملک از حمله ی او پر می ریخت

با نگاه غضب آلود به کج باور ها

کفر از ظاهر و از باطن کافر می ریخت

اول و آخر

به حسین رهبر

یل دریادل

پسر حیدر

شاه بی بدل

مرد هر جمل

بهترین عمل

پهلوان و یل

ضرب المثل

عزوجل

هو هو البطل

فاتح الجمل

احسن العمل

حله العسل

خلقه المثل

ملک الازل

یا شبر شهنشاهی حسن

زیبارویی و ماهی حسن

ای شاه کرم یابن علی

یا محسن الهی به حسن

زندگینامه حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

حضرت امام حسن مجتبی (ع) در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری قمری در مدینه منوره به دنیا آمد و در ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری قمری و در سن ۴۷ سالگی به شهادت رسید.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا اَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ
یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَنا وَ مَولانا ... یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه

در باغ ولایت، گل خوشبوست، حسن (ع) سرو چمن گلشن مینوست، حسن (ع)
نومیـــد مشـــو ز درگـــه احســانـش زیرا که کریم اهل بیت است، حسن (ع)

****

به گزارش گروه استان‌های باشگاه خبرنگاران جوان از شهرکرد؛ حضرت امام حسن بن علی المجتبی (علیه السلام) دومین امام شیعیان جهان و سبط اکبر رسول مکرم اسلام حضرت خاتم الانبیاء (ص) است.
پدر بزرگوارشان حضرت امیرالمؤمنین و امام المتقین علی ابن ابی طالب (ع) و مادر ارجمندشان حضرت فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر خدا (ص) و مهتر زنان دو عالم می‌باشد.

ولادت و نامگذاری

امام حسن (ع) در شب نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجری قمری در مدینه منوره متولد شدند که مادر گرامیشان حضرت زهرای اطهر (س) در آن زمان، دوازدهمین بهار زندگى بابرکت خویش را پشت سر نهاده بود.
ایشان نخستین پسری بود که خداوند متعال به خانواده امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) عنایت فرمودند.
در آستانه طلوع فرزند دلبند فاطمه زهرا (س)، سفری براى پیامبر گرامى اسلام (ص) پیش آمد. آن حضرت (ص) براى خداحافظی به خانه علی (ع) و فاطمه (س) رفت و ضمن سخنانى، به سفارش هاى لازم در مورد مولود مبارکى پرداختند که به زودى جهان را به نور وجود بافضیلت و شریفش، نورباران و عطرآگین خواهد ساخت، و از جمله توصیه فرمودند که او را پس از ولادت در پوشش زرد رنگ قرار ندهند.
پس از رفتن پیامبر اکرم (ص)، نخستین فرزند خانه نور، در روز باشکوهى (۱۵ رمضان سال سوم هجرى) متولد گردید. اسماء بنت عمیس به همراه بانوان دیگرى، در لحظه ولادت باسعادت حضرت امام حسن مجتبى (ع) در آنجا حضور داشتند. آنان، مولود مبارک را بی آن که از توصیه پیامبر گرامى اسلام (ص) آگاه باشند، در پارچه زیبا و تمیز زرد رنگی قرار دادند.
رسول مکرم اسلام (ص) پس از بازگشت از سفر، به دیدار فاطمه زهرا (س) شتافت.
وقتی رسول خدا (ص) تشریف آورد، به بانوان حاضر فرمود: فرزندم را بیاورید. پس نوزاد را به آن حضرت (ص) تقدیم داشتند. او را در آغوش گرفت و فرمود: مگر فراموش کردید که از شما خواستم او را پس از ولادت، در پوشش زرد قرار ندهید؟ سپس آن پوشش را از این مولود مبارک برگرفت و پوشش سپیدى بر او افکند و رو به امیرمؤمنان علی (ع) نمود و پرسید: چه نامی برایش برگزیده ‏اید؟ امام علی (ع) فرمود: ما هرگز در گزینش نام فرزندمان بر شما پیشى نمی‌گیریم. (فاطمه (س) هم پیش از آن به پدر گرانمایه نوزاد و همسر گرامی خود، امام علی (ع) پیشنهاد کرده بود که نامى برای این نورسیده در نظر بگیرد، اما حضرت علی (ع) ضمن احترام به دخت پیامبر (ص)، فرموده بود که در مورد نامگذارى این نوزاد عزیز، بر رسول خدا (ص) و بر پیشواى بزرگ توحید، پیشى و سبقت نخواهد گرفت.)
پیامبر گرامى (ص) نیز فرمود: من هم بر پروردگار بزرگ خویش پیشى نمی‌گیرم.
در این لحظات، خداوند تبارک و تعالى به جبرئیل فرشته وحى فرمود: �براى بنده محبوب و پیامبر برگزیده ‏ام، فرزندی متولد شده، از این روی به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو؛ به راستى که على نزد تو به منزله هارون است برای موسى، پس نام فرزند هارون را برای او برگزین.�
جبرئیل فرود آمد و مراتب تبریک و تهنیت پروردگار هستى را به پیامبر خدا (ص) رسانید و گفت: �اى پیامبر خدا! پروردگارت دستور داده است که این مولود مبارک را به نام فرزند هارون نامگذارى کنید� رسول خدا (ص) پرسیدند: �نام پسر هارون چه بود؟�، فرشته وحى گفت: �او شَبَر نام داشت�، پیامبر (ص) فرمود: �من به زبان عربى سخن می‌گویم�، جبرئیل گفت: �نامش را حسن بگذار� لذا پیامبر اکرم (ص) در گوش راست آن پاره ماه و نوزاد گرانقدر، اذان و در گوش چپش، اقامه خواند و نام مبارک را �حسن� نهاد.
سپس (در برخى از روایات در روز هفتم) براى این نوزاد نورانی، دو رأس قوچ کبود رنگ را قربانی (عقیقه) فرمود: و ران یکى از آن‌ها را همراه یک دینار به قابله داد. سر مبارک نوزاد را تراشید و هم وزن موی سرش ـ که یک درم و چیزی افزون بود ـ نقره به عنوان صدقه به فقرا، مستمندان و بینوایان داد. پیامبر اکرم (ص) سپس سر نورانى این نوزاد را به ماده‏ خوشبو و عطرآگینى که از زعفران و چیزهایى مشابه ترکیب شده بود، معطر فرمود. سرانجام این نوزاد عزیز را بوسه ‏باران کرد و مورد مهر وصف‏ ناپذیر خویش قرار داد.
پیامبر اکرم (ص)، کنیه امام حسن (ع) را هم از شدت علاقه به ایشان، �ابو محمد� نهاد و این تنها کنیه اوست. القاب امام حسن (ع) هم سبط، سید، زکی و مجتبی است که �مجتبی� معروف‌تر می‌باشد. ضمناً امام حسن مجتبی (ع) به �کریم اهل بیت (ع)� نیز شهرت دارد.
پیامبر اکرم (ص) به امام حسن (ع) و برادرش امام حسین (ع) علاقه خاصی داشت و بار‌ها می‌فرمود: �حسن و حسین فرزندان منند.�
تا پیغمبر اسلام (ص) در حیات مبارک بودند، امام حسن (ع) و برادرش حسین (ع) در کنار آن حضرت (ص) جای داشتند، گاهی آنان را بر دوش خود سوار می‌فرمودند، می‌بوسیدند و می‌بوییدند.
امام حسن (ع) حدود بیش از ۷ سال، زمان جد بزرگوار خود را درک و در آغوش مهر آن حضرت (ص) به سر برد و پس از رحلت پیامبر (ص) که با شهادت مادر گرامیش حضرت فاطمه زهرا (س) دو یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت، تحت تربیت پدر بزرگوار خود امام علی (ع) قرار گرفت.

آغاز امامت ۱۰ ساله امام دوم شیعیان (ع)

آن حضرت (ع) در سن ۲۷ سالگی و پس از حادثه دهشتناک ضربت خوردن پدر ارجمند خود امام علی (ع) در مسجد کوفه و شهادت ایشان در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری قمری، به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت (ع) به مقام امامت رسید.
مدت امامت آن حضرت (ع) ۱۰ سال به طول انجامید و نزدیک به ۶ ماه هم به اداره امور مسلمین پرداخت. در این مدت معاویه که دشمن سرسخت امام علی (ع) و خاندان آن امام همام (ع) بود و سال‌ها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خون
خواهی عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت) جنگیده بود، به عراق مقر خلافت امام حسن (ع) لشکر کشید و جنگ را آغاز کرد.
پس از شهادت امام علی (ع) و سخنرانی امام حسن (ع) در مسجد کوفه، همه مردم کوفه، مدائن، عراق، حجاز و یمن، با شوق و رغبت با ایشان بیعت کردند، جز معاویه که خواست از راهی دیگر برود و با آن حضرت (ع) همان رفتاری را پیش گیرد که با پدرش امام علی (ع) در پیش گرفته بود.

توطئه‌های پنهانی علیه امام حسن مجتبی (ع)

دوره کوتاه مدت خلافت آن حضرت (ع) مانند دوران خلافت پدرش امام علی (ع)، آکنده از فعالیت منافقان، خیانت کاران و جاسوسان (به حد اعلای خود) بود که مانع از پیروزی قاطع امام (ع) گردید.
از طرفی معاویه به مقابله با امام حسن (ع) برخاسته بود و از سوی دیگر در پی جنگ‌های سه گانه امام علی (ع) و به شهادت رسیدن بیشترین یاران باوفای اهل بیت (ع) مانند مالک اشتر و محمد بن ابی بکر، اوضاع برای سپاه اسلام بسیار دشوار شده بود.
روش زندگی و حکومت امام حسن مجتبی (ع) که شرایط رهبری را در خود جمع داشت، در دوران اقامتش در کوفه، او را قبله نظر، محبوب دل‌ها و مایه امید کسان ساخته بود. امام (ع) کار‌ها را نظم داد و والیانی برای شهر‌ها تعیین فرمود و انتظام امور را به دست گرفت، اما زمانی نگذشت که عده زیادی از افراد، چون امام حسن (ع) را مانند پدرش در اجرای عدالت و احکام و حدود اسلامی قاطع دیدند، به توطئه‌های پنهانی دست زدند و حتی در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوی کوفه تحریک و ضمانت کردند که هر گاه سپاه او به اردوگاه حسن بن علی (ع) نزدیک شود، آن حضرت (ع) را دست بسته تسلیم او می‌کنند یا ناگهان ایشان را به شهادت می‌رسانند.
خوارج نیز به خاطر وحدت نظری که در دشمنی با حکومت آل علی (ع) داشتند، در این توطئه‌ها با آنان همکاری کردند.
در برابر این عده منافق، شیعیان علی (ع) و جمعی از مهاجرین و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل همراهی با امام (ع) ثابت نمودند. امام حسن (ع) وقتی طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید، با نامه‌هایی او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزی فرا خواند، ولی معاویه در جواب آن حضرت (ع) تنها به این امر استدلال می‌کرد که من در حکومت، از تو با سابقه‌تر و در این امر آزموده‌تر و به سال از تو بزرگترم!
معاویه گاهی در نامه‌های خود با اقرار به شایستگی امام حسن (ع) می‌نوشت: �پس از من، خلافت از آن توست. زیرا تو از هر کس بدان سزاوارتری.� و آخرین جوابی که به فرستادگان امام حسن (ع) داد این بود که: �برگردید، میان ما و شما به جز شمشیر نیست.� و بدین ترتیب دشمنی، سرکشی، توطئه‌های زهرآگین و گردن کشی علیه کریم آل طه (ع) از طرف معاویه آغاز شد.

اعلام جهاد برای پاسخ به ستیزه جویی معاویه

معاویه با ایجاد روح اخلال گری و نفاق، خریداری وجدان‌های پست، پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یأس در مردم سست ایمان در مواقع مناسب، اوضاع را به نفع خود سوق می‌داد و از سوی دیگر همه سپاهیانش را به بسیج عمومی فراخواند.

مجموع نیرو‌های نظامی عراق را ۳۵۰ هزار نفر نوشته‌اند.
امام حسن (ع) هم تصمیم خود برای پاسخ به ستیزه جویی معاویه را دنبال و رسماً اعلام جهاد فرمود. اگر در لشکر معاویه، کسانی بودند که به طمع زر آمده و مزدور دستگاه حکومت شام بودند، اما در لشکر امام حسن مجتبی (ع)، چهره‌های تابناک شیعیانی مانند حجر بن عدی، ابو ایوب انصاری و عدی بن حاتم دیده می‌شد که به تعبیر امام حسن (ع)؛ یک تن از آنان، افزون از یک لشکر بود.
اما در برابر این بزرگان، افراد سست عنصری نیز بودند که جنگ را با گریز جواب می‌دادند، در نفاق افکنی توانایی داشتند و فریفته زر و زیور دنیا می‌شدند. امام حسن (ع) از آغاز این ناهماهنگی بیمناک بود.

توطئههای معاویه و خیانت برخی از یاران امام حسن (ع)

اگر خیانت برخی از یاران و لشکریان امام مجتبی (ع) نبود، معاویه هرگز فرصت پیدا نمی‌کرد که به اهداف شوم و ضد اسلامی خود برسد. چرا که این اقدامات نه تنها جلوی معاویه را نگرفت، بلکه او را در رسیدن به اهداف شومش تحریص کرد.

امام حسن (ع) با وجود تمام این شرایط، تصمیم نهایی برای جنگ با معاویه را در سخنرانی خود در مسجد کوفه اعلام و سپاهیان را برای عزیمت به سوی نخیله فراخوان فرمود.
اما مردم کوفه آن قدر در رفتن به جنگ سستی کردند تا اینکه عدی بن حاتم که پیرمردی بود، به عنوان نخستین نفر به پا خواست و جملاتی به کوفیان گفت و به تنهایی و به اطاعت از فراخوان و فرمان امام (ع)، پای در رکاب نهاد و عازم نخیله شد و به دنبال او، عده‌ای دیگر به راه افتادند.
امام حسن مجتبی (ع) پس از فراخوان نبرد بر علیه شامیان، متوجه دو جاسوس از سوی معاویه در کوفه و بصره شد که پس از شناسایی آنان، دستور قتلشان را صادر کرد و به دنبال آن در نامه‌ای به معاویه، این چنین نوشت: �... گویا خواهان جنگ هستی، به زودی آن را دیدار خواهی کرد، پس چشم به راه باش.�
اما برنامه معاویه به طور دیگری طراحی شده بود. گرچه در ظاهر او نیز سپاهی فراهم ساخته و به سوی کوفه حرکت کرده بود. ولی نقشه معاویه آن بود که حضرت امام حسن (ع) را مخفیانه به شهادت برساند و بدون دردسر به هدف شوم خود برسد، به همین منظور چهار نفر از منافقان (به نام‌های عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، حجر بن الحارث و شبث ربعی) را اغوا و جداگانه به این کار مأمور نمود.
امام حسن (ع) خیلی زود از این توطئه آگاه شد و در زیر لباس‌های خود زره پوشید. یکی از این منافقین، امام (ع) را در موقع نماز هدف قرار داد، اما به دلیل جلوگیری زره از نفوذ تیر در بدن امام (ع)، نتوانست کاری از پیش ببرد.
طرح دیگر معاویه هم استفاده از شگردی بود که در صفین او را به پیروزی رساند. به همین منظور سعی کامل نمود تا در میان یاران و سپاهیان امام (ع) نفوذ کند.
امام مجتبی (ع)، عبیدالله بن عباس را که از خویشان امام (ع) و از نخستین افرادی بود که مردم را به بیعت با ایشان تشویق کرد، با ۱۲ هزار نفر به مسکن که شمالی‌ترین نقطه در عراق هاشمی بود، اعزام فرمود. اما وسوسه‌های معاویه او را تحت تأثیر قرار داد و معاویه مطمئن‌ترین فرمانده امام (ع) را در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت، به اردوگاه خود کشاند. این در حالی بود که در دوره امام علی (ع)، فرستاده معاویه به مکه، دو فرزند خردسال عبیدالله را سر بریده بود.
در نتیجه ۸ هزار نفر از ۱۲ هزار نفر سپاهی نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافته و دین خود را به دنیا فروختند.
با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن (ع)، شرایط بسیار نامطلوبی پدید آمد، پس از عبیدالله، نوبت فرماندهی به قیس بن سعد بن عباده انصاری رسید. ولی وسوسه‌های معاویه درخصوص قیس کارساز نشد، اما لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول شدن او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع) را تضعیف کردند.
حضرت امام حسن (ع) که برای جمع آوری سپاه به مدائن رفته بود، نه تنها موفق به انجام این کار نشد، بلکه عده‌ای از سپاهیانش بر او شوریدند، به خیمه اش ریختند و به غارت پرداختند، آنان حتی سجاده زیر پای حضرت (ع) را ربودند و عبدالرحمن ازدی، ردای آن حضرت (ع) را از دوشش کشید، لذا امام حسن (ع) بدون اینکه ردایی بر تن داشته باشد، سوار اسب شد و در ساباط به راه افتاد. همین که به جای تاریکی (مظلم ساباط) رسید، ناگاه یکی از خوارج تروریست به نام جراح بن سنان پیش آمد، لگام اسب حضرت (ع) را گرفت و گفت: �حسن! تو نیز همانند پدرت کافر شدی!� و خنجری مسموم به ران مبارک حضرت (ع) زد که تا استخوان شکافته و جراحتی سخت در ران ایشان پدید آمد و این ضربت، به طوری سهمگین بود که حضرت (ع) بسیار رنجور و بیمار گشت.
عده‌ای از کارگزاران معاویه هم که به مدائن آمده و با امام حسن (ع) ملاقات کردند، زمزمه پذیرش صلح توسط امام (ع) را در بین مردم شایع نمودند.

پذیرش صلح تحمیلی با معاویه

بالاخره همان عواملی که امام علی (ع) و سپاهش را در مقابل معاویه متوقف ساخت، دوباره کارساز شد و صلح را بر امام حسن (ع) تحمیل ساخت و وضعی برای امام دوم شیعیان (ع) پیش آمد که جز صلح با معاویه، راه حل دیگری نمانده بود. البته امام حسن (ع) مقاومت زیادی نمود، ولی موقعی تن به صلح داد که یارانش از پیرامونش متفرق شدند و او را تنها گذاردند.
معاویه وقتی وضع را مساعد یافت، به امام حسن (ع) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (ع) جهت مشورت با سپاهیان خود، خطبه‌ای ایراد و آن‌ها را به جانبازی و یا صلح ـ یکی از این دو راه ـ تحریک و تشویق فرمود. عده زیادی خواهان صلح بودند. عده‌ای نیز با زخم زبان خود، آن امام معصوم (ع) را آزردند. سرانجام پیشنهاد صلح معاویه، مورد قبول امام حسن (ع) واقع شد. البته معلوم بود کسی، چون معاویه، دیر زمانی پای بند تعهدات صلح نخواهد ماند و در آینده نزدیکی آن‌ها را یکی پس از دیگری، زیر پای خواهد نهاد و در نتیجه ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنی‌های او و عدم پای بندی او به دین و پیمان، بر همه مردم آشکار خواهد شد.
امام حسن (ع) هم با پذیرش صلح، از بردار کشی و خونریزی که هدف اصلی معاویه بود و می‌خواست ریشه شیعه و شیعیان آل علی (ع) را به هر قیمتی قطع کند، جلوگیری فرمود.
بدین صورت، چهره تابناک امام حسن (ع) ـ چنان که جد بزرگوارش رسول خدا (ص) پیش بینی فرموده بودند ـ به عنوان �مصلح اکبر� در افق اسلام نمودار گشت. معاویه در پیشنهاد صلح، هدفی جز مادیات محدود نداشت و می‌خواست که بر حکومت استیلا پیدا کند. ولی امام حسن (ع) بدین امر راضی نشد، مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکری خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان را از نابودی برهاند.
از شروطی که در پیمان صلح مذکور آمده بود و خدا و رسول خدا (ص) و عده زیادی را بر آن شاهد گرفته بودند چنین بود؛ �معاویه موظف است در میان مردم، به خدا و کتاب و سنت رسول خدا (ص) و سیرت خلفای شایسته عمل کند و بعد از خود، کسی را به عنوان خلیفه تعیین ننماید و مکری علیه امام حسن (ع) و اولاد علی (ع) و شیعیان آن‌ها درهیچ جای کشور اسلامی نیاندیشد و نیز سبّ و لعن بر علی (ع) را موقوف دارد و ضرر و زیانی به هیج فرد مسلمانی نرساند.�
سپس معاویه با افرادی به کوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت به سوی کوفه روان شد. ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخن گفت. از جمله آن که: �هان‌ای اهل کوفه! می‌پندارید که به خاطر نماز و روزه و زکات وحج با شما جنگیدم؟ ... به جنگ بر خاستم که بر شما حکمرانی کنم و زمام امر شما را به دست گیرم، و اینک خدا مرا بدین خواسته نایل آورد، هر چند شما خوش ندارید، اکنون بدانید هر خونی که در این فتنه بر زمین ریخته شود، هدر است و هر عهدی که با کسی بسته‌ام، زیر دو پای من است.�
بدین طریق معاویه عهد نامه‌ای را که خود نوشته، پیشنهاد کرده و پای آن را مهر نهاده بود، زیر پا نهاد و خود را به زودی رسوا کرد!
امام حسن بن علی (ع) هم با شکوه و وقار امامت ـ. چنان که چشم‌ها را خیره و حاضران را به احترام وادار می‌کرد. ـ. بر منبر آمد و خطبه تاریخی مهمی ایراد فرمود. پس از حمد و ثنای خداوند جهان و درود فراوان بر رسول خدا (ص)، فرمود: �.. به خدا سوگند من امید می‌دارم که خیرخواه‌ترین خلق برای خلق باشم و سپاس و منت خدای را که کینه هیچ مسلمانی را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا برای هیچ مسلمانی نیستم ...� سپس فرمود: �معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام. او دروغ می‌گوید. ما در کتاب خدای عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه کس به حکومت اولی تریم و از لحظه‌ای که رسول خدا وفات یافت، همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم.�
آن گاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش امام علی (ع) و انحراف خلافت از مسیر حقیقی اشاره کرد و فرمود: �این انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان ـ یعنی معاویه و یارانش ـ نیز در خلافت طمع کردند.�

حرکت از کوفه به مدینه

امام حسن (ع) پس انجام صلح تحمیلی با معاویه، حکومت کوفه را رها نمود و بعد از چند روزی، آماده حرکت به مدینه شد. معاویه هم به این ترتیب، خلافت اسلامی را در زیر تسلط خود آورد، وارد عراق شد و در سخنرانی عمومی رسمی، شرایط صلح را زیر پا نهاد.
معاویه، آن حضرت (ع) را نیز به حال خود رها نکرد و با تمام توان و با جاسوسان و عمال خود، امام مجتبی (ع) را زیر نظر گرفت و از هر راه ممکن، سخت‌ترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت (ع) و شیعیان ایشان روا داشت.
امام حسن (ع) در تمام مدت امامت خود که ۱۰ سال طول کشید، در نهایت اختناق زندگی کرد و هیچ گونه امنیتی نداشت، حتی در خانه خود نیز در آرامش نبود.

شهادت مظلومانه سبط اکبر خاتم الانبیا (ص)

آن امام همام (ع) سرانجام در ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری قمری و در سن ۴۷ سالگی، به اغواء و تحریک معاویه و به دست همسر خود (جعده)، بواسطه آب زهرآلودی مسموم شد و به شهادت رسید.
پیکر مطهر آن حضرت (ع) به دلیل توطئه و مخالفت دشمنان برای دفن در مسجد پیامبر (ص) در مدینه، در قبرستان بقیع دفن گردید که حتی دشمنان و بدخواهان اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، از تیرباران بدن مبارک و تابوت آن حضرت (ع) هم دریغ نکردند و قریب به ۴۰ تیر بر آن بدن پاک و نورانی و تابوت حامل آن زدند.
همسران امام حسن مجتبی (ع)؛ ام الحق (دختر طلحه بن عبیدالهپ)، حفصه (دختر عبد الرحمن بن ابی بکر)، هند (دختر سهیل بن عمد) و جعده (دختر اشعث بن قیس) و فرزندان آن حضرت (ع) نیز از دختر و پسر، ۱۵ نفر به نام‌های زید، حسن، عمرو، قاسم، عبداله، عبدالرحمن، حسن اثرم، طلحه، ام الحسن، ام الحسین، فاطمه، ام سلمه، رقیه، ام عبدالهن و فاطمه هستند.

کمالات و فضایل انسانی، معنوی و اخلاقی کریم اهل بیت (ع)

کریم آل محمد امام حسن مجتبی (ع) در کمالات انسانی، یادگار پدر (ع) و نمونه کامل جد بزرگوار خود (ص) بود و در سرشت و طینتش، برترین نشانه‌های انسانیت وجود داشت.
آن حضرت (ع) از جهت منظر، پیکر، اخلاق و بزرگواری به رسول اکرم (ص) بسیار شبیه و مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت (ع)، او را چنین توصیف کرده اند: �دارای رخساری سفید آمیخته به اندکی سرخی، چشمانی سیاه، گونه‌ای هموار، محاسنی انبوه، گیسوانی مجعد و پر، گردنی سیمگون، اندامی متناسب، شانه‌ای عریض، استخوانی درشت، میانی باریک، قدی میانه، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه، سیمایی نمکین و چهره‌ای در شمار زیباترین و جذاب‌ترین چهره ها.�
کریم آل طه (ع)، عابد‌ترین و بی اعتنا‌ترین مردم زمان به زیور دنیا بود، ۲۵ بار حج پیاده به جای آورد. هر گاه از مرگ یاد می‌کرد می‌گریست و هر گاه از قبر یاد می‌کرد می‌گریست، هر گاه به یاد ایستادن به پای حساب می‌افتاد، چنان نعره می‌زد که بیهوش می‌شد و چون به یاد بهشت و دوزخ می‌افتاد، همچون مار گزیده به خود می‌پیچید. از خدا طلب بهشت می‌کرد و از آتش جهنم به خدا پناه می‌برد. چون وضو می‌ساخت و به نماز می‌ایستاد، بدنش به لرزه می‌افتاد و رنگش زرد می‌شد. سه نوبت دارایی اش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت. هر که او را می‌دید به دیده اش بزرگ می‌آمد و هر که با او مصاحبت داشت، به او محبت می‌ورزید و هر دوست یا دشمنی که سخن یا خطبه او را می‌شنید، به آسانی درنگ می‌کرد تا سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان ببرد. حلم و گذشت امام حسن (ع) با کوه‌ها برابری می‌کرد.

در جود و بخشش امام مجتبی (ع) هم حکایات و روایات متعددی بیان شده که از جمله روایت مدائنی در مورد سفر پیاده آن حضرت (ع) همراه با امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر به حج است که توشه و تنخواه آنان گم شد و گرسنه و تشنه به خیمه‌ای رسیدند که پیرزنی در آن زندگی می‌کرد. پیرزن با شیر تنها گوسفندی که داشت سیرابشان کرد و به آنان غذا داد. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم و به حج می‌رویم. چون بازگشتیم نزد ما بیا، با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد. روزگاری گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و عبورش به مدینه افتاد. حسن بن علی (ع) او را دید و شناخت. پیش رفت و فرمود: مرا می‌شناسی؟ گفت: نه. فرمود: من همانم که در فلان روز میهمان تو شدم، و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن علی (ع) و عبدالله بن جعفر فرستاد، آنان نیز هر یک، همان اندازه به او بخشش کردند.

جملاتی گهربار از امام حسن مجتبی (ع)

- بر شما باد به تفکر، که تفکر مایه حیات قلب شخص بصیر و کلید در حکمت است.
- هیچ گروهی با هم مشورت نکردند، مگر آن که به راه پیشرفت خود رهنمون شدند.
- تمام کردن احسان، از آغاز کردن آن بهتر است.
- هر کس احسان‌های خود را بر شمرد، بخشندگی خود را تباه کرده است.
- احسان آن است که تأخیری در پیش و منتی در پس نداشته باشد.
- هر که به حُسن اختیار خدا برای خود اعتماد کند، آرزو نمی‌کند که در حالتی جز آن چه خدا برایش اختیار کرده است، باشد.
- خوش رفتاری با مردم، رأس خرد است.
- نشانه برادری، وفاداری در سختی و آسایش است.
- هر گاه شنیدی شخصی آبروی مردم را می‌ریزد، بکوش تا تو را نشناسد.
- با همسایه ات به نیکی همسایگی کن تا مسلمان باشی.

*****
الّلهُمَّ ارْزُقْنا زِيارَتَهُ وَ شَفاعَتَهُ وَ اجعَلنَا مِن خَیرِ شِیعَتِهِ وَ مُحِبِّیهِ

آقاترین روزی ده شهر مدینه
روی جگر داری هزاران وصله پینه

زخم فراوان داری و مونس نداری
کاری شده زهر جفا و حس نداری

در سینه ماتم داشتی، انکار کردی
با لختهء خون، روزه را افطار کردی

باید سرت را در بغل مادر بگیرد
داری چه می پیچی به خود، خواهر بمیرد

بال و پر شیر خدا، بال و پرت کو؟
آن گوشواره، یادگار مادرت کو؟

ازکودکی، خیلی خودت را پیر کردی
بافاطمه رفتی کجا که دیر کردی

فضه گواهم بود، ترسیدم همانروز
چادر که خاکی بود را دیدم همانروز

رفتی کسی با مادر ما، در نیفتد
رفتی کنارش باشی و با سر نیفتد

در کوچهء تنگ مدینه گیر کردید
خوردید سیلی، بعد آن تغییر کردید

آنروز مادر تا شبش حرفی نمی زد
تا صبح هم با زینبش حرفی نمی زد

تو ریختی در خود، ولی من گریه کردم
دور از همه، دور از علی من گریه کردم

چشمم به چشم تار مادر خورد، ای وای
دستم به پهلویش شبی برخورد، ای وای

دیگر پی رازت نمیگردم برادر
این بار هم ناراحتت کردم برادر

پاشو تو که اهل محل را می شناسی
فتنه گر جنگ جمل را می شناسی

یک عده مأمورند آتش بر فروزند
تابوت و پیکر را به یکدیگر بدوزند

هنگام تشییع تنت همراه زهرا
باید بگیرم چشمهای قاسمت را

صد گرگ، آهوی چمن را دوره کردند
جای حسن ابن الحسن را دوره کردند

با چه شتابی بر سر او می رسیدند
باهرچه یف میزدند و می بریدند

ماه حرم تا خیمه با خواهش می آمد
مثل عسل، موم تن او کِش می آمد

رضا دین پرور

زندگینامه پیامبر اسلام از تولد تا شهادت

گوشه ای از زندگی نامه پیامبر اکرم (ص) از ولادت تا رحلت را در اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ حضرت محمد (ص)، آخرین پیامبر الهی در جامعه مُشرک شبه جزیره عربستان به دنیا آمد، و با استقامات در مسیری که پای در آن نهاده بود، توانست آیین یکتا پرستی را در یکی از جاهل ترین جوامع آن زمان گسترش بدهد و در دوره‌های بعد، اسلام به یک دین جهانی تبدیل شد؛ در ادامه این مطلب، خلاصه ای از زندگی پیامبر رحمت از تولد تا وفات را بخوانید.

ولادت

سال دقیق ولادت حضرت محمد(ص) مشخص نیست، ابن هشام و برخی دیگر، ولادت او را در عام الفیل نوشته‌اند، اما مشخص نیست که عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است؛ از آنجا که تاریخ‌نویسان، درگذشت پیامبر اسلام (ص) را در سال ۶۳۲م نوشته‌اند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، می‌توان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زد. در مورد ماه تولد ایشان اکثر محدثان و تاریخ نویسان معتقداند که كه تولد پيامبر، در ماه «ربیع الاول» بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند. ميان محدثان شيعه معروف است كه آن حضرت، در هفدهم ماه ربيع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشود و در این سال حادثه اصحاب فيل اتفاق افتاد، و ميان اهل تسنن نیز اين مشهور است كه ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است؛ که این فاصله هفت روزه در در ایران به عنوان هفته وحدت نام‌گذاری شده است.

پیامبر اسلام(ص) در شهر مکه متولد شد و برخی منابع محل تولد را شعب ابی‌طالب در خانه محمد بن یوسف دانسته‌اند. بنابر رسمی كه در مكه رايج بود، محمد (ص) را به زنی به نام حليمه سپردند تا در فضای ساده و پاک باديه پرورش يابد، که البته برخی معتقداند که این کار برای حفظ جان ایشان از ترور یهودیان بوده است.

معجزاتی که با ولادت پیامبر(ص) اتفاق افتاد

1- ممنوع شدن شیاطین از رفتن به آسمان های هفتگانه و گرفتن خبر.

2- سرنگون شدن همه بت ها.

3- ترک برداشتن کنگره های طاق کسری و فروریختن چهارده کنگره آن.

4- خشک شدن دریاچه ساوه که برای ایرانیان مقدس بود.

5- سرنگون شدن تخت تمام سلاطین عالم و لال شدن آنها در آن روز.

6- باطل شدن سحر، ساحران و جادوی جادوگران و قطع شدن ارتباط کاهنان با همزادان شیطانی آنها.

دوران کودکی و نوجوانی

قرآن کریم بر یتیم بودن پیامبر اسلام(ص) تصریح دارد و منابع تاریخی نیز در این‌باره فراوان است. پدر پيامبر‌(ص)‌، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبيلة بزرگ قريش بودند؛ قبيله‌ای كه بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مكه برخوردار بودند و بيشتر به بازرگانی اشتغال داشتند. عبدالله، چند ماه پس از ازدواج با آمنه، سفری تجاری به شام رفت و هنگام بازگشت، در یثرب درگذشت. برخی سیره‌نویسان، درگذشت عبدالله را چند ماه پس از ولادت محمد (ص) نوشته‌اند. بنابر رسمی كه در مكه رايج بود ، محمد (ص) را به زنی به نام حليمه سپردند تا در فضای ساده و پاك باديه پرورش يابد. وقتی محمد شش سال و سه ماه (و به قولی چهار سال) داشت، مادرش او را برای دیدار با اقوام و خویشان، به یثرب برد و در بازگشت به مکه، آمنه در ابواء درگذشت و همان‌جا دفن شد. آمنه در وقت درگذشت، ۳۰ ساله بود. محمد(ص) از اين پس در كنف حمايت جدش عبدالمطلب قرار گرفت، اما او نيز در 8سالگي وی درگذشت و سرپرستی محمد(ص) بر عهده عمويش ابوطالب گذارده شد.

پیامبر اسلام(ص) همراه با ابوطالب سفری تجاری به شام رفت و با بحیرای نصرانی، که از عالمان مسیحی زمان خود بود، دیدار کرد که او وعده نبوّت حضرت را به عمویشان داد و ایشان را از خطر یهود در مورد نبی مکرم اسلام (ص) مطلع کرد. در مورد شغل پیامبر(ص) گفته‌اند که او به شغل چوپانی که شغل اکثر انبیا بوده است، فعالیت داشته.

ایشان در دوران نوجوانی خود به دلیل امانت داری، به صفت امین مشهور شد و با پذیرفتن سرپرستی کاروان تجاری حضرت خدیجه(س) و نشان دادن لیاقت‌های خود در امر تجارت، باعث شد که سود خوبی به این کاروان حاصل گردد. یکی دیگر از توانمندی ها و نشانه های لیاقت ایشان، حل اختلاف به وجود آمده بین سران قریش بر سر نصب حجرالاسود، که نزدیک بود به جنگی خانگی منجر شود، بود.

ازدواج پیامبراکرم(ص)

حضرت محمد(ص) در تجارت با شریفترین زن قریش، خدیجه کبری، دختر خویلد شرکت کرد و بعد از این مشارکت نظر خدیجه که خواستگارانی بسیار از اشراف داشت، به آن حضرت جلب شد و بعد از آنکه توسط یکی از بستگان تمایل خود را به اطلاع حضرت محمد(ص) رساند، آن حضرت در 25 سالگی با خدیجه کبری ازدواج کرد.

درمورد چگونگی تمایل پیدا کردن حضرت خدیجه(س) به محمد مصطفی(س) اینگونه امده است:

پیامبر(ص) همانند دیگران با سرمایه اندک خود به تجارت می‌پرداخت و در ضمن به امانت داری و پاک دامنی شهرت یافته بود. تخصص در امر تجارت و تعهد شخصیت والای محمد امین(ص)، خدیجه را وا داشت تا برای مدیریت گروه بازرگانی خود، از وی سود جوید که به همین خاطر از محمد امین دعوت به همکاری نمود. خدیجه که زنی تجارت پیشه و ثروتمند و شرافتمند بود، مردان را برای امور بازرگانی اجیر می‌کرد و حقی را به آن‌ها می‌داد. همچنان که گفتیم امانتداری و تخصص محمد امین را شنیده بود به سراغ او فرستاد و از او تقاضا کرد که همراه غلام او ”میسرة» برای تجارت از مکه رهسپار شام گردد، که پیامبر پیشنهاد خدیجه را پذیرفت و به شام رفت. مدیر کاروان خدیجه در این زمان بیست و پنج ساله بود. میسرة نیز در سفر کراماتی را از پیامبر دیده بود که در بازگشت همه وقایع را برای خدیجه بازگو کرد و خدیجه در ازدواج با رسول خدا رغبت نمود. در اینجا بود که علاقه مندی خود را به ازدواج با محمد امین اظهار نمود. پیامبر نیز با عموی خود نزد بزرگ خدیجه رفت و خدیجه را خواستگاری کرد.

تاریخ ازدواج، دو ماه و بیست و پنج روز پس از بازگشت از سفر شام بود. مهریه خدیجه، بیست شتر جوان و خطبه عقد را ابوطالب عموی پیامبر(ص) ایراد کرد. بعد از درگذشت خدیجه کبری، پیامبر با زنان دیگری که اکثراً بیوه بودند ازدواج کرد.پیامبر اکرم(ص) از حضرت خدیجه و نیز از سایر همسران خود صاحب فرزندانی شد اما تنها یادگار پیامبر(ص) بعد از رحلتش حضرت فاطمه زهرا(س) بود.

فرزندان پیامبر اسلام(ص)

مادر تمام فرزندان پیامبر به جز ابراهیم، خدیجه بود. مادر ابراهیم، ماریه قبطیه بود. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت. محمد (ص) سه پسر و چهار دختر داشت:

قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.

زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.

رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.

ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.

فاطمه (س) در ۱۱ق، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.

عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.

ابراهیم، در ۱۰ق در مدینه درگذشت.

حل اختلاف بر سر نصب حجرالسود

خانه کعبه در دوره جاهلیت هم در نظر عرب محترم بود. سالی سیل به درون کعبه راه یافت و دیوارهای خانه را شکست. قریش دیوارها را بالا بردند و وقتی خواستند حجرالاسود را نصب کنند، بین سران قبیله‌ها اختلاف شد. رئیس هر قبیله می‌خواست این افتخار را نصیب خود کند. سرانجام کار بالا گرفت. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند. سرانجام پذیرفتند، نخستین کسی را که از در بنی‌شیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند و هر چه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد (ص) بود. بزرگان قریش گفتند او امین است، داوری وی را می‌پذیریم. سپس داستان را به او گفتند. محمد(ص) گفت: «جامه‌ای بگسترانید». و چون چنین کردند حجرالأسود را میان آن جامه گذاشت و گفت رئیس هر قبیله یک گوشه از جامه را بردارد، چون جامه را برداشتند و بالا بردند، حجرالاسود را برداشت و بر جای آن نهاد و با این داوری، از خونریزی بزرگی جلوگیری کرد. این اتفاق، نشان‌دهنده موقعیت محمد (ص) در میان مردم مکه است.

بعثت

حضرت محمد(ص) قبل از رسالت نیز یکتا پرست بودند و معمولا غار حرا در مکه را برای عبادت و مناجات با خدا انتخاب می‌نمودند. گفته‌اند نخستين نشانه‌های بعثت پيامبر (ص) به هنگام 40 سالگي او، رؤياهای صادقه بوده است، اما آنچه در سيره به عنوان آغاز بعثت شهرت يافته، شبی در ماه رجب است كه فرشتة وحی در غار حرا بر پيامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستين آيات سورة علق را برخواند. بنابر روايات، پيامبر(ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست كه او را هر چه زودتر بپوشانند. گويا براي مدتی در نزول وحی وقفه‌ای ايجاد شد و همين امر پيامبر‌(ص ) را غمناك ساخته بود، ولی اندكی بعد فرشتة وحی باز آمد و آن حضرت را مامور هدايت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهای دينی و اخلاقی و پاك گردانيدن خانة خدا از بتان، و دلهای آدميان از خدايان دروغين كرد.

محمد (ص) در این باره ماجرای نزول جبرئیل گفته است: «جبرئیل نزد من آمد و گفت: «بخوان»، گفتم: «خواندن نمی‌دانم». دگربار گفت: «بخوان». گفتم: «چه بخوانم؟» گفت: «اقْرَ‌أْ بِاسْمِ رَ‌بِّک الَّذِی خَلَقَ»، بخوان به نام پروردگارت که آفرید.

مراحل ابلاغ رسالت

پیامبر اکرم در سه مرحله به ابلاغ رسالت پرداخت:

1- دعوت سری که اولین مرحله دعوت ایشان بود.

2- دعوت خویشان و نزدیکان که با نزول آیه انذار صورت گرفت و به یوم الدار معروف است. و در آن روز رسول خدا (ص)، حضرت علی (ع) را به جانشینی خود انتخاب کرد.

3- دعوت علنی.

نخستین مسلمانان

پیامبر(ص) با دریافت آیه‌های آغازین سوره علق که نخستین آیه‌های نازل شده بر اوست، و پس از مبعوث شدن به پیامبری، به داخل مکه بازگشت و به خانه رفت. در خانه، سه تن حاضر بودند: خدیجه، همسرش، علی بن ابیطالب(ع)، پسرعمویش، و زید بن حارثه. پیامبر(ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که از زنان به او ایمان آورد، همسرش خدیجه، و از مردان، پسرعمویش علی بن‌ابی‌طالب(ع) بود که تحت سرپرستی پیامبر بود. در منابع فرق گوناگون اسلامی، از برخی دیگر همچون ابوبکر و زید بن حارثه به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده شده است.

یاران پیامبر بعد از درگیری کوتاهی برای عبادت به خانه ارقم رفته و در آنجا پنهان شدند. درگیری اینگونه آغاز شد که روزی سعد بن ابی وقاص با چند نفر از اصحاب رسول خدا(ص) نماز می‌گذارد که چند نفر از مشرکین با آن‌ها به ستیز برخواستند و جنگ در میان آنان در گرفت سعد مردی از مشرکان را با استخوان فک شتری زخمی کرد و این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد. پس از این واقعه رسول خدا و یارانش در خانه ارقم پنهان شدند تا اینکه دستور علنی شدن دعوت ابلاغ شد.

هر چند دعوت آغازین پیامبر(ص) بسیار محدود بود، ولی شمار مسلمانان رو به فزونی گذاشت و پس از چندی، اسلام‌آورندگان به اطراف مکه می‌رفتند و با پیامبر(ص) نماز می‌گزاردند.

دعوت علنی

بعد از سه سال تبلیغ پنهانی و جمع شدن گروهی اندک گرد پیامبر اسلام(ص)، دستور آسمانی انذار عشیره نازل شد. پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بت‌ها و به پرستیدن خدای یگانه می‌خواند. در ابتدا نمازها دو رکعتی بود. بعدها بر غیرمسافران چهار رکعت و بر مسافران دو رکعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان می‌شدند و در شکاف کوه‌ها و جاهای دور از رفت و آمد نماز می‌گزاردند.

چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت محمد (ص) گذشت، پروردگار او را مأمور کرد تا همه مردم را به خدای یگانه بخواند:

«وَأَنذِرْ‌ عَشِیرَ‌تَک الْأَقْرَ‌بِینَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِ‌یءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»، و خویشان نزدیکت را هشدار ده، و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کرده‌اند، بال خود را فرو گستر، و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو من از آنچه می‌کنید بیزارم

ابن اسحاق نوشته است که چون این آیه‌‌ها نازل شد، پیامبر (ص)، علی (ع) را فرمود: «یا علی! خدا مرا فرموده است تا خویشاوندان نزدیک خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندی بکش و مقداری نان و قدحی شیر فراهم کن». علی(ع) چنان کرد و در آن روز چهل تن یا نزدیک به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند، اما همین که رسول خدا(ص) خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت: «او شما را سحر کرد»، که با این سخن، مجلس به هم خورد. رسول خدا(ص) روزی دیگر آنان را خواند و گفت:‌ «ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب کسی بهتر از آنچه من برای شما آورده‌ام برای قوم خود آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام». طبری می‌نویسد: چون رسول خدا دعوت خود را به خویشاوندان رساند، گفت: «کدام یک از شما مرا در این کار یاری می‌کند تا برادر من، وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟» همه خاموش شدند و علی (ع) گفت:‌ «ای رسول خدا! آن من هستم». پیغمبر فرمود: «این وصی من و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید». این روایت را دیگر مورخان و نویسندگان سیره هم آورده‌اند و از حدیث‌های مشهور است.

مخالفت کافران

دشمنان پیامبر(ص) در واقع کسانی بودند که با ابلاغ رسالت محمدی منافع شان به خطر افتاد. چه اینکه بزرگان قریش نه اعتقادی به بتان داشتند و نه به آن‌ها دل بسته بودندف بلکه تنها آن‌ها را وسیله‌هایی برای مصمل به اهداف خود می‌دانستند و حمله به بتان را موجب از بین رفتن ابهت بت‌ها دانسته که در نتیجه امیال و آرزوها و منافعشان را در خطر می‌دیدند. بعد از دعوت علنی پیامبر، مشرکین مکه، بخصوص اشراف قریش به خاطر مخالفت این دین توحیدی با آیین شرک آمیز آنان و نکوهش خدایانشان به شدت به مقابله با پیامبر اکرم‌(ص) پرداختند. ترس از دست دادن سروری عرب و رقابت طوایف قریش با بنی هاشم نیز از دلائل دیگر این مخالفت بود که اشراف قریش را در مقابله خود با پیامبر، سر سخت تر می نمود.

مبارزات اشراف قریش با پیامبر اسلام را می‌توان در چهار بخش تقسیم بندی کرد: سازش و تطمیع، برخوردهای روانی، آزارهای جسمانی، برخوردهای علمی.

سران قریش برای آنکه پیشرفت دین تازه را متوقف سازند به هر حیله ای متوسل می‌شدند. بدگویی از پیغمبر و آزار رساندن به او، شکنجه و آسیب پیروان او، نسبت دادن شاعری و دیوانگی و ساحری به وی و… ولی هیچ یک از این اقدامات سودی نبخشید.

در یکی از اقدامات کفار، نضر بن حارث وعقبه از طرف قریش به مدینه رفتند و از دانایان یهود راهنمایی خواستند آن‌ها گفتند: «سه مسئله از وی بپرسید تا صدق و کذب وی معلوم گردد، از اصحاب کهف و ذوالقرنین و روح». آنها به مکه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا(ص) پرسیدند و پیامبر(ص) هر سه را جواب داد اما در عین حال ایمان نیاوردند.

شکنجه و آزار قریش نسبت به پیامبر و مسلمانان شدت گرفت. پیروان پیامبر به زندان و حبس محکوم شدند. زدن و گرسنگی و شکنجه های دردناک یاران پیامبر را فرا گرفته بود. خانواده عمار بن یاسر عنسی مورد شکنجه قرار گرفت. سمیه مادر عمار به شدت شکنجه شد و در راه اسلام با نیزه ابوجهل به شهادت رسید.

برادر عمار یعنی عبدالله و پدرش یاسر در مکه زیر شکنجه قریش به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. بلال بن رباح حبشی را امیة بن خلف در گرمای شدید در بطحای مکه به پشت خواباند و سنگی بزرگ بر سینه اش نهاد تا به محمد (ص) کافر شود ولی او همچنان در زیر شکنجه احد احد می گفت.

هجرت مسلمانان به حبشه

با افزایش شمار مسلمانان، دشمنی و مخالفت قریش با محمد (ص) بیشتر شد. محمد (ص) در حمایت ابوطالب بود و قریشیان بر اساس پیمان قبیله‌ای نمی‌توانستند به او آسیب جانی برسانند. اما نسبت به پیروان او خصوصا کسانی که پشتیبانی نداشتند، از هیچ سخت‌گیری و آزاری دریغ نکردند. پیامبر، ناچار به این مسلمانان دستور داد به حبشه هجرت کنند و به آنها گفت: «در آن سرزمین پادشاهی است که کسی از او ستم نمی‌بیند، به آنجا بروید و بمانید تا خداوند شما را از این مصیبت برهاند.» وقتی قریش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند. نجاشی پس از شنیدن سخنان نمایندگان قریش و پاسخ‌های مسلمانان، از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد و نمایندگان قریش به مکه بازگشتند.

هجرت به مدینه

در سال یازدهم بعثت یک گروه شش نفره از مردم یثرب به مکه آمدند و پس از شنیدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان شدند. آن حضرت اساس دعوت اسلام را برایشان عرضه کرد و آیاتی از قرآن تلاوت نمود.آن‌ها پیش از آن خبر ظهور پیامبری را از یهودیان شنیده بودند، وی را همان دانسته و دعوتش را پذیرفتند و اظهار امیدواری کردند که با پذیرفتن دعوت رسول خدا (ص) با یکدیگر متحد شوند.

با انتشار خبر اسلام در یثرب، علاوه بر کسانی که در مکه، اسلام را پذیرفته بودند، چندی دیگر از مردم یثرب نیز اسلام را پذیرا شدند. در موسم حج سال دوازدهم بعثت، تعداد دوازده نفر از اهالی یثرب، در عقبه با رسول خدا دیدار کردند. آن‌ها در این دیدار با رسول خدا(ص) بیعت کردند.

در موسم حج سال سیزدهم بعثت، تعداد هفتاد مرد و دو زن در عقبه با پیامبر (ص) بعیت کردند. در این جا بود که انصار از رسول خدا (ص) خواستند تا به همراه آنها به یثرب بیاید. در این دیدار حضرت محمد (ص) به انصار گفت: «به این امر با شما بیعت می‌کنم که همان گونه که از زنان و فرزندان خود حفاظت می‌کنید، از من نیز حفاظت کنید».

پس از آن رسول خدا(ص) به مسلمانانى كه در مكه تحت شكنجه و آزار بودند دستور مهاجرت به مدينه و پيوستن به مسلمانان آن سرزمين را داد. به دنبال اين دستور مسلمانان مكه دسته دسته به‌سوى مدينه مهاجرت كردند و خود آن حضرت چشم به راه فرمان خداى تعالى در مكه ماند.

پس از آنکه مشرکان مکه، برای قتل رسول خدا (ص) نقشه کشیدند، جبرئیل خبر این توطئه را به ایشان داد. رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) گفت تا به جای او بخوابد. پس از آن رسول خدا(ص) با عنایت خداوند از خانه خارج شده و به جنوب شهر مکه یعنی مسیری کاملاً برعکس مسیر یثرب رفت. هنگامی که صبح شد، و مشرکان برای اجرای نقشه خود آماده شدند، حضرت علی (ع) از جای خود برخاست و مشرکان فهمیدند که رسول خدا (ص) از دسترس آنان خارج شده است، به تکاپو افتاده و به دنبال ایشان گشتند، و توسط یک راهنما تا پای کوه ثور که رسول خدا (ص) به همراه ابوبکر در آنجا پنهان شده بودند، آمدند، و مشاهده تارهای عنکبوبت بر در غار به داخل غار نرفتند.

سپس رسول خدا (ص) فاصله مکه تا مدینه را از راهی غیر معمول طی کردند و پس از پانزده روز وارد دهکده قبا در فاصله شش کیلومتری مدینه شدند. رسول خدا (ص) در قبا منتظر رسیدن یار و پسر عم خود حضرت علی (ع) شدند که بعد از هجرت رسول خدا (ص) به همراه کاروانی که شامل زنان و دختران پیامبر (ص) و بنی‌هاشم می شد، از جمله حضرت زهرا (س) و فاطمه بنت اسد و سایر کسانی که هنوز موفق به هجرت نشده بودند، به سمت مدینه در حرکت بود. امام علی (ع) در مکه وظیفه پس دادن امانت هایی که مردم مکه نزد پیامبر (ص) داشتند، را داشت و پس از انجام این کار راهی مدینه شد. پیامبر (ص) در این مدت که در قبا بودند، اقدام به ساختن مسجد قبا کردند و پس از رسیدن کاروان حضرت علی (عع)، به همراه ایشان راهی مدینه شدند.

فتح مکه

پیامبر(ص) در ماه رمضان سال ۸ هجرت با ۱۰,۰۰۰ نفر روانه مکه شد. و ترتیب حرکت را طوری داده بود که هیچ‌کس از سفر او مطلع نگردد. چون لشکر به مرّالظهران رسید، عباس، عموی پیامبر، شب هنگام از خیمه بیرون شد و خواست کسی از مردم مکه را ببیند و به وسیله او پیغام دهد که قریش پیش از آنکه هلاک شوند خود را به پیغمبر برسانند. در آن شب به ابوسفیان برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر(ص) آورد، که ابوسفیان مسلمان شد. روز دیگر پیامبر دستور داد عباس او را در جای مناسبی نگاه دارد تا لشکریان از پیش روی او بگذرند.

پیامبر گفت: «هر کس به خانه رود و در را به روی خود ببندد در امان است و هرکس به خانه ابوسفیان پناهنده شود در امان است، و هرکس به مسجد الحرام برود در امان است». لشکر انبوه با آرامی وارد مکه شد. ابن هشام از ابن اسحاق روایت می‌کند که سعد بن عباده رئیس تیره خزرج، چون به مکه درآمد گفت: «امروز روز کشتار است! امروز روز درهم شکسته شدن حرمت است». سعد به گمان خود می‌خواست از قریش یا از تیره عدنانی انتقام بگیرد، و داد یثرب و مردم آن را از قریش و مکه بستاند. برای اینکه این توهم در ذهن مسلمانان جای نگیرد و فتح اسلامی را به حساب کینه‌توزی قبیله نگذارند، پیامبر(ص)، علی (ع) را فرستاد و بدو گفت: «پرچم را از سعد بگیر که امروز روز رحمت است». بین مسلمانان و مردم مکه جز چند درگیری مختصر رخ نداد. پیغمبر(ص) به مسجد درآمد و همچنانکه سوار بود ۷ بار کعبه را طواف کرد و بر در کعبه ایستاد و گفت: «لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده»

آخرین حج پیامبر(ص) و ماجرای غدیرخم

شيخ كلينى روايت كرده كه: حضرت رسول (ص) بعد از هجرت، ده سال در مدينه ماند و حج به جا نياورد تا آن كه در سال دهم خداوند عالميان اين آيه را فرستاد: «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالا و على كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق، ليشهدوا منافع لهم»؛ و در ميان مردم براى اداى حج بانگ برآور تا پياده و سوار بر هر شتر لاغرى كه از هر راه دورى مى آيند به سوى تو روى آورند.

وقتی حضرت رسول(ص) از اعمال حجة الوداع فارغ شد متوجه مدينه شد و حضرت اميرالمؤمنين(ع) و ساير مسلمانان در خدمت آن حضرت بودند و چون به غدیر خم رسيدند. حق تعالى اين آيه را فرستاد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»، اى پيغمبر بزرگوار! برسان به مردم آن چه فرستاده شده است بسوى تو از جانب پروردگار تو. در باب نص بر امامت على بن ابى طالب و خليفه نمودن او در ميان امت خود؛ پس فرمود: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»؛ پس اگر نكنى رسالت خدا را نرسانده ای و خدا تو را نگاه مى دارد از شر مردم.

رسول اکرم(ص) در آنجا خطبه معروف غدیرخم را قرائت فرمودند و حضرت علی(ع) را به جانشینی خود معرفی کردند. سپس همه بر گرد رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) جمع شدند و با آن حضرت مصافحه كردند و بيعت نمودند.

وفات

در اوایل سال ۱۱ق، پیامبر(ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: «اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزرده‌ام اینک برای تلافی آماده‌ام»

مطابق نقل صحیح بخاری از مهمترین کتاب‌های اهل سنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: «قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید». بعضی از حاضران گفتند: «بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده (و هذیان می‌گوید) و ما قرآن را داریم و آن برای ما کافی است». در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی می‌گفتند: «بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را می‌گفتند»، رسول خدا(ص) فرمود: «برخیزید و از نزد من بروید».در صحیح مسلم که آن نیز از مهمترین کتاب‌های اهل سنت است، فردی که با سخن پیامبر(ص) مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که ابن عباس پیوسته بر این ماجرا افسوس می‌خورد و آن را مصیبتی بزرگ می‌شمرد.

در بسیاری از منابع، دلیل بیماری پیامبر اکرم(ص) مسمومیت توسط زن یهودی گفته شده که می‌توان گفت ایشان شهید شده‌اند و نه رحلت!

اخلاق پیامبر(ص)

عالی‌ترین و بارزترین خصوصیت پیامبر(ص) بعد اخلاقی ایشان بوده است. قرآن در این باره می‌گوید که «تو بر اخلاقی بزرگ و گرانمایه تکیه داری».

در وصف رفتار و صفات پیامبر(ص) گفته‌اند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمی‌گفت. هرگز تمام دهان را نمی‌گشود، بیشتر تبسم داشت و هیچ‌گاه به صدای بلند نمی‌خندید، چون به کسی می‌خواست روی کند، با تمام تن خویش برمی‌گشت. به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقه‌مند بود، چندان‌که چون از جایی گذر می‌کرد، رهگذران پس از او، از اثر بوی خوش، حضورش را درمی‌یافتند. در کمال سادگی می‌زیست، بر زمین می‌نشست و بر زمین خوراک می‌خورد و هرگز تکبر نداشت. هیچ‌گاه تا حد سیری غذا نمی‌خورد و در بسیاری موارد، به‌ویژه آنگاه که تازه به مدینه درآمده بود، گرسنگی را پذیرا بود. با این‌همه، چون راهبان نمی‌زیست و خود می‌فرمود که از نعمت‌های دنیا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت کرده است.

رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان، روشی مبتنی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود. سیرت و زندگی او چنان مطبوعِ دلِ مسلمانان بود که تا جزئی‌ترین گوشه‌های آن را سینه‌به‌سینه نقل می‌کردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار می‌دهند.

امیرمؤمنان در توصیف سیمای پیامبر(ص) می‌فرماید: «هر کس بدون آشنایی قبلی او را می‌دید هیبتش او را فرامی‌گرفت. هر کس با او معاشرت می‌کرد و با او آشنا می‌شد دوستدار او می‌گردید. پیامبر نگاهش را میان یارانش تقسیم می‌کرد و به هر کس به‌اندازه مساوی نظر می‌افکند. هرگز رسول خدا با کسی دست نداد که دستش را از دست او بردارد جز آنکه آن طرف ابتدا دستش را بکشد

ذکر خیر تو

ذکر خیر تو رسیدست به هر انجمنی
به همه گفته‌ ام از خلق‌ عظیمت علنی

اَبَوا هذه الامه‌” به دلم‌ قاب شده
شدم از روز ازل هم‌ نجفی هم‌ مدنی

من ندیده شده ام عاشق تو! یادم کن
عجمی هستم و شاگرد اویس قرنی

لافتی مال علی بود ولی گفت علی
نیست‌ مانند پیمبر به خدا صف شکنی

برو به خانه زهرا که خدا هم آنجاست
بروی جمع بینداز کسای یمنی

همه دیدند به زهرا چقدر حساسی
خم شدی بوسه به آن دست مبارک بزنی

میرسی آخر معراج‌ دوباره به علی
میروی پیش خدا با علی ات هم سخنی

مثل هرروز حسین آمده در آغوشت
بازهم‌ خیره به آن حنجره و پیرهنی

حسن امشب ز غمت‌ بر سر و بر سینه زده
تو خودت سینه زن ذکر حسن یا حسنی!

سید پوریا هاشمی

افتاده ای در بسترت

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

از راه رفتن کل پایت پینه بسته
ناگفته ها را گفت دندان شکسته

در مکه درگیر بلای کوچه بودی
زخمی سنگ بچه های کوچه بودی

تبت یدا” خار بیابان بود و پایت
یک لحظه اما درنمی آمد صدایت

حالا من و تو خلوتی داریم باهم
دیگر نگاهت را نگیری از نگاهم

بابا بگو‌ پیشم دوباره مینشینی
قدری بمان پیشم که محسن را ببینی!

تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است
حیدر میان هرگذر با احترام‌ است

با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است
آرامش این خانه ی ساده به‌راه است

آتش ندیده دامنم الحمدلله
خونی نشد پیراهنم الحمدلله

هرگز ندیده روی زهرا را غریبه
آرام‌ میکوبد در مارا غریبه

بی تو اگر حمله‌ کنند اینها به خانه
زهرای تو میماند و صدتازیانه

آتش میوفتد روی در پشت درم من
با پهلویم سنگر برای حیدرم من

سیلی میاید سمت من ای وای بابا
بدخواب میگردد حسن

افتاده ای در بسترت

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

از راه رفتن کل پایت پینه بسته
ناگفته ها را گفت دندان شکسته

در مکه درگیر بلای کوچه بودی
زخمی سنگ بچه های کوچه بودی

تبت یدا” خار بیابان بود و پایت
یک لحظه اما درنمی آمد صدایت

حالا من و تو خلوتی داریم باهم
دیگر نگاهت را نگیری از نگاهم

بابا بگو‌ پیشم دوباره مینشینی
قدری بمان پیشم که محسن را ببینی!

تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است
حیدر میان هرگذر با احترام‌ است

با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است
آرامش این خانه ی ساده به‌راه است

آتش ندیده دامنم الحمدلله
خونی نشد پیراهنم الحمدلله

هرگز ندیده روی زهرا را غریبه
آرام‌ میکوبد در مارا غریبه

بی تو اگر حمله‌ کنند اینها به خانه
زهرای تو میماند و صدتازیانه

آتش میوفتد روی در پشت درم من
با پهلویم سنگر برای حیدرم من

سیلی میاید سمت من ای وای بابا
بدخواب میگردد حسن ای وای بابا

پیشم‌ بمان تا قتل زهرا را نبینی
بی تو صدایم میشود فضه خذینی..

سید پوریا هاشمی

ای وای بابا

پیشم‌ بمان تا قتل زهرا را نبینی
بی تو صدایم میشود فضه خذینی..

سید پوریا هاشمی

افتاده ای در بسترت

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

از راه رفتن کل پایت پینه بسته
ناگفته ها را گفت دندان شکسته

در مکه درگیر بلای کوچه بودی
زخمی سنگ بچه های کوچه بودی

تبت یدا” خار بیابان بود و پایت
یک لحظه اما درنمی آمد صدایت

حالا من و تو خلوتی داریم باهم
دیگر نگاهت را نگیری از نگاهم

بابا بگو‌ پیشم دوباره مینشینی
قدری بمان پیشم که محسن را ببینی!

تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است
حیدر میان هرگذر با احترام‌ است

با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است
آرامش این خانه ی ساده به‌راه است

آتش ندیده دامنم الحمدلله
خونی نشد پیراهنم الحمدلله

هرگز ندیده روی زهرا را غریبه
آرام‌ میکوبد در مارا غریبه

بی تو اگر حمله‌ کنند اینها به خانه
زهرای تو میماند و صدتازیانه

آتش میوفتد روی در پشت درم من
با پهلویم سنگر برای حیدرم من

سیلی میاید سمت من ای وای بابا
بدخواب میگردد حسن

افتاده ای در بسترت

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

از راه رفتن کل پایت پینه بسته
ناگفته ها را گفت دندان شکسته

در مکه درگیر بلای کوچه بودی
زخمی سنگ بچه های کوچه بودی

تبت یدا” خار بیابان بود و پایت
یک لحظه اما درنمی آمد صدایت

حالا من و تو خلوتی داریم باهم
دیگر نگاهت را نگیری از نگاهم

بابا بگو‌ پیشم دوباره مینشینی
قدری بمان پیشم که محسن را ببینی!

تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است
حیدر میان هرگذر با احترام‌ است

با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است
آرامش این خانه ی ساده به‌راه است

آتش ندیده دامنم الحمدلله
خونی نشد پیراهنم الحمدلله

هرگز ندیده روی زهرا را غریبه
آرام‌ میکوبد در مارا غریبه

بی تو اگر حمله‌ کنند اینها به خانه
زهرای تو میماند و صدتازیانه

آتش میوفتد روی در پشت درم من
با پهلویم سنگر برای حیدرم من

سیلی میاید سمت من ای وای بابا
بدخواب میگردد حسن ای وای بابا

پیشم‌ بمان تا قتل زهرا را نبینی
بی تو صدایم میشود فضه خذینی..

سید پوریا هاشمی

ای وای بابا

پیشم‌ بمان تا قتل زهرا را نبینی
بی تو صدایم میشود فضه خذینی..

سید پوریا هاشمی

اجر رسالت

ازغمت خالق دادار به هم می ریزد
دلم از اشک تو ای یار به هم می ریزد

دخترم گریه مکن قلب مرا می شکنی
پدرت عاقبت کار به هم می ریزد

زودتر از همه آیی تو کنارم زهرا
بعد تو حیدر کرار به هم می ریزد

بعد من خوب به تو اجر رسالت بدهند
محسنت در پس دیوار به هم می ریزد

عطر جنت بود از سینه ی تو زهرا جان
آنهم از تیزی مسمار به هم می ریزد

زهر داد آنکه به من بر حسنت تیر زند
جسمش از کینه ی بسیار به هم می ریزد

هر که در کوچه نزَد ضربه,تلافی بکند
کربلا,پیکر خونبار به هم می ریزد

آن قدر با تو بگویم که تن یوسف تو
زیر ده نعل,دو صد بار به هم می ریزد

گرچه آرام زنی شانه تو بر موی حسین
گیسویش در کف اغیار به هم می ریزد

محمود اسدی(شائق)

وقت رفتن رسیده

نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی

گرچه زود و سریع طی شد و رفت
چقدر روزگار سخت گذشت
همه سالهای تبلیغم
به من بیقرار سخت گذشت

دل من را همیشه توهین
بی حیاها شکست یادت هست
سنگ باران کودکان لجوج
سر من را شکست یادت هست

در احد که غریب ماندم من
بغض کفار داشت وا میشد
یک تنه جوشنم شدی تو علی
تو نبودی سرم جدا میشد

اثر آفتاب شعب این بود
در سرم شعله های تب مانده
به کف پای من ازآنموقع
خارهای ابولهب مانده

چه کنم وقت رفتن امده است
دل ندارم که روضه خوان باشم
کاش میشد زمان حمله به در
زنده باشم کنارتان باشم

ظاهرا مومن و مسلمانند
با تو و فاطمه بداند علی
صبر کن صبر کن برای خدا
همسرت را اگر زدند علی

همه هیزم بدست می آیند
آتشی پشت در به پا بشود
وای اگر در به فاطمه بخورد
میخ در بین سینه جا بشود

صبر کن آن زمان که با سیلی
قصد دارند بررویش بزنند
یا که در پیش دست بسته ی تو
با قلافی به بازوریش بزنند

تازه این اول مصیبت هاست
کزبلای حسین نزدیک است
مثل زهرا قرار سوختن
بچه های حسین نزدیک است..

خیمه ها دانه دانه میسوزند
هرکجا دود سربه سر آتش
دختران من و تو با گریه
همه جان میدهند در آتش

سید پوریا هاشمی