ساعت تحویل سال 19/3/26 روز دوشنبه 29 اسفند 1400

از کودکی آواره‌ي کوی تو هستم
دست دلم را حضرت زهرا گرفته
عرض ادب وسلام
شادباشد این ایام برشما خوبان
برحضرت اباعبدالله الحسین
علیه السلام
برحضرت لیلا سلام الله
وبرامام عصر
عجل الله تعالی فرجه
تولدولیعهد حضرت اربابمان 
حضرت علی اکبر علیه السلام
مبارک باشد قدومشان،،، انشائ الله حاجت تموم
مردم ایران را به اجابت برسانند
تا بادلی شاد به استقبال نیممه شعبان
تولد ماه  ماهان تولد دوست ویارمان 
حضرت ولی عصرمان برویم.
تاریخ 1400/12/23سالروز تولد حضرت علی اکبر

علیه سلام  را تبریک وتهنیت عرض مینمایم. درمجالس

جشن وسرورتان به یاد منهم باشید . التماس دعا

مدیریت : پوررجب

19 /1400/12

پنج شنبه

اذان صبح4/26

اذان ظهر11/42

اذان مغرب17/52

نیمه شب شرعی22/59

قاسم صرافان
………………………………………………..
عشقت میان سینه‌ي‌ من پاگرفته

شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی 
حالا که کار عاشقی بالا گرفته

عمریست آقا جان دلم از دست رفته
پائین پای مرقدت مأوا گرفته


سرو رشيد خوش قد و بالای ارباب
شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته


از کودکی آواره‌ي کوی تو هستم
دست دلم را حضرت زهرا گرفته


مانند جدت رحمةٌ للعالمینی 
حیف است دست خالی ما را نبینی

زلف تو را موج پریشان می شناسد
چشم تو را آیات باران می شناسد


عطر تو و پیراهنت را یوسف شهر
کوچه به کوچه صبح کنعان می شناسد


اعجاز چشمان تو را آیه به آیه
آری دل تازه مسلمان می شناسد


آقا کرامات نگاه روشنت را 
خورشید در هر صبحگاهان می شناسد


خشم و خروش و هیبتت را بین میدان
هوهوی رعد و برق طوفان می شناسد


خورشید از شرم نگاهت رو گرفته
در ساحل نورانیت پهلو گرفته

بالاتر از حد تصور ها کمالت
دل می برد از اهل این عالم خیالت


صبح ازل چشمان مبهوت ملائک 
بودند شیدای تماشای جمالت


می جوشد از خاک قدمهای تو زمزم
کوثر شراب خانگیّ لا یزالت


کی می شود با بالهای این چنینی
پرواز تا اوج شکوه بی مثالت


آنجا که بال جبرئیل آتش گرفته
بام نخست پر کشیدنهای بالت


خُلقاً و خَلقاً ، منطقاً عین رسولی
دیگر چه گویم از تو و خوی و خصالت


وقتی که تکبیرت طنین انداز می شد
می گفت لیلا مادرت : شیرم حلالت


می ریزد از عطر نگاهت یاس آقا
تنها تویی هم شانه با عباس آقا

هر صبح بر لب نغمه‌ي تکبیر داری
تو آفتابی ، صبح عالمگیر داری


با حلقه های گیسوی پر پیچ و تابت
صد کاروان دل در تب زنجیر داری


از لهجه ات عطر خدا می بارد آقا
هر گاه بر لب نغمه‌ي تکبیر داری


از میمنه تا میسره می پاشد از هم
وقتی که در دستان خود شمشیر داری


باید برایت ذوالفقاری دست و پا کرد
حیدر شدی و هیبتی چون شیر داری


از هیبت چشم تو دشمن می گریزد
پلکی بزن تا عالمی بر هم بریزد

حالا که خاکم را سرشته دستهایت
بگذار تا باشم همیشه خاک پایت


بال و پری می خواهم امشب از تو آقا
تا که تمام عمر باشم در هوایت


آه ای اذان گوی سحر گاه مدینه
یاد نبی را زنده می سازد صدایت


ای کاش چشمانم تبرّک می شدند از
گرد و غبار بال خاکیّ عبایت


ای زینت کرب و بلای حضرت عشق
بگذار باشم زائر پائین پایت


عمریست از مهر تو در دل توشه دارم
شوق طواف مرقد شش گوشه دارم

 

جمال حضرت حق بی نقاب می آید
ز مشرق دلمان آفتاب می آید
به ربنای قنوتم جواب می آید
گل محمدی بوتراب می آید

خدا به خانه ی ارباب احمد آورده
بیا حسین که لیلا محمد آورده
رسیده تا که شود جلوه ی جلال حسین
جلال ذات خداوندی جمال حسین
علی اکبر آقا, بزرگ آل حسین
موذن پسر فاطمه, بلال حسین
حسین, اکبر خود را بگیر از لیلا
خودت به گوش علی ات, اذان بگو آقا
چه آفتاب نجیبی, چه مهربان قمری
چه سرو خوش قد و بالایی و عجب ثمری
تبارک الله از این معجزه, از این هنری
کسی که هستی خلقت, طفیلی سر اوست
تمام هستی او این علی اکبر اوست
«علی اکبر ربّ و علی اکبر بالا
علی اکبر یاسین, علی اکبر طاها
علی اکبر حیدر, علی اکبر زهرا
علی, علی حسین و علی زینب کبری»
به لوح سینه نوشته حسین, این مضمون
شدند عالم و آدم به این علی مجنون
علیست کوثر زهرا, حقیقت حیدر
عنایتش به دو عالم, عنایت حیدر
کسی که در جگر اوست, جرأت حیدر
شجاعتش شده مثل شجاعت حیدر
علیست جلوه ی حیدر, علیست خیرالناس
شده است محو نبردش, عموی او عباس
ظهور کرده که حق بر کفش علم بدهد
به دشمنان پدر, کیفر عدم بدهد
علی شده که شکوهی به باورم بدهد
خدا هزار پسر بر حسین هم بدهد
به اذن اُمّ اَبیها, همه علی هستند
شبیه حضرت حیدر همه یلی هستند
اگر که باد بیفتد به سمت گیسویش
اگر که موج نشیند به طره ی مویش
خدا نکرده, خم افتد به روی ابرویش
حسین می شود آشفته, می دود سویش
مباد آنکه علی زخمی گزند شود
تنش به ناز طبیبان نیازمند شود
کنار اهل حرم سایه اش نقاب شده
به دور زینب کبری, علی حجاب شده
برای عمه ی خود, چون عمو رکاب شده
چقدر حال حرم بعد او خراب شده
نوشته اند سه ساله بدون او خسته است
رقیه بر علی اکبر چقدر وابسته است
امیر عظیمی

 

خورشیدآل فاطمه
وقت شروع مدح تو شاعر علیل شد
شرح غزل کشیده به بحر طویل شد
اعجاز کردی و قلم من عصا شده
این دفترم به اذن شما رود نیل شد
هر کس که از مقام شما مدح میکند
یعنی برای حضرتتان جبرییل شد
یک قطره از دهان تو افتاد در بهشت
این قطره چشمه ی عسل سلیبیل شد
سوگند میخورم نمک سفره ی تو را
هرکس که خورد ایل و تبارش اصیل شد
محتاج دست هر کس و ناکس نمیشود
دستی که صحن دست علی را دخیل شد
ما در پناه نام علی دور از آتشیم
این خانواده هر نفرش یک خلیل شد
از سفره ی شماست اگر نان به ما رسید
این نوکری ز حضرت سلمان به ما رسید
قصد خداست تا که سیادت کنی علی
تا بعد مجتبی تو کرامت کنی علی
اصلا تو آمدی که بشر را به لطف خود
تا کشتی نجات هدایت کنی علی
پروردگار را طلبیدیم و او تو را
یعنی به تو سپرده اجابت کنی علی
اصلا بعید نیست گل یاسمن دهد
روزی اگر به خار محبت کنی علی
قطعا پیمبران همه ایمان میاورند
روزی که ادعای نبوت کنی علی
کافر به شوق صوت شما شیعه می‌شود
بر ماذنه همین که تلاوت کنی علی
دست از تو بر ندارم ‌و باید از این به بعد
بر پارگی دامنت عادت کنی علی
تیغ و ترنج می طلبم تا قدم قدم
من را اسیر زخم و جراحت کنی علی
خلقا پیمبری ، به نظر والی ولی
ای مصطفای ریخته در غالب علی
ای از لبت عصاره‌ی شهد و شکر بلند
گردید ‌ه در پناه تو بخت قمر بلند
دیدند دشمنت به مدیح تو بین شهر
فریاد میزند به دم گوش کر بلند
هر روز نذر قامتت اسپند می‌کنند
شاید شود ز دور تو چشم و نظر بلند
خورشید آل فاطمه، خورشید می‌شود
از ازدحام زلف تو در هر سحر بلند
پایین پای از همه بالا نشسته تر
یک طایفه به یمن وجود تو سر بلند
دُل دُل سوار کرببلا لحظه نبرد
می‌کرد لشگری ز هراست سپر بلند
میرفتی ونگاه تو پشت سرت نبود
اهل حرم به گریه و آه از جگر بلند
افتاده بودی و همه دیدند که پدر
دیگر نکرد دست خودش از کمر بلند
تسبیح پاره پاره پس از جمع کردنت
می گشت از کنار تو چندین نفر بلند
خواهر رسید و کار حسین سخت تر شده
می‌شد صدای هلهله ها بیش‌تر بلند
با گریه قاتلین تورا لعن می کند
وقتی عبای خود به زمین پهن می کند
سید محمد هاشمی

خوش قدبالا
خبر رسیده که آقایمان پدر شده است
پسر رسیده؛ پدر صاحبِ سپر شده است
جوانِ خوش قد و بالای خانه ی لیلا
برای سید و سالارمان ثمر شده است
خصایصش شده تلفیقی از نبی و علی
چهارقل به لبِ هر که با خبر شده است
نمیروم به خدا جای دیگری! چونکه
گدا فقط درِ این خانه معتبر شده است
چه دست ها که به قنداقه اش گره خورده
چه چشم ها که به شوقِ وصال، تر شده است
نگاه نافذِ او شد دلیلِ خلقِ عقیق
به سنگ، خیره شد و صاحبِ اثر شده است
برای هر که غلام ِ علیست؛ خیرِ کثیر
برای دشمنِ حیدر، بلا و شَر شده است
دوباره «أشهدُ أنّ علی ولی الله»
اذان به شوقِ صدایش چه شعله ور شده است
از آن زمان که به دست پدر معمّم شد
نگاه عمّه به او گرم و گرمتر شده است
شمایلِ ادبش کاملاً أبالفضلی ست
اگر که شهره به دست-بوسیِ پدر شده است!
مرضیه عاطفی

 گل با صفاست امّا بی تو صفا ندارد
گر بر رخت نخندد در باغ جا ندارد
پیش تو ماه باید رخ بر زمین بساید
بی پرده گر برآید شرم و حیا ندارد
ای وصل تو شکیبم ای چشم تو طبیبم
بازآ که درد هجران بی تو دوا ندارد
فریاد بی صدایم در سینه حبس گشته
از بسکه ناله کردم آهم صدا ندارد
جان جهان چه قابل بر رو نمای رویت
بی رو نما نما رو، گل رو نما ندارد
بار فراق بردم خون از دو دیده خوردم
بازآی تا نمردم دنیا وفا ندارد
گفتم که در کنارت جان را کنم نثارت
دیدم که جان هم اینجا قدر و بها ندارد
هرگز کسی نگوید بالای چشمت ابرو
تیغ از تو گردن از من چون و چرا ندارد
کعبه تویی نه کعبه زمزم تویی نه زمزم
سعی و صفا و مروه بی تو صفا ندارد
هر کس تو را ندارد جز بیکسی چه دارد
جز بیکسی چه دارد هر کس تو را ندارد
«میثم» غزل به وصفت گوید چرا نگوید
در دل امید وصلت دارد چرا ندارد 
استادسازگار

 

لیلای کربلا
قدری مِیِ طهور ز ته مانده سبو
بر لب زدم به نیت تر کردن گلو
تا آتش و شراره آن بر دلم نشست
بابى ز عشق وا شد از این دل به سوى او
دیدم صداى هاتفى از غیب مى رسد
أُدخل الی الحرم که شده وقت گفتگو
بالا بزن به عزم تقرب تو آستین
با اشک دیده وقت سحر ساز یک وضو
صورت بمال بر حرم و خاکِ پاى یار
تا از غبار مقدم او یابى آبرو
بر مِنبرى ز تور نشین ، وصفِ عشق کن
بی خود ز خویش گشته فقط از على بگو
امشب فقط به سوى حرم سجده جایز است
مستانه رو به روى حرم سجده جایز است
با یک سلامْ دل به هوایت روانه شد
تسبیح اشک پاره شد و دانه دانه شد
بر روى آب عکسِ ضریحى کشیده ام
دریاى گریه هام عجب بى کرانه شد
گشتم دخیل گوشه اى از کَشتى نجات
دیدم که صاحبش پسرى ناز دانه شد
از جانب بهشت نسیمى وزید و بعد
با عطر سیب موى کمندِ تو شانه شد
بر بوسه هاى ممتد مولا ز صورتت
این روزها نبودنِ زهرا بهانه شد
آهسته گفت گریه کنان اَیْنَ فاطمه؟
دردِ نبودنت به دلم جاودانه شد
تو آمدى و دوباره پیمبر ظهور کرد
قنداقه تو کعبه سیّارِ خانه شد
نازم به این جمال و کمال و خصالِ تو
عاشق کُشَ است یک سحرى شرح حالِ تو
مرآتِ کبریاست جمالِ خدائى ات
بَدرُ المُنیرِ عشقْ رُخِ مصطفائى ات
چشم تمام اهل حرم خیره مى شود
بر شکل راه رفتنِ خیر النسائى ات
کردى حقوق حضرت استاد را ادا
نازم به بخشش و کرمِ مجتبائى ات
گم کرده راه بودم و تا خانه کریم
من را کشانده جلوه نارُ القرائى ات
صاحب دعا حسین ، مُریدانه تا سحر
دل داده پاى زمزمه ربنائى ات
الگوى هر چه عابد لله مى شود
با این وجود غرق به نور و خدائى ات
بِیْنِ خطوط روی جبینت پُر از خداست
اِبْنُ الحسینْ لیلى لیلاى کربلاست
گیسو به باد مى دهى و دلبرى على
پا در رکاب مى کنى و حیدرى على
ابرو نهان کن از نظر خیره حسود
آئینه دارِ صورت پیغمبرى على
قامت نگو قیامت زهراست قامتت
از بس که قد کشیده اى و محشرى على
گرم طوافِ روى تو آلِ بوتراب
غرق عبادتى و خدا منظرى على
وصف تو این بس است که وقت تجلى ات
شه زاده حرم على اکبرى على
در کربلا تجلّى فتاح خیبرى
همنام شهریارِ عرب حیدرى على
برقِ عرق به روى تو الماسْ اکبرا
ای هم نشین حضرتِ عباسْ اکبرا
از باده تو مستى دلها فراهم است
کارِ دلم چو زلفِ تو پیچیده دَرهَم است
لشگر کشیده ام به هوا خواهى ات على
این قطره اشکها چو سپاهی منظم است
تو وارث تمام اولوالعزم ها شدى
وصف تو امتداد رسولِ معظم است
ترکیبى از حسن و حسین است رُوى تو
ریحانه بهشت بگویم به تو کم است
من نذر کرده ام که بمیرم براى تو
خونین شدن به پاى تو سِرِّ مُحرّم است
هر جا که حرفِ پیرِ جوان مُرده مى شود
تصویر دست و پا زدنِ تو مجسم است
بالای نعشِ تو پدرت پیر شد على
دنبال تکه هاى تنت با قدى خم است
دیدند همچنان بدن پاره پاره ات
فریادهاى یا ولدی ، نا منظم است
امروز قدرتى به صدا جمع مى کند
فردا تو را میانِ عبا جمع مى کند
قاسم نعمتی

 

ماه پرست
دست به دست می شود بر همه هست می شود
به وقت دیدنش چقدر دیده مست می شود
چه دلخوش است مادرش چه دلکش است دلبرش
ماه اگر ببیندش علی پرست می شود
نشسته پا نمی شود دل از علی نمی کند
کنار گهواره حسین پای بست می شود
خوشا بحال این پدر که با وجود این پسر
به وقت سختی و نبرد بی شکست می شود
اگرچه این خانه درش بسته نمی شود ولی
جمع نمی شود دگر سفره بخاطر علی
روح تمام انبیا در اوست آکنده شود
پیش ملاحت علی فرشته بازنده شود
جذبهٔ عشق کافی است اگر که پلکی بزند
دهر به یک‌ معجزه نگاه او بنده شود
چنان که عمه اش شده زینت بابای خودش
اوست برای پدرش به حق برازنده شود
اگر دوباره قلعه ایی به جنگِ دین سپر شود
به دست قدرت علی باز دری کنده شود
کشتهٔ حمله های او که جای خود ولی ، علی
به حالِ کشته یی اگر لطف کند زنده شود
پیمبریست لایقِ فضائل و شمائلش
امت عشق او بود لطف اله شاملش
حامد آقایی


می‌ایستم امروز خدا را به تماشا
ای محو شکوه تو خداوند سراپا  
 
ای جان جوان مرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا

آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را
ای عشق مینداز از امروز به فردا
 
آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق
یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا
 
با آمدنت قاعده عشق به هم خورد
لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا
 
تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت
«المنته لله که در میکده شد وا»
 
ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا
 
ای منطق رفتار تو چون خلق محمد(ص 
معراج برای تو مهیاست، بفرما!
 
این پرده ای از شور عراقی و حجازی است
پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا
 
لب تشنه ی لب های تو لب های شراب است
لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا

دل مانده که لب های تو انگور بهشتی است
یا شیرخدا روی لبت کاشته خرما 
 
عالم همه مبهوت تماشای حسین است
هر چند حسین است تو را محو تماشا 
 
«چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان»
شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا  
 
از گوشه ی شش گوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا 
 
مجنون علی شد همه ی شهر ولی من
مجنون علی اکبر لیلام به مولا

 

پسرحضرت خورشید
حضرت آینه در خانه پیمبر دارد
خوش به حال پدری که علی اکبر دارد
دست این طایفه از عرش فراتر رفته
پسر ارشد این خانه به حیدر رفته
ماه ، باران ستاره به فلک میریزد
از گل خنده ی اکبر چه نمک میریزد
چقَدَر نسل اسد شیر دلاور دارد
کعبه شک کرده و میخواست ترک بردارد
نفس باد صبا مشک فشان شکل گرفت
روز میلادت علی روز جوان شکل گرفت
پسر حضرت خورشیدی و چون ماهی تو
گاه پیغمبری و گاه ید اللهی تو
ساحل امنی و دریا به شما رو بزند
کوه جا دارد اگر پیش تو زانو بزند
آنقدر نور پیمبر به تو واصل شده است
فکر کردیم که قرآن به تو نازل شده است
در ازل دور تو گشتیم که حج ساخته شد
ذوالفقار از خم ابروی تو کج ساخته شد
قامتت در دل عباس قیامت کرده
آسمان را به تماشای تو دعوت کرده
تا که هستی دو قدم پیش پدر راه برو
بیشتر در نظر باش پسر ! راه برو
پدرت بی تو یقیناً کمری خم دارد
به خودش آمده و دید تو را کم دارد
باید از نیزه و شمشیر تو را جمع کند
کار سختی ست تو را بین عبا جمع کند
امیرحسین آکار

بحرطویل
همه در حیرتم امشب، که شب هیفده ماه ربیع است و یا یازده غره شعبان معظم، شب میلاد محمد شده یا آینة طلعت نورانی احمد به سر دست حسین است و یا آمده از غار حرا باز محمد، عجبا این گل نورسته علی اکبر لیلاست، بگو یوسف زهرا است، بگو آینة طلعت طاهاست، بگو دسته گل فاطمة ام ابیهاست، بگو روح بتول است، بگو جان رسول است، سلام و صلوات همه بر خُلق و خصالش به جلالش به جمالش، همه مبهوت کمالش همه مشتاق وصالش، که سراپاست همه آینه احمد و آلش، چه به خلقت چه به طینت چه به صورت چه به سیرت چه به قامت چه به هیبت، همه بینید در این خال و خط و چهره گل روی رسول دو سرا را.

خانة یوسف زهراست زیارتگه پیغمبر اکرم نگه آل محمد به جمالی است که خود شاهد رخسار دل آرای محمد شده اینک، همگی چشم گشودند به سویش، به گمانم که گره خورده دل نور دل فاطمه بر طرّة مویش، شده جا در بغل عمه و آغوش عمویش، نگه ماه بنی هاشمیان بر گل رویش، نفسش نفخة صور و نگهش آینة نور و قدش نخلة طور و به دمش معجز عیسا، به لبش منطق موسی، همه ماتش همه مستش همه دادند به هم دست به دستش، همه گل بوسه گرفتند ز پیشانی و لعل لب و خورشید جمالش همه دادند سلامش همه دیدند به مهر رخ او وجه خدا را.

نگه از دامن مادر به گل روی پدر دوخته گویی، که ز شیری به تجلای الهی شده چون شعلة افروخته، سر تا به قدم سوخته، از روز ولادت بسی آموخته این درس که باید به جراحات تنش آیة ایثار و شهادت همه تفسیر شود، سینة پاکش هدف تیر شود، طعمة شمشیر شود، با نگه خود به پدر کرده ز گهواره اشاره که منم کشتة راهت، تو رسول اللهی و من چو علی شیر سپاهت، بنواز ای پدر عالم هستی، علی اکبر پسرت را به نگاهت، منم آن کودک شیری که ز شیری دل خود را به تو بستم، به فدایت همه هستم، تن و جان و سر و دستم، من و آن عهد که درعالم زر بستم و هرگز نشکستم، پسر فاطمه  از جام تولای تو مستم، تو دعا کن تو دعا کن که سرافراز کنم تا صف محشر شهدا را.

چه برازنده بود نام علی بهر من آن هم ز لب تو، که وجودم همه گردیده پر از تاب و تب تو، به خدایی خدا پیشتر از آمدنم بوده دلم در طلب تو، به جز این نیست که باشد حَسَب من حَسَب تو نَسَب من نَسَب تو، به خدا مثل علی در صف پیکار برآرم ز جگر نعره و یکباره زنم چون شرر نار به قلب صف اشرار، که گوید به من احسن به صف کرب و بلا حیدر کرار و زند خنده به شمشیر و به آن صولت و آن نیرو و آن غیرت و آن شوکت و عزّ و شرفم احمد مختار، سزد از دل گهواره به عالم کنم اعلام که ای خلق جهان من به نبی نور دو عینم، به همه خلق ندا می دهم امروز که فردا به صف کرب و بلا یار حسینم، عجبا می نگرم در بغل مادر خود معرکة کرب و بلا را.

ای نبی روی و علی صولت و زهرا صفت و فاطمه رفتار و حسن خو، تو که هستی که ربودی دل لیلا و حسین و حسن و زینب و عباس و علی را، تو نبی یا که علی یا که حسن یا که حسینی، تو همان خون خدا یا پسر خون خدایی، تو همه صدق و صفایی، تو همه مهر و وفایی، تو به هر زخم شفایی، تو به هر درد دوایی، تو عزیز دل آقای تمام شهدایی، تو همان یوسف خونین بدن آل عبایی، گل پر پر شدة گلبن ایثار و ولایی، نه تو قرآن ز هم ریخته از نیزه و شمشیر جفایی، تو همه صبر و ثباتی، تو همان باب نجاتی، تو به لعل لب خشکیدة خود خضر حیاتی، تو در امواج عطش آبروی آب فراتی که ز داغ لبت آتش زده دریا دل ما را.

نظری تا که چو جان تربت پاک تو در آغوش بگیرم، به ضریحت بزنم بوسه و از شوق، همان لحظه بمیرم، عجبا قبر تو با قبر حسین از چه یکی شد، تو مگر جان حسینی نه، تو قرآن حسینی، پدر و مادر و جان و همه هستم به فدایت، منم و مهر و ولایت، منم و مدح و ثنایت، منم و لطف و عطایت، منم و حال و هوایت، سگ این کویم و جایی نروم از سر کویت، چه بخوانی چه برانی، کرم و لطف تو بود عادت تو، عجز و گدایی است همه عادت من، گفتم و گویم به دو عالم نفروشم کفی از خاک درت را، به خدا سلطنت این است که خاک قدم خیل گدایان تو باشم، ندهم این سمت از دست، به دستم بگذارند اگر مهر و مه و ارض و سما را


ای  خوش قد و بالای بابا ماه لیلا
چشم امید و روشنی راه لیلا
از تو که مولودی منزه تر نباشد
طفل عزیز و نوگل دلخواه لیلا
با اولین لبخندهای دلنشین ات
مهرت نشسته در دل آگاه لیلا
وقتی که هستی در کنارش غم ندارد
ای هم زبان و همدل و همراه لیلا
در شهر با تو مادرت را می شناسند
ای بانی عز و جلال و جاه لیلا
بس که پیمبرگونه تو رفتار کردی
باید بخوانیمت رسول الله لیلا
از خاک پای تو تبرک جسته مادر
باشد قدمگاهت زیارتگاه لیلا
مداح تو ما نه خداوند جلیل است
دستان ما کوتاه و خرما بر نخیل است

حس تغزل را نگاهت باب کرده
از تو نوشتن شعر ما را ناب کرده
شب تا سحر را گرم توصیف تو هستیم
هر شاعری را عشق تو بی خواب کرده
شیرین زبانی های تو از روز اول
قند دل آقای مان را آب کرده
در رفت و آمدها به پای تو می افتند
عطرت تمام شهر را بی تاب کرده
روح اذانی و نگاه حاکم تو
لحن مؤذن زاده را جذاب کرده
گیرایی هر طاق ابرویت دوباره
ابلیس را هم راهی محراب کرده
صدها سعید و مسلم و عابس فدایت
وقتی تو را حق سرور اصحاب کرده
جدت علی با قلعه ی خیبر نکرده
کاری که چشمت با دل ارباب کرده
هم شاهزاده عین نور و نور عینی
هم یاعلی ابن الحسن ابن الحسینی

با دوستان آرزومندی که داری
مستیم از ذکر خداوندی که داری
ماه سحرهای مدینه ! پایدار است
با سجده و سجاده پیوندی که داری
تو در جلال و مرتبت خیلی بزرگی
عالم فدای نام و پسوندی که داری
عشقی که تو باشی همه با سر می آیند
عاشق کش است آن طرز لبخندی که داری
همراه با حاتم ، سلیمان هم نشسته
در جمع سائل های خرسندی که داری
هم منتهی الحلمی علی هم کاشف الکرب
مثل عموهای خردمندی که داری
بوی امیر المومنین از تو می آید
با ذوالفقار و نقش سربندی که داری
تو فتح خیبر میکنی و ورد لبهاست
اعجاز بازوی تنومندی که داری
دشمن توان جنگ رو در رو ندارد
با ضربه های بی همانندی که داری
خرج تو قطعا می شود ای شیرمیدان
تکبیر خواهرهای دلبندی که داری
تنها رجز خواندی و دشمن زهره ترکاند
در حیرتم از لحن سوگندی که داری
( اَنا عَلِيُّ بنُ الحُسينُ بنُ عَلِيٍّ
نَحنُ و بيتُ اللهِ اَولي بالنَّبِيِّ
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاكَ الدَّنِيّ
اَضرِبُكُم بِالسَّيفِ حَتّي يَنثَني
ضَربُ غُلامٍ هاشِميٍّ عَلَوِيٍّ
و لا اَزالُ الـيومَ اَحـمي اَبي
تااللهِ لا يَحكُمُ فينا اِبنُ الدَّعِيّ )
در معرکه همواره سر می ریزد آقا
از هر سر انگشت هنرمندی که داری
پیش تو اصلا قد علم کردن حرام است
هرکس که بدخواه تو شد کارش تمام است

در جان تو صورت و سیرت می درخشد
در دست هایت ابر رحمت می درخشد
آیینه ی پیغمبری خُلقاً و خَلقاً
از چهره ات نور نبوت می درخشد
مانند خورشیدی فروزان بر سر تو
عمامه ی سبز سیادت می درخشد
زیبایی و بخشندگی و  حسن خلق ات
در چشم دشمن بی نهایت می درخشد
از تو می آموزیم سبک زندگی را
از هر کلام تو صداقت می درخشد
انگور تازه حاصل اعجاز باباست
عشق به تو در این حکایت می درخشد
طوق غلامی تو و ایل و تبارت
بر گردنم روز قیامت می درخشد
با ختم "عاشورا" به این نکته رسیدم
نام تو در متن زیارت می درخشد
بانی شش گوشه شدی بیش از همه جا
در کربلا پایین پایت می درخشد
در تک تک آموزه های مکتب تو
امر اطاعت از ولایت می درخشد
کوری چشم ابن منقذها  همیشه
نام علی در بین عترت می درخشد
هر تکه های نامساوی تن تو
در جامه ی سرخ شهادت می درخشد
از نیزه گفتم بی هوا ؛ لیلا ببخشد
امیدوارم حضرت زهرا ببخشد

 

الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشا کن
جمال بی‌مثال حیّ سرمد را تماشا کن
در اقطاع زمین خلد مخلّد را تماشا کن
محمّـد را محمّد را محمّد را تماشا کن
ولادت یافت با حُسن رسول الله، زیبایی
جمـال ماه لیلا را ببین با چشم زهرایی
مبارک باد بر ثارالله‌ این جانِ حسین است این
ببوسیدش بخوانیدش که قرآن حسین است این
دُرِ دریای رحمت زیب دامان حسین است این
چراغ ماه، یا خورشید تابان حسین است این؟
شگفتـا در جمـال او جمـال کبریا بینم
حسن بینم علی بینم نبی بینم خدا بینم
امیرالمؤمنین جدّ و علی شـد نـام نیکـویش
صدای «یا علی» آید به گوش از تـار هر مویش
علی خصلت،علی هیبت،علی خلقش،علی خویش
عجـب نبْـوَد که بابـا بوسـه آرد بـر دو بازویش
علی ای نفْس پیغمبر! پیمبر بین، پیمبر بین
به روی دست لیلا حضرتِ عباسِ دیگر بین
خداوندا چه خوانم گر نخوانم روح ایمانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش
دهان و چشم و ابرو: کوثر و تطهیر و فرقانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش
وجـودش از وجـود رحمۀ للعالمیـن گوید
یقین دارم که صورت‌آفرینش آفرین گوید
سـزد تـا خاتـم پیغمبران گوید ثنای او
عجب نبْوَد اگر جبریل وحی آرد برای او
دوای درد جان اهل دل در خاک پای او
بهشـت روح ثـارالله حسـن دلربــای او
امیرالمؤمنین زهـرا پیمبر دوستش دارد
امام مجتبی همچون برادر دوستش دارد
قیامت قامتان بستند قامت بهر تعظیمش
هزاران بوذر و مقداد و سلمانند تسلیمش
سر و جان همه خوبان عالم باد تقدیمش
علـوم اوّلیــن و آخـرین محتاج تعلیمش
نبی را نورعین است این چراغ عالمین است این
حسین‌بن‌علی را جان، علی‌بن‌الحسین است این
چـه قرآنـی که بـا قـرآن توانی کرد تفسیرش
چه خورشیدی که از خورشید دل برده است تصویرش
بـه هنگـام رجـز تکبیـر مـی‌نازد بـه تکبیرش
شجاعت رنگ می‌بازد به پیش برق شمشیرش
«کرامت»خشتی از کویش«دعا»دائم دعاگویش
«ادب»خاک کف پایش،«شرف»ریگ ته جویش
الا ای خضرِ رحمت تشنه‌کامِ لعلِ لب‌هایت!
خجل گردیده زیبایی، ز شرم روی زیبایت
زیــارت نامــۀ زوار ثــارالله، سیمــایت
حسین ابن علی گردیده محو قد و بالایت
جـلال احمـد و آلـت، جمـال الله تمثالت
سر و جان خاک درگاهت، دل بابا به دنبالت
همانا گرد خورشید ولایت ماه یعنی تو
شهیدان فضیلت را چراغ راه یعنی تو
محمّد را تجلای جلال و جاه یعنی تو
ولــی‌الله فرزنــدِ ولــی‌الله یــعنی تو
تو روح عشق و ایمانی، تو ثارالله را جانی
تو هم دلبند توحیدی تو هم فرزند قرآنی
تو وجه اللّهی و از احمد مختار دل بردی
تو سیف اللّهی و از حیدر کرار دل بردی
تو از خون خدا در مکتب ایثار دل بردی
تو حتی از عدو در عرصۀ پیکار دل بردی
تو تـا صبـح قیامت نـور دادی خلق عالم را
تو از بار مضامین سبز کردی نخل «میثم» را
حاج غلامرضا سازگار
امروز پیک خوش خبر هی حلقه بر در میزند
بر در مکرر حلقه را از عشق دلبر میزند
از نغمه در مرغ دل در سینه ام ژر میزند
شادی به صد شور و شعف از هر دری سر میزند
از شوق دل روح الامین شهپر به شهپر میزند
از عشق اکبر نعره ی الاه و اکبر میزند
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که بیند روی او میگوید محمد امده
بشنو تو از ژرفای دل فریاد درد اییل را
افشا گر رازی مگو گلبانگ میکییل را
از فرط شادی کن نظر لبخند عزراییل را
در وصف هاجر گوش کن تکبیر جبراییل را
کاورده از بهر خلیل امروز اسماعیل را
تا در جهان سازد علم او پرچم تجلیل را
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که ببیند روی او گوید محمد امده
در خانه ی خون خدا امده خدا را مظهری
قد قامتی مه طلعتی مه پاره ای مه پیکری
دریا دلی شیر او ژنی صف بشکنی نام اوری
اسلام را جان پروری پیغام را پیغمبری
نسل جوان را در جهان در خط قران رهبری
خواند حدیث عشق را در گوش زهره مشتری
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که بیند روی او گوید محمد امده
از لیلی حسن قدم مصداق خاتم زد قدم
مصداق ختم النبیا در ملک عالم زد قدم
در سنگر خون و شرف ان ذبح اعظم زد قدم
الاله خونین تن ماه محرم زد قدم
از دامن مریم مگر عیسی بن مریم زد قدم
در جبهه ی حق ز امر حق روح مجسم زد قدم
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که بیند روی او گوید محمد امده
در ماه شعبان جلوه گر شد زامر داور این پسر
کز مرز باور بگذرد با دادن سر این پسر
رونق به دین حق دهد در دشت باور این پسر
از کشته سازد پشته ها از خصم کافر این پسر
از شوق جانان بسپرد خنجر به خنجر این پسر
گردد به دشت کربلا چون لاله پرپر این پسر
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که ببیند روی او گوید محمد امده
باید حسین بن علی سر مست و شیدایش کند
تا در منای قرب حق چون هدیه اهدایش کند
از فرط شیدایی ورا مجنون لیلا یش کند
در سن هجده سالگی مهمان زهرایش کند
وقت شهادت دیده را محو تماشایش کند
تا در میان خاک و خون چون لاله پیدایش کند
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که ببیند روی او گوید محمد امده
حمید کریمی
هم درمقام و نام و جلالت تو اکبری
هم اینکه درعشیره شماازهمه سری
گفتااگرکه ختم رسالت نمیرسید
حتما تو اخرین نبی هستی پیمبری
وقتی تورا بدست پدر داد مادرت
بوسیدروی ماهت و گفتا که محشری
بایدبرای رزم تو لشکربیاورند
الحق عرب ندیده شبیه ت دلاوری
وقتی لجام اسب کشیدی سوی نبرد
دشمن ندید اکبری یا این که حیدری
دشمن چشیده مزه شمشیر تیز تو
وقتی چو شیر بر صف او حمله میبری
اقا شما کرامتتان هم محمدیست
حالا شما به کرببلایم نمیبری
صدبار گفته اند و مانیز گفته ایم
اقا غلام دربدرت را نمیخری
مهدی مومنی
باده در جام دلم سرریز شد
سینه از عشق خدا لبریز شد
فصل اندوه و غم و غصه گذشت
لحظه هامان بس طرب انگیز شد
عرش حق آئینه بندان،فرش نیز
کو به کو روشن ،چراغ آویز شد
جرعه ای از باده ساقی بنوش
دیگ رحمت آمده امشب به جوش
سینه و طور تجلا عجبا
ذره و وصف ز بیضا عجبا
قطره و وصل به دریا نه عجب
نم و توصیف ز دریا عجبا
تا که دیدند رخ چون نبی اش
همه گفتند خدایا عجبا
یوسف کنعان دل آمد خدا
مهر بی پایان دل امد خدا
می زنم امشب ز مینای دگر
تا کشم تصویر زیبای دگر
آمده حسن خدای لم یزل
چون پیمبر یا که مولای دگر
سر زده موسی ز طور دیگری
آمده امشب مسیحای دگر
نام زیبایش چو نام حیدر است
او علی سر تا به پا پیغمبر است
خانه خون خدا غوغا شده
گوئیا که محشری برپا شده
ام لیلا زاداه لیلا،هر طرف
صحبت از لیلای این لیلا شده
این طرف مسرور گردیده علی
شادمان در آن طرف زهرا شده
کوری چشم حسودان شد پدر
چون خدا بر او عطا کرده پسر
مادر گیتی نزاید چون تویی
سروری را می سزاید چون تویی
ناتوان باشد بشر در مدحتان
حق تعالی می ستاید چون تویی
آفتاب از شرم رویت در حجاب
رفته و بالا نیاید چون تویی
ای قیامت آن قد و بالای تو
کار ما بسته به یک امضای تو
یک نظر بنشین جمالش را ببین
می برد دل از امیرالمومنین
برق لبخندش گرفته شهر را
روشن از نورش یسارست ویمین
نجل زیبای ولایت را ثمر
حلقه سبز امامت را نگین
خالق اکبر که اکبر داده است
هدیه بر حیدر پیمبر داده است
ای طواف من به گرد روی تو
طاق محرابم خم ابروی تو
تو مطهر زاده ای مولای من
عالمی گردیده مست بوی تو
باب حاجات همه بر من نگر
آمدم با قلب پرخون سوی تو
لحظه ای گیسوی خود را تاب ده
قطره ای ما را شراب ناب ده
میلاد یعقوبی
باز هم آسمان این خانه
شب پر رفت و آمدی دارد
باز هم کوچه‌ی بنی هاشم
بوی عطر محمدی دارد
در شبستان زلف تو ترسا
خال بر گونه‌ی تو هندوکش
طاق زیبای ابرویت محراب
وه که لیلا چه معبدی دارد
کار چشم تو مبتلا کردن
خاک را با نظر طلا کردن
این زلیخای نفس ما یوسف
عاشق توست هر بدی دارد
خَلق تو خُلق تو تعالی الله!
چه شکوهی ست در تو یا الله
این علی تا که می‌رسد به خدا
صلوات محمدی دارد
قاسم صرافان
می‌آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت می‌کشد، یک دست بر گیسوی تو
نه بر نمی‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو
هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! می‌رسی، این بار با نام علی
یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق باده‌ات
از مستی لب‌های تو میخانه شد سجاده‌ات
یک دم علی گل می‌کند در آن لباس ساده‌ات
یک دم محمد می‌رسد با زلف تاب افتاده‌ات
می‌آید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!
تسبیح زیبایت دل روح الامین را می‌برد
آن قد و بالایت دل اهل زمین را می‌برد
ناز قدم هایت دل سلطان دین را می‌برد
موج نگاهت کشتی اهل یقین را می‌برد
غرقند قایق‌های ما در بهت اقیانوس تو
بال ملک می‌سوزد از «یا نور و یا قدوس» تو
وقتی رجز خوان می‌شوی، انگار حیدر می‌رسد
یک لافتای دیگر از نسل علی سر می‌رسد
ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر می‌رسد ـ
پیش تو می‌لرزد زمین، گویی که محشر می‌رسد
صف می‌کشد یک شهر تا شاید تماشایت کند
مه می‌رسد تا یک نظر در صبح سیمایت کند
شهزاده! دل را می‌بری از شهر با یک گوشه لب
ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی، یا للعجب
چشم انتظارت کوچه‌ها، ای ماه زیبای عرب
صبح یتیمان می‌رسد تا می‌رسی تو نیمه شب
دستان تو میراثی ست از دست کریم مجتبی
اصلاً تو گلچینی شدی از گلشن آل عبا
تا پرده‌های خیمه را ماه جوان وا می‌کنی
هم دشمن و هم دوست را غرق تماشا می‌کنی
با شرم و خواهش یک نظر در چشم بابا می‌کنی
از او چه می‌خواهی؟ چرا این پا و آن پا می‌کنی؟
ای کربلایی این تو و این لحظه‌ی دلخواه تو
ای شیر مست هاشمی این جاست جولانگاه تو
می‌خواستت در خاک و خون اصلاً خدای کربلا
اصلاً سرشتت از گِلی خونین برای کربلا
تا باز باشی بهترین، در روضه‌های کربلا
اما در این توفان امان از ناخدای کربلا
با خواهش چشمان تو تا اذن میدان می‌دهد
با رفتنت آرام جان! دارد پدر جان می‌دهد
قاسم صرافان
من که گرد و غبار بوده ام
کوچه گرد ستاره ها شده ام
امشب از لطف چشمهای شما
مومنی پاک و با خدا شده ام
تا سحر پای نافله ماندم
در نمازم چه بی ریا شده ام
من که اینجا غریبه ای بودم
با حریم دل آشنا شده ام
آسمانها، تمامی ذرات
می فرستند بر شما صلوات
بار دیگر قیامتی بر پاست
دل اهل حرم پر از غوغاست
از فراسوی عرش آمده است
علی دوم همین دنیاست
شب عاشق شدن شب مجنون
شب شادی حضرت لیلاست
همگی از جمال او دیدند
جلوه های محمدی پیداست
پدرش چشم بر نمی دارد
ازدو چشمی که واقعا زیباست
رد پیشانیش شبیه شهاب
قلب او هم به وسعت دریاست
می درخشد ستاره و مهتاب
چون که حالا پدر شده ارباب
مداح:حاج محمد طاهری
ساقی بیا که مشکلم آسان نمی شود
جامی بریز باده که پنهان نمی شود
طوفانیم، رسیده ام از خم سبو کشم
با این یکی دو جام که طوفان نمی شود
ما را خدا برای حسین آفریده است
این بندگی حواله ی سلطان نمی شود
ما از ازل خراب سبوییم و غیر ما
مستی حریف این مِیِ جوشان نمی شود
ما عاشقیم، عاشق ارباب زاده ایم
این عاشقی نصیب سلیمان نمی شود
ساقی بیا و این دل دلداده را ببین
جامی بریز و حضرت شه زاده را ببین
بالا بلند! سایۀ طوبی کجا و تو!
ای آبشار! پهنۀ دریا کجا و تو
با یک نگاه زنده کنی کائنات را
تا سر دهند شور مسیحا کجا و تو‍!
وقتی قدم به خاک نهادی بهشت گفت:
ای قبلۀ عیان شده! دنیا کجا و تو!
سیلاب می کند نظرت رشته کوه را
ثابت کند که معجز موسی کجا و تو
چون تو به اوج، جاذبه پیدا نمی شود
هر یوسفی که یوسف لیلا نمی شود
از راه آمدی که ز دل دلبری کنی
ما سر فدا کنیم و تو هم سروری کنی
نامت بلند باد! که این جا دلی نماند
زلفت دراز باد! که غارت گری کنی
ای از همه شبیه ترین بر رسول عشق
باید به آل فاطمه پیغمبری کنی
ای اولین علی، علی دوم حسین!
باید از این به بعد علی پروری کنی
ای جلوه ات شبیه ابالفضل بی بدیل
باید میان معرکه ها حیدری کنی
پیغمبر دوباره ایل و تبار عشق
ای صاحب همیشگی ذوالفقار عشق
وقتی میان معرکه تکبیر می کِشی
یک دشت را به پنجه ی تسخیر می کشی
چشم تو کافی است برای تمام خلق
وای از دمی که قبضه ی شمشیر می کشی
زَهره که هیچ، هر رجزت سینه می درد
وقتی که نعره های نفس گیر می کشی
عقاب های آسمان همه مبهوت مرکبت
می تازی و زبانه به زنجیر می کشی
ای سبط مرتضی تو علی را به کارزار
با ضربه های خویش به تصویر می کشی
زیبا ترین تجسم خون خدا تویی
سر تا به پا تمامی کرب و بلا تویی
راه خدا به سمت تو و آسمان توست
حتی حسین چشم به راه اذان توست
همسایه ی همیشه ی معراج اهل بیت
جای پیامبران همه در آستان توست
شیواترین مکبّر محراب مرتضی
نهج البلاغه تا به ابد خطبه خوان توست
ابرو کمان حضرت ارباب تا ابد
خورشید کوچه گرد به طاق کمان توست
باب الحوائجیِ تو مثل عموی توست
عباس مست جاذبه ی بی امان توست
بند دل حسینی و آرام زینبی
تو روضه ی نگفته ی هر شام زینبی
مداح:مهدی میرداماد
دریاترین به دامن صحرا رسیده است
ره واکنید، کعبه ی دل ها رسیده است
یوسف بریده سر، سر بازار آمده
پابوسی اش خلیل و مسیحا رسیده است
نور نبی و نور علی، نور فاطمه
نور خدا ز عالم بالا رسیده است
با خلق و خوی و منطق پیغمبرانه اش
احمدترین به صفحۀ دنیا رسیده است
نور رخش قمر، قمر روی او منیر
زیباترین به دامن لیلا رسیده است
آمد ز روی حیدر و احمد تجسمی
دل برده از حسین و حسن با تبسمی
دست خدا کشیده عجب حیدری دگر
یا همچو فاطمه گل نیلوفری دگر
تا نور صورتش به جهان گشته منجلی
بر پاشده به ارض و سما محشری دگر
آیات حق تجلی دیگر نموده است
“اقرا” نخوانده آمده پیغمبری دگر
صدیقه منظر است و به رخ نور فاطمه
جاری شده به جان جهان کوثری دگر
پیدا شده به عالم هستی به لطف حق
در گلشن علی گل زیباتری دگر
پابوس خاک او همه هفت آسمان شده
دل های ما ز نام نکویش جوان شده
کار دو عالم است به راهش فدا شدن
در پشت درب خانه ی لطفش گدا شدن
با یک نظر حسین شده عاشق علی
آری که کار اوست فقط دلربا شدن
آری فقط مقام علی اکبر است و بس
یک جا مدینه و نجف و کربلا شدن
در بین مردمان جهان بین خاص و عام
غیری نبود درخور پایین پا شدن
در کربلا تجلی داغ مدینه شد
با پهلوی شکسته چو خیرالنسا شدن
در کربلا ز کینه ی آن دشمان دون
شد قامت رشید علی غرق خاک و خون
ناصر شهریاری
باده در جام دلم سرریز شد
سینه از عشق خدا لبریز شد
فصل اندوه و غم و غصه گذشت
لحظه هامان بس طرب انگیز شد
عرش حق آئینه بندان،فرش نیز
کو به کو روشن ،چراغ آویز شد
جرعه ای از باده ساقی بنوش
دیگ رحمت آمده امشب به جوش
سینه و طور تجلا عجبا
ذره و وصف ز بیضا عجبا
قطره و وصل به دریا نه عجب
نم و توصیف ز دریا عجبا
تا که دیدند رخ چون نبی اش
همه گفتند خدایا عجبا
یوسف کنعان دل آمد خدا
مهر بی پایان دل امد خدا
می زنم امشب ز مینای دگر
تا کشم تصویر زیبای دگر
آمده حسن خدای لم یزل
چون پیمبر یا که مولای دگر
سر زده موسی ز طور دیگری
آمده امشب مسیحای دگر
نام زیبایش چو نام حیدر است
او علی سر تا به پا پیغمبر است
خانه خون خدا غوغا شده
گوئیا که محشری برپا شده
ام لیلا زاداه لیلا،هر طرف
صحبت از لیلای این لیلا شده
این طرف مسرور گردیده علی
شادمان در آن طرف زهرا شده
کوری چشم حسودان شد پدر
چون خدا بر او عطا کرده پسر
مادر گیتی نزاید چون تویی
سروری را می سزاید چون تویی
ناتوان باشد بشر در مدحتان
حق تعالی می ستاید چون تویی
آفتاب از شرم رویت در حجاب
رفته و بالا نیاید چون تویی
ای قیامت آن قد و بالای تو
کار ما بسته به یک امضای تو
یک نظر بنشین جمالش را ببین
می برد دل از امیرالمومنین
برق لبخندش گرفته شهر را
روشن از نورش یسارست ویمین
نجل زیبای ولایت را ثمر
حلقه سبز امامت را نگین
خالق اکبر که اکبر داده است
هدیه بر حیدر پیمبر داده است
ای طواف من به گرد روی تو
طاق محرابم خم ابروی تو
تو مطهر زاده ای مولای من
عالمی گردیده مست بوی تو
باب حاجات همه بر من نگر
آمدم با قلب پرخون سوی تو
لحظه ای گیسوی خود را تاب ده
قطره ای ما را شراب ناب ده
میلاد یعقوبی
عاشق آن است که پر می گیرد
فقط از عشق خبر می گیرد
از جگر آتش اگر می گیرد
عشق را مدّ نظر می گیرد
منطق منطقه ی ما عشق است
مذهب مطلقه ی ما عشق است
بی دل آن است که دل داده به تو
کار و بارش فقط افتاده به تو
سجده کرده خود سجاده به تو
می رسد آخر این جاده به تو
راهی جاده ی مجنون شدنیم
بس که آماده ی مجنون شدنیم
ما همه در به در لیلاییم
بیش تر دور و بر لیلاییم
سائل پشت درِ لیلاییم
زیرِ دینِ پسرِ لیلاییم
تو علی اکبر لیلا هستی
نوه ی اول زهرا هستی
کیستی محشر در گهواره؟
فاتح خیبر در گهواره
یا که پیغمبر در گهواره
خنده ات اکبر در گهواره
همه را یاد نبی می انداخـت
یاد میلاد نبی می انداخت
صابر خراسانی
می‌آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت می‌کشد، یک دست بر گیسوی تو
نه بر نمی‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو
هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! می‌رسی، این بار با نام علی
یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق باده‌ات
از مستی لب‌های تو میخانه شد سجاده‌ات
یک دم علی گل می‌کند در آن لباس ساده‌ات
یک دم محمد می‌رسد با زلف تاب افتاده‌ات
می‌آید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!
تسبیح زیبایت دل روح الامین را می‌برد
آن قد و بالایت دل اهل زمین را می‌برد
ناز قدم هایت دل سلطان دین را می‌برد
موج نگاهت کشتی اهل یقین را می‌برد
غرقند قایق‌های ما در بهت اقیانوس تو
بال ملک می‌سوزد از «یا نور و یا قدوس» تو
وقتی رجز خوان می‌شوی، انگار حیدر می‌رسد
یک لافتای دیگر از نسل علی سر می‌رسد
ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر می‌رسد ـ
پیش تو می‌لرزد زمین، گویی که محشر می‌رسد
صف می‌کشد یک شهر تا شاید تماشایت کند
مه می‌رسد تا یک نظر در صبح سیمایت کند
شهزاده! دل را می‌بری از شهر با یک گوشه لب
ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی، یا للعجب
چشم انتظارت کوچه‌ها، ای ماه زیبای عرب
صبح یتیمان می‌رسد تا می‌رسی تو نیمه شب
دستان تو میراثی ست از دست کریم مجتبی
اصلاً تو گلچینی شدی از گلشن آل عبا
تا پرده‌های خیمه را ماه جوان وا می‌کنی
هم دشمن و هم دوست را غرق تماشا می‌کنی
با شرم و خواهش یک نظر در چشم بابا می‌کنی
از او چه می‌خواهی؟ چرا این پا و آن پا می‌کنی؟
ای کربلایی این تو و این لحظه‌ی دلخواه تو
ای شیر مست هاشمی این جاست جولانگاه تو
می‌خواستت در خاک و خون اصلاً خدای کربلا
اصلاً سرشتت از گِلی خونین برای کربلا
تا باز باشی بهترین، در روضه‌های کربلا
اما در این توفان امان از ناخدای کربلا
با خواهش چشمان تو تا اذن میدان می‌دهد
با رفتنت آرام جان! دارد پدر جان می‌دهد
قاسم صرافان
باز هم آسمان این خانه
شب پر رفت و آمدی دارد
باز هم کوچه‌ی بنی هاشم
بوی عطر محمدی دارد
در شبستان زلف تو ترسا
خال بر گونه‌ی تو هندوکش
طاق زیبای ابرویت محراب
وه که لیلا چه معبدی دارد
کار چشم تو مبتلا کردن
خاک را با نظر طلا کردن
این زلیخای نفس ما یوسف
عاشق توست هر بدی دارد
خَلق تو خُلق تو تعالی الله!
چه شکوهی ست در تو یا الله
این علی تا که می‌رسد به خدا
صلوات محمدی دارد
قاسم صرافان
امروز پیک خوش خبر هی حلقه بر در میزند
بر در مکرر حلقه را از عشق دلبر میزند
از نغمه در مرغ دل در سینه ام ژر میزند
شادی به صد شور و شعف از هر دری سر میزند
از شوق دل روح الامین شهپر به شهپر میزند
از عشق اکبر نعره ی الاه و اکبر میزند
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که بیند روی او میگوید محمد امده
بشنو تو از ژرفای دل فریاد درد اییل را
افشا گر رازی مگو گلبانگ میکییل را
از فرط شادی کن نظر لبخند عزراییل را
در وصف هاجر گوش کن تکبیر جبراییل را
کاورده از بهر خلیل امروز اسماعیل را
تا در جهان سازد علم او پرچم تجلیل را
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که ببیند روی او گوید محمد امده
در خانه ی خون خدا امده خدا را مظهری
قد قامتی مه طلعتی مه پاره ای مه پیکری
دریا دلی شیر او ژنی صف بشکنی نام اوری
اسلام را جان پروری پیغام را پیغمبری
نسل جوان را در جهان در خط قران رهبری
خواند حدیث عشق را در گوش زهره مشتری
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که بیند روی او گوید محمد امده
از لیلی حسن قدم مصداق خاتم زد قدم
مصداق ختم النبیا در ملک عالم زد قدم
در سنگر خون و شرف ان ذبح اعظم زد قدم
الاله خونین تن ماه محرم زد قدم
از دامن مریم مگر عیسی بن مریم زد قدم
در جبهه ی حق ز امر حق روح مجسم زد قدم
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که بیند روی او گوید محمد امده
در ماه شعبان جلوه گر شد زامر داور این پسر
کز مرز باور بگذرد با دادن سر این پسر
رونق به دین حق دهد در دشت باور این پسر
از کشته سازد پشته ها از خصم کافر این پسر
از شوق جانان بسپرد خنجر به خنجر این پسر
گردد به دشت کربلا چون لاله پرپر این پسر
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که ببیند روی او گوید محمد امده
باید حسین بن علی سر مست و شیدایش کند
تا در منای قرب حق چون هدیه اهدایش کند
از فرط شیدایی ورا مجنون لیلا یش کند
در سن هجده سالگی مهمان زهرایش کند
وقت شهادت دیده را محو تماشایش کند
تا در میان خاک و خون چون لاله پیدایش کند
گویم به اوای جلی طالی احمد امده
هر کس که ببیند روی او گوید محمد امده
حمید کریمی
گفتم ای دل به جان رسیدم گفت
زچه گفتم از آنچه دیدم گفت
زچه خم گشته قامتت گفتم
از غم هجر او خمیدم گفت
تو کجا و غمش کجا گفتم
این بلا را به جان خریدم گفت
عجب از اشک آه تو گفتم
به خدا زین دو، روسپیدم گفت
با گناهان چه می کنی گفتم
که علی می دهد نویدم گفت
به که دل بسته بگو گفتم
کسته عشق آن شهیدم گفت
دیده ای کربلای او گفتم
این بود منتها امیدم گفت
در مدیحش بگو سخن گفتم
من ز پیر خرد شنیدم گفت
که در او بین جلال سرمد را
صورت و سیرت محمد را
بند دوم
دل زدنیا گسسته ام امشب
خوش از این دام رسته ام امشب
تا شود خانه محبت دوست
دل زدنیا گسسته ام امشب
پی تجدید عهد با جانان
همه عهدی شکسته ام امشب
در هوای طواف کعبه عشق
با احرام بسته ام امشب
مژده آمد که میرسد از راه
آن نگار خجسته ام امشب
به امیدی که دست من گیرد
سر راهش نشسته ام امشب
تا زدیدار او صفا یابد
این دل و جان خسته ام امشب
ارمغانم به آستانه او
بود این گل که بسته ام امشب
که در او بین جلال سرمد را
صورت و سیرت محمد را
بند سوم
عقل کل را نظیر می آید
عشق را وزیر می آید
نهر دیگر جدا شد از کوثر
یا که خیر کثیر می آید
بار ش رحمت خدا امشب
بر کبیرو صغیر می آید
امشب از توده گنه کاران
ناله یا مجیر می آید
هر دم از بندگتن خاک نشین
بانگ نعم الأمیر می آید
زسرا پرده جلال حسین
طرفه ماهی منیر می آید
کز تجلای روی زیبایش
مهر گردون حقیر می آید
پسری داده بر حسین خدا
که پدر را نظیر می آید
اوست روح کرامت و کرمش
خلق را دستگیر می آید
شیری از بیشه علی برخاست
که چو او شیر گیر می آید
خون، خون خداست در بدنش
که چنین دلپذیر می آید
او علی اکبر است و در مدحش
نغمه از عقل و پیر می آید
که در او بین جلال سرمد را
صورت و سیرت محمد را
بند چهارم
جرخ دین جلوه ای دگر دارد
ماهی ازمهر خوبتر دارد
آسمان را بگو برون آرد
ماه از این خوبتر اگر دارد
پسری در کمال زیبایی
جای در دامن پدر دارد
شد زلطف خدا حسین پدر
پسرت یاعلی پسر دارد
جای زهرا در این میان خالی است
کز رخ طفل بوسه بر دارد
نیست زهرا ولی بود زینب
که چو جان طفل را ببر دارد
دید حق بر حسین و داغ دلش
کز غم سید البشر دارد
خواست کز خاطر خطیر حسین
این غم جانگداز بر دارد
داد او را یگانه فرزندی
که نشان از پیامبر دارد
می کند یاد جد اطهرا خویش
تا به رخسار او نظر دارد
او علی اکبر است و در وصفش
این سخن را ملک زبر دارد
که در او بین جلال سرمد را
صورت و سیرت محمد را
موید
هم درمقام و نام و جلالت تو اکبری
هم اینکه درعشیره شماازهمه سری
گفتااگرکه ختم رسالت نمیرسید
حتما تو اخرین نبی هستی پیمبری
وقتی تورا بدست پدر داد مادرت
بوسیدروی ماهت و گفتا که محشری
بایدبرای رزم تو لشکربیاورند
الحق عرب ندیده شبیه ت دلاوری
وقتی لجام اسب کشیدی سوی نبرد
دشمن ندید اکبری یا این که حیدری
دشمن چشیده مزه شمشیر تیز تو
وقتی چو شیر بر صف او حمله میبری
اقا شما کرامتتان هم محمدیست
حالا شما به کرببلایم نمیبری
صدبار گفته اند و مانیز گفته ایم
اقا غلام دربدرت را نمیخری
مهدی مومنی
تعالی الله مبارک باد لیلا
لبت خندان و قلبت شاد لیلا
علی آورده ای یا حیّ سرمد
تو را امشب محمد داد، لیلا
گلی آورده ای کز نکهت او
بهشت وحی شد آباد، لیلا
پدر تا دیده ماه عارضش را
به یاد جدّ خود افتاد، لیلا
همانند گل یاس تو در باغ
ندارد باغبانی یاد، لیلا
گلت از چشم ثارالله دل برد
چو از هم چشم خود بگشاد لیلا
اگر پیش جمالش سر برآرد
دهد گل آبرو بر باد، لیلا
بهشت وحی را آباد کردی
حسین ابن علی را شاد کردی
به بحر نور گوهر آفریدند
برای ماه اختر آفریدند
ولیّ الله اکبر را دوباره
ولیّ الله دیگر آفریدند
به خلق و خُلق و خو الله اکبر
ز سر تا پا پیمبر آفریدند
ز هر چه وصف او گفتیم و گفتند
هزاران بار بهتر آفریدند
محمد را علی دادند امشب
ز حیدر باز حیدر آفریدند
تنی زیباتر از جان مجسّم
بگو روح مصوّر آفریدند
مبارک باد بر فرزند کوثر
گمانم باز کوثر آفریدند
بهشت وحی دارد یاس دیگر
و یا ام البنین عباس دیگر
حیات عشق جوشد از دهانش
دعای نور جاری بر زبانش
بهار وحی دارد باغ حسنش
خداوندا نگهدار از خزانش
ز مهد ناز بیند کربلا را
که در تن می زند پر مرغ جانش
همای قلۀ عشق است این طفل
که آغوش حسین است آشیانش
ربوده با نگاه اول خویش
دل از عباس چشم مهربانش
خدا داند که می نازند بر او
رسول الله و کل خاندانش
کلام الله در لب های شیرین
سلام الله از نسل جوانش
ز میلادش گرفته تا شهادت
بود هر لحظه عمرش یک ولادت
حیات عشق مرهون دم اوست
دل عالم خریدار غم اوست
شهادت، عشق، ایمان، عزم، ایثار
روایات کتاب محکم اوست
به هر زخم تنش در راه جانان
همانا زخم دیگر مرهم اوست
حسین ابن علی باید بگوید
ثنایش را، که مدح ما کم اوست
نماز عشق را گر قبله پرسی
همان محراب ابروی خم اوست
نیازی نیست بر آب فراتش
که چشم خلق عالم زمزم اوست
اگر چه دور افتادم ز کویش
دلم سرگرم سیر عالم اوست
مزارش شهر دل را زیب و زین است
زیارت نامه اش قلب حسین است
الا ای سر به سر آیت در آیت
جمالت ماه خورشید ولایت
تمام آیه های نور دارند
ز خط و خال و ابرویت حکایت
قدت طوبی، لبت کوثر، دلت بحر
گل رویت بهشت بی نهایت
تویی منصوص در ذات خداوند
ز لب های حسین است این روایت
تو را باید به اوج تشنه کامی
کند پیغمبر اکرم سقایت
کند بهر شفاعت روز محشر
همان رخسار خونینت کفایت
کلامت، جذبه ات، راهت، نگاهت
هدایت، در هدایت، در هدایت
فدایت گردم ای چشم الهی
به میثم کن نگاهی گاه گاهی
غلامرضا سازگار
ساقی بیا که مشکلم آسان نمی شود
جامی بریز باده که پنهان نمی شود
طوفانیم، رسیده ام از خم سبو کشم
با این یکی دو جام که طوفان نمی شود
ما را خدا برای حسین آفریده است
این بندگی حواله ی سلطان نمی شود
ما از ازل خراب سبوییم و غیر ما
مستی حریف این مِیِ جوشان نمی شود
ما عاشقیم، عاشق ارباب زاده ایم
این عاشقی نصیب سلیمان نمی شود
ساقی بیا و این دل دلداده را ببین
جامی بریز و حضرت شه زاده را ببین
بالا بلند! سایۀ طوبی کجا و تو!
ای آبشار! پهنۀ دریا کجا و تو
با یک نگاه زنده کنی کائنات را
تا سر دهند شور مسیحا کجا و تو‍!
وقتی قدم به خاک نهادی بهشت گفت:
ای قبلۀ عیان شده! دنیا کجا و تو!
سیلاب می کند نظرت رشته کوه را
ثابت کند که معجز موسی کجا و تو
چون تو به اوج، جاذبه پیدا نمی شود
هر یوسفی که یوسف لیلا نمی شود
از راه آمدی که ز دل دلبری کنی
ما سر فدا کنیم و تو هم سروری کنی
نامت بلند باد! که این جا دلی نماند
زلفت دراز باد! که غارت گری کنی
ای از همه شبیه ترین بر رسول عشق
باید به آل فاطمه پیغمبری کنی
ای اولین علی، علی دوم حسین!
باید از این به بعد علی پروری کنی
ای جلوه ات شبیه ابالفضل بی بدیل
باید میان معرکه ها حیدری کنی
پیغمبر دوباره ایل و تبار عشق
ای صاحب همیشگی ذوالفقار عشق
وقتی میان معرکه تکبیر می کِشی
یک دشت را به پنجه ی تسخیر می کشی
چشم تو کافی است برای تمام خلق
وای از دمی که قبضه ی شمشیر می کشی
زَهره که هیچ، هر رجزت سینه می درد
وقتی که نعره های نفس گیر می کشی
عقاب های آسمان همه مبهوت مرکبت
می تازی و زبانه به زنجیر می کشی
ای سبط مرتضی تو علی را به کارزار
با ضربه های خویش به تصویر می کشی
زیبا ترین تجسم خون خدا تویی
سر تا به پا تمامی کرب و بلا تویی
راه خدا به سمت تو و آسمان توست
حتی حسین چشم به راه اذان توست
همسایه ی همیشه ی معراج اهل بیت
جای پیامبران همه در آستان توست
شیواترین مکبّر محراب مرتضی
نهج البلاغه تا به ابد خطبه خوان توست
ابرو کمان حضرت ارباب تا ابد
خورشید کوچه گرد به طاق کمان توست
باب الحوائجیِ تو مثل عموی توست
عباس مست جاذبه ی بی امان توست
بند دل حسینی و آرام زینبی
تو روضه ی نگفته ی هر شام زینبی
مداح:مهدی میرداماد

 

اذان ظهر به افق مشهدالرضا علیه السلام

سوره مبارکه عنکبوت آیه 11

وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ

و قطعاً خدا كسانى را كه ايمان آورده مى شناسد، و منافقان را (نيز) مى شناسد.

https://t.me/DaltangFarjyar

1400/12/17  سه شنبه
طلوع آفتاب : 05/53  اذان صبح : 4/29
اذان ظهر : 1142
اذان مغرب : 17/51
نیمه شب شرعی : 22/59
              التماس دعا
مدیریت : پوررجب

https://t.me/DaltangFarjyar


ای بحر شرف، گهر مبارک
ای شمس ضحی، قمر مبارک
ای بانوی شهر، شهر بانو
دیدار رخ پسر مبارک
ای مادر نه امام تبریک
ای نخل ولا ثمر مبارک
این دسته گل حسین بر تو
از خالق دادگر مبارک
این آیت محکم حسین است
قرآن مجسم حسین است
خورشید سپهر پرور است این
یا عبد خدای منظر است این
دوم علی حسین زهرا
سر تا به قدم پیمبر است این
لبخند بزن به ماه رویش
زیرا که حسین دیگر است این
دردانة چار بحر توحید
منظومۀ هشت اختر است این
این سید کل ساجدین است
مولای همه مجاهدین است
شعبان به ولادتش معظّم
قرآن به ولایتش منظّم
در هر ورق صحیفۀ او
قرآن نخوانده‌ای مجسّم
خوانند فرشتگان ثنایش
مانند دعای نور با هم
بخشد به دعا تلاوتش روح
همچون نفس مسیح مریم
رویش که بهشت عالمین است
گلخانۀ بوسۀ حسین است
گل آینه‌دار خلق و خویش
دل تشنۀ کوثر سبویش
در طور دعا، هزار موسی
مدهوش به شوق گفتگویش
دست همه اولیا به دامن
چشم همه انبیا به سویش
لبخند زند عزیز زهرا
هر صبح به بوستان رویش
جان مست نوای دلنوازش
آغوش حسین مهد نازش
ای آینة جمال سرمد
سر تا به قدم تمام احمد
فرزند حسین، نجل زهرا
سجاد، علی، ابا محمد
تو دست خدا و گردش چرخ
پیداست که با یَد تو باید
از خالق ذوالجلال و از خلق
بر جان و تنت سلام بی‌حد
مشتاق نیاز بی‌نیازت
سجادۀ عشق جانمازت
قرآن خط حسن نازنینت
گلبوسة سجده بر جبینت
تنها نه ملائکه، خدا هم
مشتاق دعای دلنشینت
هم روی ملک در آستانت
هم دست خدا در آستینت
هنگام دعا صدای آمین
خیزد ز یسار تا یمینت
تکبیر و قیام سر فرازت
جبریل مکبِّر نمازت
ای در دهنت زبان قرآن
وی هر سخنت بیان قرآن
هم صورت تو صحیفة نور
هم در تن تو است جان قرآن
هم میوه و هم درخت توحید
هم روحی و هم روان قرآن
ارکان تو کعبۀ ولایت
رخسار تو بوستان قرآن
آمین خداست در دعایت
وحی است تمام خطبه‌هایت
فرماندۀ ملک لامکانی
سلطان زمین و آسمانی
در پیکر شرع روح روحی
در جسم نماز جان جانی
معصوم ششم ولیِّ چارم
مولا و امام انس و جانی
در تنگی حلقه‌های زنجیر
بخشنده به وسعت جهانی
تو کل وجود را امامی
در سلسله هم امیر شامی
ای قلۀ عرش جایگاهت
جنّ و بشر و ملک سپاهت
در دایرۀ خرابۀ شام
بر وسعت آسمان نگاهت
چون سیر کنی به سوی معبود
بال ملک است فرش راهت
با رفتن گوشۀ خرابه
کی کم شود از جلال و جاهت؟
تو مظهر حیّ داور استی
از وهم بشر فراتر استی
ای سجدۀ عرشیان به خاکت
ای روح خدا به جسم پاکت
تو سلسله‌دار عالم استی
از سلسلۀ عدو چه باکت
صد مصر وجود خاک راهت
صد یوسف مصر سینه چاکت
تا هست لوای عدل بر پا
هستند ستمگران هلاکت
اوصاف تو بر زبان «میثم»
باشد به بدن روان «میثم»
استادساگازار

 

 

از سکوتم صدا درست کنید
ذکر یا ربنا درست کنید

ببرید و بیاورید مرا
بلکه از من گدا درست کنید

در دلم گر بناست خانه کنید
اول این خانه را درست کنید

میشود سنگ دستتان بدهم
میشود که طلا درست کنید

هرچه میل شماست تسلیمیم 
یا خرابم ویا درست کنید

فقر ما را کسی درست نکرد‌
ای کریمان شما درست کنید

شد اگر شکر، اگر نشد یک وقت‌
می‌نشینم تا درست کنید

بعد از آن که مدینه ام بردید
سفر کربلا درست کنید

از لب ما دعا نمی‌افتد
کربلا، کربلا نمی‌افتد

این قبیله هم شبیه هم اند
این کرم زاده‌ها چه با کرم اند 

چه نیازی است تا بزرگ شوند
در همان کودکی مسیح دم اند

زنده ام میکنند مثل مسیح
بر تن مرده ام اگر بدمند

همه آماده‌ی بلا هستند
جاده‌های عروج پیچ و خم اند

عاشقان بیشتر پی نامند
عاشقانی که عاشقند کم اند

عاشقان در نگاه آل علی
گر اسیرند باز محترم اند 

دختران قبیله‌های عرب
خادم شهربانوی عجم اند 

عجمی کرده اند جانان را 
آبرو داده اند ایران را‌
 
ای مناجات تا خدا رفته
عرش را تا به انتها رفته

کیسه کیسه به شانه نان برده
خانه خانه سوی گدا رفته

بی تو معراج هم کسی برود
بی وضو محضر خدا رفته

بسکه در حال سجده افتاده
رنگ پیشانی شما رفته

برکت می‌رسد غلامت اگر.
سر سجاده‌ی دعا رفته

محمل ما به گِل فرو رفته
محمل ما شکسته وا رفته

چاره‌ای کن برای ما ور نه
رمضان، آبروی ما رفته

آبرو دار پنجم شعبان
دارد از راه میرسد رمضان‌
 
ای مناجاتی سرای حسین
ذکر آمین ربنای حسین‌
 
ای تمام صحیفه ات شرح
آخرین ناله و دعای حسین

مقتل تو صحیفه ات باشد
داده‌ای شرح کربلای حسین

کاش مثل تو روضه خوان بشویم
تا اقامه کنیم عزای حسین

به زبان دعا بیان کردی
چه کشیدند بچه‌های حسین 

آه تیر سه شعبه و حلق
طفل معصوم بی خطای حسین

الامان از حکایت زینب
وای از روز ماجرای حسین

چقدر کریه میکنی یعقوب
مژه ات ریخته برای حسین

بعد از آن که بدن مرتب شد
سر بنه روی بوریای حسین

روی قبرش نوشتی یا مظلوم
لک روحی فدا ابا المهموم

حسین ایمانی

راز و نیـازِ امشـبم تأثیـر دارد
وَالله دیـدارِ عـلی تکبـیر دارد
بالایِ چشمْ ابرو که نَه…شمشیر دارد
هر نقطه از هرخطبه اش تفسیر دارد

زیـباتر از زیبـاتر از زیـباست آری
او هم عـلیِّ عـالیِ اعلاست آری

کامَش که با گلبوسه یِ ارباب وا شد
ذکرِ لبِ کـرب و بلا شـکرِ خـدا شد
آمـد به دنـیا عـزّتِ ایـرانِ ما شد
عَرشِ خدا با دیدنِ گهواره …تا شد…

خَم شد که بُگْذارد دو دیده زیرِ پایش
لـرزیده عـالَم با تکـان‌های عَـبایَش

لبخنـدِ او شد باعـثِ لبخـندِ ارباب
نامَش شده حَک رویِ بازوبندِ ارباب
حـقِّ عـلی…بالاتـرین سـوگَندِ ارباب
با صبر و ایثارش شده پاینده ارباب

او در شجاعت مثلِ حیدر بی نظیر است
مثـلِ حسـین اِبنِ علـی نعمَ الامیر است

شد سـایه‌ای رویِ سَرَم … الحمدالله
شد برگِ بُرد‍ِ محشرم … الحمدالله
شـد ذکـر لبـهای حـرم … الحمدالله
شد افتخارِ کشورم …. الحمدالله

او آمـده تا عـاشـقی معـنا بگیرد
ایـران و ایـرانی سـرش بالا بگیرد

دارم شبِ میلادِ او حال و هوایی
گاهـی بَقیـعَم گاهـگاهی کـربلایی
حرف از حرم شد بر لبم آمد نوایی
مادر صدایت می‌زند…مهدی کجایی؟

تیرِ خـلاصِ قاضی الحاجات برگرد‌
ای انتظارِ مادر سادات برگرد

دل فرشته در اطراف آسمان می رفت
به خواب شاه زنان، سرور زنان می رفت

به خواستگاری والا عروس خود زهرا
سحر به خطه ایران نظر کنان می رفت

خدا، برای حسین انتخاب کرده عروس
به خواب ناز دلش تا دم اذان می رفت

به گِردِ مادر داماد با سلام و درود
فرشته بود که مانند کاروان می رفت

زمان، زیاد ز رویای ناز او نگذشت
میان جمع اسیران به بیکران می رفت

نشان فاطمه بود و نگاه های علی
در آن میانه نگاهی دوان دوان می رفت

همین که چشم علی نو عروس خود را یافت
حسین بود و نگاهش که خوش گمان می رفت

چه خواستگاری نابی عجیب جاذبه ای است
عروس در پی داماد ناگهان می رفت

خلاصه پای عروسِ علی به خانه رسید
و نو عروس پی، مادری جوان می رفت

نبود، بانوی رؤیاییِ شب وصلش
و یادش آمد از آن شب که قد کمان می رفت

کجاست فاطمه بیند که میهمان آمد
چه زود ، شاه زنان سوی میزبان می رفت

خبر رسید که پور حسین در راه است
پسر رسید ولی مادرِ جوان می رفت

چه با صفا پسری آمده ولی مادر
به شوق فاطمه هنگام زایمان می رفت

گزاف نیست، بگوییم این عبارت را:
ز هیبت پسرش مادر از جهان می رفت

به دست حکمت گلچین چو باغبان می رفت
ز ره رسید گلستان و گل ستان می رفت

چه بانویی که شده نُه امام را مادر
چه کودکی که از او نور تا جنان می رفت

چه کودکی که جهان شد ز نور او روشن
شعاع روشنی اش تا به کهکشان می رفت

امامِ بعد حسین آمده خدا را شکر
و گرنه کرب و بلا نیز بی گمان می رفت

ارادة ازلی در سرشت او پیداست
شهادتین ز لعلش، چه خوش بیان می رفت

گرفت عمه در آغوشِ خویش آقا را
چه خوش ز هوش به لالای عمه جان می رفت

تمام عمر دلش با عمو هم آوا بود
دلش به گفتنِ ذکر حسین جان می رفت

به همنشینیِ هر بینوا عنایت داشت
کنار سفرة سائل چه مهربان می رفت

دعای خیر دریغ از کسی نمی فرمود
به یاری فقرا با همه توان می رفت

به خانه ، دشمن خود را پناه و جا می داد
اگر که خصم به امید یک امان می رفت

گهی به درد غریبان رسیدگی می کرد
گهی به دیدن بیمار بی نشان می رفت

صحیفه اش همه دریایی از معارف اوست
به جنگ دشمن دین با دعا، عیان می رفت

حقوق جملة ذرات را بیان فرمود
اگرچه حقِّ خودش دست ساربان می رفت

تمام زندگی و هستی اش به غارت رفت
کسی که یاری هر پیر و هر جوان می رفت

یکی ز سلسلة قتلِ صبر اینجا بود
که در عبور، ز یک قتلگاه، جان می رفت

صدای عمه رسد: یا بقیه الماضین
ز آه تو همة جان کاروان می رفت

تحملی که دل خواهر صغیرت سوخت
صبور باش که جانت از این فغان می رفت

به تازیانه و تحقیر، قافله برخاست
بهار عالَم اسلام چون خزان می رفت

میان سلسله یک کاروان ز عصمت بود
بدون قافله سالار و سایبان می رفت

عفاف بود که آنجا مقاومت می کرد
و زیوری که در آنجا به ارمغان می رفت

به نیزه بود که هجده سر بریده چو ماه
کنار زینب و سجادِ قهرمان می رفت

ز کربلا سوی کوفه ز کوفه تا سوی شام
هزار کرب و بلا بود کز توان می رفت

هزار جا ، جگر زین العابدین خون شد
گهی که نالۀ یا صاحب الزمان می رفت

 

ما همان یا کریم بام شما
جبرئیل قدیم بام شما

صبح روز نخست خواندمتان
چقدر آشناست نام شما

صبح روز ازل حوالی نور
سجده کردیم بر کدام شما؟

من حلالم بود حلال شما
من حرامم بود حرام شما

چهارده قرن دست هیچ کسی
دل ندادم به احترام شما

به شما معدن کرم گفتند
و به ما سائل حرم گفتند

پر من بال و بال من پر شد
پر و بالی زدم کبوتر شد

به نفس های حضرت سجاد
حالمان خوب بود و بهتر شد

سحر پنجم عبادت بود
کوچه های خدا معطر شد

مردی از سمت ابرهای دعا
آمد و خشکی دلم تر شد

آمد و با خودش کتاب آورد
او امام آمد و پیمبر شد

مردی از سمت آفتاب آمد
با مفاتیح مستجاب آمد

آمده تا مرا تکان بدهد
چشم گریان به این و آن بدهد

آمده روی پشت بام سحر
با صدای خدا اذان بدهد

بشکند میله قفس را تا
بالها را به آسمان بدهد

با خودش مصحف نور آورده
تا خدا را به ما نشان بدهد

به نگاهش دخیل می بندیم
تا مناجات یادمان بدهد

ای مسیر سبز نجات
بر مناجات کردنت صلوات

ای مناجات و ای نسیم دعا
راه نزدیک ما به سمت خدا

ای که دریا کنار تو قطره
قطره با یک نگاه تو دریا

نذر سجاده قدیمی توست
چهارمین رکعت نوافل ما

ای امام علی دوم من
ای امام چهارم دنیا

مرد شب زنده دار سجاده
مرد محراب التماس دعا

از تو بوی نماز می آید
بوی راز و نیاز می آید

مادرت آفتاب حجب و حیاست
شرف الشمس سید الشهداست

مایه آبروی ایران است
افتخارم همیشه ام به شماست

از تو و مادر تو این دل ما
عاشق خانواده زهراست

یک سفر پیش ما نمی آیی
سفر مادری تو اینجاست

تو عجم زاده ای تو فامیلی
پس حرم سازی ات به گردن ماست

تو در این سرزمین گلکاری
به خدا حق آب و گل داری

آفتابی که حق کشیده تویی
جلوه ای که کسی ندیده تویی

با ظرافت، خدای عز و جل
بی نظیری که آفریده تویی

آنکه با کفه تولایش
پای میزانمان کشیده تویی

شب اسیر هزار رکعت تو
به خدایت قسم پدیده تویی

نخلهای بلند نخلستان
بارش رحمتی که دیده تویی

با دعای غلام دارد
آسمان مدینه می بارد

 

 
محمّدقاسمی

همین که عطر تو را با خودش بیارد باد
به خاکِ پات می‌اُفـتیم، هرچه بادا باد
اگر بناست که صید کسی بجز تو شویم
خدا کند که نباشیم لحظه‌ای آزاد

شب ولادت پُر خیر و برکت تو شده ست
شبی که قرعه‌ی مستی به نام ما افتاد

چه اتّفاق قشنگی ست این که در شعبان
فقط به صفحه‌ی تقویم حک شده میلاد

نمازِ پنجم شعبان من ادا شده است
به سمت کعبه‌ی رخسار حضرت سجّاد

خدا به یُمن قُــدوم تو بر بنی آدم
برای بال گشودن به عرش، رخصت داد

همیشه دامن پُر خیر شهر بانو، سبز
بهشت خانه‌ی آقای ما حسین، آباد

خدا کند که نبیند غم علی‌ها را
خدا کند که نگردد حسین، دشمنْ شاد

به خاندان بزرگ تو مُنتسب گشتیم
شبی که مُلکِ عجم را حسین شد داماد

نمیشود به خدا مست هیچ ذکر دگر
کسی که شد به دَم “یاعلی مدد”مُعتاد

علیّ عالی اعـلاست، زیـنَتُ الله و
علیّ دوّم ارباب ماست زِیـنُ العباد

تو آنقَدَر شده ای، چون علی که خواندیمت
شبیه حیدر کرّار، مَجمـعُ الاَضـداد

دخیـل تار عــبایِ نمــاز تو عُبــّاد
خجل ز. پینه‌ی پیشانی ات همه زُهّاد

عجیب نیست که پــیر طریق خضر شود
کسی که میشود از جانب شما اِرشـاد

صحیفه‌ی تو “زبور”است آل طا‌ها را
که با دعای تو، چون موم نرم شد فولاد

پی طلسم نرفیتم، چون دعایت هست
چرا کـه باطل سِحرند نور این اُوْراد

نمی‌رسیم به حال بُکاء و خوف و رجاء
مگر دعای ابوحمزه ات کند امداد

در اقتدا به دو تا چشم خیس پیغمبر
بناست گریه کنم در تمامیِ اعیاد

ز. گریه‌های تو فهمیده ام، اسارت را
اسیر واقعـه هرگز نمی‌برد از یاد

اگرچه شِکْـوه نکردی از آن همه غم، لیک
تو بر سر اُمَـوی‌ها چنان زدی فریاد

که پیش پای تو‌ای شیرمرد نسل علی
یزید فکر بُریدن ز. تاج و تخت افتاد

پس از شهادت بابا مدام می‌گفتی
زیـاد باد الهی عـذاب ابن زیـاد

رسیده ام به مقامی که حالی ام کردند
کلید باب بقیع است صحن گوهرشاد

 
 

 

مهدی رحیمی

به دنیا آمدى تا مطلبى دیگر بیاموزم
من از رفتار تو الله را اکبر بیاموزم

کلاس درس شد سجاده ات، من روز میلادت
نشستم تا جهان را پاى این منبر بیاموزم

بریزم دور این ناعلم هارا و منِ خود را
بدون واسطه از ساقى کوثر بیاموزم

سر شب در تَعَلُّم سر به مهر کربلا بگذار
سحر بردار سر از سجده تا از سر بیاموزم

دعا در حق دشمن کردن و با دوست سر کردن
مرام شیعه را در سطح بالاتر بیاموزم

زبان تائبین وخائفین را پانزده گانه
به هنگام دعا از چهارمین حیدر بیاموزم

طریق روضه خواندن را ز. تو آموختم، اما.
طریق نوکرى را باید از قنبر بیاموزم

دعا را از ابوحمزه، مکارم را از اخلاقت
تجافى جهان را از همین منظر بیاموزم

هر آن چیزى که میبینم دلیلش کربلا باشد
اگر چیزى می‌آموزم به چشم‌تر بیاموزم

فرات مست را از چشم، تل را از سر شانه
ته گودال را از گودى حنجر بیاموزم

و مصداق شنیدن کى بود مانند دیدن را
بخوانم زندگیت را، مگر بهتر بیاموزم

اگر دیدم گلوى غنچه اى رد میشود از تیغ
شبیه تو گریز بر على اصغر بیاموزم

 

تو هم سجده؛ هم سیدالساجدینی
که قلب حسین است بیت‌الحرامت

مسلمـان نباشم نبـاشم نبـاشم
ندانـم اگـر بـر خـلایق امـامت

سلام خدا بـر سجـود و رکوعت
درود خـدا بـر قعــود و قیـامت

حجر بر در خانه‌ات قطعه سنگی
مقـام آورد سـر بـه پای مقامت

تو حَجّی صلاتی زکاتی جهادی
تو ممدوح بـا نامِ زین العبادی

تو در تیرگــی‌ها سـراج المنیری
تو همچون پیمبر، بشر را بشیری

سمـاوات و عرشند در اختیـارت
تـو آزادۀ عالمـی، کـی اسیـری؟

تو در کنـج ویرانه‌ها هـم بهشتی
تو در زیــر زنجیرهـا هـم امیری

به پای تو سر کرد خم «سربلندی»
تو تنها به نزدِ خدا سر به زیری

یمِ هشت بحری و درِّ سـه دریا
ولـی خداونــد حــیّ قدیـری

تو «قدر» و «تبارک» تو «فرقان» و «نوری»
تو عیسـی تـو گردون تو موسی تو طوری

تو با خطبه‌ات شام را شـام کردی
تو همچون علی فتح اسـلام کردی

تو از شـام، پیغـام خـون خـدا را
به هر عصر و هر نسل، اعلام کردی

تو بـر روی دشمـن نمـودی تبسّم
تو حتی به «مروان» هم اکرام کردی

تو دل پیش زخـم‌ زبان‌هـا گشودی
تو دعـوت ز سنـگِ لبِ‌ بـام کردی

تو در کوفه یک لحظه دخت علی را
بـه اوج خروشیــدن آرام کــردی

تو با صبر و با حلم و با استقامت
بـه قـرآن بقـا داده‌ای تا قیامت

تو زمزم، تو مروه، تو سعـی و صفایی
تو فرزنـد کعبـه، تـو خیـف و منایی

تو قرآن، تو احمد، تو حیدر، تو زهرا(س)
تـو در حُسـن، آیینـۀ مجتبــایی

امامـی و، پیغمبــری از تـو زیبد
کــه تنهــا پیــام‌آورِ کــربلایی

کلامت بوَد وحیِ صاعد چه گویم
تــو از پــای تـا سر کلامِ خدایی

دعـا بــر دهـان و لبت بوسه آرد
همانــا همانــا تــو روح دعـایی

چه بهتر که «میثم» ثنای تو گوید
بـرای تـو خوانـد، بـرای تو گوید

 

نشیب های دل من فراز میخواهد
فراز اشک مرا در نماز میخواهد

مؤید است به روح القدُس قلم اما
برای شعر سرودن نیاز میخواهد

اگر چه کرده دل من خیال پردازی
حقیقت است که عاشق مجاز میخواهد

برای سفره ی بازش نیامدم اینجا
گدای این در، آغوش باز می خواهد

اگر چه این دو شب از جام کربلا مستم
دلم دوباره شراب حجاز می خواهد

پیاله ای بدهیدم که دم زنم حق را
دوباره زنده کنم قصه ی فرزدق را

نسیم پنجم شعبان ز راه آمده است
صدای پای بهاران ز راه آمده است

ببین بدون پیمبر بدون جبرائیل
دوباره آیه ی قرآن ز راه آمده است

میان بیشه ی شیران هاشمی امشب
غزال عرصه ی ایمان ز راه آمده است

فقط نه اینکه ز راه آمده عزیز عرب
عزیز دختر ایران ز راه آمده است

زنی که در رگ او خون آریایی هاست
که از دیار دلیران ز راه آمده است

شب تولد فرزند شاه دختر ماست
زبان مادری او زبان کشور ماست

کسی که شد ششمین نور سوره ی انسان
کسی که خسته شد از سجده های او شیطان

کسی که هست تجلی پنج تن در او
کسی که شد پدر هشت قبله ی ایمان

کسی که با نفس یک غلام ساده ی او
نفس گرفته زمین مدینه از باران

کسی که موقع انفاق بین سائل ها
ملقّب است دل شب به صاحب انبان

به حق او حجر الاسودی شهادت داد
که جز به حق علی وا نکرده است دهان

به حیرت است کنار حَجر دو چشم هشام
ز اهتمام خلایق به احترام امام

بخوان که ضبط کند آسمان صدایت را
صحیفه پخش کند بعد این نوایت را

برای این که بخوانیم " لا تؤدّبنی "
بخوان برای ابوحمزه ها دعایت را

تو با زبان خدا حرف می زنی آخر
چگونه یاد بگیریم ربنایت را 

بیا و بعد دعا روضه هم بخوان آقا
بیا و شرح بده داغ کربلایت را

بیا بگو چه کشیدی تو در چهل منزل
بگو که بست به زنجیر دست و پایت را

بیا بگو چه به روز رقیه آوردند
بگو چگونه کشیدند عمه هایت را

کسی که حرف خدا و کتاب می آورد
کنار یک سر تشنه شراب می آورد

 

عرض سلام به دوستان خوب ومهربانم

بدینوسیله سالروزبعثت حضرت رسول گرامی اسلام را به شما خوبان تبریک وتهنیت عرض نموده وامروزرا به شما عزیزان شادباش میگویم. درمراسمات جشن وسرورتان یادی ازبنده نمایید .التماس دعا.  مدیریت : پوررجب

 


شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد

حمیدرضا برقعی
 

به نام خالق آئینه‌ها به نام خدا
به نام صاحب آدینه‌ها به نام خدا

به نام حضرت ایزد خدای عزوجل
به نام حضرت امجد خدای شعر و غزل

اگرچه با قلمی که شکسته بنویسم
به یمن این شب و روز خجسته بنویسم

خوشا به حال من و دفتر غزل خیزم
به شوق و شور و شعف واژه واژه می‌ریزم

صدای بال و پر جبرییل می‌آید
صدای گام بلند خلیل می‌آید

خدا به دست خلیلی دگر تبر داده
که پشت لات و هبل‌ها به لرزه افتاده

ندا رسیده که إقرأ...بخوان ز طیّ براق
بخوان از آن...لاتمم مکارم الاخلاق

نهفته مدح نگارم به مطلبی نافذ
نهفته در غزلیات حضرت حافظ

نگار من که به شوقش خدا قلم بسرشت
«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت »

«به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد»
به روی منبر نوری خطیب مجلس شد

به آیه‌های لبش سر به راه خواهم شد
اسیر أشهد أن لا اله... خواهم شد

نشسته عالم و آدم به خوان احسانش
خوش آن دمی که بخواند قصص ز قرآنش

رواق منظر چشم من آشیانه شود
دوباره مثنوی ام یک غزل ترانه شود

گمان مکن که نبی یار غار می‌خواهد
برادری چو علی سر به دار می‌خواهد

برای روز مبادا به وقت خوف و خطر
میان بستر خود جان نثار می‌خواهد

اگر چه رحمت محض خداست در عالم
به غزوه‌ها یل دلدل سوار می‌خواهد

به نصف سیب بهشتی خود بسنده نکرد
کنار فاطمه اش ذوالفقار می‌خواهد

نگاه مرحمتش دائما به شیر خداست
برای بدر و احد شهسوار می‌خواهد

لسان مجلسی و کافی و مفید از اوست
اصول و ناصریات و. بحار می‌خواهد

محبتش که به سلمان بدون علت نیست
ز اهل ری به گمان سر به دار می‌خواهد

هر آن کسی که تب مطلعش مشخص شد
به لطف و مرحمتش شاعری مقدس شد

نه بهتر است بگویم هماره اقدس شد
دوباره روزی طبع دلم مخمس شد

غزل غزل بسرایم که عید مبعث شد
تمام غصه دل‌های شیعه بر باد است

چرا که مادر سادات هاشمی شاد است
دلم اسیر امیری بود که بی همتاست

همان کسی که بزرگ پیمبران خداست
دلیل آن همه تکریم لیلة الاسری ست

پسر عموی علی باشد و أباالزهراست
بنازم این همه شوکت، چه پرچمش بالاست

به نص آیه قرآن شهیر افلاک است
چرا که شأن نزول حدیث لولاک است

علیرضا خاکساری
 


بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید
گوش باشید که آوای خدا می آید
بوی عطر از نفس باد صبا می آید
نفس باد صبا روح فزا می آید
پیک وحی است که در غار حرا می آید
به محمد ز خداوند ندا می آید
ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید
گوش های شنوا حکم خدا را شنوید
*****
بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند
سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند
حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند
خلق عالم همه تبریک به ما می گویند
حکم توحید به ما و به شما می گویند
همگی با نفس روح فزا می گویند
بشریت چه نشستی که مسیحت آمد
حکم توحید به آوای فصیحت آمد
*****
این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است
این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است
این نجات همه در دامن موج خطر است
این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است
پیشتر از همه بعد از همه پیغامبر است
تا صف حشر طرفدار حقوق بشر است
چشم بد دور ز آیینه ی رخسارش باد
تک و تنهاست خداوند نگهدارش باد
*****
آی انسان ها فرمان پیمبر شنوید
گوش تا از سخن خلق فراتر شنوید
روح گردید و از آن روح مطهر شنوید
همه با هم سخن خالق داور شنوید
بانگ تهلیل شنیدید مکرر شنوید
همه را با هم در عدل برابر شنوید
دوره ی کفر و زر و زور به اتمام آمد
اهل عالم همه آماده که اسلام آمد
*****
عید آزادی زن های اسیر است امروز
عید خلق است و خداوند قدیر ایت امروز
دامن مکه پر از مشک و عبیر است امروز
بشریت را فرمان خطیر است امروز
حق بشیر است بشیر است بشیر است امروز
جاودان باد چراغی که منیر است امروز
ذکر بت ها همه «لا نعبد الا ایاه»
همه گویند «ولا قوه الا با ا…»
*****
تا به کی چهره ی خورشید عدالت مستور
تا به کی سلطه ی بیدادگران با زر و زور
با من امروز بخوانید همگی این منشور
منجی کل جهان آمده با مشعل نور
عید بعثت شده یا عید جهانگیر ظهور
تهنیت باد بر آن دخترک زنده به گور
دور دختر کشی و جهل به پایان آمد
سر تسلیم بیارید که قرآن آمد
*****
مکه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز
کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز
یا محمد سخن خویش ز لا کن آغاز
خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز
بشریت را با مکتب توحید بساز
سر این رشته دراز است دراز است دراز
خیز تا عرصه ی بیدادگران تنگ کنی
سینه در حین تبسم سپر سنگ کنی
*****
ای به راه تو تمامی ملل را دیده
ای که جبریل امین دور سرت گردیده
ای به قلب بشر از غار حرا تابیده
ای خدا پیش تر از پیش تو را بگزیده
ای سحاب کرمت بر همگان باریده
خیز از جای خود ای جامه به تن پیچیده
چشم عالم به ره مکتب روشنگر توست
منجی کل بشر دین علی پرور توست
*****
گر چه فوجی پی آزار تن و جان توأند
فکر بشکستن پیشانی و دندان توأند
روزی آید که همه خلق مسلمان توأند
خاک مقداد تو عمار تو، سلمان توأند
سر فرو برده به تسلیم به فرمان توأند
پیرو دین تو و عترت و قرآن توأند
عالم کفر به اسلام تو تبدیل شود
به تولای علی دین تو تکمیل شود
*****
تو و آل تو چراغان هدایید همه
چارده آینه از وجه خدایید همه
چارده صورت توحید نمایید همه
چارده قبله ی ارباب دعایید همه
چارده نوح به طوفان بلایید همه
چارده مهر عیان در همه جایید همه
چارده طور به سینای وسیع دلها
چارده عقده گشا در همه ی مشکل ها
*****
عزت امت تو در گرو وحدت توست
وحدت امت تو پیروی از عترت توست
طاعت عترت تو، طاعت حق، طاعت توست
در رگ قلب حسین بن علی غیرت توست
تا خدایی خداوند به پا دولت توست
شیعه آن است که هر لحظه ی او بعثت توست
شیعه در حکم تو نور ازلی را دیده
شیعه در غار حرا با تو علی را دیده
*****
بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست
بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست
پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست
شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست
به خدایی خدایی که جهان را آراست
شیعه بودن شرف و عزت و آزادی ماست
شیعه تا خون به رگش موج زند یار علی است
«میثما» شیعه همان میثم تمار علی است
استاد حاج غلامرضا سازگار

 

ای ثناگوی تو رب العالمین
آفریدت بهر اهداف برین

برد جسمت مسجد الاقصای دور
جان پاکت تا به دریاهای نور

سینه ات بشکافت و قلبت بشست
از غم و از کینه‌ها وز رای سست

گفت در غار حرا آن پیک وحی
بهر خواندن با لبت بنما تو سعی

یک به یک خواندی تو آن آیات نور
حکمت حق در دلت کردی ظهور

گفت اقرا ای رسول پاک ما
ای تو زینت بخش این افلاک ما

پس بخوان با نام رب العالمین
آنکه انسان را بدادش علم و دین

آن که انسان آفرید از خاک و گل
سینه اش پر کرد از احساس و دل

بعد از آن بگذاشت در دستش قلم
سرنوشتت خود نگار بی بیش و کم

هرچه بنویسی همان خوانش کنی
بس بکوش تا جان خود پایش کنی

گرنگاری باقلم افکار زشت
می نشاید پانهی اندر بهشت

ای محمد ای رسول دین مهر
گو به خلقم یک پیامی از سپهر

کی همه ابناء آن اول بشر
پی نگیرید حرف آن استاد شر

تن کنید تقوای حق همچون لباس
بازبان دل بگوییدم سپاس

جان خود لبریز از ایمان کنید
نفس خود قربانی جانان کنید

حسین رهنمایی
 

امشب قلم زدند پریشانی مرا
با تو رقم زدند مسلمانی مرا

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده
توحید را نشان زمین و زمان بده

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات
این مرده‌های روی زمین را تکان بده

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر
اندازه شعور پرم آسمان بده

آخر چه قدر قوم پسر دار می‌شوند
دختر به دست دامن این مادران بده

جز با صدای عشق مسلمان نمی‌شوم
پس لطف کن خودت درِ گوشم اذان بده 

قرآن بخوان بگو که خدا واحد است و بس
هر که ادلّه خواست علی را نشان بده

تو آسمان مکه‌ای و ماه تو علی ست
تنها دلیل روشنیِ راه تو علی ست

مکه گرفته بوی خدا از دعای تو
پیچیده در زمانِ همیشه صدای تو

پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند
دست توسل همگان بر عبای تو

امشب فرشته‌ها همه پرواز می‌کنند
اطراف آستانه غار حرای تو

از این به بعد چشم تمام قنوت‌ها
ایمان می‌آورند به یا ربّنای تو

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو
از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو

پرواز با دو بال میسر شود، بلی
قرآن برای توست، علی هم برای تو

احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی
حالا تمام دار و ندار خدا شدی

 

الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم»
بخوان به نام خداوندگار لوح و قلم

بخوان بخوان که تویی منجی همه عالم
بخوان که پیشتر و برتری تو از آدم

بخوان که خوانده خدایت پیمبر اکرم
بخوان که هر سخن توست آیتی محکم

بخوان به نام خدایی ‌که آفرید تو را
بخوان بنام کریمی ‌که برگزید تو را

الا که سیطره کفر از این خبر شکند
صف سپاه شب از نیزه سحر شکند

اگر چه کوه بوَد خصم را کمر شکند
به تیغ عدل تو بازوی زور و زر شکند

تبر به دست، بتان را به یکدگر شکند
کمان گرفته ز بوجهلِ فتنه سر شکند

خبر دهید که دیو غرور و مستی مُرد
رسید لشکر توحید و بت پرستی مُرد

محمد ای دو جهان زیر بار منت تو
مبارک است به خلق و خدا نبوت تو

خجسته باد به عالم ظهور دولت تو
تمام نور بود از چراغ حکمت تو

بود حقیقت توحید درس وحدت تو
درود بر تو و دین و کتاب و عترت تو

چراغ عترت و قرآن یکی است یااحمد
به این دو عزت ما متکی است یااحمد

دو ثقل زنده تو اهل بیت و قرآنند
دو قطعه نور ز یک مشعل فروزانند

دو سوره‌اند که مانند نور و فرقانند
دو آفتاب که از یک سپهر تابانند

دو گوهرند که از یک صدف درخشانند
دو نخل نور که محصول یک گلستانند

به اتفاق، دو تصویر از جمال خداست
هرآنکه گشت جدا ازیکی، ز هردو جداست

تو آفتاب جهانی، جهان تو را دارد
امیر قافله‌ای، کاروان تو دارد

نشسته‌ای به زمین،آسمان تو را دارد
تو باغبان جنانی،جنان تو را دارد

زمان به طول تمام زمان تو را دارد
مکان به وسعت کل مکان تو را دارد

چه مقبلان که همه مورد قبول تواند
رسول مایی و پیغمبران رسول تواند

کسی که در همه جا در کنار توست علی است
کسی که دست تو و ذوالفقار توست علی است

کسی که تا ابدالدهر یار توست علی است
کسی که شیر تو و کردگار توست علی است

کسی که جان تو و جان نثار توست علی است
کسی که فاتح پروردگار توست علی است

کسی که حافظ قرآن و دین توست علی است
کسی که گفته خدا جانشین توست علی است

سلام بر تو و قدر و جلال و عنوانت!
سلام چار کتاب خدا به قرآنت!

سلام بر تو و یاسین و نور و فرقانت!
سلام بر تو که سلمان بود مسلمانت!

سلام بر شرف و اقتدار سلمانت
سلام مکه و غار حرا به پیمانت

سلام بر تو و مولا علی برادر تو
یگانه فاتح بدر و حنین و خیبر تو

بشر رسید به آیین راستین امشب
خدا نمود برون،دست از آستین امشب

رسید حلقه، توحید را نگین امشب
طلوع کرد رخ آفتاب دین امشب

بتان کعبه! بیفتید بر زمین امشب
خدای را بستایید از همین امشب

ظهور مکتبِ «خیرالورا» مبارک‌باد
طلوع نور ز غار حرا مبارک باد

بشارت ای، همه دختران زنده به گور
محمد آمده، پایان گرفته سلطه زور

به گور گشت نهان، دیو کبر و جهل و غرور
فروغ دوستی از کوی دوست کرده ظهور

به شام تیره شبیخون زده است لشکر نور
محمد آمده، چشم بد از جمالش دور

رسید مژده که در ظلِّ احمدید همه
از این به بعد،کنار محمدید همه

قسم به ذات خداوندگار حیِ قدیر
دو عید ماست یکی، این دو، بعثت است و غدیر

جهانیان همه دانید از صغیر و کبیر
فقط علی است پس از مصطفی به خلق، امیر

به شهریار پیام آوران کسی است وزیر
که علم دارد و اخلاص دارد و شمشیر

هزار مرتبه میثم اگر روی سر دار
ز دامن علی و اهل بیت دست مدار

غلامرضا سازگار