نگارِ ما

وقتی که میلادت مُقارِن با پیمبر شد
یعنی که بخت و طالع ات زیبا مقدر شد

خوش آمدی ای گلشنِ زیبا نگارِ ما
دنیا ز نورِ تو وُ جَدِ تو منوّر شد

با دسته گلهای پُرِ از نیلوفر و یاسی
میلادِ مسعودِ تو با خاتم برابر شد

امشب که بزمِ عاشقان در اوج شادی است
آری که غرقِ شور و شادی قلبِ کوثر شد

دل میشود شیدا به عشق فجرت ای صادق
آن روز که زیباییِ حسنت مُصوّر شد

آیینه ی چشمانِ تو از جنسِ باران است
امشب میِ میخانه ها لبریزِ ساغر شد

رازِ فلق در آسمانِ روشنت جاریست
بستانِ زهرا (س) از گُلِ جانت معطّر شد

قلبِ جهان امشب چه زیبا می تراود در
صبحی که از شوقِ سرشکِ مژه ات تر شد

جانِ زمین و آسمان لبریزِ احسانت
خاکِ قدومت سرمه ی چشمانِ مادر شد

شوریست در لبخندِ تو از جنسِ آیینه
در خانه ی باقر(ع) پُرِ از عود و عنبر شد

دشت و بیابانها و دریاها به شوقِ تو
لبریزِ شور و شادیِ جانانه یکسر شد!

هستی محرابی

حضرت عشق

ما تشنه ایم و راهی دریا شدن خوش است
سلمانمان کنید که منا شدن خوش است
یا حضرت رسول فدای ملاحتت
با نام دلربای تو شیدا شدن خوش است

از برکت تو سفرۀ ما برکتی گرفت
پس ریزه خوار سفرۀ آقاشدن خوش است
ما گم شدیم در دل دنیای بی کسی
پشت در حرای تو پیدا شدن خوش است
خوب است پیش دشمن تو قد علم کنیم
اما مقابل قد تو تا شدن خوش است
خاک در تو از دُر و زر قیمتی تر است
پس خاک پای حضرت زهرا شدن خوش است

ای اعتبار عالم و آدم خوش آمدی
تو مصطفایی احمدی آقا محمدی

با خلقت وجود تو خلقت شروع شد
با جلوۀ جمال تو عصمت شروع شد
سجاده پهن شد که تو باشی و ذات حق
از آن به بعد بود رفاقت شروع شد
عالم برای بوسه به دست تو آمدند
یک واژه ای بنام ارادت شروع شد
دست تو را که داد به دستان سعدیه
در آن قبیله بارش رحمت شروع شد
با بودنت حلیمۀ سعدیه دید که
لحظه به لحظه برکت و نعمت شروع شد
دستی نبود تا که نگیرد دعای آن
با مقدم تو سیل اجابت شروع شد

پیغمبرانه بود حضوری که داشتی
آقا نمک به سفرۀ آنها گذاشتی

آقای من تو واسطۀ نشر دین شدی
در بدترین زمانه شما بهترین شدی
بر روی مسند نبوی بین انبیا
دیر آمدی و از همه بالا نشین شدی
چشمان مکه شاهد آقایی تو بود
اینکه تو در تمامی عالم امین شدی
از لحظۀ ولادت خود حضرت رسول
تو رحمت خدایی و للعالمین شدی
عالم فدای نام ابالقاسم شما
زیرا شما قسیم بهشت برین شدی
نقش نگین خاتم تو گشت یاعلی
بانام حیدر است که صاحب نگین شدی

هرجا قدم زدی پُرِ یاس و عنبر است
قطعاً گل محمدی از تو معطر است

باید فقط تو راهی غار حرا شوی
باید فقط تو همنفس با خدا شوی
با این مقام و منزلت و شأن و عزتت
باید هم آبروی همه انبیا شوی
تنها به عشق نام تو گلدسته ساختند
تا اشهد اذان همه ماسوا شوی
اصلاًبعید نیست که حیدر نبی شود
اصلاً بعید نیست که تو مرتضی شوی
حق با علیست غیر علی ناحقند وبس
یک لحظه هم نشد که تو از حق جدا شوی

بعد تو هرکسی به علی اقتدا نمود
راه خود از مسیر شیاطین جدا نمود

مولای ما کسی ست که شیر دلاور است
مولای ما کسی ست که با حق برابر است
مولای ما کسی ست که جان و دل تو بود
مولای ما کسی ست که با تو برادر است
مولای ما کسی ست که لایق تر از همه ست
شیر خدا و همسر زهرای اطهر است
مولای ما کسی ست که مثل خدا یکی ست
نامش ولی ، علی، اسد الله، حیدر است
مولای ما کسی ست که بابای امت است
مولای ما کسی ست که مولای قنبر است
مولای ما کسی ست که شاگرد مکتبش
در فقه و در علوم الهیه جعفر است

آنکس که پای مکتب او جان گرفته ایم
درس خداشناسی و ایمان گرفته ایم

جعفر اگر نبود زمین محوری نداشت
کشتی علم ذات خدا لنگری نداشت
جعفر اگر نبود حسینیۀ زمین
تعطیل بود چونکه دگر منبری نداشت
جعفر اگر نبود علوم کتاب حق
سوگند بر خدا که روایتگری نداشت
بیچاره می شدیم به دین خدا قسم
پسوند نام مذهب ما جعفری نداشت
او روضه خوان مادر پهلو شکسته بود
می خواند کاش خانۀ حیدر دری نداشت
او هم شبیه حیدر کرار شد غریب
او هم میان آن همه کس لشگری نداشت

ماشیعیان عاشق این خانواده ایم
باجان و دل به یاریشان ایستاده ایم

مهدی نظری

بسم رب‌ّالقلم

بسم رب‌ّالقلم از عرش، غزل نازل شد
مدحِ شیرین‌سخنان بود، عسل نازل شد

شعرمان رفت به جایی که مَلک راه نداشت
روزِ آن منتِ خورشید و شبش ماه نداشت

نور، تا روبروی خویش گرفت آینه را
دید در جلوه‌ی نورش پسرِ آمنه را

آفرین گفت به خود؛ لب به تغزّل وا کرد
خالقِ شعر نشست و غزلی انشا کرد

وحی فرمود، به آوای سَلیس ای کاتب
از قلم هر چه شنیدی بنویس ای کاتب !

لهجه‌ی شعرِ خداوندِ زبان؛ مَکّی شد
آخرین سوره‌ی پیغامبران مَکّی شد

نام این نورِ به عرش آمده «احمد» باشد
و میان صُحُفِ فرش، «محمّد» باشد

قابِ قوسِین، هم از گنبدِ نامش پیداست
باید این نامِ خداگونه مشدّد باشد

قصه این است، که با نامِ خدای صلوات
شده نامِ نبوی خلق، برای صلوات

هر چه در باغ بهشتم گل و ریحان دارم
می‌دهم با صلواتم؛ در ازای صلوات

به نماز و به قنوت و به اجابت سوگند
مستجاب است، هرآیینه دعای صلوات

از دَمِ ماذنه‌های لبِ خوشبو دهنان
می‌رسد تا اُذُن‌ُالله، صدای صلوات

تَکَم و در دلِ این آینه در تکثیرم
سیزده آینه را روبرویش می‌گیرم

چارده آیه‌ی این سوره‌ی مَکّی نورند
چارده نور، که از ظلمتِ عالم دورند

چارده عرش، که همسایه‌ی من در خاک‌اند
علتِ خلقِ زمین و سَندِ لولاک‌اند

حرف لولاک زدم؛ عرش، پر از زمزمه شد
صحبت از سِرّ وجودِ علی و فاطمه شد

علی و فاطمه بیت‌الغزل لولاک‌اند
ساکن بامِ فلک؛ آن طرفِ ادراک‌اند

نام این سوره‌ی مَکّی، مَدَنی شد آخر
رازِ پیدایش زهرا علنی شد آخر

رضا قاسمی

بالاتر از بالا

باید تو را بالاتر از بالا صدا کرد
باید تو را والای بی همتا صدا کرد
ای رحمه للعالمین ما محمد
ای بی کران باید تو را دریا صدا کرد

ثبت است بر طاق فلک نام بلندت
مثل خدا باید تو را یکتا صدا کرد
ما حلقه بر گوشیم پس یعنی همیشه
مولای من باید تو را مولا صدا کرد
نام تو نقش خاتم پیغمبران بود
باید تو را یس، تو را طه صدا کرد
از بین لب هایت هزاران ماه بارید
هر بار که زهرا تو را بابا صدا کرد
بر موج غم نوح نبی، موسی به دریا
نام تو را وقت عروج عیسی صدا کرد

نام تو حلال تمام مشکلات است
راه نجات مؤمنین و مؤمنات است

از جمله ی پیغمبران سر می شوی تو
یعنی که از خلقت فراتر می شوی تو
تو خاتم پیغمبرانی یا محمد
با حاصل آن ها برابر می شوی تو
وقتی خدا زهرا به تو بخشید یعنی
سر رشته ی آیات کوثر می شوی تو
«معراج تازه ابتدای راهتان است»
بین حرا وقتی پیمبر می شوی تو
در کوچه های قلب ما با خنده هایت
پرواز تا خورشید را پر می شوی تو
آقا هنوز عطرت میان شهر جاری است
با سیب زهرایی معطر می شوی تو
جان تو و جان علی نفسی است واحد
وقتی که با حیدر برادر می شوی تو

نام علی وقتی که از نامت جدا نیست
گاهی محمد را علی گفتن خطا نیست

همتایت ای والای بی همتا علی بود
مولای مولا تو، به ما مولا علی بود
بالاتر از بالاتر از بالا تو بودی
بالاتر از بالاتر از بالا علی بود
زیباتر از زیباتر از زیبا تو بودی
زیباتر از زیباتر از زیبا علی بود
ما از لب حق گوی تو این را شنیدیم
چرخیده حق دور علی، هر جا علی بود
این نور را بعد از تو حتی کور هم دید
حق با علی حق با علی حق با علی بود
وقت جدایی در شب معراج حتی
ذکر خدا هم با رسولش یا علی بود
در چین پیشانیت غم پیدا نمی شد
در لشکر تو یا محمد، تا علی بود

شکر خدا نام علی ذکر لب ماست
عشق علی و فاطمه نان شب ماست

عشق تو در جان علی، در جان زهراست
عشق تو ایمان علی، ایمان زهراست
ای سر لولا بین لبخند تو مستور
مستور لبخند تو در رضوان زهراست
نور خدا جاریست در پیشانی تو
روی تو بدر کامل تابان زهراست
یک قطره از آب وضویت را گرفتیم
دیدیم آری، کوثر قرآن زهراست
خیلی گرفتارم ولی این بار را هم
آقا قبولم کن، بگو مهمان زهراست
وقتی شما مهمان زهرایید یعنی
امید عالم سفره احسان زهراست
قبر شهید بی پلاک خفته در رمل
پائین پای تربت پنهان زهراست

باید که بر بالای هر منبر بگوئیم
تو یادمان دادی به او مادر بگوئیم

وحید محمدی

یا رسول الله

اگر از چهره بردارد نگارِ ما نقابش را
زلیخا هم ‌ببُرد بندِ انگشتِ جنابش را

سپر اُفتاد از دستِ امیران و جهانداران
نسیم آورد تا اخبارِ صبحِ انقلابش را

خدا ابری فرستاده ست سایه افکنش باشد
و در گرما و سرما می کِشد نازِ سحابش را

جمالش آفتابِ هر نظر بوده است و دنیایی
شود کُن فَیکون یک دمِ نبیند آفتابش را

سراپا شوقِ رویاندن سراسر حسِ سرسبزی
نگیرد باد صحرا نیز دامان شتابش را

نسیم آواره در پیچ و خمِ گیسوی مشکینش
کِشد بر دیده جبریلِ امین گَردِ رکابش را

چنان بر محمل دلها نشسته نازِ لبخندش
که آنی دل ندارد طاقتِ اَخم و عتابش را

تمام انبیا را حق به خط کرده ست تا روزی
فقط جاری کند از لفظ او فصل الخطابش را

به بالین یهودی می رود خاکستر آلوده
که در اوج غضب درمان کند حالِ خرابش را

همیشه جلوه دنیا به پایش عشوه ها می ریخت
نخورد اما فریب لُعبت و رنگ و لعابش را

ز دلتنگی مگو چون اُستون حنانه می نالد
که منبر هم ندارد بعد او تابِ غیابش را

مبادا گردنه آنی به دستِ ناکسان افتد
که رُستم را اُحد دید و نبی افراسیابش را

سراپا زخم می آید علی از ورطه ی فتنه
نبی حتی ندارد طاقتِ روی خضابش را

ز پایش تیر بیرون می کشد هنگامه ی طاعت
خداهم با علی کم می نماید اضطرابش را

جگرداران عالم از علی تندیس می سازند
نبی وقتی به حیدر می سپارد جای خوابش را

پیمبر چشم می دوزد به سیمای علی هرگاه
نثار نسل زهرا می کند کوه ثوابش را

مدار کهکشان ها را به دستش گر که بسپارند
به صد عالم نخواهد داد مویِ بوترابش را

ز محشر هیچ کس با دستِ خالی بر نمی گردد
خدا دست پیمبر داده چون یوم الحسابش را

محمد رضا طالبی

یا رسول الله

اگر از چهره بردارد نگارِ ما نقابش را
زلیخا هم ‌ببُرد بندِ انگشتِ جنابش را

سپر اُفتاد از دستِ امیران و جهانداران
نسیم آورد تا اخبارِ صبحِ انقلابش را

خدا ابری فرستاده ست سایه افکنش باشد
و در گرما و سرما می کِشد نازِ سحابش را

جمالش آفتابِ هر نظر بوده است و دنیایی
شود کُن فَیکون یک دمِ نبیند آفتابش را

سراپا شوقِ رویاندن سراسر حسِ سرسبزی
نگیرد باد صحرا نیز دامان شتابش را

نسیم آواره در پیچ و خمِ گیسوی مشکینش
کِشد بر دیده جبریلِ امین گَردِ رکابش را

چنان بر محمل دلها نشسته نازِ لبخندش
که آنی دل ندارد طاقتِ اَخم و عتابش را

تمام انبیا را حق به خط کرده ست تا روزی
فقط جاری کند از لفظ او فصل الخطابش را

به بالین یهودی می رود خاکستر آلوده
که در اوج غضب درمان کند حالِ خرابش را

همیشه جلوه دنیا به پایش عشوه ها می ریخت
نخورد اما فریب لُعبت و رنگ و لعابش را

ز دلتنگی مگو چون اُستون حنانه می نالد
که منبر هم ندارد بعد او تابِ غیابش را

مبادا گردنه آنی به دستِ ناکسان افتد
که رُستم را اُحد دید و نبی افراسیابش را

سراپا زخم می آید علی از ورطه ی فتنه
نبی حتی ندارد طاقتِ روی خضابش را

ز پایش تیر بیرون می کشد هنگامه ی طاعت
خداهم با علی کم می نماید اضطرابش را

جگرداران عالم از علی تندیس می سازند
نبی وقتی به حیدر می سپارد جای خوابش را

پیمبر چشم می دوزد به سیمای علی هرگاه
نثار نسل زهرا می کند کوه ثوابش را

مدار کهکشان ها را به دستش گر که بسپارند
به صد عالم نخواهد داد مویِ بوترابش را

ز محشر هیچ کس با دستِ خالی بر نمی گردد
خدا دست پیمبر داده چون یوم الحسابش را

محمد رضا طالبی

هوالخَلق

بگو کیست محمد هوالاحمد و محمود

هوالعبد هوالحمد هوالشاهد و مشهود

هوالنور هوالطور هوالصادر و مصدور

هوالحقّ هوالحیّ هوالشاکر و مشکور

هوالخَلق هوالخُلق هوالرازق و مرزوق
هوالحِلم هوالعِلم هوالخالق و مخلوق

هوالکَهف هوالحِصن هوالظاهر و باطن
هوالعَدل هوالقِسط هوالآمِن و مؤمن

هوالفضل هوالبَذل هوالعالِم و حاکم
هوالعهد هوالشهد هوالقائم و دائم

به اخلاق رحیم است علیم است و حکیم است
به رفتار کریم است عظیم است و قدیم است

خدا راست مباهات بر آن خُلقِ عظیمش
گواراست به آیات ز کِردارِ کریمش

ستوده ست صفاتش به اوصافِ الهی
خدا گونۀ ذاتش همه لایتناهی

سترگ است مقامش که او بابِ نجات است
سرودیست بنامش سلام و صلوات است

مَجلّیست به قرآن مُهَیمِن به رسولان
مجلّاست به سبحان مبَیِّن به امامان

به موساست مؤیِد به عیساست معرِّف
به تورات مقیَد به انجیل معارِف

توَلّاست تبَراست همه دینِ مبینش
چه زیباست که هر جاست علی نقشِ نگینش

نبی اوست علی اوست شفیعِ دو سرا اوست
جلی اوست ولی اوست اَنیسُ الفقرا اوست

نذیر است بشیر است به عالَم همه میر است
مجیر است منیر است علمدارِ غدیر است

رسولیست معظَّم قرارِ همه عالَم
به مولاست معلِم به یکتاست معلَم

به اوصاف مبارک وجودش متبرک
به الطاف تبارک سجودش متبرک

مصلّاش به کعبه به زایشگهِ حیدر
تماشاش به قبله به زهرائیِ کوثر

حسین است چو جانش حسن جانِ جهانش
و زهراست جنانش علی شاهِ شَهانش

حیات است ممات است غمش فُلکِ نجات است
صراط است نشاط است لبش حَبِّ نبات است

مگر مدح توان گفت از آن لعلِ گهربار
مگر شرح توان کرد از آن چشمۀ سرشار

چه خوب است شود یاد از این پرتوِ میلاد
که صد سال پس از اوست از او میکده آباد

دوتا نور دمیدَست در این ماهِ پر از شور
دوتا ماه دوتا مهر دوتا نورٌ علی نور

دوتا شوق دوتا عشق دوتا رهبرِ عاشق
یکی نام محمد یکی جعفرِ صادق

از او حلم از این علم به عالَم شده معلوم
از او اصل از این فرع بنازم به دو معصوم

چه بسیار که دیدند در این عرصه بلایا
چه بسیار نمودند تحمل به رزایا

رساندند علَم را اگر دستِ علمدار
بیا قدر بدانیم به رفتار و به گفتار

به هر قوم به هر رنگ همه گِردِ ولایت
بگیریم ز هر کوی همه راهِ هدایت

بمانیم در این راه چنان حجِّ تمتُّع
بسازیم به وحدت تسنُّن و تشیُّع

بپرهیز از آن روز که قومی متملِّق
ز رَهدار نمایند شما را متفرق

چو آنروز که آتش به یک خانه کشیدند
چهل مَرد به یک مَرد غریبانه کشیدند

بترسیم از آنروز که باز از دلِ فتنه
به مظلوم بر آرَند همه خنجر و دِشنه

و هیهات که ایام به دنیا کند اقبال
و هیهات که آیند اَراذل سوی گودال

بمیریم نبینیم که در اوجِ حقارت
بیارند به بازار زنان را به اسارت

به بازار کشاندند چو ناموسِ خدا را
لگد مال نمودند رؤسِ شهدا را

بگِرییم بگوییم امان از دل زینب
بسوزیم بنالیم که خون شد دل زینب

محمود ژولیده

محبوب من

زمین، به زمزمه می‌آید، همان شبی که تو می‌آیی
همان شب، آمنه می‌بیند، درون چشم تو دنیایی

ستاره‌ای بدرخشید و رسید و ماهِ دل ما شد
چه سرنوشت دل‌انگیزی، چه عاشقانه‌ی زیبایی

همین که آمده‌ای از راه، حجاز، محو تو شد، ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!

سلام ماه بنی‌هاشم! سلام بر تو ابوالقاسم!
دل از نگاه تو شد مُحرم، چه حج محشر و گیرایی

چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که شد یقین به دل راهب: همان ستوده‌ی عیسایی

به هیچ آینه، جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی

به دختران نهان در گِل، بیا محمدِ نازک دل!
ببار تا که شود نازل، به قلب پاک تو، زهرایی

به آرزوی نگین تو، درآمده‌ست به دین تو
مسیح من! به کمین تو، نشسته است یهودایی

قسم به لیل و به گیسویت، به ذکر یاحق و یاهو یت
به آیه‌، آیه‌ی ابرویت، به آن دو چشم تماشایی

در این هزاره‌ی ظلمانی، میان این همه حیرانی
برای این شب طوفانی، بخوان از آن دل دریایی!

از او که خال تو را دارد، که نام و حال تو را دارد
به شانه‌، شال تو را دارد، میاید او و تو می‌آیی

بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
طنین یک صلواتم من، به شوق این همه زیبایی

قاسم صرافان

ص

شکوهِ لایزال

تیغ ابرویت غزل را در خطر انداخته
پیشِ پایت از تغزل بسکه سر انداخته

مرد این میدانِ جنگِ نابرابر نیستم
تیرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته

بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته!

نامی از میخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته

ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئیل مست را از بال و پر انداخته

کار دیگر از ترنج و دست هم، یوسف گذشت
تیغ، سرها را به اظهارنظر انداخته

سود بازار نمک انگار چیز دیگری ست!
خنده ات رونق ز بازار شکر انداخته

عاشق و معشوق ها ازهجر رویت سوختند
عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته

این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته

مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زیر
دولت شمشیر را از زور و زر انداخته

تا سبکباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن
چین زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته

آمدم بر آستانت در زنم، یادم نبود!
میخ سرخی کوثرت را پشت در انداخت

وحید قاسمی

یا نبی الله

معادلات نگاه مرا به هم‌زده ای
از آن‌زمان که دراین کوچه ها قدم زده ای!

کشیده ایم به سلمان و سینه چاک توایم
چه پرچمی به دل امت عجم زده ای!

تبسمی کن‌ و‌ کفار را مسلمان کن
بخند! ای که امید گدای غمزده ای!

کسی نبودم و حالا موذنت شده ام!
مرا ز قافله بی کسان قلم‌ زده ای

علی امام‌ من است و منم غلام علی!
تو سرنوشت مرا در نجف رقم‌ زده ای

من از مدینه تو سمت کوفه آمده ام
به امر توست در خانه ی علی زده ام

نسیم صبح پریشان گیسوانت شد
ز راه آمدی و عید عاشقانت‌ شد

بساط بت کده ها را به هم‌زدی دیگر
شکاف کنگره ها تا ابد نشانت شد

شنید آمنه ذکر علی علی تو را
شنید و عاشق ذکر خوش زبانت شد

حلیمه از چه برای تو حرز می آورد؟
که جبرئیل ز اول نگاهبانت شد

تو بهتر از همه از عرش سردراوردی
به زیر چادر صدیقه آسمانت شد

بگو پیمبری ات از کرامت زهراست
جواز رفتن معراج دعوت زهراست

نبوتی که تو داری عجب ولایتی است!
رسول اکرم ما بر علی چه غیرتی است!

بدون غسل زیارت نرو به دیدارش!
شب نگاه به زهرا شب زیارتی است

سلام کن به در خانه ی مبارک او
به چوبه چوبه این در یقین کرامتی است

نماز و روزه و حج و زکات دین خوب است
ولی‌ ولایت حیدر چقدر قیمتی است!

علی و فاطمه و بچه ها کنار تواند
دوباره زیر عبایت عجب قیامتی است

سخن‌ بگو که حدیث کسای ما بشود
ز برکتش همه حاجات ما روا بشود

ازین به بعد کنار علی قرار بگیر
کنار قامت طوباش سایه سار بگیر

هزارلشگر جنگی به پای حیدر هیچ
علی یکی ست تو او را ولی هزار بگیر

همان زمان که صحابه فراری از جنگند
مدد ز هوهوی شمشیر ذولفقار بگیر

اگر که قلعه درش وا نشد فدای سرت!
بیا و حضرت کرار را بکار بگیر!

علی علی کن‌ و راحت برو به او ادنی
به قصد قربِ خودت ذکر بی شمار بگیر

اطاله سود ندارد مرا!سخن کوتاه
بگو به آن سه حرامی علی ولی الله!

سلام حضرت صادق به ما کرامت کن
برای ما ز مقامات گریه صحبت کن

من‌ آمدم بروم در تنورتان رخصت
شرار آتش آن را بیا و جنت کن

بگو که گریه کن جد تو برادر توست
کمی‌ برای همه شرح‌ این روایت کن

خبر رسیده به ما خانه ات حسینیه ست
محبتی کن و مارا به روضه دعوت کن

کنون که آمده مکفوف دستبوسی تان
به گریه بر شه لب تشنگان عبادت کن

به سینه ات بزن و یاد سم مرکب باش
به یاد چادر خاکی عمه زینب باش

سید پوریا هاشمی

یوسف رحیمی

تو آمدی و جهان غرق در خِرَد می شد

دلیل ها همه با عشق مستند می شد

تو آمدی پر و بالی دهی به دلهامان

به پای درس تو هفت آسمان رصد می شد

خوشا به حال دلی که عروج را فهمید

مسیر روشن تو از بهشت رد می شد

میان آن همه شاگرد شد سعادتمند

کسی که مذهب عشق تو را بَلَد می شد

نفس زدي و جهان را حيات بخشيدي

تجليات الهي الي الابد مي شد

جهان نشسته سر سفره‌ي رواياتت

شهود مي چکد از جلوه زار ميقاتت

پروانه
هر دلی پروانه در کوی محمّد می‌شود
عاشقی دیوانه از روی محمّد می‌شود
در قیامت چشم و دل سوی محمّد می‌شود
کار ما در کُنجِ ابروی محمّد می‌شود
* * *
هر که خواهد روز محشر خنده بر دل آورد
یا که رمزی را برای حلِ‌ مشکل آورد
یا که در باغِ جنّان جایی به حاصل آورد
چاره‌ی کارش خمِ مویِ محمّد می‌شود
* * *
هر که می‌‌خواهد دلش پر نور و روحانی شود
باغ روحش مملو از سبزی و ریحانی شود
در کنارِ سفره‌ی عشّاق مهمانی شود
درد او درمان به گیسوی محمّد می‌شود
* * *
هر که مجنون وار در عشق رسولش خانه کرد
از میِ سبزِ نبوّت جرعه در پیمانه کرد
در حریمِ عشقِ احمد مستیِ جانانه کرد
بر خدا سوگند آهوی محمّد می‌شود

وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم

کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا

ششم مولا ششم هادی ششم رهبر ششم سرور

که هم دریای شش گوهر بود هم در شش دریا

صداقت از لبش خیزد فصاحت از دمش خیزد

فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا

بسی زهاد و عبادند بی مهرش همه کافر

بسی عالم بسی عارف همه بی نور او اعمی

دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او

دو کوه حکمت و ایمان دو بحر دانش و تقوی

مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر

سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عقبی

در دیگر زنم غیر از در آل علی هرگز

ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا

بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش

نه از محشر بود بیمم نه از نارم بود پروا

سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر

اگر گردم جدا یک لحظه از ذریه ی زهرا

از آن بر خویش کردم انتخاب نام میثم را

که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا

وحید قاسمی

پیر بزرگ طایفه بود و کریم بود

در اعتلای نهضت جدّش سهیم بود

مسند نشین کرسی تدریس علم ها

شایسته ی صفات حکیم و علیم بود

نوح و خلیل جمله مریدان مکتبش

استاد درس حکمت و پند کلیم بود

بر مردمان تب زده ی شهر شرجی اش

عطر مبارک نفسش چون نسیم بود

زحمت کشید و باغ تشیّع شکوفه داد

مسئول باغبانی باغی عظیم بود

قلبش شبیه شیشه ی تُنگ بلور بود

عمری به فکر نان شب هر یتیم بود

از ابتدای کودکی اش تا دم وفات

نزدیکی محله ی زهرا مقیم بود

منّت نهاد و آمد و ما پیروش شدیم

امروز اگر نبود، شرایط وخیم بود

تازه سروده ام غزل مدحتش ولی

یادش میان قافیه ها از قدیم بود

زندگی‌نامه حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام)

حضرت امام حسن عسکری (ع) در سال ۲۳۱ هجرى قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود و در سال ۲۶۰ هجرى قمری در سامرا به شهادت رسید.

اَلسَلامُ عَلَیکَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِيُّ الْعَسْكَرِيُّ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ و قَدَّمْنَاکَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

هشتم ربیع الاول سالروز شهادت جانگداز و مظلومانه یازدهمین اختر فروزان و تابناک آسمان امامت و ولایت

حضرت امام حسن بن علی الزکی العسکری (علیه السلام) را به محضر مبارک فرزند عزیز و گرانقدرشان حضرت صاحب العصر و الزمان مهدی موعود (عج) و تمامی شیعیان، رهروان و ارادتمندان آن حضرت (ع) تسلیت و تعزیت عرض می نماییم.


به گزارش گروه استان‌های باشگاه خبرنگاران جوان از شهرکرد؛ حضرت امام ابو محمد حسن بن علی العسکری (علیه السلام) یازدهمین اختر نورانی آسمان ولایت و امامت و سیزدهمین گوهر دریاى عصمت می‌باشند.


آن امام همام در ۸ ربیع الثانی سال ۲۳۱ هجرى قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود و در سال ۲۵۴ پس از شهادت پدر بزرگوارشان، حضرت امام علی النقی الهادى (ع) به مقام شامخ امامت و پیشوایی شیعیان برگزیده شدند.

پدر گرامی ایشان حضرت امام علی النقی الهادی (ع) و مادرشان بانوی پارسا و شایسته حدیثه است. این بانوی بزرگوار، از زنان مؤمنه و نیکوکار بود که حضرت امام حسن عسکری (ع) در دامان پاک ایشان متولد شد و پرورش یافت. این زن پرهیزگار، در سفر امام عسکری (ع) به سامراء همراه ایشان بوده و در همان شهر از دنیا رحلت فرمودند.

از آنجا که امام یازدهم (ع) همراه با پدر بزرگوارشان امام هادی (ع) به شهر سامراء پایتخت خلافت عبّاسی منتقل و در آن جا در محله «عسکر» سکونت اجباری داشتند، «عسکری» نامیده شدند.

کنیه ایشان هم «ابو محمّد» و از القاب آن حضرت «سراج»، «زکى» و «خالص» است.

آن حضرت و پدر و جدّ بزرگوار ایشان (ع) به خاطر یاد کرد و زنده نگه داشتن عظمت به دست آمده شیعه در زمان امام هشتم (ع) نیز به «اِبْنُ الرِّضا» (فرزند امام علی بن موسی الرضا علیه السلام) ملقب و شهرت یافته بودند.

ضمناً «نرجس خاتون» نیز همسر گرامی آن حضرت (ع) و مادر ارجمند حضرت صاحب العصر مهدی موعود (عج) می‌باشند.


امام حسن عسکری (ع) به عظمت نفس و علو مقام معروف، دارای بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی و باشکوه و وقار و مفسری بی نظیر برای قرآن کریم بودند و مورد احترام خاص قرار می‌گرفتند.

در شکوه و منقبت آن امام همام (ع) چیزى بالاتر از این نیست که حضرت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) که عدالت گستر جهان و در هم کوبنده ستمگران است، فرزند گرامی ایشان می‌باشد.

دوران ۲۹ ساله عمر کوتاه و مبارک و حیات شریف و ارزشمند حضرت امام حسن عسکری (ع) به سه دوره تقسیم می‌گردد:

دوره اول: ۱۳ سال اول زندگی شریف و نورانی آن حضرت (ع) که در مدینه طی گردید.
دوره دوم: ۱۰ سال دیگر قبل از امامت (۱۳ تا ۲۳ سالگی عمر مبارک) که در سامرا تشریف داشتند.
دوره سوم: نزدیک به ۶ سال هم دوره امامت آن حضرت (ع) می‌باشد.


با نگاهى به تاریخ شیعه در می‌یابیم که با نزدیک شدن به عصر غیبت، عرصه زندگانى بر شیعیان تنگ‌تر و رسالت امامان (ع) در برنامه هدایت الهى، سنگین‌تر و دشوارتر می‌شود. به ویژه عصر امام حسن عسکرى (ع)، دورانی بسیار سخت و پر ابتلاء و آکنده از بدعت، اختناق، فساد و ظلم و جور در تمام زوایاى اجتماع بود.

مدت امامت آن امام همام (ع) شش سال به طول انجامید که با قدرت ظاهری بنی عباس و با حکومت سه خلیفه جابر عباسى به نام هاى معتز، مهتدى و معتمد همزمان بود.

بنى عباس، امام هادى و امام حسن عسکرى (علیهما السلام) را به این بهانه که می‌خواهند رهبر شیعیان در مرکز حکومت باشند (و البته به منظور مراقبت و کنترل دقیق امام و سرکوبى حرکت هاى احتمالى علیه حکومت) از مدینه به سامراء منتقل نمودند.

از زمان ولیعهدى امام رضا (ع) که شیعه از حاشیه اجتماع تا پایگاه قدرت پیشروى کرده بود، وحشت و ترس بنى عباس فزونى یافته بود و در زمان هاى بعد نیز شیعیان وظیفه خود می‌دانستند که کاسته شدن قدرت حق را برنتابند، این عامل ترس و کابوسى براى خلفاء عباسى بود؛ لذا آنان چاره اى جز در پیش گرفتن سیاست خانه نشین کردن، مراقبت شدید، زندان و آزار نمى دیدند.

دستگاه خلافت عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود، در بیشتر اوقات عمر شریف امام حسن عسکری (ع)، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت نمود، به طوری که آن بزرگوار (ع) مدت ۳ سال از دوران ۶ ساله امامتشان را در زندان گذرانیدند.

صالح بن وصیف زندان بان آن حضرت (ع)، دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود تا ایشان را آزار بیشتری بدهد، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام (ع) بودند، تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته، به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند. وقتی از این غلامان، جویای حال امام (ع) شدند، می‌گفتند این زندانی روز‌ها روزه دار است و شب‌ها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی‌گوید.


عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت امام حسن عسکری (ع) ملاقات می‌کرد، به احترام آن حضرت (ع) بر می‌خاست و ایشان را بر مسند خود می‌نشانید. پیوسته می‌گفت: در سامرا، کسی را مانند آن حضرت (ع) ندیده ام، وی زاهدترین و داناترین مردم روزگار است.

پسر عبیدالله خاقان می‌گفت: من پیوسته احوال آن حضرت (ع) را از مردم می‌پرسیدم. مردم را نسبت به او متواضع می‌یافتم. می‌دیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او می‌باشند.

در این عصر، جنبش هاى مکتبى زیادى نیز برپا شد، به طورى که نهضت هاى علوى روز به روز گسترش می‌یافت. ولى بسیارى از این نهضت‌ها به وسیله حکومت کشف و با آن مقابله می‌شد.

یاران امام (ع) در شهرهاى مختلف پراکنده و امکان تمرکز براى آنان وجود نداشت و از دیگر سو، فشار دستگاه خلافت، عرصه را چنان تنگ کرده بود که امکان هر حرکتى را ناممکن می‌ساخت.

علامه مجلسی (ره) از یکى از یاران حضرت امام عسکرى (ع) روایت کرده که: «ما در عسکر اجتماع کرده بودیم و منتظر ورود ابى محمد (علیه السلام) بودیم که می‌خواست به دیدار معتمد برود. در این هنگام، نامه اى از امام به دستمان رسید که در آن نوشته شده بود: «ألا لا یسلمنّ علیّ أحد، و لا یشیر إلیّ بیده، و لا یومئ، فإنکم لا تؤمنون على أنفسکم.» یعنى: «مراقب باشید احدى از شما بر من سلام نکند و با دستش مرا نشان ندهد و اشاره هم نکند که در غیر این صورت جانش در خطر خواهد بود.»

از این روایت آشکارا در می‌یابیم که تا چه اندازه امام عسکری (ع) تحت مراقبت و فشار دستگاه خلافت بوده اند و به همین سبب، در روایات بسیارى، شیعیان به تقیه امر شده اند.

مهمترین عامل برخورد و موضع گیرى بسیار خصمانه و ظالمانه خلفای حکومت علیه امام حسن عسکری (ع)، روایات و بشارت امامان پیشین (ع) در مورد اینکه از امام حسن عسکرى (ع) فرزندى به دنیا خواهد آمد که به ستم آنان پایان می‌دهد (بنابراین سیاست فرعونى را پیشه خود ساخته و گاه و بیگاه به منزل امام (ع) هجوم آورده و به جستجو می‌پرداختند.) و همچنین احترام و سیادتى که امام (ع) بواسطه تقوا و مقام امامت داشتند و نفوذ و احترامى که در بین علویان و عباسیان دارا بودند (و خلفا را وادار می‌کرد تا مانع انتشار این نور شوند.) بود.

حضرت امام حسن عسکرى (ع) در مدت عهده داری منصب امامت، رسالتى بس گران و الهى را تحت مراقبت هاى شدید و تنگناهاى دستگاه خلافت به انجام رساند و با برخوردارى از مقام امامت، شیعه را از شدید یرین مهلکه‌ها و بحران هاى تاریخى حفظ کرد.

با وجود تمام محدودیت ها، آن حضرت (ع) (که در قدرت بسیار والا و بی بدیل علمی شان ـ که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) مایه گرفته بود ـ نکته‌ها گفته اند.) از نشر احکام اسلام و تقویت بنیه علمى شیعه و رسیدگى به امور شیعیان دریغ نمى ورزیدند و در آگاهى بخشیدن، روشنگرى، ارشاد مردم و بر حذر داشتن آنان از نیرنگ هاى حکومت جائر، لحظه‌ای درنگ نمى فرمودند که اهتمام بسیار به حفظ اموال مسلمین و تقویت بنیه مالى شیعیان، فراخوانی شیعیان و اصحاب و رسیدگی به مسائل و مشکلات آنان، جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راه‌های دور برای کسب فیض به محضر امام (ع) مشرف می‌شدند، سخنان، مراسلات و مکاتبات هدایتگرى، تألیف تفسیر و تعلیمات عالیه قرآنی، نشر احکام الهی و بیان مسائل فقهی، مأثوراتى در فقه و اعتقاد و ...، مناظرات کلامی و ... از جمله این اقدامات است.


دستگاه بنى عباس پیوسته از وجود امام عسکری (ع) در زحمت و ترس بود تا آنکه سرانجام معتمد خلیفه جائر عباسى، آن حضرت (ع) را در سال ۲۶۰ هجرى قمری به طور پنهانى مسموم کرد و آن امام همام (ع) در روز جمعه ۸ ربیع الاول همان سال و در سن ۲۹ سالگی به شهادت رسیدند.

علت شهادت آن حضرت (ع) را سمی بیان کرده اند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت (ع) خورانید و بعد از کردار زشت خود پشیمان شد. به ناچار اطبای مسیحی و یهودی که در آن زمان، کار طبابت در بغداد و سامرا را بر عهده داشتند، برای معالجه فرستاد. البته از این دلسوزی‌های ظاهری، هدف دیگری هم داشت و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگه داشتن آن‌ها از حقیقت ماجرا و توطئه بود.

پس از آگاه شدن شیعیان از خبر شهادت جانگداز حضرت امام حسن عسکری (ع)، شهر سامرا را غبار غم و اندوه فرا گرفت و از هر سوی، صدای ناله و گریه برخاست. مردم آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت (ع) شدند. از آنجا که هیچ عاملى نمى تواند از مشیت الهى جلوگیرى کند، پس از شهادت امام حسن عسکری (ع)، فرزند عزیز و گرانقدرشان امام مهدى (عج) عموى خویش (جعفر کذاب) را که قصد نماز بر پیکر مطهر پدر بزرگوارشان امام حسن عسکری (ع) داشت، کنار زدند و خود بر این بدن شریف، نماز گزارده و منصب امامت را از جانب خدای متعال بر عهده گرفتند.

پیکر مبارک و مطهر حضرت امام حسن عسکری (ع) در شهر سامرا و در کنار پدر بزرگوارشان حضرت امام علی النقی الهادی (ع) به خاک سپرده و ملجاء، پناهگاه و زیارتگاه عاشقان و دلدادگان حضرتش شد.

ابوالادیان می‌گوید: من در خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع) بودم. نامه‌های آن حضرت (ع) را به شهر‌ها می‌بردم. روزی من را طلب فرمود: و چند نامه‌ای نوشت به مدائن تا آن‌ها را برسانم. سپس امام (ع) فرمود: پس از پانزده روز باز داخل سامرا خواهی شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود. ابوالادیان می‌گوید به امام (ع) عرض کردم:‌ ای سید من! هر گاه این واقعه دردناک روی دهد، امامت با کیست؟ فرمود: هر که جواب نامه من را از تو طلب کند. ابوالادیان می‌گوید: دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما. امام (ع) فرمود: هر که بر من نماز گزارد. ابوالادیان می‌گوید: باز هم پرسیدم علامت دیگری بفرما تا بدانم. امام (ع) فرمود: هر که بگوید در همیان چه چیز است، او امام شماست. ابوالادیان می‌گوید: ابهت و شکوه امام (ع) باعث شد که نتوانم چیز دیگری بپرسم. رفتم و نامه‌ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم. وقتی به درب خانه امام (ع) رسیدم، صدای شیون و گریه از خانه آن حضرت (ع) بلند بود. داخل خانه امام (ع)، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری (ع) را دیدم که نشسته و شیعیان به او تسلیت می‌دهند و به امامت او تهنیت می‌گویند. من از این بابت بسیار تعجب کردم، پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم. اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد. چون بدن مطهر امام (ع) را کفن کردند و آماده نماز گزاردن بود، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند. چون جعفر به نماز ایستاد، طفلی گندمگون، پیچیده موی و گشاده دندان مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت:‌ای عمو! پس بایست که من به نماز سزاوارترم. رنگ جعفر دگرگون شد. عقب ایستاد. سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی امام علی النقی (علیه السلام) دفن کرد. سپس روی به من آورد و فرمود: جواب نامه‌ها را که با توست تسلیم کن. من جواب نامه را به آن کودک دادم. پس حاجزوشا از جعفر پرسید: این کودک که بود؟ جعفر گفت: به خدا قسم من او را نمی‌شناسم و هرگز او را ندیده ام. در این موقع، عده‌ای از شیعیان از شهر قم رسیدند، چون از وفات امام (ع) با خبر شدند، مردم به جعفر اشاره کردند. چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند: بگو نامه‌هایی که داریم از چه جماعتی است و مال‌ها چه مقدار است؟ جعفر گفت: ببینید مردم از من علم غیب می‌خواهند! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر (عج) ظاهر شد و از قول امام (عج) گفت:‌ای مردم قم! با شما نامه‌هایی است از فلان و فلان و همیانی (کیسه ای) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا. شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند: هر کس تو را فرستاده، امام زمان است، این نامه‌ها و همیان را به او تسلیم کن. جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد. معتمد گفت: بروید و در خانه امام حسن عسکری (ع) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید. رفتند و از کودک اثری نیافتند. ناچار صیقل کنیز حضرت امام عسکری (ع) را گرفتند و مدت‌ها تحت نظر داشتند، به تصور اینکه او حامله است. ولی هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند.

از آن پس، به خاطر مصالحى، نوع ارتباط شیعه با امامشان تغییر کرد و حضرتش که آخرین حجت الهى و بقیه السلف از فرزندان پیامبر (ص) است و از سویى مأمورین معتمد در پى به شهادت رساندن آن حضرت (عج) بودند، با خواست خدا، در پرده غیبت به سر بردند و تا مدتى (غیبت صغری) ارتباط مردم با وى از طریق چهار نایب تعیین شده از طرف ایشان بود و بعد از آن، مرحله غیبت کبرى آغاز گشت که تا این لحظه، دیدگان منتظر دوستدارانش در انتظار طلوع خورشید وجود اویند.
«اَلّلهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ...»


* چند جمله از بیانات گهربار و شریف امام حسن عسکری (ع):

- «لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ»
عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است. (تحف العقول، ص ۴۴۸)

- «اِنَّ الوُصُولَ اِلی اللهِ عَزّوجلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتِطاءِ اللَّیلِ»
وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد. (مسند الامام العسکری، ص ۲۹۰)

- «خَصْلَتانِ لَیْسَ فَوقَهُما شَئٌ: الإیمانُ بِاللّهِ وَ نَفْعُ الإخْوانِ.»
دو خصلت است که بالاتر از آن چیزی نیست: ایمان به خدا و سود رساندن به برادران. (بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۱۹۱)

- «بئسَ العَبد عَبدٌ یَکُون ذاوجهَین و ذالسَانینِ، یطرِی أخاه شَاهِداً و یأکله غائباً، إن أَعطی حَسَده و إن ابتَلی خَانَه»
چقدر بد است بنده دورو و دو زبان، که در حضور برادرش او را می‌ستاید و در غیاب او بدگوئی اش می‌کند. اگر عطایی به برادرش رسد حسد برد، و اگر گرفتار گردد او را وانهد. (تحف العقول، ص ۵۱۸)

- «المُومِنُ بَرَکَةٌ عَلی المُومِنِ وَ حُجَّةٌ عَلی الکافر»
مؤمن برای مؤمن برکت و برای کافر، اتمام حجت است. (تحف العقول، ص ۴۸۹)

- «لَیسَ مِنَ الاَدَبِ اِظهارِ الفَرَح عِندَ المَحزونِ»
اظهار شادی نزد غمدیده، از بی ادبی است. (تحف العقول، ص ۴۸۹)

- «کَفاکَ ادباً تَجنُّبُکَ ما تَکرهُ مِن غَیرکَ»
در مقام ادب همین بس که آنچه برای دیگران نمی‌پسندی، خود از آن دوری کنی. (مسند الامام العسکری، ص ۲۸۸)

- «التَّواضُعُ نِعمَةٌ لایُحسَدُ عَلَیها»
تواضع و فروتنی نعمتی است که بر آن حسد نبرند. (تحف العقول، ص ۴۸۹)

- «جُعِلتِ الخَبائِثُ فی بَیت وَ جُعِل مِفتاحُهُ الکَذِبَ»
تمام پلیدی‌ها در خانه‌ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است. (بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۳۷۷)

- «لا تُمار فَیذهَبَ بَهاوُک وَ لا تمازح فَیجتَرَاُ عَلَیک»
جدال مکن که ارزشت می‌رود و شوخی مکن که بر تو دلیر شوند. (تحف العقول، ص ۴۸۶)

- «اَشَدُّ النّاس إجتهاداً مَن تَرَک الذُّنوبَ»
کوشنده‌ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد. (تحف العقول، ص ۴۸۹)

- «أقَل النّاس رَاحَة، الحُقُود»
کینه ورز، کم آسایش‌ترین مردم است. (تحف العقول، ص ۵۱۹)

- «قَلبُ الأَحمَق فِی فَمِه و فَمُ الحَکیم فی قَلبِه»
قلب نابخرد در دهان اوست و دهان خردمند فرزانه در دل او. (تحف العقول، ص ۵۱۹)

******

الّلهُمَّ ارْزُقْنا زِيارَتَهُ وَ شَفاعَتَهُ وَ اجعَلنَا مِن خَیرِ شِیعَتِهِ وَ مُحِبِّیهِ ...

دوستان بر من و سوز جگرم گریه کنید

به شرار دل و اشک بصرم گریه کنید

من جوان بودم و در سن شبابم کشتند

بر دل سوخته و چشم ترم گریه کنید

حسنم، پاره جگر مثل عمویم حسنم

بر من و بر هموی خون جگرم گریه کنید

من و جد و پدرم را به جوانی کشتند

در عزای من و جد و پدرم گریه کنید

من شهیدم ولی از خصم نخوردم سیلی

همه بر مادر نیکو سیرم گریه کنید

سال ها بود که در تحت نظر بودم حبس

همه بر قصه ی تحت نظرم گریه کنید

قبر ویران شده ام گشت بقیع دگری

داغداران به بقیع دگرم گریه کنید

بعد من مهدی من بی کس و تنها ماند

به غریبی یگانه پسرم گریه کنید

گریه ی منتظران مرحم زخم دل اوست

بر ظهور خلف منتظرم گریه کنید

به محبان من اعلام کن اینک میثم

همه بر حجت ثانی عشرم گریه کنید

د

مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم
روضه غربت تو حال عجیبى دارد
هرکه نامش حسن است ارث غریبى دارد
.
جان به قربان دلت جان به فداى سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
که تفاوت بکند ، همسرتو … همسر او
طعنه بسیار شنیده دل غم پرور او
.
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنى بین بقیع است که او بى حرم است
.
یاحسن، آه تو پرداختنى میخواهد
یاحسن ، داغ تو بر سرزدنى میخواهد
یاحسن، نام تو دور از وطنى میخواهد
یاحسن ، روضه تو سوختنى میخواهد
.
دل تو تنگ مدینه است که دلگیر شدى
مادرى هستى عزیزم تو اگر پیر شدى
.
خانه کوچک تو هیچ کم از زندان نیست
خالى از آمدن و رفتن زندانبان نیست
بین یک مشت نگهبان که بوى ایمان نیست
زندگى با زن و بچه بخدا آسان نیست
.
خانه ات امنیت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ایمنى از حمله نااهلان داشت؟
.
اصلا این غصه به پیمانه تو ریخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه تو ریخته اند؟
شعله بر دامن کاشانه تو ریخته اند؟
چل نفر در وسط خانه تو ریخته اند ؟
.
راه ناموس ترا بسته کسى در کوچه؟
همسرت را زده پیوسته کسى در کوچه؟
.
کوچه اى بود مدینه ، که زنى خورد زمین
ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمین
فاطمه با لگد بد دهنى خورد زمین
حسن عسکرى ، آنجا حسنى خورد زمین
.
قسمت این بود که او دردو محن جمع کند
گوشوار از وسط کوچه حسن جمع کند
.
قسمت این بود از این داغ تو را هم دادند
به تو هم موى سپیدى و قدى خم دادند
در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند
به لب خشک تو از جام محرم دادند
.
عطش پیکر مسموم تو میگفت حسین
نفس تشنه حلقوم تو میگفت حسین
.
پسرى داشتى و آب به لبهاى تو ریخت
لحظه تشنگى ات گریه به غمهاى تو ریخت
اشک بالاى سر پیکر تنهاى تو ریخت
خاکها بر سرش از ماتم عظماى تو ریخت
.
روى زانوى پسر بودى و عطشان نشدى
حسن فاطمه صد شکر که عریان نشدى
.
پسرى داشتى و زود کفن کرد ترا
کفن فاخر و شایسته به تن کرد ترا
درخور شان تو تشییع بدن کرد ترا
تیرباران چه کسى مثل حسن کرد ترا؟
.
نیتم بود حسین و ز کفن میگفتم
ناخودآگاه همش یاد حسن می افتم
.
خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده
احترام دل بى طاقت او حفظ شده
بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
.
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسیرى وسط مجلس اغیار نرفت
.
محمد جواد پرچمی

https://t.me/joinchat/Q8R3a0pJ34Fwfx1gea9v3w سوپرگروه دلتنگ فرج یار 💫💫💫💫 http://masoud-mp.blogfa.com/ وبلاگ دلتنگ فرج یار 💫💫💫💫💫💫

تشنه لب بود ولی تشنه به گودال نرفت
دست و پا زد پسر ُو مادرش از حال نرفت

تا پـدر آب طلـب کـرد پسـر آب آوَرد
آتـشی عصرِ عطش جانبِ اطفال نرفت

زهر خون بر جگرش کرد ولی هیچ کسی
به سـراغِ حـرم و غـارت اَمـوال نرفت

پایِ شعـله به حَـریم کـَرمَش باز نشد
از حـرم شکر خدا معجر و خلخال نرفت

دستـهای پسـرش بسته نشد بعد از او
دختری پایِ سرَش یکسره از حال نرفت

سامرا گـریه کنِ کـرب و بلا شد امّا
ندبه خوانِ تو به سردابِ تو امسال نرفت

حسین ایمانی

https://t.me/joinchat/Q8R3a0pJ34Fwfx1gea9v3w سوپرگروه دلتنگ فرج یار http://masoud-mp.blogfa.com/ وبلاگ دلتنگ فرج یار

به آسمان نرسم تا هوایی‌ام نکنی
کجا روم من اگر سامرایی‌ام نکنی

بگو میانِ گدایانِ خویش جایی هست
نگاه بر مَن و بی دست و پایی‌ام نکنی

بقیع پنجره فولاد کنجِ شش گوشه
خوشم به این دوسه جا هرکجایی‌ام نکنی

سرم به چوبه‌ی سرداب میزنم به سرم
اسیر این شب سردِ جدایی‌ام نکنی

هنوز از سفر اربعین مریضِ توام
دوا ندارم اگر کربلایی‌ام نکنی

نگاه کن به بزرگی خود ولی نظری
به طرزِ نابلدیِ گدایی‌ام نکنی

غریبِ شهر مرا کُشت آتشِ جگرت
مرا ببر که بمیرم به خانه‌ی پدرت

حسن لطفی

https://t.me/joinchat/Q8R3a0pJ34Fwfx1gea9v3w سوپرگروه دلتنگ فرج یار http://masoud-mp.blogfa.com/ وبلاگ دلتنگ فرج یار

چشم پدر به راه بود اي پسر بيا

تا جان نرفته از تن او زودتر بيا

از پشت ابراي قمر فاطمي درآي‏

تا شب به در رود چون فروغ سحر بيا

هم صاحب الزماني و هم صاحب عزا

بهر نماز بر تن پاک پدر بيا

افتاد جام آب ز بس دست لرزه داشت‏

در پيکرش نمانده تواني ديگر بيا

در احتضار باشد و چشم انتظار تست‏

بازست اين دو پنجره بر ره ز در بيا

بي‌‏اشک مردم از پي تشييع آمدند

خاکي نمانده شيعه چه ريزي در به سر بيا

صاحب عزا به ختم حضورش مسلم است‏

مردم تمام منتظر اي منتظر بيا

با ره جگر شده‏ ست و جگر پاره‏

جز تو نيست اي پاره جگر بر پاره جگر بيا

شانه به درد زلف پریشان من نخورد
مرهم به درد چاک گریبان من نخورد

از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جان من نخورد

تاریک بود بس که شکنجه سرای من
راه ستاره نیز به زندان من نخورد

شش سال در اسارت اگر عمر من گذشت
بر خواهر اسیر که چشمان من نخورد

در شعله‌ای که چادر این همسرم نسوخت
یا تازیانه بر تن طفلان من نخورد

دندان من ز. لرزه بر این کاسه آب خورد
چوبی دگر به گوشه‌ی دندان من نخورد
«رضا رسول زاده»



دیگر توانی در میان پیکرت نیست
آقا رمق بین دو چشمان ترت نیست

لعنت به این زهری که آبت کرد این طور
در بسترت انگار جسم لاغرت نیست

دختر نداری تا پرستار تو باشد
جان می‌دهی و هیچ کس دور و برت نیست

این روز‌ها داری دلی پر از سقیفه
در گوش تو جز ناله‌های مادرت نیست

مثل حسن پیری چه زود آمد سراغت
این روزگار بی مروت یاورت نیست

دور از وطن در سامرا خیلی غریبی
آقا ولیکن قاتل تو همسرت نیست

لب تشنه‌ای، لب تشنه‌ای، لب تشنه،

اما ساعات آخر خنجری بر حنجرت نیست

مهدی است بالای سرت وقت شهادت
بی غیرتی مثل سنان بالاسرت نیست
«محمد حسین رحیمیان»



شرر فتاده به جان تو یا اباالمهدی
ربوده تاب و توان تو یااباالمهدی

مگر! که بغض عدو بر سرت چه آورده؟
چکیده خون ز دهان تو یا اباالمهدی

چه کرده تب؟ که چنین گونه لکنت افتاده
میان طرز بیان تو یا اباالمهدی

شبیه مادرت افتاده‌ای تو در بستر
شکسته دل ز فغان تو یا اباالمهدی

زحال زار شما میوه‌ی دلت آقا
نشسته دل نگران تو یا اباالمهدی

بیا و محض رضای خدا تو ناله نکن
هر آنچه رفته امان تو یا اباالمهدی

خبر ز. وضع بد و ناگوارتان دارد
کبود گشته لبان تو یا اباالمهدی

هوای چشم ملک گشته ابر بارانی
برای قد کمان تو یا اباالمهدی

گرفته رنگ عزا نقطه نقطه‌ی دنیا
زآه و سوز نهان تو یا اباالمهدی

فقط نه زهر ستم پاره کرد، جگر از تو
بریده شد شریان تو یا اباالمهدی

نوای تشنه لب کربلا بلند میشد
زکام خشک و زبان تو یا اباالمهدی

همیشه پر زند آقا به سامرا به حرم
قلوب سوته دلان تو یااباالمهدی
«رضا آهی»



این چند روزه لرز تنت بیشتر شده
شاید تو را هم از قفس غم رها کنند

این آب از گلوی تو پایین نمی‌رود
بس کن دگر ٬ بگو پسرت را صدا کنند

مزد رسالتِ دل لرزان مصطفی است
این لرزشی که بر سر و دستت رسیده است

این آخرین زمان حضور ائمه است
این روزگار مثل تو رنگش پریده است

دارد به دست خود به لبت آب می‌دهد
فرزند پنج ساله که پیشت نشسته است

مثل امید‌های به زهر آرمیده ات
از بغض ٬ راه آه نفسهاش بسته است

حالا که در جوانی ات از دست می‌روی
کاری برای غربت مهدی نمی‌کنی؟

در رفت و آمد غم و در ازدحام داغ
فکری برای غیبت مهدی نمی‌کنی؟

باشد ٬ برو ، ولی به دو چشمش نگاه کن
خون دل است این که به رخسارش آمده

از بهر یوسفت چه کسانی ببین که بعد
در مصر روزگار به بازارش آمده

او را بغل بگیر که آغوش آخر است
شاید هزار سال دچار بلا شود

شاید غریب کوچهٔ جهل و غرور‌ها
شاید اسیر سلسلهٔ کینه‌ها شود

دارد کنار پیکر تو گریه می‌کند
یعنی که آب غسل تو هم جفت و جور شد

باید برای تو کفنی دست و پا کند
گویا دوباره داغ غریبی مرور شد

اصلاً بپرس گریهٔ او از برای چیست
شاید برای بی کفنی گریه می‌کند

شاید برای تشنه لبی ناله می‌زند
شاید برای پاره تنی گریه می‌کند
«سید علی احمدی»



چنانکه درد ز. مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یکدم جدا نخواهد شد

محرم و صفر و فاطمیه، نه هر روز
دل تو لحظه‌ای از غم جدا نخواهد شد

پس از دو ماه عزا در غم پدر زِ تنت
دوباره رخت محرم جدا نخواهد شد

به سامرا ببری یا نه امشب از چشمم
هوای ابری ماتم جدا نخواهد شد

دخیل دست من از سامرا جداست،

ولی دخیلِ بسته‌ی قلبم جدا نخواهد شد

غم حسین و غم توست در دل و، دستم
از این دو رشته‌ی محکم جدا نخواهد شد

شهید شد پدر تو، ولی از انگشتش
به زور خنجر، خاتم جدا نخواهد شد
«محمد بیابانی»


ای آفتاب، سایه نشین جمال تو‌

ای عمر خضر، بسته به آب زلال تو‌

ای نیستی خلق دو عالم، زوال تو‌

ای هست و بودِ خلقت و هستی، وبال تو

ماییم در حریم تو، داریم چشم لطف
از دامن کریم تو داریم چشم لطف

اینجا مقربان، صُلحا صف کشیده اند
پیغمبران حق، شهدا، صف کشیده اند
آقا ببین چقدر گدا صف کشیده اند
در «سُرّ مَن رأیِ» شما صف کشیده اند
تا که شوند جزو گدایان حضرتت
روزی خورند از نمک و نان حضرتت‌

ای سامرات، گلشن زیبای اهل بیت
گلدسته ات، بهشت دِلارای اهل بیت
دور ضریح، در حرمت، جای اهل بیت
از نسل توست «مهدیُ مِنّایِ» اهل بیت
امشب که ما به روضه‌ی تو مشتری شدیم
مشغول ذکر یاحسن العسگری شدیم

کعبه در این دیار به دورت طواف کرد
پای همین مزار به دورت طواف کرد
روزی هزار بار به دورت طواف کرد
با قلب داغدار به دورت طواف کرد‌

ای قبله گاه یار، به دور خودت بچرخ
حج را بجا بیار، به دور خودت بچرخ‌

ای آنکه چشم دهر برایت گریسته

در آسمان دو نهر برایت گریسته
جبرییل بحر بحر برایت گریسته
مسموم زهر، زهر برایت گریسته
آقای من، نلرز، به دور خودت نپیچ
بر خویشتن نلرز، به دور خودت نپیچ

آقا تو هم ز. سمِ جفا تشنه لب شدی
آزرده زهر قلب تو را، تشنه لب شدی
رفته دلت به کرببلا، تشنه لب شدی
در ظلّ آفتاب لبش تشنه مانده بود
بین دو نهر آب، لبش تشنه مانده بود

آقا بنوش آب گوارا، بگو حسین
بگذار سر به دامن مولا، بگو حسین
آسوده سیر کن به ثریّا، بگو حسین
مهدی کنار توست، همین جا، بگو حسین
او آمده است رخت عزا را به تن کند
آماده است تا به تن تو کفن کند

کرببلا، حسین، دریغا کفن نداشت
اصلاً کفن که جای خودش، پیرهن نداشت
جز زخم و زخم و نیزه شکسته، به تن نداشت
«هذا قلیل»، پس به گمانم بدن نداشت
جسمی که پایمال سم اسب‌ها شود
باید که سهم خاک شود، بوریا شود
«امیر عظیمی»



حسن شدی که کریمان فقط دوتا باشند
دوتا کریم در عالم برای ما باشند

حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند
کبوتران همه راهی سامرا باشند

دلیل خوشه‌ی انگور عسکری این است
که تاک‌ها ننشینند روی پا باشند

حسن شدی که میان مُضیف چشمانت
تمام شهر به عشق شما گدا باشند

حسن شدی که به هنگام بردن نامت
بقیع آمده‌ها یاد مجتبی باشند

حسن شدی که شبیه بقیع اینجا هم
همیشه گنبد و گلدسته سر جدا باشند

حسن شدی که شبیه بقیع، خُدامت.
به دور قبر تو ذراتِ در هوا باشند

حسن شدی که غریبی غریب‌تر باشد
که زائران تو در بین کوچه‌ها باشند

حسن شدی که غریبی به اوج خود برسد
که خادمان تو در شهر کربلا باشند
«مهدی رحیمی»



دلم برایِ حرم تنگ می‌شود به خدا
مـنم گـدایِ عـطایِ امـامِ سامـرّا

خدایِ عَـزَّوَجَل می‌دهد مَـدَد بزنم
دَم از مـرام وُ صـفایِ امامِ سامرّا

نَه اینکه من فقط این جمله رابگویم… نَه
صدا زد عـرش فـدایِ امامِ سامرّا

به لطفِ حضرت حق می‌شود حسن آباد
بقیع وُ صحن وُ سرایِ امامِ سامرّا

فدایِ جامعه خوانی که می‌کند گریه
میـانِ روضـه به جـایِ امامِ سامرّا

تمـامِ زندگی اَم نذرِ تو اَباالمـهدی
تپیـده دل به هـوایِ امـامِ سامرّا

زمین وُفُلک وُفَلک باتوندبه خوان شده اند
وِصــالِ یار دعـایِ امـامِ سامرّا
«حسین ایمانی»

دیده ها در غم تو حالت باران دارد
سینه ها سوخته و شعله ی سوزان دارد
مرغ دل پر زده و میل به جانان دارد
هر که غمگین تو شد دیده ی گریان دارد

در سماوات و زمین سوگ تو داغ همه است
آن که از باغ جنان ناله کند فاطمه است

سامرا آینه ی بی کسی و غربت توست
بی قراریِ دل از خون دل و محنت توست
آن چه این گونه شکسته ز جفا حرمت توست
دیدن یوسفت این لحظه همه حسرت توست

گفتی ای مهدی ام این لحظه بیا در بر من
تا که آرام شود با تو دو چشم ترِ من

عاقبت سهم لبت زهر شرربار شده
جگرت سوخته و یکسره خونبار شده
طعنه و زخم زبان سهم تو بسیار شده
تنت از شدت این زهر چه بیمار شده

شام غم رفته و هنگام سحر می آید
آخر از یار سفر کرده خبر می آید

گر چه بر روی لبت نغمه ی یارب داری
گوییا بر تن محنت زده ات تب داری
از دلت آه کشی , ذکر مقرَّب داری
شاید این لحظه به دل یاد ز زینب داری

یا که یاد از عطش حضرت عباس کردی
یا حسین گفته ای و یاد گل یاس کردی

گر چه از زهر به بستر شده بی حال شدی
به سما می روی و حال سبکبال شدی
ز غریبی و عطش غمزده احوال شدی
شاید آن لحظه به یاد غم گودال شدی

هر که لب تشنه دهد جان به ولای حیدر
مادر آمد به برش گفت غریب مادر

یاد از سوز عطش کردی و لب های حسین
سامرا کرببلا گشته ز نجوای حسین
تو که بودی همه ی عمر چه شیدای حسین
یا حسن جان , تویی و مهر و تولای حسین

بابی انت و امی یا حسین ثارالله
به فدای لب عطشانِ ابا عبدالله

محمد مبشری

https://t.me/joinchat/Q8R3a0pJ34Fwfx1gea9v3w سوپرگروه دلتنگ فرج یار http://masoud-mp.blogfa.com/ وبلاگ دلتنگ فرج یار

عرض سلام و تهنیت به مناسبت حلول ماه ربیع الاول .

عزاداریهایتان مورد قبول درگاه آفریدگاریکتا باشد انشائالله وهمیشه سلامت شاد باشید.

ومن الله توفیق .مدیریت وبلاگ:پوررجب



اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد

طشتی از خون دل خویش برابر دارد

چشمهایش به در و منتظر آمدنیست

زیر لب زمزمه مادر مادر دارد

جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست

داغ ارثی ست که در سینه مکرر دارد

زهر تنها کس و کار دل او گشت اگر

یادگاریست که از کینه همسر درد

پیش چشمش که توانسته بروی منبر….

….رود و دست به سبّ پدرش بردارد؟

لحظه های سفرش در بغلش می گیرد

چادری را که بوی یاس معطر دارد

آرزو داشت نمی دید در آن کوچه تنگ

مادرش روی زمین لاله پرپر دارد

گفت با گریه حسین جان... تو دگر گریه مکن

که حسن میرود و سایه خواهر دارد

آه... لایوم کیوم تو که در صحرا کیست

جسم صدچاک تو از روی زمین بردارد

اشعار شهادت امام حسن مجتبی, شهادت امام حسن مجتبی

مداحی شهادت امام حسن مجتبی (ع)

بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست

یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست

بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست

چشمی که گریان عزای مجتبی نیست

وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد

دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست

در کربلا هر چند با دقت بگردی

چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست

کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت

همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست

طوری تمام هستی اش وقف حسین شد

انگار قاسم هم برای مجتبی نیست

او جای خود دارد در این دنیا مجال ِ

رزم آوری بچه های مجتبی نیست

یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم

ما خاک پای خاک پای مجتبائیم

آیا شده بال و پرت افتاده باشد

در گوشه ای از بسترت افتاده باشد

آیا شده مرد جمل باشی و اما

مانند برگی پیکرت افتاده باشد

آیا شده در لحظه های آخرینت

چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد

من شک ندارم که عروس فاطمه نیست

وقتی به جانت همسرت افتاده باشد

آیا شده سجاده ات هنگام غارت

دست سپاه و لشگرت افتاده باشد

مظلوم و تنها و غریب عالمین است

گریه کن غم های این بی کس حسین است

این نمکـدارترین روضه نمک گیرم کرد
پسرِ فاطمه با دستِ خودش سیرم کرد

روضه یِ کـوچه یِ غمهایِ کـریمِ طا‌ها
در همین اوجِ جوانی به خدا پیرم کرد

مادر افـتاد زمـین و پسر افتاد زمین
مـَردک پست بلافاصله تحقـیرم کرد

چادرِ عصمت و پاکی شده خاکی اِی وای
معجرِ خاکی و خونیشْ زمین گیرم کرد

آمد و زد لگد و بد زد و بد گفت و سَند
پاره کرد و پس از آن حادثه تکفیرم کرد

پس از آن واقعه هر روز به من گفت: سلام
آن سلام عـاشقِ زَهـر و اَجَل و تیرم کرد

خواهرم داخلِ این تشت اگرخونِ دل است
روضه یِ بند و غلِ کوفه به زنجیرم کرد

ندبه خوان باش که فرزندِ حسن می‌آید
جـمـعه یِ آمدنش عـاشقِ تکـبیرم کرد

«حسین ایمانی»

از تبار غربت

اي زمين و آسمان‏ها سوگوار غربتت
آفتاب آسمان سنگ مزار غربتت

بر جبين فصلها هر يک نشان داغ توست
اي گريبان خزان چاک از بهار غربتت

يک بقيع اندوه و ماتم، يک مدينه اشک و خون
سينه‏ هامان يک به يک آيينه ‏دار غربتت

پاک شد آيينه از زنگ اي تماشايي‏ترين
شستشو داديم دل را از غبار غربتت

شب سيه‏ پوش از غم و اندوه بي‏پايان توست
شرمگين خورشيد از شب هاي تار غربتت

اي بقيعت عاشقان را کعبه ي عشق و اميد
سينه چاکيم از غم تو، بيقرار غربتت

شهر يثرب داغدار خاطرات رنج توست
خم شده پشت مدينه زير بار غربتت

از همه زخم زبان، تهمت، خيانت، از تو صبر
چشم تاريخ اشکبار روزگار غربتت

مي‏تپد دلهاي عاشق در هواي نام تو
با غمي خو کرده هر يک در کنار غربتت

کاش مي‏شد روشناي تربت پاک تو بود
چلچراغ اشک ما در شام تار غربتت

دايره در دايره پژواکي از اندوه توست
هيچ داغي نيست بيرون از مدار غربتت

دامن اشکي فراهم داشتم، يک سينه آه
ريختم در پاي تو، کردم نثار غربتت

آشناي زخم دلها، غربت معصوم توست
من دلي دارم پريشان از تبار غربتت

سید مهدی حسینی

صحبت از خوان کریم است و تهی دستی ما
دست‌ها گرم قنوتند، زحاجت لبریز

گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است
قبل گفتن شده کاسه ز اجابت لبریز

دستهایم دم صبحی به ضریحش نرسید
مثل شمعی به تمنای حرم آب شدم

بیشتر حرف حسن بود میان سخنم
اربعین نزد حسینش که شرفیاب شدم

خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد
نام او را به روی سنگ یمن بنویسند

بی کفن بود حسین، ورنه وصیت می‌کرد
تا به روی کفنش نام حسن بنویسند

گرچه لایوم کیومک به روی لب دارد
گرچه او در غم غارت شدن خلخال است

تن غارت زده شاه شهادت بدهد
روز هجر حسنش سخت‌تر از گودال است

طشت تنها شده از خون دل او آگاه
آه که محرم غم‌های حسن چاه نبود

آی کوفی که حسن را به مذلت خواندی
نقش انگشتر او عزتُ لله نبود؟

جگر سنگ شود آب اگر گریه کند
شرح وقتی بدهد او جگر سوخته را

روضه اش کوچه تنگی است نمیداند که
میخ را گریه کند یا که در سوخته را

بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم
قصه رد شدن آینه و کینه‌ی سنگ

با کنایه بنویسید که آیینه شکست
دست سنگین و فدکنامه و یک کوچه تنگ

«محسن حنیفی‌»

سخت است چگونه بنویسم محنت را
آتش زده این زهر تمام بدنت را

آن روز دوشنبه که در خانیتان سوخت
سوزاند تمام دل و باغ و چمنت را

از بغض گلوی تو کسی نیست خبر دار
نشنیده از ان روز کسی هم سخنت را

از کودکیت سوختی و شکوه نکردی
حالا همه دیدند، ولی سوختنت را

هر پاره جگر تکه‌ای از غصه‌ی کوچست
مادر تو کجایی که ببینی حسنت را

تشیع تو هر تیر که از چله برون شد
میدوخت به تابوت نخی از کفنت را

این صحنه خودش گوشه‌ای از کربلا شد
صد حرمله با تیر نشان کرده تنت را

هرچند کفن پاره و گلگون شده،

اما غارت که نکردست کسی پیرهنت را

سنگین که نشد سینه ات از چکمه‌ی شمری
پر خون که نکردست سنانی دهنت را
«امیر علوی»

روضه خوان خسته نباشی مادر
روضه خواندی ز شه بی کفنم
شصت روز است حسین می‌گویی
امشبی روضه بخوان از حسنم

روضه خوان روضه غربت سخت است
هیچکس با حسنم یار نبود
خانه هم امن نبوده بر او
همسرش یار وفادار نبود

جعده زهری به حسن خورانده
که از آن فتنه و شر می‌ریزد
روی تشتی که برایش بردند
لخته خون، پاره جگر می‌ریزد

روضه خوان روضه بخوان از حسنم
جگرش گرچه به زهر آغشته
پسرم غیرتی و مادری است
داغ کوچه حسنم را کشته

صورت من که از آن کوچه تنگ
تا دم مرگ فقط نیلی ماند
توی ذهن حسن مظلومم
تا ابد خاطره سیلی ماند

حسنم هیچ نرفت از یادش
آتش و دود چه غوغا می‌کرد
در که افتاد روی پهلوی ام
محسنم داشت تقلّا می‌کرد

«امیر عظیمی»

حق از زلال چشم تو ساغر درست کرد
ازخاک پای تو دُر و گوهر درست کرد

ته مانده‌ی پیاله‌ی آب تو را گرفت
تا سلسبیل و چشمه کوثر درست کرد

از گرد و خاک رزم تو کولاک آفرید
از شیوه‌ی نبرد تو محشر درست کرد

باید برای وقت سکوتت ذبیح داد
باید هزارتا علی اکبر درست کرد

دل روی دل برای تو باید ضریح ساخت
باید حرم برای تو دلبر درست کرد

باید بجای شمع مزار تو آب شد
باید شبیه مضجع پاکت خراب شد

عاشق شدن به گوشه نگاهت عجب نداشت
هرکس که دید روی تو را روز و شب نداشت‌

ای قبله مدینه و درمان درد‌ها
جز خانه تو، شهر مدینه مطب نداشت

با روی باز بر همگان لطف میکنی
حتی به سائلی که رسید و ادب نداشت

سهمش قبول توبه نشد هر که در قنوت
یا محسن و بحق حسن روی لب نداشت

بین صحابه تو کسی خوش مثل نشد
حیف! از زمانه‌ی تو که آقا! وَهَب نداشت

اینجا نواده‌های تو صاحب حرم شدند
یعنی ارادت عجمی را عرب نداشت؟

در شهر ری مزار تو را یاد میکنم
با یاحسن وجود خود آباد میکنم

«محسن حنیفی»

تا شود راضی زاعمالم خدا گفتم حـــسن

مادرش بر سینه زد آرام تا گفتم حســـن

خود گرســنه ماند و ســگ رابا غذایش سیر کرد

هرکســی گفت از کـرم گفت از سخا گفتم حسن

یاکریم و یارب وقت‌ کمیــل مـن شده

مـن هم از سوز جــگر وقت دعا گفتم‌ حسن

ناامید کوچه‌ها کی ناامیــدم کرده اسـت؟

زود حل شد مشــکل مـن‌ هرجا گفتم حســن

نام اورا میبري زهرا تفضل می کند

تا بگیرد فاطمه دســت مرا گفتم حسن

درشلوغی حرم ناله زدم ای بی‌حرم

هر زمان رفتم‌ بـه پابوس رضا گفتم حـسن

کربلایی‌ها همه ی ذکر حـسـیـن گفتند و مـن

با حـسیــن بن‌علی در کربلا گفتم‌ حسن

فکر‌کردم در بقیعم گوشه‌ای کز کردم و

بی‌صدا مرثیه خواندم بیصدا گفتم‌ حسن

کوچه‌هاي تنگ یک‌روزه حسن را پیر کرد

رد شدم‌ با گریه از این کوچه‌ها گفتم حسن

چشم‌های نجیب یعنی تو
غرق در عطر سیب یعنی تو

السلام‌ای کریم آل الله
به غمِ دل طبیب یعنی تو

و لسان شکور یعنی تو
و نگاه منیب یعنی تو‌

ای فدای مزار ویرانت
در مدینه غریب یعنی تو

نیمه شب چشم‌های بارانی
کودک غم نصیب یعنی تو

و زمان گذشتن از کوچه
گریه‌های عجیب یعنی تو

بانی روضه‌ها سلام آقا
شور ابن شبیب یعنی تو

خون دل بر محاسنت جاریست
شاه شیب الخضیب یعنی تو

روضه خوان غریب عاشورا
معنی آیه‌های اعطینا

تو نگار مدینه‌ای آقا
سفره دار مدینه‌ای آقا

وجناتت محمدی، نبوی
سکنات تو فاطمی، علوی

ضرب شمشیر تو شبیه علی
یکه تازی، تو فاتح جملی

وقت دیدار با خدا حالت‌
می‌شود باز تا خدا بالت

یوسف اهل بیت پیغمبر‌
ای امام و امیر بی یاور‌

ای غریب مدینه، بر تو حسن
تهمت کفر می‌زند دشمن

خون دل خوردی از زمانه زیاد‌
می‌کنی یاد تازیانه زیاد

یاد آن روز‌های کودکی ات
روز‌های عزای کودکی ات

کوچه‌ای تنگ و کوچه‌ای باریک
سینه‌ای سنگ و سینه‌ای تاریک

صحنه هایش هنوز یادت هست
راه را بی حیایِ بی دین بست

کوچه را بست، ماجرا بد شد
دست نامرد از سرت رد شد

مادر افتاد، گوشوار افتاد
مادری با دو چشم تار افتاد

جای پایی روی پرش مانده
رد خون روی معجرش مانده

لاله مویت طفی خزانی شد
بین آن کوچه قد کمانی شد

گرد ماتم نشست بر رویت
در جوانی سپید شد مویت

«وحید محمدی»

چشم من آقا گریونه ، روی گونه هام بارونه

نظری کن آقا امشب ، به دلی که سرگردونه

دل بی سر و سامونم

به نگاه تو وابسته

بغض بقیعت آقاجون

راه نفسم رو بسته

براتو میسازیم آخر

گنبد و دو تا گلدسته

یه روزی میرسه با شور و با نوا

پیاده ما میریم تا صحن مجتبی

حسن جانم حسن

کریمی و بی همتایی ، تویی که به غم معنایی

همه میدونن ای آقا ، وارث غم زهرایی

تو خاطره هات داری تو

یه خاطر ه ی تلخ آقا

وقتی به زمین خورد مادر

صدای میزدی یا زهرا

تو بودی و دو گوشواره

مادر تو افتاد از پا

به پیش چشم تو یه پست بی حیا

غرورت رو شکست میون کوچه ها

حسن جانم حسن

لحظه ی آخر تو بستر ، دل همه رو سوزوندی

لایوم کیومک گفتی ، روضه های گودال خوندی

گفتی به حسین می‌بینم

یه ظالم وروی سینه

وقتی سرتو میبره

زینب با چشاش میبینه

تن تو به روی خاک و

سر تو رو نی می شینه

امون از این دلم امون از کربلا

میشه واست کفن یه تیکه بوریا

حسن جانم حسن

يا امام حسن مجتبي(ع)

یاسی به رنگ سبز ز گلخانه می رود

یا رب خدایِ درد ز کاشانه می رود

پیچیده بین چادر ِ خاکی ِ مادرش

بر دست ها، غریبه ای از خانه می رود

اینجا هزار تیر به تشییعش آمده

تا کس نگوید از چه غریبانه می رود

خون میچکد به دوش اباالفضل از کفن

گویی دوباره فاطمه بر شانه می رود

فریاد خواهری پی تابوت می رسد

مادر ندارد این که غریبانه می رود

(حسن لطفي)

متن صوت

کرده تسخیر به یک غمزه همه دل ها را

زده بر هم ز کرم قاعده دنیا را

شال سبزی که حسن بر کمرش می بندد

آبرو داده همه ی زریه ی زهرا را

حامل بیرق

ولی بر حق

حسن ابن علی

کرم مطلق

هو هو البطل

فاتح الجمل

احسن العمل

خلقه مثل

ملکه الازل

حله العسل

سلطان سلاطین جهان

آقای جوانان جنان

ای شاه کرم یابن علی

ارباب همه سینه زنان

یا حسن (3)

بعد هر ضربه شمشیر حسن سر می ریخت

ز تعجب ملک از حمله ی او پر می ریخت

با نگاه غضب آلود به کج باور ها

کفر از ظاهر و از باطن کافر می ریخت

اول و آخر

به حسین رهبر

یل دریادل

پسر حیدر

شاه بی بدل

مرد هر جمل

بهترین عمل

پهلوان و یل

ضرب المثل

عزوجل

هو هو البطل

فاتح الجمل

احسن العمل

حله العسل

خلقه المثل

ملک الازل

یا شبر شهنشاهی حسن

زیبارویی و ماهی حسن

ای شاه کرم یابن علی

یا محسن الهی به حسن

زندگینامه حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

حضرت امام حسن مجتبی (ع) در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری قمری در مدینه منوره به دنیا آمد و در ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری قمری و در سن ۴۷ سالگی به شهادت رسید.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا اَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ
یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَنا وَ مَولانا ... یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه

در باغ ولایت، گل خوشبوست، حسن (ع) سرو چمن گلشن مینوست، حسن (ع)
نومیـــد مشـــو ز درگـــه احســانـش زیرا که کریم اهل بیت است، حسن (ع)

****

به گزارش گروه استان‌های باشگاه خبرنگاران جوان از شهرکرد؛ حضرت امام حسن بن علی المجتبی (علیه السلام) دومین امام شیعیان جهان و سبط اکبر رسول مکرم اسلام حضرت خاتم الانبیاء (ص) است.
پدر بزرگوارشان حضرت امیرالمؤمنین و امام المتقین علی ابن ابی طالب (ع) و مادر ارجمندشان حضرت فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر خدا (ص) و مهتر زنان دو عالم می‌باشد.

ولادت و نامگذاری

امام حسن (ع) در شب نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجری قمری در مدینه منوره متولد شدند که مادر گرامیشان حضرت زهرای اطهر (س) در آن زمان، دوازدهمین بهار زندگى بابرکت خویش را پشت سر نهاده بود.
ایشان نخستین پسری بود که خداوند متعال به خانواده امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) عنایت فرمودند.
در آستانه طلوع فرزند دلبند فاطمه زهرا (س)، سفری براى پیامبر گرامى اسلام (ص) پیش آمد. آن حضرت (ص) براى خداحافظی به خانه علی (ع) و فاطمه (س) رفت و ضمن سخنانى، به سفارش هاى لازم در مورد مولود مبارکى پرداختند که به زودى جهان را به نور وجود بافضیلت و شریفش، نورباران و عطرآگین خواهد ساخت، و از جمله توصیه فرمودند که او را پس از ولادت در پوشش زرد رنگ قرار ندهند.
پس از رفتن پیامبر اکرم (ص)، نخستین فرزند خانه نور، در روز باشکوهى (۱۵ رمضان سال سوم هجرى) متولد گردید. اسماء بنت عمیس به همراه بانوان دیگرى، در لحظه ولادت باسعادت حضرت امام حسن مجتبى (ع) در آنجا حضور داشتند. آنان، مولود مبارک را بی آن که از توصیه پیامبر گرامى اسلام (ص) آگاه باشند، در پارچه زیبا و تمیز زرد رنگی قرار دادند.
رسول مکرم اسلام (ص) پس از بازگشت از سفر، به دیدار فاطمه زهرا (س) شتافت.
وقتی رسول خدا (ص) تشریف آورد، به بانوان حاضر فرمود: فرزندم را بیاورید. پس نوزاد را به آن حضرت (ص) تقدیم داشتند. او را در آغوش گرفت و فرمود: مگر فراموش کردید که از شما خواستم او را پس از ولادت، در پوشش زرد قرار ندهید؟ سپس آن پوشش را از این مولود مبارک برگرفت و پوشش سپیدى بر او افکند و رو به امیرمؤمنان علی (ع) نمود و پرسید: چه نامی برایش برگزیده ‏اید؟ امام علی (ع) فرمود: ما هرگز در گزینش نام فرزندمان بر شما پیشى نمی‌گیریم. (فاطمه (س) هم پیش از آن به پدر گرانمایه نوزاد و همسر گرامی خود، امام علی (ع) پیشنهاد کرده بود که نامى برای این نورسیده در نظر بگیرد، اما حضرت علی (ع) ضمن احترام به دخت پیامبر (ص)، فرموده بود که در مورد نامگذارى این نوزاد عزیز، بر رسول خدا (ص) و بر پیشواى بزرگ توحید، پیشى و سبقت نخواهد گرفت.)
پیامبر گرامى (ص) نیز فرمود: من هم بر پروردگار بزرگ خویش پیشى نمی‌گیرم.
در این لحظات، خداوند تبارک و تعالى به جبرئیل فرشته وحى فرمود: �براى بنده محبوب و پیامبر برگزیده ‏ام، فرزندی متولد شده، از این روی به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو؛ به راستى که على نزد تو به منزله هارون است برای موسى، پس نام فرزند هارون را برای او برگزین.�
جبرئیل فرود آمد و مراتب تبریک و تهنیت پروردگار هستى را به پیامبر خدا (ص) رسانید و گفت: �اى پیامبر خدا! پروردگارت دستور داده است که این مولود مبارک را به نام فرزند هارون نامگذارى کنید� رسول خدا (ص) پرسیدند: �نام پسر هارون چه بود؟�، فرشته وحى گفت: �او شَبَر نام داشت�، پیامبر (ص) فرمود: �من به زبان عربى سخن می‌گویم�، جبرئیل گفت: �نامش را حسن بگذار� لذا پیامبر اکرم (ص) در گوش راست آن پاره ماه و نوزاد گرانقدر، اذان و در گوش چپش، اقامه خواند و نام مبارک را �حسن� نهاد.
سپس (در برخى از روایات در روز هفتم) براى این نوزاد نورانی، دو رأس قوچ کبود رنگ را قربانی (عقیقه) فرمود: و ران یکى از آن‌ها را همراه یک دینار به قابله داد. سر مبارک نوزاد را تراشید و هم وزن موی سرش ـ که یک درم و چیزی افزون بود ـ نقره به عنوان صدقه به فقرا، مستمندان و بینوایان داد. پیامبر اکرم (ص) سپس سر نورانى این نوزاد را به ماده‏ خوشبو و عطرآگینى که از زعفران و چیزهایى مشابه ترکیب شده بود، معطر فرمود. سرانجام این نوزاد عزیز را بوسه ‏باران کرد و مورد مهر وصف‏ ناپذیر خویش قرار داد.
پیامبر اکرم (ص)، کنیه امام حسن (ع) را هم از شدت علاقه به ایشان، �ابو محمد� نهاد و این تنها کنیه اوست. القاب امام حسن (ع) هم سبط، سید، زکی و مجتبی است که �مجتبی� معروف‌تر می‌باشد. ضمناً امام حسن مجتبی (ع) به �کریم اهل بیت (ع)� نیز شهرت دارد.
پیامبر اکرم (ص) به امام حسن (ع) و برادرش امام حسین (ع) علاقه خاصی داشت و بار‌ها می‌فرمود: �حسن و حسین فرزندان منند.�
تا پیغمبر اسلام (ص) در حیات مبارک بودند، امام حسن (ع) و برادرش حسین (ع) در کنار آن حضرت (ص) جای داشتند، گاهی آنان را بر دوش خود سوار می‌فرمودند، می‌بوسیدند و می‌بوییدند.
امام حسن (ع) حدود بیش از ۷ سال، زمان جد بزرگوار خود را درک و در آغوش مهر آن حضرت (ص) به سر برد و پس از رحلت پیامبر (ص) که با شهادت مادر گرامیش حضرت فاطمه زهرا (س) دو یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت، تحت تربیت پدر بزرگوار خود امام علی (ع) قرار گرفت.

آغاز امامت ۱۰ ساله امام دوم شیعیان (ع)

آن حضرت (ع) در سن ۲۷ سالگی و پس از حادثه دهشتناک ضربت خوردن پدر ارجمند خود امام علی (ع) در مسجد کوفه و شهادت ایشان در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری قمری، به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت (ع) به مقام امامت رسید.
مدت امامت آن حضرت (ع) ۱۰ سال به طول انجامید و نزدیک به ۶ ماه هم به اداره امور مسلمین پرداخت. در این مدت معاویه که دشمن سرسخت امام علی (ع) و خاندان آن امام همام (ع) بود و سال‌ها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خون
خواهی عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت) جنگیده بود، به عراق مقر خلافت امام حسن (ع) لشکر کشید و جنگ را آغاز کرد.
پس از شهادت امام علی (ع) و سخنرانی امام حسن (ع) در مسجد کوفه، همه مردم کوفه، مدائن، عراق، حجاز و یمن، با شوق و رغبت با ایشان بیعت کردند، جز معاویه که خواست از راهی دیگر برود و با آن حضرت (ع) همان رفتاری را پیش گیرد که با پدرش امام علی (ع) در پیش گرفته بود.

توطئه‌های پنهانی علیه امام حسن مجتبی (ع)

دوره کوتاه مدت خلافت آن حضرت (ع) مانند دوران خلافت پدرش امام علی (ع)، آکنده از فعالیت منافقان، خیانت کاران و جاسوسان (به حد اعلای خود) بود که مانع از پیروزی قاطع امام (ع) گردید.
از طرفی معاویه به مقابله با امام حسن (ع) برخاسته بود و از سوی دیگر در پی جنگ‌های سه گانه امام علی (ع) و به شهادت رسیدن بیشترین یاران باوفای اهل بیت (ع) مانند مالک اشتر و محمد بن ابی بکر، اوضاع برای سپاه اسلام بسیار دشوار شده بود.
روش زندگی و حکومت امام حسن مجتبی (ع) که شرایط رهبری را در خود جمع داشت، در دوران اقامتش در کوفه، او را قبله نظر، محبوب دل‌ها و مایه امید کسان ساخته بود. امام (ع) کار‌ها را نظم داد و والیانی برای شهر‌ها تعیین فرمود و انتظام امور را به دست گرفت، اما زمانی نگذشت که عده زیادی از افراد، چون امام حسن (ع) را مانند پدرش در اجرای عدالت و احکام و حدود اسلامی قاطع دیدند، به توطئه‌های پنهانی دست زدند و حتی در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوی کوفه تحریک و ضمانت کردند که هر گاه سپاه او به اردوگاه حسن بن علی (ع) نزدیک شود، آن حضرت (ع) را دست بسته تسلیم او می‌کنند یا ناگهان ایشان را به شهادت می‌رسانند.
خوارج نیز به خاطر وحدت نظری که در دشمنی با حکومت آل علی (ع) داشتند، در این توطئه‌ها با آنان همکاری کردند.
در برابر این عده منافق، شیعیان علی (ع) و جمعی از مهاجرین و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل همراهی با امام (ع) ثابت نمودند. امام حسن (ع) وقتی طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید، با نامه‌هایی او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزی فرا خواند، ولی معاویه در جواب آن حضرت (ع) تنها به این امر استدلال می‌کرد که من در حکومت، از تو با سابقه‌تر و در این امر آزموده‌تر و به سال از تو بزرگترم!
معاویه گاهی در نامه‌های خود با اقرار به شایستگی امام حسن (ع) می‌نوشت: �پس از من، خلافت از آن توست. زیرا تو از هر کس بدان سزاوارتری.� و آخرین جوابی که به فرستادگان امام حسن (ع) داد این بود که: �برگردید، میان ما و شما به جز شمشیر نیست.� و بدین ترتیب دشمنی، سرکشی، توطئه‌های زهرآگین و گردن کشی علیه کریم آل طه (ع) از طرف معاویه آغاز شد.

اعلام جهاد برای پاسخ به ستیزه جویی معاویه

معاویه با ایجاد روح اخلال گری و نفاق، خریداری وجدان‌های پست، پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یأس در مردم سست ایمان در مواقع مناسب، اوضاع را به نفع خود سوق می‌داد و از سوی دیگر همه سپاهیانش را به بسیج عمومی فراخواند.

مجموع نیرو‌های نظامی عراق را ۳۵۰ هزار نفر نوشته‌اند.
امام حسن (ع) هم تصمیم خود برای پاسخ به ستیزه جویی معاویه را دنبال و رسماً اعلام جهاد فرمود. اگر در لشکر معاویه، کسانی بودند که به طمع زر آمده و مزدور دستگاه حکومت شام بودند، اما در لشکر امام حسن مجتبی (ع)، چهره‌های تابناک شیعیانی مانند حجر بن عدی، ابو ایوب انصاری و عدی بن حاتم دیده می‌شد که به تعبیر امام حسن (ع)؛ یک تن از آنان، افزون از یک لشکر بود.
اما در برابر این بزرگان، افراد سست عنصری نیز بودند که جنگ را با گریز جواب می‌دادند، در نفاق افکنی توانایی داشتند و فریفته زر و زیور دنیا می‌شدند. امام حسن (ع) از آغاز این ناهماهنگی بیمناک بود.

توطئههای معاویه و خیانت برخی از یاران امام حسن (ع)

اگر خیانت برخی از یاران و لشکریان امام مجتبی (ع) نبود، معاویه هرگز فرصت پیدا نمی‌کرد که به اهداف شوم و ضد اسلامی خود برسد. چرا که این اقدامات نه تنها جلوی معاویه را نگرفت، بلکه او را در رسیدن به اهداف شومش تحریص کرد.

امام حسن (ع) با وجود تمام این شرایط، تصمیم نهایی برای جنگ با معاویه را در سخنرانی خود در مسجد کوفه اعلام و سپاهیان را برای عزیمت به سوی نخیله فراخوان فرمود.
اما مردم کوفه آن قدر در رفتن به جنگ سستی کردند تا اینکه عدی بن حاتم که پیرمردی بود، به عنوان نخستین نفر به پا خواست و جملاتی به کوفیان گفت و به تنهایی و به اطاعت از فراخوان و فرمان امام (ع)، پای در رکاب نهاد و عازم نخیله شد و به دنبال او، عده‌ای دیگر به راه افتادند.
امام حسن مجتبی (ع) پس از فراخوان نبرد بر علیه شامیان، متوجه دو جاسوس از سوی معاویه در کوفه و بصره شد که پس از شناسایی آنان، دستور قتلشان را صادر کرد و به دنبال آن در نامه‌ای به معاویه، این چنین نوشت: �... گویا خواهان جنگ هستی، به زودی آن را دیدار خواهی کرد، پس چشم به راه باش.�
اما برنامه معاویه به طور دیگری طراحی شده بود. گرچه در ظاهر او نیز سپاهی فراهم ساخته و به سوی کوفه حرکت کرده بود. ولی نقشه معاویه آن بود که حضرت امام حسن (ع) را مخفیانه به شهادت برساند و بدون دردسر به هدف شوم خود برسد، به همین منظور چهار نفر از منافقان (به نام‌های عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، حجر بن الحارث و شبث ربعی) را اغوا و جداگانه به این کار مأمور نمود.
امام حسن (ع) خیلی زود از این توطئه آگاه شد و در زیر لباس‌های خود زره پوشید. یکی از این منافقین، امام (ع) را در موقع نماز هدف قرار داد، اما به دلیل جلوگیری زره از نفوذ تیر در بدن امام (ع)، نتوانست کاری از پیش ببرد.
طرح دیگر معاویه هم استفاده از شگردی بود که در صفین او را به پیروزی رساند. به همین منظور سعی کامل نمود تا در میان یاران و سپاهیان امام (ع) نفوذ کند.
امام مجتبی (ع)، عبیدالله بن عباس را که از خویشان امام (ع) و از نخستین افرادی بود که مردم را به بیعت با ایشان تشویق کرد، با ۱۲ هزار نفر به مسکن که شمالی‌ترین نقطه در عراق هاشمی بود، اعزام فرمود. اما وسوسه‌های معاویه او را تحت تأثیر قرار داد و معاویه مطمئن‌ترین فرمانده امام (ع) را در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت، به اردوگاه خود کشاند. این در حالی بود که در دوره امام علی (ع)، فرستاده معاویه به مکه، دو فرزند خردسال عبیدالله را سر بریده بود.
در نتیجه ۸ هزار نفر از ۱۲ هزار نفر سپاهی نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافته و دین خود را به دنیا فروختند.
با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن (ع)، شرایط بسیار نامطلوبی پدید آمد، پس از عبیدالله، نوبت فرماندهی به قیس بن سعد بن عباده انصاری رسید. ولی وسوسه‌های معاویه درخصوص قیس کارساز نشد، اما لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول شدن او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع) را تضعیف کردند.
حضرت امام حسن (ع) که برای جمع آوری سپاه به مدائن رفته بود، نه تنها موفق به انجام این کار نشد، بلکه عده‌ای از سپاهیانش بر او شوریدند، به خیمه اش ریختند و به غارت پرداختند، آنان حتی سجاده زیر پای حضرت (ع) را ربودند و عبدالرحمن ازدی، ردای آن حضرت (ع) را از دوشش کشید، لذا امام حسن (ع) بدون اینکه ردایی بر تن داشته باشد، سوار اسب شد و در ساباط به راه افتاد. همین که به جای تاریکی (مظلم ساباط) رسید، ناگاه یکی از خوارج تروریست به نام جراح بن سنان پیش آمد، لگام اسب حضرت (ع) را گرفت و گفت: �حسن! تو نیز همانند پدرت کافر شدی!� و خنجری مسموم به ران مبارک حضرت (ع) زد که تا استخوان شکافته و جراحتی سخت در ران ایشان پدید آمد و این ضربت، به طوری سهمگین بود که حضرت (ع) بسیار رنجور و بیمار گشت.
عده‌ای از کارگزاران معاویه هم که به مدائن آمده و با امام حسن (ع) ملاقات کردند، زمزمه پذیرش صلح توسط امام (ع) را در بین مردم شایع نمودند.

پذیرش صلح تحمیلی با معاویه

بالاخره همان عواملی که امام علی (ع) و سپاهش را در مقابل معاویه متوقف ساخت، دوباره کارساز شد و صلح را بر امام حسن (ع) تحمیل ساخت و وضعی برای امام دوم شیعیان (ع) پیش آمد که جز صلح با معاویه، راه حل دیگری نمانده بود. البته امام حسن (ع) مقاومت زیادی نمود، ولی موقعی تن به صلح داد که یارانش از پیرامونش متفرق شدند و او را تنها گذاردند.
معاویه وقتی وضع را مساعد یافت، به امام حسن (ع) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (ع) جهت مشورت با سپاهیان خود، خطبه‌ای ایراد و آن‌ها را به جانبازی و یا صلح ـ یکی از این دو راه ـ تحریک و تشویق فرمود. عده زیادی خواهان صلح بودند. عده‌ای نیز با زخم زبان خود، آن امام معصوم (ع) را آزردند. سرانجام پیشنهاد صلح معاویه، مورد قبول امام حسن (ع) واقع شد. البته معلوم بود کسی، چون معاویه، دیر زمانی پای بند تعهدات صلح نخواهد ماند و در آینده نزدیکی آن‌ها را یکی پس از دیگری، زیر پای خواهد نهاد و در نتیجه ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنی‌های او و عدم پای بندی او به دین و پیمان، بر همه مردم آشکار خواهد شد.
امام حسن (ع) هم با پذیرش صلح، از بردار کشی و خونریزی که هدف اصلی معاویه بود و می‌خواست ریشه شیعه و شیعیان آل علی (ع) را به هر قیمتی قطع کند، جلوگیری فرمود.
بدین صورت، چهره تابناک امام حسن (ع) ـ چنان که جد بزرگوارش رسول خدا (ص) پیش بینی فرموده بودند ـ به عنوان �مصلح اکبر� در افق اسلام نمودار گشت. معاویه در پیشنهاد صلح، هدفی جز مادیات محدود نداشت و می‌خواست که بر حکومت استیلا پیدا کند. ولی امام حسن (ع) بدین امر راضی نشد، مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکری خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان را از نابودی برهاند.
از شروطی که در پیمان صلح مذکور آمده بود و خدا و رسول خدا (ص) و عده زیادی را بر آن شاهد گرفته بودند چنین بود؛ �معاویه موظف است در میان مردم، به خدا و کتاب و سنت رسول خدا (ص) و سیرت خلفای شایسته عمل کند و بعد از خود، کسی را به عنوان خلیفه تعیین ننماید و مکری علیه امام حسن (ع) و اولاد علی (ع) و شیعیان آن‌ها درهیچ جای کشور اسلامی نیاندیشد و نیز سبّ و لعن بر علی (ع) را موقوف دارد و ضرر و زیانی به هیج فرد مسلمانی نرساند.�
سپس معاویه با افرادی به کوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت به سوی کوفه روان شد. ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخن گفت. از جمله آن که: �هان‌ای اهل کوفه! می‌پندارید که به خاطر نماز و روزه و زکات وحج با شما جنگیدم؟ ... به جنگ بر خاستم که بر شما حکمرانی کنم و زمام امر شما را به دست گیرم، و اینک خدا مرا بدین خواسته نایل آورد، هر چند شما خوش ندارید، اکنون بدانید هر خونی که در این فتنه بر زمین ریخته شود، هدر است و هر عهدی که با کسی بسته‌ام، زیر دو پای من است.�
بدین طریق معاویه عهد نامه‌ای را که خود نوشته، پیشنهاد کرده و پای آن را مهر نهاده بود، زیر پا نهاد و خود را به زودی رسوا کرد!
امام حسن بن علی (ع) هم با شکوه و وقار امامت ـ. چنان که چشم‌ها را خیره و حاضران را به احترام وادار می‌کرد. ـ. بر منبر آمد و خطبه تاریخی مهمی ایراد فرمود. پس از حمد و ثنای خداوند جهان و درود فراوان بر رسول خدا (ص)، فرمود: �.. به خدا سوگند من امید می‌دارم که خیرخواه‌ترین خلق برای خلق باشم و سپاس و منت خدای را که کینه هیچ مسلمانی را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا برای هیچ مسلمانی نیستم ...� سپس فرمود: �معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام. او دروغ می‌گوید. ما در کتاب خدای عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه کس به حکومت اولی تریم و از لحظه‌ای که رسول خدا وفات یافت، همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم.�
آن گاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش امام علی (ع) و انحراف خلافت از مسیر حقیقی اشاره کرد و فرمود: �این انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان ـ یعنی معاویه و یارانش ـ نیز در خلافت طمع کردند.�

حرکت از کوفه به مدینه

امام حسن (ع) پس انجام صلح تحمیلی با معاویه، حکومت کوفه را رها نمود و بعد از چند روزی، آماده حرکت به مدینه شد. معاویه هم به این ترتیب، خلافت اسلامی را در زیر تسلط خود آورد، وارد عراق شد و در سخنرانی عمومی رسمی، شرایط صلح را زیر پا نهاد.
معاویه، آن حضرت (ع) را نیز به حال خود رها نکرد و با تمام توان و با جاسوسان و عمال خود، امام مجتبی (ع) را زیر نظر گرفت و از هر راه ممکن، سخت‌ترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت (ع) و شیعیان ایشان روا داشت.
امام حسن (ع) در تمام مدت امامت خود که ۱۰ سال طول کشید، در نهایت اختناق زندگی کرد و هیچ گونه امنیتی نداشت، حتی در خانه خود نیز در آرامش نبود.

شهادت مظلومانه سبط اکبر خاتم الانبیا (ص)

آن امام همام (ع) سرانجام در ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری قمری و در سن ۴۷ سالگی، به اغواء و تحریک معاویه و به دست همسر خود (جعده)، بواسطه آب زهرآلودی مسموم شد و به شهادت رسید.
پیکر مطهر آن حضرت (ع) به دلیل توطئه و مخالفت دشمنان برای دفن در مسجد پیامبر (ص) در مدینه، در قبرستان بقیع دفن گردید که حتی دشمنان و بدخواهان اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، از تیرباران بدن مبارک و تابوت آن حضرت (ع) هم دریغ نکردند و قریب به ۴۰ تیر بر آن بدن پاک و نورانی و تابوت حامل آن زدند.
همسران امام حسن مجتبی (ع)؛ ام الحق (دختر طلحه بن عبیدالهپ)، حفصه (دختر عبد الرحمن بن ابی بکر)، هند (دختر سهیل بن عمد) و جعده (دختر اشعث بن قیس) و فرزندان آن حضرت (ع) نیز از دختر و پسر، ۱۵ نفر به نام‌های زید، حسن، عمرو، قاسم، عبداله، عبدالرحمن، حسن اثرم، طلحه، ام الحسن، ام الحسین، فاطمه، ام سلمه، رقیه، ام عبدالهن و فاطمه هستند.

کمالات و فضایل انسانی، معنوی و اخلاقی کریم اهل بیت (ع)

کریم آل محمد امام حسن مجتبی (ع) در کمالات انسانی، یادگار پدر (ع) و نمونه کامل جد بزرگوار خود (ص) بود و در سرشت و طینتش، برترین نشانه‌های انسانیت وجود داشت.
آن حضرت (ع) از جهت منظر، پیکر، اخلاق و بزرگواری به رسول اکرم (ص) بسیار شبیه و مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت (ع)، او را چنین توصیف کرده اند: �دارای رخساری سفید آمیخته به اندکی سرخی، چشمانی سیاه، گونه‌ای هموار، محاسنی انبوه، گیسوانی مجعد و پر، گردنی سیمگون، اندامی متناسب، شانه‌ای عریض، استخوانی درشت، میانی باریک، قدی میانه، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه، سیمایی نمکین و چهره‌ای در شمار زیباترین و جذاب‌ترین چهره ها.�
کریم آل طه (ع)، عابد‌ترین و بی اعتنا‌ترین مردم زمان به زیور دنیا بود، ۲۵ بار حج پیاده به جای آورد. هر گاه از مرگ یاد می‌کرد می‌گریست و هر گاه از قبر یاد می‌کرد می‌گریست، هر گاه به یاد ایستادن به پای حساب می‌افتاد، چنان نعره می‌زد که بیهوش می‌شد و چون به یاد بهشت و دوزخ می‌افتاد، همچون مار گزیده به خود می‌پیچید. از خدا طلب بهشت می‌کرد و از آتش جهنم به خدا پناه می‌برد. چون وضو می‌ساخت و به نماز می‌ایستاد، بدنش به لرزه می‌افتاد و رنگش زرد می‌شد. سه نوبت دارایی اش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت. هر که او را می‌دید به دیده اش بزرگ می‌آمد و هر که با او مصاحبت داشت، به او محبت می‌ورزید و هر دوست یا دشمنی که سخن یا خطبه او را می‌شنید، به آسانی درنگ می‌کرد تا سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان ببرد. حلم و گذشت امام حسن (ع) با کوه‌ها برابری می‌کرد.

در جود و بخشش امام مجتبی (ع) هم حکایات و روایات متعددی بیان شده که از جمله روایت مدائنی در مورد سفر پیاده آن حضرت (ع) همراه با امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر به حج است که توشه و تنخواه آنان گم شد و گرسنه و تشنه به خیمه‌ای رسیدند که پیرزنی در آن زندگی می‌کرد. پیرزن با شیر تنها گوسفندی که داشت سیرابشان کرد و به آنان غذا داد. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم و به حج می‌رویم. چون بازگشتیم نزد ما بیا، با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد. روزگاری گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و عبورش به مدینه افتاد. حسن بن علی (ع) او را دید و شناخت. پیش رفت و فرمود: مرا می‌شناسی؟ گفت: نه. فرمود: من همانم که در فلان روز میهمان تو شدم، و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن علی (ع) و عبدالله بن جعفر فرستاد، آنان نیز هر یک، همان اندازه به او بخشش کردند.

جملاتی گهربار از امام حسن مجتبی (ع)

- بر شما باد به تفکر، که تفکر مایه حیات قلب شخص بصیر و کلید در حکمت است.
- هیچ گروهی با هم مشورت نکردند، مگر آن که به راه پیشرفت خود رهنمون شدند.
- تمام کردن احسان، از آغاز کردن آن بهتر است.
- هر کس احسان‌های خود را بر شمرد، بخشندگی خود را تباه کرده است.
- احسان آن است که تأخیری در پیش و منتی در پس نداشته باشد.
- هر که به حُسن اختیار خدا برای خود اعتماد کند، آرزو نمی‌کند که در حالتی جز آن چه خدا برایش اختیار کرده است، باشد.
- خوش رفتاری با مردم، رأس خرد است.
- نشانه برادری، وفاداری در سختی و آسایش است.
- هر گاه شنیدی شخصی آبروی مردم را می‌ریزد، بکوش تا تو را نشناسد.
- با همسایه ات به نیکی همسایگی کن تا مسلمان باشی.

*****
الّلهُمَّ ارْزُقْنا زِيارَتَهُ وَ شَفاعَتَهُ وَ اجعَلنَا مِن خَیرِ شِیعَتِهِ وَ مُحِبِّیهِ

آقاترین روزی ده شهر مدینه
روی جگر داری هزاران وصله پینه

زخم فراوان داری و مونس نداری
کاری شده زهر جفا و حس نداری

در سینه ماتم داشتی، انکار کردی
با لختهء خون، روزه را افطار کردی

باید سرت را در بغل مادر بگیرد
داری چه می پیچی به خود، خواهر بمیرد

بال و پر شیر خدا، بال و پرت کو؟
آن گوشواره، یادگار مادرت کو؟

ازکودکی، خیلی خودت را پیر کردی
بافاطمه رفتی کجا که دیر کردی

فضه گواهم بود، ترسیدم همانروز
چادر که خاکی بود را دیدم همانروز

رفتی کسی با مادر ما، در نیفتد
رفتی کنارش باشی و با سر نیفتد

در کوچهء تنگ مدینه گیر کردید
خوردید سیلی، بعد آن تغییر کردید

آنروز مادر تا شبش حرفی نمی زد
تا صبح هم با زینبش حرفی نمی زد

تو ریختی در خود، ولی من گریه کردم
دور از همه، دور از علی من گریه کردم

چشمم به چشم تار مادر خورد، ای وای
دستم به پهلویش شبی برخورد، ای وای

دیگر پی رازت نمیگردم برادر
این بار هم ناراحتت کردم برادر

پاشو تو که اهل محل را می شناسی
فتنه گر جنگ جمل را می شناسی

یک عده مأمورند آتش بر فروزند
تابوت و پیکر را به یکدیگر بدوزند

هنگام تشییع تنت همراه زهرا
باید بگیرم چشمهای قاسمت را

صد گرگ، آهوی چمن را دوره کردند
جای حسن ابن الحسن را دوره کردند

با چه شتابی بر سر او می رسیدند
باهرچه یف میزدند و می بریدند

ماه حرم تا خیمه با خواهش می آمد
مثل عسل، موم تن او کِش می آمد

رضا دین پرور

زندگینامه پیامبر اسلام از تولد تا شهادت

گوشه ای از زندگی نامه پیامبر اکرم (ص) از ولادت تا رحلت را در اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ حضرت محمد (ص)، آخرین پیامبر الهی در جامعه مُشرک شبه جزیره عربستان به دنیا آمد، و با استقامات در مسیری که پای در آن نهاده بود، توانست آیین یکتا پرستی را در یکی از جاهل ترین جوامع آن زمان گسترش بدهد و در دوره‌های بعد، اسلام به یک دین جهانی تبدیل شد؛ در ادامه این مطلب، خلاصه ای از زندگی پیامبر رحمت از تولد تا وفات را بخوانید.

ولادت

سال دقیق ولادت حضرت محمد(ص) مشخص نیست، ابن هشام و برخی دیگر، ولادت او را در عام الفیل نوشته‌اند، اما مشخص نیست که عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است؛ از آنجا که تاریخ‌نویسان، درگذشت پیامبر اسلام (ص) را در سال ۶۳۲م نوشته‌اند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، می‌توان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زد. در مورد ماه تولد ایشان اکثر محدثان و تاریخ نویسان معتقداند که كه تولد پيامبر، در ماه «ربیع الاول» بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند. ميان محدثان شيعه معروف است كه آن حضرت، در هفدهم ماه ربيع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشود و در این سال حادثه اصحاب فيل اتفاق افتاد، و ميان اهل تسنن نیز اين مشهور است كه ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است؛ که این فاصله هفت روزه در در ایران به عنوان هفته وحدت نام‌گذاری شده است.

پیامبر اسلام(ص) در شهر مکه متولد شد و برخی منابع محل تولد را شعب ابی‌طالب در خانه محمد بن یوسف دانسته‌اند. بنابر رسمی كه در مكه رايج بود، محمد (ص) را به زنی به نام حليمه سپردند تا در فضای ساده و پاک باديه پرورش يابد، که البته برخی معتقداند که این کار برای حفظ جان ایشان از ترور یهودیان بوده است.

معجزاتی که با ولادت پیامبر(ص) اتفاق افتاد

1- ممنوع شدن شیاطین از رفتن به آسمان های هفتگانه و گرفتن خبر.

2- سرنگون شدن همه بت ها.

3- ترک برداشتن کنگره های طاق کسری و فروریختن چهارده کنگره آن.

4- خشک شدن دریاچه ساوه که برای ایرانیان مقدس بود.

5- سرنگون شدن تخت تمام سلاطین عالم و لال شدن آنها در آن روز.

6- باطل شدن سحر، ساحران و جادوی جادوگران و قطع شدن ارتباط کاهنان با همزادان شیطانی آنها.

دوران کودکی و نوجوانی

قرآن کریم بر یتیم بودن پیامبر اسلام(ص) تصریح دارد و منابع تاریخی نیز در این‌باره فراوان است. پدر پيامبر‌(ص)‌، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبيلة بزرگ قريش بودند؛ قبيله‌ای كه بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مكه برخوردار بودند و بيشتر به بازرگانی اشتغال داشتند. عبدالله، چند ماه پس از ازدواج با آمنه، سفری تجاری به شام رفت و هنگام بازگشت، در یثرب درگذشت. برخی سیره‌نویسان، درگذشت عبدالله را چند ماه پس از ولادت محمد (ص) نوشته‌اند. بنابر رسمی كه در مكه رايج بود ، محمد (ص) را به زنی به نام حليمه سپردند تا در فضای ساده و پاك باديه پرورش يابد. وقتی محمد شش سال و سه ماه (و به قولی چهار سال) داشت، مادرش او را برای دیدار با اقوام و خویشان، به یثرب برد و در بازگشت به مکه، آمنه در ابواء درگذشت و همان‌جا دفن شد. آمنه در وقت درگذشت، ۳۰ ساله بود. محمد(ص) از اين پس در كنف حمايت جدش عبدالمطلب قرار گرفت، اما او نيز در 8سالگي وی درگذشت و سرپرستی محمد(ص) بر عهده عمويش ابوطالب گذارده شد.

پیامبر اسلام(ص) همراه با ابوطالب سفری تجاری به شام رفت و با بحیرای نصرانی، که از عالمان مسیحی زمان خود بود، دیدار کرد که او وعده نبوّت حضرت را به عمویشان داد و ایشان را از خطر یهود در مورد نبی مکرم اسلام (ص) مطلع کرد. در مورد شغل پیامبر(ص) گفته‌اند که او به شغل چوپانی که شغل اکثر انبیا بوده است، فعالیت داشته.

ایشان در دوران نوجوانی خود به دلیل امانت داری، به صفت امین مشهور شد و با پذیرفتن سرپرستی کاروان تجاری حضرت خدیجه(س) و نشان دادن لیاقت‌های خود در امر تجارت، باعث شد که سود خوبی به این کاروان حاصل گردد. یکی دیگر از توانمندی ها و نشانه های لیاقت ایشان، حل اختلاف به وجود آمده بین سران قریش بر سر نصب حجرالاسود، که نزدیک بود به جنگی خانگی منجر شود، بود.

ازدواج پیامبراکرم(ص)

حضرت محمد(ص) در تجارت با شریفترین زن قریش، خدیجه کبری، دختر خویلد شرکت کرد و بعد از این مشارکت نظر خدیجه که خواستگارانی بسیار از اشراف داشت، به آن حضرت جلب شد و بعد از آنکه توسط یکی از بستگان تمایل خود را به اطلاع حضرت محمد(ص) رساند، آن حضرت در 25 سالگی با خدیجه کبری ازدواج کرد.

درمورد چگونگی تمایل پیدا کردن حضرت خدیجه(س) به محمد مصطفی(س) اینگونه امده است:

پیامبر(ص) همانند دیگران با سرمایه اندک خود به تجارت می‌پرداخت و در ضمن به امانت داری و پاک دامنی شهرت یافته بود. تخصص در امر تجارت و تعهد شخصیت والای محمد امین(ص)، خدیجه را وا داشت تا برای مدیریت گروه بازرگانی خود، از وی سود جوید که به همین خاطر از محمد امین دعوت به همکاری نمود. خدیجه که زنی تجارت پیشه و ثروتمند و شرافتمند بود، مردان را برای امور بازرگانی اجیر می‌کرد و حقی را به آن‌ها می‌داد. همچنان که گفتیم امانتداری و تخصص محمد امین را شنیده بود به سراغ او فرستاد و از او تقاضا کرد که همراه غلام او ”میسرة» برای تجارت از مکه رهسپار شام گردد، که پیامبر پیشنهاد خدیجه را پذیرفت و به شام رفت. مدیر کاروان خدیجه در این زمان بیست و پنج ساله بود. میسرة نیز در سفر کراماتی را از پیامبر دیده بود که در بازگشت همه وقایع را برای خدیجه بازگو کرد و خدیجه در ازدواج با رسول خدا رغبت نمود. در اینجا بود که علاقه مندی خود را به ازدواج با محمد امین اظهار نمود. پیامبر نیز با عموی خود نزد بزرگ خدیجه رفت و خدیجه را خواستگاری کرد.

تاریخ ازدواج، دو ماه و بیست و پنج روز پس از بازگشت از سفر شام بود. مهریه خدیجه، بیست شتر جوان و خطبه عقد را ابوطالب عموی پیامبر(ص) ایراد کرد. بعد از درگذشت خدیجه کبری، پیامبر با زنان دیگری که اکثراً بیوه بودند ازدواج کرد.پیامبر اکرم(ص) از حضرت خدیجه و نیز از سایر همسران خود صاحب فرزندانی شد اما تنها یادگار پیامبر(ص) بعد از رحلتش حضرت فاطمه زهرا(س) بود.

فرزندان پیامبر اسلام(ص)

مادر تمام فرزندان پیامبر به جز ابراهیم، خدیجه بود. مادر ابراهیم، ماریه قبطیه بود. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت. محمد (ص) سه پسر و چهار دختر داشت:

قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.

زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.

رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.

ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.

فاطمه (س) در ۱۱ق، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.

عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.

ابراهیم، در ۱۰ق در مدینه درگذشت.

حل اختلاف بر سر نصب حجرالسود

خانه کعبه در دوره جاهلیت هم در نظر عرب محترم بود. سالی سیل به درون کعبه راه یافت و دیوارهای خانه را شکست. قریش دیوارها را بالا بردند و وقتی خواستند حجرالاسود را نصب کنند، بین سران قبیله‌ها اختلاف شد. رئیس هر قبیله می‌خواست این افتخار را نصیب خود کند. سرانجام کار بالا گرفت. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند. سرانجام پذیرفتند، نخستین کسی را که از در بنی‌شیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند و هر چه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد (ص) بود. بزرگان قریش گفتند او امین است، داوری وی را می‌پذیریم. سپس داستان را به او گفتند. محمد(ص) گفت: «جامه‌ای بگسترانید». و چون چنین کردند حجرالأسود را میان آن جامه گذاشت و گفت رئیس هر قبیله یک گوشه از جامه را بردارد، چون جامه را برداشتند و بالا بردند، حجرالاسود را برداشت و بر جای آن نهاد و با این داوری، از خونریزی بزرگی جلوگیری کرد. این اتفاق، نشان‌دهنده موقعیت محمد (ص) در میان مردم مکه است.

بعثت

حضرت محمد(ص) قبل از رسالت نیز یکتا پرست بودند و معمولا غار حرا در مکه را برای عبادت و مناجات با خدا انتخاب می‌نمودند. گفته‌اند نخستين نشانه‌های بعثت پيامبر (ص) به هنگام 40 سالگي او، رؤياهای صادقه بوده است، اما آنچه در سيره به عنوان آغاز بعثت شهرت يافته، شبی در ماه رجب است كه فرشتة وحی در غار حرا بر پيامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستين آيات سورة علق را برخواند. بنابر روايات، پيامبر(ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست كه او را هر چه زودتر بپوشانند. گويا براي مدتی در نزول وحی وقفه‌ای ايجاد شد و همين امر پيامبر‌(ص ) را غمناك ساخته بود، ولی اندكی بعد فرشتة وحی باز آمد و آن حضرت را مامور هدايت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهای دينی و اخلاقی و پاك گردانيدن خانة خدا از بتان، و دلهای آدميان از خدايان دروغين كرد.

محمد (ص) در این باره ماجرای نزول جبرئیل گفته است: «جبرئیل نزد من آمد و گفت: «بخوان»، گفتم: «خواندن نمی‌دانم». دگربار گفت: «بخوان». گفتم: «چه بخوانم؟» گفت: «اقْرَ‌أْ بِاسْمِ رَ‌بِّک الَّذِی خَلَقَ»، بخوان به نام پروردگارت که آفرید.

مراحل ابلاغ رسالت

پیامبر اکرم در سه مرحله به ابلاغ رسالت پرداخت:

1- دعوت سری که اولین مرحله دعوت ایشان بود.

2- دعوت خویشان و نزدیکان که با نزول آیه انذار صورت گرفت و به یوم الدار معروف است. و در آن روز رسول خدا (ص)، حضرت علی (ع) را به جانشینی خود انتخاب کرد.

3- دعوت علنی.

نخستین مسلمانان

پیامبر(ص) با دریافت آیه‌های آغازین سوره علق که نخستین آیه‌های نازل شده بر اوست، و پس از مبعوث شدن به پیامبری، به داخل مکه بازگشت و به خانه رفت. در خانه، سه تن حاضر بودند: خدیجه، همسرش، علی بن ابیطالب(ع)، پسرعمویش، و زید بن حارثه. پیامبر(ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که از زنان به او ایمان آورد، همسرش خدیجه، و از مردان، پسرعمویش علی بن‌ابی‌طالب(ع) بود که تحت سرپرستی پیامبر بود. در منابع فرق گوناگون اسلامی، از برخی دیگر همچون ابوبکر و زید بن حارثه به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده شده است.

یاران پیامبر بعد از درگیری کوتاهی برای عبادت به خانه ارقم رفته و در آنجا پنهان شدند. درگیری اینگونه آغاز شد که روزی سعد بن ابی وقاص با چند نفر از اصحاب رسول خدا(ص) نماز می‌گذارد که چند نفر از مشرکین با آن‌ها به ستیز برخواستند و جنگ در میان آنان در گرفت سعد مردی از مشرکان را با استخوان فک شتری زخمی کرد و این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد. پس از این واقعه رسول خدا و یارانش در خانه ارقم پنهان شدند تا اینکه دستور علنی شدن دعوت ابلاغ شد.

هر چند دعوت آغازین پیامبر(ص) بسیار محدود بود، ولی شمار مسلمانان رو به فزونی گذاشت و پس از چندی، اسلام‌آورندگان به اطراف مکه می‌رفتند و با پیامبر(ص) نماز می‌گزاردند.

دعوت علنی

بعد از سه سال تبلیغ پنهانی و جمع شدن گروهی اندک گرد پیامبر اسلام(ص)، دستور آسمانی انذار عشیره نازل شد. پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بت‌ها و به پرستیدن خدای یگانه می‌خواند. در ابتدا نمازها دو رکعتی بود. بعدها بر غیرمسافران چهار رکعت و بر مسافران دو رکعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان می‌شدند و در شکاف کوه‌ها و جاهای دور از رفت و آمد نماز می‌گزاردند.

چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت محمد (ص) گذشت، پروردگار او را مأمور کرد تا همه مردم را به خدای یگانه بخواند:

«وَأَنذِرْ‌ عَشِیرَ‌تَک الْأَقْرَ‌بِینَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِ‌یءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»، و خویشان نزدیکت را هشدار ده، و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کرده‌اند، بال خود را فرو گستر، و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو من از آنچه می‌کنید بیزارم

ابن اسحاق نوشته است که چون این آیه‌‌ها نازل شد، پیامبر (ص)، علی (ع) را فرمود: «یا علی! خدا مرا فرموده است تا خویشاوندان نزدیک خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندی بکش و مقداری نان و قدحی شیر فراهم کن». علی(ع) چنان کرد و در آن روز چهل تن یا نزدیک به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند، اما همین که رسول خدا(ص) خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت: «او شما را سحر کرد»، که با این سخن، مجلس به هم خورد. رسول خدا(ص) روزی دیگر آنان را خواند و گفت:‌ «ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب کسی بهتر از آنچه من برای شما آورده‌ام برای قوم خود آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام». طبری می‌نویسد: چون رسول خدا دعوت خود را به خویشاوندان رساند، گفت: «کدام یک از شما مرا در این کار یاری می‌کند تا برادر من، وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟» همه خاموش شدند و علی (ع) گفت:‌ «ای رسول خدا! آن من هستم». پیغمبر فرمود: «این وصی من و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید». این روایت را دیگر مورخان و نویسندگان سیره هم آورده‌اند و از حدیث‌های مشهور است.

مخالفت کافران

دشمنان پیامبر(ص) در واقع کسانی بودند که با ابلاغ رسالت محمدی منافع شان به خطر افتاد. چه اینکه بزرگان قریش نه اعتقادی به بتان داشتند و نه به آن‌ها دل بسته بودندف بلکه تنها آن‌ها را وسیله‌هایی برای مصمل به اهداف خود می‌دانستند و حمله به بتان را موجب از بین رفتن ابهت بت‌ها دانسته که در نتیجه امیال و آرزوها و منافعشان را در خطر می‌دیدند. بعد از دعوت علنی پیامبر، مشرکین مکه، بخصوص اشراف قریش به خاطر مخالفت این دین توحیدی با آیین شرک آمیز آنان و نکوهش خدایانشان به شدت به مقابله با پیامبر اکرم‌(ص) پرداختند. ترس از دست دادن سروری عرب و رقابت طوایف قریش با بنی هاشم نیز از دلائل دیگر این مخالفت بود که اشراف قریش را در مقابله خود با پیامبر، سر سخت تر می نمود.

مبارزات اشراف قریش با پیامبر اسلام را می‌توان در چهار بخش تقسیم بندی کرد: سازش و تطمیع، برخوردهای روانی، آزارهای جسمانی، برخوردهای علمی.

سران قریش برای آنکه پیشرفت دین تازه را متوقف سازند به هر حیله ای متوسل می‌شدند. بدگویی از پیغمبر و آزار رساندن به او، شکنجه و آسیب پیروان او، نسبت دادن شاعری و دیوانگی و ساحری به وی و… ولی هیچ یک از این اقدامات سودی نبخشید.

در یکی از اقدامات کفار، نضر بن حارث وعقبه از طرف قریش به مدینه رفتند و از دانایان یهود راهنمایی خواستند آن‌ها گفتند: «سه مسئله از وی بپرسید تا صدق و کذب وی معلوم گردد، از اصحاب کهف و ذوالقرنین و روح». آنها به مکه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا(ص) پرسیدند و پیامبر(ص) هر سه را جواب داد اما در عین حال ایمان نیاوردند.

شکنجه و آزار قریش نسبت به پیامبر و مسلمانان شدت گرفت. پیروان پیامبر به زندان و حبس محکوم شدند. زدن و گرسنگی و شکنجه های دردناک یاران پیامبر را فرا گرفته بود. خانواده عمار بن یاسر عنسی مورد شکنجه قرار گرفت. سمیه مادر عمار به شدت شکنجه شد و در راه اسلام با نیزه ابوجهل به شهادت رسید.

برادر عمار یعنی عبدالله و پدرش یاسر در مکه زیر شکنجه قریش به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. بلال بن رباح حبشی را امیة بن خلف در گرمای شدید در بطحای مکه به پشت خواباند و سنگی بزرگ بر سینه اش نهاد تا به محمد (ص) کافر شود ولی او همچنان در زیر شکنجه احد احد می گفت.

هجرت مسلمانان به حبشه

با افزایش شمار مسلمانان، دشمنی و مخالفت قریش با محمد (ص) بیشتر شد. محمد (ص) در حمایت ابوطالب بود و قریشیان بر اساس پیمان قبیله‌ای نمی‌توانستند به او آسیب جانی برسانند. اما نسبت به پیروان او خصوصا کسانی که پشتیبانی نداشتند، از هیچ سخت‌گیری و آزاری دریغ نکردند. پیامبر، ناچار به این مسلمانان دستور داد به حبشه هجرت کنند و به آنها گفت: «در آن سرزمین پادشاهی است که کسی از او ستم نمی‌بیند، به آنجا بروید و بمانید تا خداوند شما را از این مصیبت برهاند.» وقتی قریش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند. نجاشی پس از شنیدن سخنان نمایندگان قریش و پاسخ‌های مسلمانان، از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد و نمایندگان قریش به مکه بازگشتند.

هجرت به مدینه

در سال یازدهم بعثت یک گروه شش نفره از مردم یثرب به مکه آمدند و پس از شنیدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان شدند. آن حضرت اساس دعوت اسلام را برایشان عرضه کرد و آیاتی از قرآن تلاوت نمود.آن‌ها پیش از آن خبر ظهور پیامبری را از یهودیان شنیده بودند، وی را همان دانسته و دعوتش را پذیرفتند و اظهار امیدواری کردند که با پذیرفتن دعوت رسول خدا (ص) با یکدیگر متحد شوند.

با انتشار خبر اسلام در یثرب، علاوه بر کسانی که در مکه، اسلام را پذیرفته بودند، چندی دیگر از مردم یثرب نیز اسلام را پذیرا شدند. در موسم حج سال دوازدهم بعثت، تعداد دوازده نفر از اهالی یثرب، در عقبه با رسول خدا دیدار کردند. آن‌ها در این دیدار با رسول خدا(ص) بیعت کردند.

در موسم حج سال سیزدهم بعثت، تعداد هفتاد مرد و دو زن در عقبه با پیامبر (ص) بعیت کردند. در این جا بود که انصار از رسول خدا (ص) خواستند تا به همراه آنها به یثرب بیاید. در این دیدار حضرت محمد (ص) به انصار گفت: «به این امر با شما بیعت می‌کنم که همان گونه که از زنان و فرزندان خود حفاظت می‌کنید، از من نیز حفاظت کنید».

پس از آن رسول خدا(ص) به مسلمانانى كه در مكه تحت شكنجه و آزار بودند دستور مهاجرت به مدينه و پيوستن به مسلمانان آن سرزمين را داد. به دنبال اين دستور مسلمانان مكه دسته دسته به‌سوى مدينه مهاجرت كردند و خود آن حضرت چشم به راه فرمان خداى تعالى در مكه ماند.

پس از آنکه مشرکان مکه، برای قتل رسول خدا (ص) نقشه کشیدند، جبرئیل خبر این توطئه را به ایشان داد. رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) گفت تا به جای او بخوابد. پس از آن رسول خدا(ص) با عنایت خداوند از خانه خارج شده و به جنوب شهر مکه یعنی مسیری کاملاً برعکس مسیر یثرب رفت. هنگامی که صبح شد، و مشرکان برای اجرای نقشه خود آماده شدند، حضرت علی (ع) از جای خود برخاست و مشرکان فهمیدند که رسول خدا (ص) از دسترس آنان خارج شده است، به تکاپو افتاده و به دنبال ایشان گشتند، و توسط یک راهنما تا پای کوه ثور که رسول خدا (ص) به همراه ابوبکر در آنجا پنهان شده بودند، آمدند، و مشاهده تارهای عنکبوبت بر در غار به داخل غار نرفتند.

سپس رسول خدا (ص) فاصله مکه تا مدینه را از راهی غیر معمول طی کردند و پس از پانزده روز وارد دهکده قبا در فاصله شش کیلومتری مدینه شدند. رسول خدا (ص) در قبا منتظر رسیدن یار و پسر عم خود حضرت علی (ع) شدند که بعد از هجرت رسول خدا (ص) به همراه کاروانی که شامل زنان و دختران پیامبر (ص) و بنی‌هاشم می شد، از جمله حضرت زهرا (س) و فاطمه بنت اسد و سایر کسانی که هنوز موفق به هجرت نشده بودند، به سمت مدینه در حرکت بود. امام علی (ع) در مکه وظیفه پس دادن امانت هایی که مردم مکه نزد پیامبر (ص) داشتند، را داشت و پس از انجام این کار راهی مدینه شد. پیامبر (ص) در این مدت که در قبا بودند، اقدام به ساختن مسجد قبا کردند و پس از رسیدن کاروان حضرت علی (عع)، به همراه ایشان راهی مدینه شدند.

فتح مکه

پیامبر(ص) در ماه رمضان سال ۸ هجرت با ۱۰,۰۰۰ نفر روانه مکه شد. و ترتیب حرکت را طوری داده بود که هیچ‌کس از سفر او مطلع نگردد. چون لشکر به مرّالظهران رسید، عباس، عموی پیامبر، شب هنگام از خیمه بیرون شد و خواست کسی از مردم مکه را ببیند و به وسیله او پیغام دهد که قریش پیش از آنکه هلاک شوند خود را به پیغمبر برسانند. در آن شب به ابوسفیان برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر(ص) آورد، که ابوسفیان مسلمان شد. روز دیگر پیامبر دستور داد عباس او را در جای مناسبی نگاه دارد تا لشکریان از پیش روی او بگذرند.

پیامبر گفت: «هر کس به خانه رود و در را به روی خود ببندد در امان است و هرکس به خانه ابوسفیان پناهنده شود در امان است، و هرکس به مسجد الحرام برود در امان است». لشکر انبوه با آرامی وارد مکه شد. ابن هشام از ابن اسحاق روایت می‌کند که سعد بن عباده رئیس تیره خزرج، چون به مکه درآمد گفت: «امروز روز کشتار است! امروز روز درهم شکسته شدن حرمت است». سعد به گمان خود می‌خواست از قریش یا از تیره عدنانی انتقام بگیرد، و داد یثرب و مردم آن را از قریش و مکه بستاند. برای اینکه این توهم در ذهن مسلمانان جای نگیرد و فتح اسلامی را به حساب کینه‌توزی قبیله نگذارند، پیامبر(ص)، علی (ع) را فرستاد و بدو گفت: «پرچم را از سعد بگیر که امروز روز رحمت است». بین مسلمانان و مردم مکه جز چند درگیری مختصر رخ نداد. پیغمبر(ص) به مسجد درآمد و همچنانکه سوار بود ۷ بار کعبه را طواف کرد و بر در کعبه ایستاد و گفت: «لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده»

آخرین حج پیامبر(ص) و ماجرای غدیرخم

شيخ كلينى روايت كرده كه: حضرت رسول (ص) بعد از هجرت، ده سال در مدينه ماند و حج به جا نياورد تا آن كه در سال دهم خداوند عالميان اين آيه را فرستاد: «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالا و على كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق، ليشهدوا منافع لهم»؛ و در ميان مردم براى اداى حج بانگ برآور تا پياده و سوار بر هر شتر لاغرى كه از هر راه دورى مى آيند به سوى تو روى آورند.

وقتی حضرت رسول(ص) از اعمال حجة الوداع فارغ شد متوجه مدينه شد و حضرت اميرالمؤمنين(ع) و ساير مسلمانان در خدمت آن حضرت بودند و چون به غدیر خم رسيدند. حق تعالى اين آيه را فرستاد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»، اى پيغمبر بزرگوار! برسان به مردم آن چه فرستاده شده است بسوى تو از جانب پروردگار تو. در باب نص بر امامت على بن ابى طالب و خليفه نمودن او در ميان امت خود؛ پس فرمود: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»؛ پس اگر نكنى رسالت خدا را نرسانده ای و خدا تو را نگاه مى دارد از شر مردم.

رسول اکرم(ص) در آنجا خطبه معروف غدیرخم را قرائت فرمودند و حضرت علی(ع) را به جانشینی خود معرفی کردند. سپس همه بر گرد رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) جمع شدند و با آن حضرت مصافحه كردند و بيعت نمودند.

وفات

در اوایل سال ۱۱ق، پیامبر(ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: «اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزرده‌ام اینک برای تلافی آماده‌ام»

مطابق نقل صحیح بخاری از مهمترین کتاب‌های اهل سنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: «قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید». بعضی از حاضران گفتند: «بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده (و هذیان می‌گوید) و ما قرآن را داریم و آن برای ما کافی است». در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی می‌گفتند: «بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را می‌گفتند»، رسول خدا(ص) فرمود: «برخیزید و از نزد من بروید».در صحیح مسلم که آن نیز از مهمترین کتاب‌های اهل سنت است، فردی که با سخن پیامبر(ص) مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که ابن عباس پیوسته بر این ماجرا افسوس می‌خورد و آن را مصیبتی بزرگ می‌شمرد.

در بسیاری از منابع، دلیل بیماری پیامبر اکرم(ص) مسمومیت توسط زن یهودی گفته شده که می‌توان گفت ایشان شهید شده‌اند و نه رحلت!

اخلاق پیامبر(ص)

عالی‌ترین و بارزترین خصوصیت پیامبر(ص) بعد اخلاقی ایشان بوده است. قرآن در این باره می‌گوید که «تو بر اخلاقی بزرگ و گرانمایه تکیه داری».

در وصف رفتار و صفات پیامبر(ص) گفته‌اند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمی‌گفت. هرگز تمام دهان را نمی‌گشود، بیشتر تبسم داشت و هیچ‌گاه به صدای بلند نمی‌خندید، چون به کسی می‌خواست روی کند، با تمام تن خویش برمی‌گشت. به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقه‌مند بود، چندان‌که چون از جایی گذر می‌کرد، رهگذران پس از او، از اثر بوی خوش، حضورش را درمی‌یافتند. در کمال سادگی می‌زیست، بر زمین می‌نشست و بر زمین خوراک می‌خورد و هرگز تکبر نداشت. هیچ‌گاه تا حد سیری غذا نمی‌خورد و در بسیاری موارد، به‌ویژه آنگاه که تازه به مدینه درآمده بود، گرسنگی را پذیرا بود. با این‌همه، چون راهبان نمی‌زیست و خود می‌فرمود که از نعمت‌های دنیا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت کرده است.

رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان، روشی مبتنی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود. سیرت و زندگی او چنان مطبوعِ دلِ مسلمانان بود که تا جزئی‌ترین گوشه‌های آن را سینه‌به‌سینه نقل می‌کردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار می‌دهند.

امیرمؤمنان در توصیف سیمای پیامبر(ص) می‌فرماید: «هر کس بدون آشنایی قبلی او را می‌دید هیبتش او را فرامی‌گرفت. هر کس با او معاشرت می‌کرد و با او آشنا می‌شد دوستدار او می‌گردید. پیامبر نگاهش را میان یارانش تقسیم می‌کرد و به هر کس به‌اندازه مساوی نظر می‌افکند. هرگز رسول خدا با کسی دست نداد که دستش را از دست او بردارد جز آنکه آن طرف ابتدا دستش را بکشد

ذکر خیر تو

ذکر خیر تو رسیدست به هر انجمنی
به همه گفته‌ ام از خلق‌ عظیمت علنی

اَبَوا هذه الامه‌” به دلم‌ قاب شده
شدم از روز ازل هم‌ نجفی هم‌ مدنی

من ندیده شده ام عاشق تو! یادم کن
عجمی هستم و شاگرد اویس قرنی

لافتی مال علی بود ولی گفت علی
نیست‌ مانند پیمبر به خدا صف شکنی

برو به خانه زهرا که خدا هم آنجاست
بروی جمع بینداز کسای یمنی

همه دیدند به زهرا چقدر حساسی
خم شدی بوسه به آن دست مبارک بزنی

میرسی آخر معراج‌ دوباره به علی
میروی پیش خدا با علی ات هم سخنی

مثل هرروز حسین آمده در آغوشت
بازهم‌ خیره به آن حنجره و پیرهنی

حسن امشب ز غمت‌ بر سر و بر سینه زده
تو خودت سینه زن ذکر حسن یا حسنی!

سید پوریا هاشمی

افتاده ای در بسترت

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

از راه رفتن کل پایت پینه بسته
ناگفته ها را گفت دندان شکسته

در مکه درگیر بلای کوچه بودی
زخمی سنگ بچه های کوچه بودی

تبت یدا” خار بیابان بود و پایت
یک لحظه اما درنمی آمد صدایت

حالا من و تو خلوتی داریم باهم
دیگر نگاهت را نگیری از نگاهم

بابا بگو‌ پیشم دوباره مینشینی
قدری بمان پیشم که محسن را ببینی!

تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است
حیدر میان هرگذر با احترام‌ است

با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است
آرامش این خانه ی ساده به‌راه است

آتش ندیده دامنم الحمدلله
خونی نشد پیراهنم الحمدلله

هرگز ندیده روی زهرا را غریبه
آرام‌ میکوبد در مارا غریبه

بی تو اگر حمله‌ کنند اینها به خانه
زهرای تو میماند و صدتازیانه

آتش میوفتد روی در پشت درم من
با پهلویم سنگر برای حیدرم من

سیلی میاید سمت من ای وای بابا
بدخواب میگردد حسن

افتاده ای در بسترت

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

از راه رفتن کل پایت پینه بسته
ناگفته ها را گفت دندان شکسته

در مکه درگیر بلای کوچه بودی
زخمی سنگ بچه های کوچه بودی

تبت یدا” خار بیابان بود و پایت
یک لحظه اما درنمی آمد صدایت

حالا من و تو خلوتی داریم باهم
دیگر نگاهت را نگیری از نگاهم

بابا بگو‌ پیشم دوباره مینشینی
قدری بمان پیشم که محسن را ببینی!

تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است
حیدر میان هرگذر با احترام‌ است

با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است
آرامش این خانه ی ساده به‌راه است

آتش ندیده دامنم الحمدلله
خونی نشد پیراهنم الحمدلله

هرگز ندیده روی زهرا را غریبه
آرام‌ میکوبد در مارا غریبه

بی تو اگر حمله‌ کنند اینها به خانه
زهرای تو میماند و صدتازیانه

آتش میوفتد روی در پشت درم من
با پهلویم سنگر برای حیدرم من

سیلی میاید سمت من ای وای بابا
بدخواب میگردد حسن ای وای بابا

پیشم‌ بمان تا قتل زهرا را نبینی
بی تو صدایم میشود فضه خذینی..

سید پوریا هاشمی

ای وای بابا

پیشم‌ بمان تا قتل زهرا را نبینی
بی تو صدایم میشود فضه خذینی..

سید پوریا هاشمی

افتاده ای در بسترت

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

از راه رفتن کل پایت پینه بسته
ناگفته ها را گفت دندان شکسته

در مکه درگیر بلای کوچه بودی
زخمی سنگ بچه های کوچه بودی

تبت یدا” خار بیابان بود و پایت
یک لحظه اما درنمی آمد صدایت

حالا من و تو خلوتی داریم باهم
دیگر نگاهت را نگیری از نگاهم

بابا بگو‌ پیشم دوباره مینشینی
قدری بمان پیشم که محسن را ببینی!

تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است
حیدر میان هرگذر با احترام‌ است

با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است
آرامش این خانه ی ساده به‌راه است

آتش ندیده دامنم الحمدلله
خونی نشد پیراهنم الحمدلله

هرگز ندیده روی زهرا را غریبه
آرام‌ میکوبد در مارا غریبه

بی تو اگر حمله‌ کنند اینها به خانه
زهرای تو میماند و صدتازیانه

آتش میوفتد روی در پشت درم من
با پهلویم سنگر برای حیدرم من

سیلی میاید سمت من ای وای بابا
بدخواب میگردد حسن

افتاده ای در بسترت

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

از راه رفتن کل پایت پینه بسته
ناگفته ها را گفت دندان شکسته

در مکه درگیر بلای کوچه بودی
زخمی سنگ بچه های کوچه بودی

تبت یدا” خار بیابان بود و پایت
یک لحظه اما درنمی آمد صدایت

حالا من و تو خلوتی داریم باهم
دیگر نگاهت را نگیری از نگاهم

بابا بگو‌ پیشم دوباره مینشینی
قدری بمان پیشم که محسن را ببینی!

تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است
حیدر میان هرگذر با احترام‌ است

با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است
آرامش این خانه ی ساده به‌راه است

آتش ندیده دامنم الحمدلله
خونی نشد پیراهنم الحمدلله

هرگز ندیده روی زهرا را غریبه
آرام‌ میکوبد در مارا غریبه

بی تو اگر حمله‌ کنند اینها به خانه
زهرای تو میماند و صدتازیانه

آتش میوفتد روی در پشت درم من
با پهلویم سنگر برای حیدرم من

سیلی میاید سمت من ای وای بابا
بدخواب میگردد حسن ای وای بابا

پیشم‌ بمان تا قتل زهرا را نبینی
بی تو صدایم میشود فضه خذینی..

سید پوریا هاشمی

ای وای بابا

پیشم‌ بمان تا قتل زهرا را نبینی
بی تو صدایم میشود فضه خذینی..

سید پوریا هاشمی

اجر رسالت

ازغمت خالق دادار به هم می ریزد
دلم از اشک تو ای یار به هم می ریزد

دخترم گریه مکن قلب مرا می شکنی
پدرت عاقبت کار به هم می ریزد

زودتر از همه آیی تو کنارم زهرا
بعد تو حیدر کرار به هم می ریزد

بعد من خوب به تو اجر رسالت بدهند
محسنت در پس دیوار به هم می ریزد

عطر جنت بود از سینه ی تو زهرا جان
آنهم از تیزی مسمار به هم می ریزد

زهر داد آنکه به من بر حسنت تیر زند
جسمش از کینه ی بسیار به هم می ریزد

هر که در کوچه نزَد ضربه,تلافی بکند
کربلا,پیکر خونبار به هم می ریزد

آن قدر با تو بگویم که تن یوسف تو
زیر ده نعل,دو صد بار به هم می ریزد

گرچه آرام زنی شانه تو بر موی حسین
گیسویش در کف اغیار به هم می ریزد

محمود اسدی(شائق)

وقت رفتن رسیده

نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی

گرچه زود و سریع طی شد و رفت
چقدر روزگار سخت گذشت
همه سالهای تبلیغم
به من بیقرار سخت گذشت

دل من را همیشه توهین
بی حیاها شکست یادت هست
سنگ باران کودکان لجوج
سر من را شکست یادت هست

در احد که غریب ماندم من
بغض کفار داشت وا میشد
یک تنه جوشنم شدی تو علی
تو نبودی سرم جدا میشد

اثر آفتاب شعب این بود
در سرم شعله های تب مانده
به کف پای من ازآنموقع
خارهای ابولهب مانده

چه کنم وقت رفتن امده است
دل ندارم که روضه خوان باشم
کاش میشد زمان حمله به در
زنده باشم کنارتان باشم

ظاهرا مومن و مسلمانند
با تو و فاطمه بداند علی
صبر کن صبر کن برای خدا
همسرت را اگر زدند علی

همه هیزم بدست می آیند
آتشی پشت در به پا بشود
وای اگر در به فاطمه بخورد
میخ در بین سینه جا بشود

صبر کن آن زمان که با سیلی
قصد دارند بررویش بزنند
یا که در پیش دست بسته ی تو
با قلافی به بازوریش بزنند

تازه این اول مصیبت هاست
کزبلای حسین نزدیک است
مثل زهرا قرار سوختن
بچه های حسین نزدیک است..

خیمه ها دانه دانه میسوزند
هرکجا دود سربه سر آتش
دختران من و تو با گریه
همه جان میدهند در آتش

سید پوریا هاشمی

وصیت‌های آخر

حرف از وصیت‌های آخر می‌زنی بابا
از پیش زهرایت کجا پر می‌زنی بابا

این لحظه‌ها یاد گذشته کرده‌ای انگار
حرف از وصیت‌های مادر می‌زنی بابا

دل‌شوره داری، از نگاهت خوب می‌فهمم
داری گریزی به غمِ در می‌زنی بابا

زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست
هرچند حرف از زخم بستر می‌زنی بابا

یک روز می‌بینی مرا بین در و دیوار
یک روز می‌آیی به من سر می‌زنی بابا

گفتی که خیلی زود می‌آیم کنار تو
پس لحظه‌ها را می‌شمارد یادگار تو

محمد بختیاری

در به در کوچه ی خراسانم

به نام حضرت یار و به نام جانانم
پر از سکوت غمم یا که دل هراسانم
غریب و گم شده در راه مانده حیرانم
کنار جاده نشستم چقدر بی جانم

عجیب در به در کوچه ی خراسانم

دوباره قصه ی عشق و جنون شده تکرار
بیا و داغ حرم را به قلب من نگذار
هوا هوای گدایی رسیده وقت قرار
قدم قدم به تو نزدیک میشوم انگار
گدای خسته ات آمد سلام سلطانم

دلم گرفته فدایت شوم دعایم کن
میان صحن تو دلداده ام صدایم کن
بیا و از همه غیر از خودت جدایم کن
خراب کن من بد را خودت بنایم کن
مریض و پر غم و دردم تویی تو درمانم

همیشه صحنه ی زیبا نمیرود از یاد
کنار حوض حرم رو به روی گوهرشاد
نگاه من به زن پیر و خسته ای افتاد
که آب و دانه به کام کبوتران میداد
بیین که مثل همه زائران پریشانم

صدای همهمه ی جمعیت صدای زنان
صدای گریه ی طفلان صدای پیر و جوان
و صحن ها که پراست از دعای این و آن
سرت همیشه شلوغ بوده شکر آقا جان
برای غربت مردی غریب گریانم

همان که دور مزارش فقط چند تایی
کبوترند و ندارند لانه و جایی
نشانی حرمش انتهای زیبایی
مدینه کوچه ی غربت پلاک تنهایی
همیشه زائر آن سرزمین پنهانم

حسین خیریان


آمد از راه و کشیده است عبا را به سرش
وای از سینۀ سوزان و دل شعله ورش
همچو شمعی که بسوزد ز شرر آب شود
آب کرد آتش آن زهر ز پا تا به سرش
حجره اش بسکه غم انگیز و ملال آور بود
گرد غم بود که می ریخت ز دیوار و درش
گاه در زیر لبش ذکر خدا می گوید
گاه سوی در حجره ست خدایا نظرش
هم جواد آمده بالین رضا هم زهرا
هم پسر سوخته هم مادر خونین جگرش

سید هاشم وفایی:

امان نداد مرا این غم و به جان افتاد
میان سینه ام این درد بی امان افتاد
به راه روی زمین می نشینم و خیزم
نمانده چاره که آتش به استخوان افتاد
چنان به سینه ی خود چنگ می زنم از آه
که شعله بر پر و بال کبوتران افتاد
کشیده ام به سر خود عبا و می گویم
بیا جواد که بابایت از توان افتاد
بیا جواد که از زخمِ زهر می پیچد

حسن لطفی


مسافری که اجل گشت همسفرش

سفر رسیده به پایان در آخر صفرش

هنوز آید از آن حجره غریب به گوش

صدای ناله آهسته پسر پسرش

چه خوب اجر رسالت به مصطفی دادند

که پاره جگرش، پاره پاره شد جگرش

اگر چه کار گذشته، اجل شتاب مکن

جواد آمده از ره به دیدن پدرش

ز اشک‌ها‌ی جوادالائمه پیدا بود

که شسته دست دگر از جهان محتضرش

پسر به صورت بابا نهاد صورت خویش

پدر گرفت به زحمت سرشک از بصرش

غلامرضا سازگار

بس كه اين زهر جفا با جگرم غوغا داشت
پاره هاى دل من ناله ى يا زهرا داشت
دل سوزان مرا جز عطشم ياد نبود
گوشه ى حجره ى در بسته دلم غوغا داشت
در غريبى بخدا دادن جان سخت تر است
روز تنهايى من غربتى از مولا داشت
لرزش زانوى من روضه ى اكبر مى خواند
سينه ام ناله اى از گل پسر ليلا داشت
سر زانوى جوادم كه سرم سنگين شد
اشك دردانه ى من عالمى از معنا داشت
نه سنانى به تنم بود، نه نيزه، نه لگد
دلم اما بخدا صحنه ى عاشورا داشت
پاره هاى بدنم زير سُم اسب نرفت
حجره ام روضه اى از بى كفن صحرا داشت
معجر خواهر من را سر نيزه نزدند
كِى حريم حرمم يورشى از اعدا داشت؟
به كنيزى كه نخواندند تو را؛ معصومه
كِى چو زينب دل تو شيون و پر غوغا داشت؟
قوم نامرد مرا با لب عطشان كشتند
لحظه ى آخر من زمزمه سقا داشت
روبروی تو نهم بلکه دل ارام شود
چه کنم هر چه کنم حل نشود مشکل من

آخرین پاره سرخ جگرم را سوزاند
زهر وقتی که من و بال و پرم را سوزاند
نیست آبی که نفس بین گلو بند آمد
جرعه آبی که عطش تشنه تنم را سوزاند
گریه دارند به حالم در و دیوار و جواد....
....
ناله بی کسی ام دور و برم را سوزاند
کاش میریخت به بیرون جگرم حیف نشد
مانده در سینه و پا تا به سرم را سوزاند
خوب پیداست از این پا به زمین کوبیدن
آتش و داغ تن محتضرم را سوزاند
داغ آن طفل زبان بسته که حتی حالا
داغ لب هاش دل شعله ورم را سوزاند
مادرش پشت حرم بر سر خاکش میگفت :
این چه تیری ست که حلق پسرم را سوزاند
مادرش گرم سخن با لب او بود هنوز
که حرامی پِی گهواره حرم را سوزاند
خیمه ای شعله ور افتاد به روی طفلی
دخترک گفت که ای عمه سرم را سوزاند
کعب نی ،سیلی و زنجیر تبانی کردند
نیزه ها آمده و فاتحه خوانی کردند

با تکان پرچمت، تسخیر کردی باد را

دلنشین کردی هوای نیمۀ مرداد را

شب به شب، خورشید! پیشت ماه رؤیت میشود

دوست دارم آسمان صحن گوهر شاد را

حال شیرین زیارتنامه خواندن در حرم

میکشاند سمت مشهد، عاقبت فرهاد را

با نگاه مهربانت ضامن آهو شدی

بعد از آن کردی اسیر خود دل صیاد را

چلچراغ آسمان روشن ایوان طلا

جلد خود کرده ست صدها کفتر آزاد را

گاه تشییع کسی را دیدهای در صحنها

گاهگاهی هم شنیدی خندۀ نوزاد را

حوض سقاخانهات دار الشفای عالم است

کرده بینا یک نگاهت، کور مادرزاد را

یا رضا گفتند و رد کردند مردان خدا

با دعا، اروندرود و تنگۀ مرصاد را

پادشاه کشور عشقی و من از این به بعد

میگذارم روی مشهد نام عشق آباد را

باز میخواهم که مهمان توباشم مهربان

باز میخواهم ببوسم پنجره فولاد را

الهام عظیمی

بی بال و پر بود

آهسته می آمد ولی بی بال و پر بود

یک دست بر پهلو و دستی برجگر بود

زیر سر مهمانی اجباری اش بود

وقتی که می آمد عبایش روی سر بود

از بس میان کوچه ها افتاد بر خاک

روی لباسش ردپای هر گذر بود

با آه می افتاد و بر می خواست اما

آهش زمان راه رفتن بیشتر بود

وقتی عصای پیری آدم نباشد

باید به زیر منت دیوار و در بود

آری شبیه قصه آن کوچه تنگ

فرسنگها انگار خانه دورتر بود

بال پرش زخمی شد از بس دست و پا زد

هر جای حجره رد و پاهای جگر بود

سختی کشید اما چقدر آرام جان داد

آخر سرش بر رو پاهای پسر بود

باید که اهل کشف باشی بین روضه

باید میان روضه ها اهل نظر بود

وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد

پا روی زخم سینه اش پر دردسر بود

وای از دمی که رفت بالا خنجری کُند

وای از کسی که شاهدش با چشم تر بود

موسی علیمرادی

عرش را منتظر خویش دگر نگذارم
فرش را خسته و پیوسته قدم بردارم

آن چنان قوت زانوی مرا زهر گرفت
که شده روز، چنان شام، به چشم تارم

عرق سرد به پیشانی گرمم بنشست
یاد سجاد کنم با بدن تب دارم

زهر از تشنه لبی حال مرا کرد عوض
یا حسین! از جگر سوخته، آتش بارم

تازه لرزیدن زانوی تو را دانستم
یا حسین! درد غریبی تو شد افطارم

شهر انگار که اطراف سرم می چرخد
مادرا درد و غم کوچه دهد آزارم

یا علی! وای که عمامه ام از سر افتاد
قوتی نیست که آن را به سرم بگذارم

مثل پیغمبر اعظم ز بیانم جان رفت
قلم و لوح بیارید که بی گفتارم

بس در این حجره ی در بسته به خود می پیچم
خسته شد جانم و پیچید به هم طومارم

باقی عمر مرا از نفسم بشمارید
عمر کوتاه من و دردسر بسیارم

نعل تازه به سم مرکب مامون بزنید
که من از پیکر صد چاک، خجالت دارم

تازیانه بزنید از همه سو بر بدنم
زائر زینب کبراست دل خونبارم

من از این حجره ی در بسته رها می گردم
که تمام است در این لحظه تمام کارم

ای مقیم حرم پاک پیمبر پسرم
زائر روی پدر باش که جان بسپارم

محمود ژولیده

زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی ؟

بی پناهم ، خسته ام ، تنها ، به دادم می رسی ؟

گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگیم

ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی ؟

من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام

هشتمین دردانه زهرا به دادم می رسی

السلام علیک یا امام الرئوف!

سلام بر تو که مهربانی هایت از شمار زائران انبوهت بسیار بیشتر است.

امروز، سلام اشکبار ما با سوختن «اباصلت» همراه شده است.

شعر روضه امام رضا ع

وقتی عبا را بر سر خود می‌کشیدی
بند امید عالمی را می‌بریدی

خوردی زمین دیگر نشد برخیزی از جا
دیدم سوی دیوار خود را می‌کشیدی

هربار می‌افتادی و می‌گفتی ای کاش
آه ای عصای پیری من می‌رسیدی

وقتی میسر نیست تا باشد جوادت
ای کاش می‌شد تا عصایی می‌خریدی

با جمله‌ی ای وای مادر بین کوچه
آه از نهاد هر گزاره می‌شنیدی

از درد می‌پیچی به خود تنهای تنها
چشم تو مانده سوی در با ناامیدی

خاکی شده سر تا به پایت بین حجره
حالا شدی مانند آن راس شهیدی

ابن شبیبت را صدا کن روضه‌ای خوان
آن روضه‌ای را که گریبان می‌دریدی

بر روی نی خورشید و پای نی ستاره
روضه بخوان از دختر بی‌گوشواره

از آن تن بی‌سر به روی خاک صحرا
روضه بخوان از ناله‌ی گودال زهرا

روضه بخوان از تیغ و از نیزه شکسته
از آنکه روی صفحه قرآن نشسته

روضه بخوان از زخم‌های پیکر او
از ساربان و تنگی انگشتر او

موسی علیمرادی

ا

عشقِ رضا

از عشقِ رضا..نبضِ زمان در نوسان است
از برکتِ عشقش…نفسم در هیجان است

وقتی که دلم محفلِ آشوب و هیاهوست
آغوش حرم ،اَمن ترین جای جهان است

از برکت عشق پسرِ حضرت موسی است
در سینه اگر قلب…چنین در ضربان است

از سمت حریمِ رضوی آمده گویا
وقتی”نفسِ باد صبا مشک فشان است

هر چند حرم،ثانیه در ثانیه عشق است
خوش، لحظه ترین حالِ دعا وقت اذان است

در دست دعای همه از جنسِ اجابت
سیبِ تَر و سرخی است که از باغ جنان است

از گنبد و گل دسته ی او هیچ نگویم
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است

در مُلک سلیمانی سلطانِ خراسان
هر نیمه شبش هم همه جا اَمن و اَمان است

از پنجره یِ معجزه خیزِ حرم عشق
بخشندگی شاه به هر بنده، عیان است

دنیا و همه دار و ندارش به کف آید
بی عشقِ ولایت به خدا مفت…گران است

سرما یه ی من نوکریِ حضرت سلطان
هر ثانیه اَش ناب ترین گنجِ زمان است

وَلله… که از سویِ گدا…خدمتِ سلطان
کم مایه ترین هدیه،همان بخششِ جان است

منصوره محمدی مزینان

شعر شهادت امام رضا (ع)

درد هرچه بیشتر، از تو دواها بیشتر
میرسی اصلاً به داد بینواها بیشتر

من خودت را خواستم، دارو و درمان پیشکش
گرچه در صحنت شده دارالشفاها بیشتر

دورم و بر پنجره فولاد تو دل بسته ام
واشده از من گره با یارضاها بیشتر

حاجت من را نده اما توقع می کنند
از در باب الجواد تو گداها بیشتر

در سرازیری قبر آقا بفریادم برس
چونکه مانوسیم آنجا با شماها بیشتر

دستمزدم را بده بر دیگران چونکه مرا
میکُشد اشک نرفته کربلاها بیشتر

زهر سوزاندت؛ زدی ناله ولی هرگز نشد
پابه پای ناله هایت سرصداها بیشتر

دست و پا کمتر بزن در خاک حجره، چون شده
یاحسین ما در این صحن و سراها بیشتر

پیش زینب رفت بر بالاترین نیزه سرش
پیکرش می رفت اماّ زیر پاها بیشتر

از تنش هرکس لباسی یا ردایی بُرده بود
دور گودالش شده حاجت رواها بیشتر

رضا دین پرور

زندگانی حضرت علی ابن موسی الرضاع امام رضا (ع) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا (ص) و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام (ص) است. بنابر نظر مشهور مورّخان وی در یازدهم ذی قعده سال ۱۴۸ هـ. ق، در مدینه منوّره متولد شد. نام مبارکش، علی، کنیه آن حضرت، ابوالحسن و دارای القاب متعددی از جمله؛ رضا، صادق، ‏صابر، فاضل، قرة ‏اعین المؤمنین و... هستند، اما مشهورترین لقب ایشان، «رضا» به معنای «خشنودی» است.


پدر بزرگوار امام رضا، امام موسی کاظم (ع) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال ۱۸۳ ﻫ.ق، به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند، و مادر گرامیشان نجمه (تکتم) نام داشت.


امام رضا (ع) در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش امام صادق (ع) مشغول شد و در این راستا گام هاى بزرگ و استوارى برداشت.


مدت امامت حضرت رضا(ع)، حدود ۲۰ سال طول کشید، که ۱۷ سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.

در مورد تعداد فرزندان آن حضرت اختلاف وجود دارد، برخی امام جواد(ع) را تنها فرزند ایشان دانسته و گروهی نیز فرزندان دیگری را برای حضرتشان بر­می شمارند.


امام رضا (ع) پس از هفده سال سکونت در مدینه و تبلیغ دین و ارشاد مردم، با نقشه و حیله مأمون عباسی، راه خراسان را در پیش گرفت. آن حضرت پس از قبول اجباری ولایت عهدی مأمون و گذشت سه سال، در ۵۵ سالگی به دست این خلیفۀ عباسی به شهادت رسید.

تاریخ ولادت

امام رضا(ع) هشتمین امام شیعیان، از سلاله پاک رسول خدا(ص) و هشتمین جانشین پیامبر مکرّم اسلام است. بنابر نظر مشهور مورّخان امام رضا(ع)، در یازدهم ذی قعده سال ۱۴۸ هـجری قمری در مدینه منوّره متولّد شد.

نام و القاب

نام مبارکشان «علی»، کنیۀ آن حضرت، «ابوالحسن» و دارای القاب متعدّدی از جمله؛ رضا، ‏صابر، فاضل، قرة ‏اعین المؤمنین (نور چشم مؤمنان) و... هستند،اما مشهورترین لقب ایشان، «رضا» به معنای «خشنودی» است.

پدر و مادر

پدر بزرگوار امام رضا(ع)، امام موسی کاظم(ع) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال ۱۸۳ ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند.

مادر گرامی امام رضا(ع) نجمه نام داشت.البته نام های دیگری نیز برای مادر گرامیشان ذکر کرده اند.

دوران کودکى و جوانى

حضرت رضا(ع)، دوران کودکى و جوانى را تا سال 201 هجری قمری در مدینه طیّبه که مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى کرد و مستقیماً تحت تعلیم و تربیت امام هفتم(ع) قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربیتى را که امام کاظم(ع) از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت.

گزارشی از حضور ایشان در بغداد هنگام زندانی بودن پدر بزرگوارشان در آن شهر در دسترس نیست.

ازدواج

امام رضا(ع) دارای تعدادی کنیز بودند، از جمله کنیزان ایشان، سبیکه مادر امام جواد(ع) است. وی کنیزى بود که به او سبیکه یا دُرّه می گفتند، حضرت رضا او را خیزران نام گذاشتند و این بانو از اهالى نوبه (منطقه ای در آفریقا) است.و همسر دائمی امام رضا(ع) ام حبیبه بود.

فرزندان

در تعداد و اسامی فرزندان امام رضا(ع) نقل های مختلفی وجود دارد؛ گروهی آنها را پنج پسر و یک دختر، به نام های محمّد قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه ذکر کرده اند؛ همچنین در نقلی شیخ صدوق در سلسله سند روایتی از فاطمه به عنوان یکی از دختران آن حضرت نام برده است؛ امّا شیخ مفید بر این عقیده است، که امام هشتم(ع)، فرزندی جز امام جواد(ع) نداشتند. ابن شهرآشوب و طبرسى، نیز بر همین اعتقادند.

امامت

امامت و وصایت حضرت رضا(ع) بارها توسط رسول خدا(ص)، پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان(ع) اعلام شده بود. به ویژه امام کاظم(ع) بارها در حضور مردم، ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرّفی کرده بودند که به یک نمونه از آنها اشاره می‌ شود:

از محمّد بن اسماعیل بن فضل هاشمىّ چنین روایت شده است که‏ گفت: بر امام موسى کاظم(ع) وارد شدم در حالى که ایشان به شدّت مریض بودند، به حضرت عرض کردم: اگر خداى ناکرده براى شما اتّفاقى بیفتد- و خدا آن روز را نیاورد- به چه کسى رجوع کنیم (امام بعد از شما کیست)؟ فرمود: «به فرزندم علىّ، نوشته او، نوشته من است، و او وصىّ و جانشین من بعد از مرگم خواهد بود».

امام رضا (ع) در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش امام صادق (ع) مشغول شد و در این راستا گام هاى بزرگ و استوارى برداشت.

پس از شهادت امام کاظم(ع) که در سال ۱۸۳ هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا(ع) شروع شد، و با توجه به این که هارون (پنجمین خلیفه عباسى) در سال ۱۹۳ از دنیا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا(ع) معاصر زمان هارون بود.

مدت امامت آن حضرت، حدود ۲۰ سال طول کشید که ۱۷ سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.

شهادت

امام رضا(ع) پس از هفده سال سکونت در مدینه و تبلیغ دین و ارشاد مردم، با نقشه و حیلۀ مأمون عباسی، راه خراسان را در پیش گرفت. آن حضرت پس از قبول اجباری ولایت عهدی مأمون و گذشت سه سال، در ۵۵ سالگی به دست مأمون خلیفه عباسی به شهادت رسید.

در تعیین سال شهادت امام نقل های مختلفی به ثبت رسیده است. گروهی سال ۲۰۲ هجری قمری را سال شهادت حضرت می دانند و عده ای سال ۲۰۳ هجری قمری را؛ اما مشهور، نظریه دوم است.

در تعیین روز شهادت آن حضرت نیز اتفاق نظر نیست؛ مانند در روز جمعه از ماه رمضان، هفدهم ماه صفر،و آخر ماه صفر.

در میان این نقل ها، نظریه آخر؛ یعنی آخرین روز از ماه صفر، مشهورترین و قابل اعتمادترین نقل است.

بنابراین، مشهورترین و قوی ­ترین نظریه در تاریخ شهادت آن حضرت، روز جمعه، آخرین روز ماه صفر سال ۲۰۳ هجری قمری است.

فضائل

از نگاه بزرگان شیعه، امام رضا(ع) همانند دیگر امامان معصوم(ع)، دارنده تمام کمالات و فضایل اخلاق انسانی در مرتبه اعلی است. به گفتۀ آنان، او آن چنان در قلّه شکوهمند کمال و فضیلت قرار دارد که نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده اند، بلکه دشمنان کینه توز و سرسخت هم به مدح و ستایش او پرداخته‌اند. درباره اوصاف اخلاقی آن حضرت «ابراهیم بن عباس» می ‌گوید: «هرگز ندیدم که امام رضا(ع) به کسی یک کلمه جفا کند و ندیدم که سخن شخصی را قطع کند و ندیدم که نیازمندی را از درگاه خویش رد کند. او هرگز در حضور افراد تکیه نمی‌داد و هرگز او را ندیدم که با صدای بلند بخندد، بلکه خنده اش تبسم و لبخند بود. وقتی که کنار سفره می ‌نشست، همه خدمت کاران و غلامان را کنار سفره می ‌نشاند».

خلفای هم عصر

امام رضا(ع) در دوران امامت خود با سه تن از حُکّام و خلفای عباسى روبه‏رو و معاصر بود: هارون الرشید، امین و مأمون.

رسيده وقت عزايت ادامه لازم نيست
چكيده اشك برايت ادامه لازم نيست
امان ز لحظه ي در خون نشستنت آقا
نشسته عرش بپايت ادامه لازم نيست
گذشت خنجر قاتل ز حنجرت آقا
رسيد بر روي نايت ادامه لازم نيست
به ضربه هاي مكرر شكسته شد نفست
بريد راه هدايت ادامه لازم نيست
ذبيح اعظم قرآن تويي تو يا عطشان
هزار ذبح فدايت ادامه لازم نيست
ميان خلق شمايي به نام ثارالله
بپاي توست خدايت ادامه لازم نيست
نگين حضرت خاتم كجاست آقا جان؟
منم فداي عطايت ادامه لازم نيست
بگوش جان برسد بعد قرنها آقا
هنوز صوت صدايت ادامه لازم نيست
تويي تو امر به معروف و نهي از منكر
شريعت است خطايت ادامه لازم نيست
نشسته ام كه بگيرم برات كرببلا
منم مديحه سرايت ادامه لازم نيست

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند -سنگ های بی احساس-
برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند
**

بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم
ز ایل و طایفه مان کوفیان خبر دارند؟!
درست لعل لبت را نشانه می گیرند
چقـدر سنـگ زن ماهـر و قـدر دارند
**
دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شمر
نـگاه کـن هـمه ی دختـران پـدر دارند
بس است گریه برای جراحت چشمت
نگفته بودم عمو اشک ها ضرر دارند

گر چه پایین تر از این مرتبه ها جای من است
این که این گونه ام از برکت آقای من است
عده ای در پی اعجاز مسیحا هستند
علیِ اکبر ارباب، مسیحای من است
نهضتش مکتبم و روضه ی او مدرسه ام
«یا حسین بن علی» کل الفبای من است
هر کجا روضه گرفتند برایش رفتم
در عوض مادر او شافع فردای من است
از همان روز که از مادر خود زاده شدم
روضه های پسر فاطمه مبنای من است
شب جمعه حرم و سینه زنی دور ضریح
به خداوند که هر ثانیه رویای من است
سالی یک بار نه، ده بار نه، صد بارم نه
هر شب روضه ی آقا شب یلدای من است
اربعین آمد و من باز نرفتم به حرم
باز هم چشم ترم در پی ویزای من است

شاعر : مهدی نظری

  1. بی تو قفس با آسمان فرقی ندارد
  2. بود و نبود این جهان فرقی ندارد
  3. وقتی نباشی این و آن فرقی ندارد
  4. دیگر بهارم با خزان فرقی ندارد
  5. دیگرچه فرقی می کند قحطی آب است
  6. دریا بدون تو برای من سراب است
  7. تو قول دادی آشنای هم بمانیم
  8. شانه به شانه پا به پای هم بمانیم
  9. تا دست دردست عـصای هم بمانیم
  10. تا آخرین لحظه برای هم بمانیم
  11. از روی تل دیدم سوی گودال رفتی
  12. اینقدر دست و پا زدی از حال رفتی
  13. خواهـر بمیرد که دگر یاری نداری
  14. تنها شدی و هیچ غمخواری نداری
  15. دور و برت حتی عزاداری نداری
  16. خواهر اسارت میرود کاری نداری
  17. جان برادر صبر هم اندازه دارد
  18. زینب برای چند غم اندازه دارد
  19. انگار خاک کربـلا آتش گرفته
  20. موی تمام بـچه ها آتش گرفته
  21. از تشنگی لبهای ما آتش گرفته
  22. پیراهنت دیگرچرا آتش گرفته
  23. پاشو ابولفظلم ببـین خواهر غریب است
  24. ذکر مدام زینبت ام یجیب اســت
  25. دیدم به دست ساربان انگشترت رفـت
  26. دیدم که دستی سمت گوش دخترت رفت
  27. دیدم به روی نیزه حتی حنجرت رفت
  28. یک نیزه پشت خیمه پیش اصغرت رفت
  29. با نیزه دنبال سر ششماهه رفتند
  30. آری سراغ اصغر شـشماهـه رفتند
  31. خیمه به غارت می رود وقتی نباشی
  32. زینب اسارت می رود وقتی نباشی
  33. بزم جسارت می رود وقتی نباشی
  34. دار و ندارت می رود وقتی نباشی
  35. ما را میان سلسله بردند کوفه
  36. همراه شمر و حرمله بردند کوفه
  37. انگار سـنگ محکمی بر استکان خورد
  38. وقتی که بر لبهات چوب خیزران خورد

اربعین

صدای خواهری می آیدانگار

غریب ومضطری می آیدانگار

بجای مادری می آیدانگار

حسین دیگری می آیدانگار

به روی ناقه سوزآه دارد

به سر،سربندثارالله دارد

نگوخواهر،بگویک دلشکسته

غروری درچهل منزل شکسته

دلش رافتنه باطل شکسته

خدایی گریه هایش،گریه دارد

حسین سرجایش گریه دارد

غمی دیرینه دراحوال دارد

چهل روزه،غم40 سال دارد

شهیدی تشنه درگودال دارد

خداصبرش دهداین روضه هارا

،،،،،،،،

نگاه گریه داری داشت زینب

چه گام استواری داشت زینب

دل بااقتداری داشت زینب

چهل منزل حسین منجلی شد

گهی زهرا شدوگاهی علی شد

ندیدم زینبی کبری ترازاین

ندیدم زینبی بابا ترازاین

ندیدم دختری زهراترازاین

اگرچه غصه داردآه دارد

به پایش خستگی راه دارد

به گردش آفتاب وماه دارد

به والله که ایوالله دارد

پس ازآنکه زمین رازیروروکرد

سپاه کوفه رابی آبروکرد

به سمت کربلا خوشحال روکرد

رسیدم کربلا ای دادوبیداد

حسین سرجداای دادوبیداد

چهل روزاست میخوانم حسین جان

حسین جانم،حسین جانم،حسین جان

تویی ذکرلبم الحمدالله

حسینی مذهبم الحمدالله

همین جاحال واحوالش عوض شد

همین جاحال طفلانش عوض شد

همین جامعجروشالش عوض شد

همین جاذبح اعمالش عوض شد

حسین اش را همین جاسربریدند

قتیلش راهمین جاپربریدند رامیکشید

همین جا دخترش رامیکشیدند

شبیه مادرش رامیکشیدند

نه تنها معجرش رامیکشیدند

همه موی سرش رامیکشیدند

همین جا دربغل بگرفت اورا

همین جا بوسه زدزیرگلورا

همین جازیروروشدپیکراو

همین جابوسه میزدبرسراو

همین جابودآمدمادراو

همین جاسینه میزددختراو

همین جاشیرخواره گریه

رباب بی ستاره گریه میکرد

گهی برمشک پاره گریه میکرد

گهی برگاهواره گریه میکرد

خدایا ازچه طفلم دیرکرده؟

مرابیچاره کرده،پیرکرده؟

همین جادوراکبرراگرفتند

زماشبه پیامبرراگرفتند

که ازمن این دودلبرراگرفتند

هم اکبر-هم برادرراگرفتند

همین جابودکه سقای مارفت

به سمت علقمه دریای مارفت

پناه وعصمت وکبرای مارفت

پی اوگوشواره های دختران رفت

فقط از علقمه یک مشک برگشت

حسین ابن علی بااشک برگشت

،،،،،،،

زجابرخیزغمخواری کن عباس

دوباره خیمه رایاری کن عباس

برای عزتم کاری کن عباس

علم بردار،علم داری کن عباس

سکینه میکندزاری ابوالفضل

چه قبرکوچکی داری ابوالفضل

همین جابودالف رادال کردند

تنت رابارها پامال کردند

تورابا سُم اسبان چال کردند

همین جابودافتادند تن ها

همین جابودغارت گشت پیرهن ها

بدون توکتک خوردن زنها

همین جا بودگیسوکشیدند

به هرسودخترانت رامیکشیدند

همین جاتازیانه باب گردید

که معجربعدتونایاب گردید

همین جاحرف،حرف مُلک ری بود

همین جاآفتاب روی نی بود

،،،،،،

خبرداری مارا ز بین بازاربردند

میان مجلس اغیاربردند

داداش:توماندی وکبوتررفت کوفه

توراکشتندوخواهررفت کوفه

حسین جان:باتوبهاری داشتم اما خزان شد

عقیق توبه دست ساربان شد

داداش:خواهرت ازشام آمد

زشهرکوفه بدنام آمد

سرم بشکست وهی دشنام آمد

خودم دیدم که سنگ ازبام آمد

به دست بسته تاشامات رفتم

دَم دروازه ساعات رفتم

برادرزینب : اگرچه خواهری نستوه بودم

اگرچه بادشمنت چون کوه بودم

اگربرکشتی ات چون نوح بودم

بجان مادرم مجروح بودم

خریدم غصه های کربلا را

امانتداربودم،سعی کردم

برایت یاربودم،سعی کردم

به شب بیداربودم،سعی کردم

گل ایثاربودم،سعی کردم

اماداداش:

دلم برنازدانه سوخت آقا

تنش باتازیانه سوخت آقا

که ایکاش من میرفتم آقا

یتیم کربلا رفته زدستم

گل تک دانه ات رفته زِ دستم

کنون خواهرت گشته پریشان

چگونه بازگردم به خویشان

الهی به ثارالله

عجل لفرج ولیک

مهدی آل عباء

یک اربعین گذشته

باور نمیکنم که رسیدم کنارِ تو
باور نمیکنم من و خاکِ دیارِ تو

یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

یک اربعین اسیرِ بلایَم اسیرِ عشق
یک اربعین دچارِ فراقم دچار تو

یک اربعین دویده‌ام و زخم دیده‌ام
دنبالِ ناله‌های یتیمانِ زارِ تو

یک اربعین بجای همه سنگ خورده‌ام
یک اربعین شده بدنم داغدارِ تو

یک اربعین به گریه‌ی من خنده کرده‌اند
لبهای قاتلانِ تو و نیزه دارِ تو

مثلِ رُباب مثلِ همه تار تر شده
چشمان خسته‌ی منِ چشم انتظارِ تو

روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو

با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدارِ تو

یادم نمیرود به لبت آب آب بود
یادم نمیرود بدنِ نیزه زار تو

مانده صدای حرمله در گوشِ من هنوز
وقتی که نیزه زد به سرِ شیرخوار تو

حالا سرت کجاست که بالای سر روم؟
گریَم برایِ زخمِ تنِ بی شمار تو

من نذر کرده‌ام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یَلِ تکسوار تو

یک مُشت خاک رویِ تو و من دعا کنان
شاید شوم نشانِ تو – سنگ مزار تو

حسن لطفیچهارشنبه 16 مهر 1399