روضه هایِ آخرِ ماه صفر سنگین تر است
ضربه یِ زخمِ زبان کاری تر از هرخنجر است
الهی که هیچ کدام ازماههای سال دگر مانند صفر نشود هیچ ماهی اینگونه غمبار نیست

دلهای مردمان مملو از غمهای سیاه میشود که میشود به وضوح ببینی

روزها وشبهای عزای رسول گرامی اسلام وفرزندانش رابه دلتنگان فرج یار

عمیقا تسلیت عرض مینمایم ملتمس دعا میباشم. پوررجب

پیغمبر رحمت
مهمان که دعوت می کند پیغمبر اکرم
بر او محبت می کند پیغمبر اکرم
ما هم که اینجاییم مهمانان او هستیم
حتما عنایت می کند پیغمبر اکرم

حاجت بخواه از محضر پیغمبر رحمت
قطعا اجابت می کند پیغمبر اکرم
از خوبی اش باید بگویم چهارده قرن است
دارد هدایت می کند پیغمبر اکرم
چون بر حسینش گریه کردیم از ثواب خود
تقدیم امت می کند پیغمبر اکرم
با دست خود مزد تمام سینه زن ها را
امشب کرامت می کند پیغمبر اکرم
دست از کتاب و اهل بیت اش بر نمیداریم
وقتی وصیت می کند پیغمبر اکرم
با “کُلُّنا واحد” که فرمودند پس محشر
ما را شفاعت می کند پیغمبر اکرم
با اینکه دوریم از مدینه این دل زائر
قصد زیارت می کند پیغمبر اکرم !
سیلی به زهرایش زدن مزد رسالت بود ؟؟؟
فردا شکایت می کند پیغمبر اکرم
با فاطمه بعد از رسول الله بد کردند
بال و پر پروانه را عمدا لگد کردند
هیزم فراهم می شود بعد از رسول الله
آتش مجسم می شود بعد از رسول الله
روزی صحن پاک چشم مادر سادات
باران نم نم می شود بعد از رسول الله
مانند ماهی که قدش عمری هلالی شد
زهرا قدش خم می شود بعد از رسول الله
حتی بلای جان زهرای عزادارش
مسمار در هم می شود بعد از رسول الله
تا بشکند دستی که احمد بوسه زد بر آن
قنفذ مصمم می شود بعد از رسول الله
خورشید روی حضرت حوریه تاریک از
سیلی محکم می شود بعد از رسول الله
دیگر به خود این خانه روی خوش نمی بیند
دل ها پر از غم می شود بعد از رسول الله
مثل مدینه کربلا هم می شود بلوا
قحطی آدم می شود بعد از رسول الله
پنجاه و اندی سال شام هر شب زینب
اندوه و ماتم می شود بعد از رسول الله
مقتل ببیند زینت دوش پیمبر را
هی از تنش کم می شود بعد از رسول الله
سرتابه پایش را محمد بوسه باران کرد
افسوس درهم می شود بعد از رسول الله
بین دو نهر آب نحرش می کنند آخر
دنیا جهنم می شود بعد از رسول الله
بعد از رسول الله دلهامان مکدر شد
در روضه های روضه خوانها حرف معجر شد
علیرضا خاکساری

آغاز ماه ربیع الاول، یادآور مبدأ تاریخ هجری قمری و همچنین جانفشانی حضرت امیرالمؤمنین(ع) در راه نجات جان پیامبر گرامی اسلام است.
خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: نخستین روز از ماه مبارک ربیع المولود، مبدأ تاریخ هجری و هجرت مبارک پیامبر نور و رحمت، حضرت ختمی مرتبت (ص) از مکه به مدینه و همچنین یادآور یکی از باشکوه‌ترین وقایع صدر اسلام یعنی جانفشانی حضرت مولا امیرالمومنین (ع) در راه حفاظت از جان پیامبر گرامی اسلام (ص) است؛ واقعه ای که با عنوان «لَیلَهُ المَبیت» در تاریخ نامگذاری شده است:
بایست قهرمان به سلامت رسد و بعد
در اوج قصه راهی غار حرا شود
باید به خیر بگذرد این لیله المبیت
فرداش خیبرانه در بخت وا شود
باید هنوز او ید بیضا نشان دهد
بایست اژدهایی از این دست عصا شود
این وقایع البته در اشعار برخی شاعران مورد توجه قرار گرفته که غلامرضا سازگار یکی از همان‌هاست؛ همو که از معدود شاعرانی است که چندین شعر درباره این مناسبت دارد و در ابیاتی از یکی از این منظومه‌ها، از جانفشانی "جانِ شیرینِ رسول" و "نفس پیامبر" یعنی حضرت علی (ع) می‌گوید:
تا در اوصاف امیرالمؤمنین آید به کار
نه قلم را اقتدار و نه زبان را اختیار
مظهر حق، شیر حق، مرآت حق، میزان حق
کشور حق را مدیر و لشکر حق را مدار
گو که بنویسند جنّ و انس وصفش را مدام
نیست ممکن وصف مولا را یکی از صد هزار
قصّه جانبازی آن جانِ شیرینِ رسول
جان شیرین می دهد بر تن برادر گوش دار
کافران دادند با هم دست از هر طایفه
بهر قتل خواجه ی "لَولاک" در یک شام تار
گفت پیغمبر به شیر حق امیرالمؤمنین
کای وصیّ و یار من، ای ولیّ کردگار
کافران بر قتل من با یکدیگر بستند عهد
باید امشب جای من در بسترم گیری قرار
گفت حیدر؛ ای دو صد جانِ علی، قربانِ تو
این تو، این جان علی، این تیغ خصم نابکار
جان پاک تو سلامت جان من بادا فدات
گو ببارد تیغ و تیرم از یمین و از یسار
خُفت آن شب مرتضی در بستر ختم رُسُل
گشت پیغمبر دل شب در بیابان رهسپار
نفس خود را جای خود در بستر خود جای داد
خصم خود را ناگزیر آورد سوی کوهسار
ذات حق آن شب به جبرائیل و میکائیل گفت
کَس کُند جان از شما در راه یکدیگر نثار؟
هر دو ماندند از جواب و سر به زیر انداختند
هر دو ساکت هر دو گردیدند از حقّ شرمسار
پس خطاب آمد که بگشایید چشمی بر زمین
بذل جان شیر حق بینید در این شام تار
خفته بهر بذل جان در بستر ختم رسل
گشته محو این همه ایثار چشم روزگار
ای وجودت شمع جمع آفرینش یا علی
وی خزان زندگی را نام دلجویت بهار
با سرانگشت تو مهر و مه کند در چرخ سیر
بر تماشای تو می گردند این لیل و نهار
چه شَوی مَسندنشین و چه شوی خانه نشین
تو امامیّ و امامت از تو دارد اعتبار
بانگ جبریل از اُحد آید به گوش جان که گفت
«لا فتی إلّا علی، لا سَیفَ إلّا ذوالفِقار»
و اما یکی دیگر از اشعاری که درباره این واقعه تاریخی و ماندگار، ثبت شده، شعر سید حمیدرضا برقعی است که بدون تردید، یکی از بهترین اشعار محدود سروده شده درباره این عید بزرگ است:
شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد
خط به خط باور تقویم مسلمان می‌شد
او در این بیت نخستین، به همین مبدأ شدن هجرت پیامبر برای تاریخ هجری اشاره می کند؛ مبدأی که یادآور یک جانفشانی عظیم برای حفظ اسلام محمدی است. او در ادامه این شعر می‌آورد:
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خود صبح خطر دور و برش می‌ رقصید
تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید
مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
شاعر در ادامه همین شعر، اشاره‌ای شاعرانه به آیه شریفه ۶۱ سوره آل‌عمران هم دارد؛ آیه‌ای مشهور به "آیه مباهله" که با تعبیر "أنفُسَنا" و به بیان بسیاری از مفسران، اشاره به امام امیرالمؤمنین(ع) به عنوان «جانِ پیامبر» دارد؛ نکته‌ای که در این بیت شعر جلوه گری می‌کند:
گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد، "خود" او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیه ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن
و اکنون نوبت آن است تا معجزه ای از معجزه های این هجرت ماندگار و تاریخی، آشکار شود که همانا اراده الهی برای حفظ جان اشرف مخلوقات خود با "اَوهَن البیوت" – که همانا تارهای عنکبوت است – و ادامه مسیر اسلام در جاده های پُر پیچ و خم است:
عنکبوت آیه ‌ای از معجزه بر در دوخت
تاری از رشته ایمان تو محکمتر دوخت
از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر!؟
از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟
یازده قرن به دل سوخته ‌ام می‌دانی
مُهر وحدت به لبم دوخته ‌ام می‌دانی
باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید
من زبان بسته ‌ام و خواجه سخن می‌گوید
من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب‌ زده، خون می‌خورم و خاموشم.
شعر دیگر درباره این مناسبت، شعری از عباس زحمتکشان است:
آقای خانه، خانه ی عالم سرای توست
لطف و صفای بیت خدا از صفای توست
روحی لَکَ الفِداء، به زبانم همیشگی ست
یعنی تمام آنچه که دارم فدای توست
شش ماهه ام، خودم، حسنم، زینبم، حسین
یکجا فدای یک نخی از آن عبای توست
ثارُ اللَّه است گرچه حسینِ غریب من
خون رگ بریده ‌ی او، خون بهای توست
با میخ در به سینه ی خود حک نموده ام
این هم نشانِ أشهَدُ و أنَّ ولای توست
جبران جافشانیِ در لَیلَهُ المَبیت
این نیمه جان مختصرم در هوای توست
نفس رسول گفته خدا در مَناقب ات
قرآن و آیه آیه ی آن در رثای توست
پایان بخش این نوشتار، باز هم بخشی از شعر دیگر استاد «میثم» است:
طاقی که تا قیام قیامت نیافت جُفت
جان را هماره در ره اسلام ترک گفت
از جبرئیل نغمه ی "إلّا علی" شنفت
در لیلهُ المبیت به جای رسول خفت
تا جان خود فدای پیمبر کند علی
شاهی که هست و بود به دستش مُسَخَّر است
با یک فقیر زندگی او برابر است
از بس که در خلافت خود عدل‌گستر است
سهم عقیل را که بر او خود برادر است
با سهم یک فقیر برابر کند علی
روزی که از خطای همه پرده می‌ درند
روزی که خلق تشنه به صحرای محشرند
دلها ز تشنگی چو شررهای آذرند
آنان که مست جام تولّای حیدرند
سیرابشان ز چشمه ی کوثر کند علی
دنیا ندیده مثل علی، راست قامتی
در هر دلی به پاست، ز شورَش قیامتی
هر نقطه را بُوَد ز ولایش علامتی
هر لحظه ریزد از سر دستش کرامتی
جود از نیاز خلق، فزونتر کند علی
روز جزا که هست همان روز سرنوشت
هر کس به حشر می‌ دِرَوَد هر چه را که کِشت
بخشنده می‌شوند همه کرده‌ های زشت
روید ز شعله‌های جهنّم گل بهشت
گر یک نگه ز دور به محشر کند علی
دست خدا و "نَفْس" پیمبر فقط علی ست
بعد از نبی به امر خداوند ذوالجلال
ما را امام و هادی و رهبر فقط علی ست
این نام را مَباد به دیگر کَسان دهند
این حق حیدر است که حیدر فقط علی ست
مردی که جان به دست، شب لیله المبیت
جای رسول خفت به بستر فقط علی ست
ای تشنگان حشر به حق خدا قسم
باور کنید ساقی کوثر فقط علی ست
مردی که در مهاجر و انصار از نخست
گردید با رسول برادر فقط علی ست
دیوار کعبه سینه گشود از برای او
مولود بیت حضرت داور فقط علی ست
نوزاد بیت و صاحب بیت و امیر بیت
مهمان بیت همره مادر فقط علی ست
ممدوح "إنّما" که خدا گفته در کتاب
گفتیم و گفته ‌اند مُکرّر فقط علی ست
در روز حشر پیشروِ ختم انبیاء
صاحب علَم به عرصه ی محشر فقط علی ست.

اجر رسالت

ازغمت خالق دادار به هم می ریزد
دلم از اشک تو ای یار به هم می ریزد
دخترم گریه مکن قلب مرا می شکنی
پدرت عاقبت کار به هم می ریزد
زودتر از همه آیی تو کنارم زهرا
بعد تو حیدر کرار به هم می ریزد
بعد من خوب به تو اجر رسالت بدهند
محسنت در پس دیوار به هم می ریزد
عطر جنت بود از سینه ی تو زهرا جان
آنهم از تیزی مسمار به هم می ریزد
زهر داد آنکه به من بر حسنت تیر زند
جسمش از کینه ی بسیار به هم می ریزد
هر که در کوچه نزَد ضربه,تلافی بکند
کربلا,پیکر خونبار به هم می ریزد
آن قدر با تو بگویم که تن یوسف تو
زیر ده نعل,دو صد بار به هم می ریزد
گرچه آرام زنی شانه تو بر موی حسین
گیسویش در کف اغیار به هم می ریزد
محمود اسدی(شائق)

سه سوک بزرگ در آخر ماه صفر

ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاه پوش به سوک سه سرور است

ذرات غم نشسته به رخسار أفتاب
از داغ آنکه بر دو جهان سایه گستر است

زمزم هنوز زمزمه دارد به زیر لب
وز سیل اشک و خون جگر چشم او تر است

سنگ هجر ز داغ دل قبله قیر گون
کعبه سیاه پوش عزا پای تا سر است

ماه عزای زاده طاها و هل اتی
دوم امام و روشنی چشم حیدر است

شد سرخ چهره شفق از قطره قطره خون
یا پاره پاره جگر سبط اکبر است

ماه شهادت شه دنیا و دین رضا
سلطان ارتضا ونگهبان کشور است

زهر جفا بادل شمس الشموس کرد
در طوس هم مصیبت عظمای دیگر است

داغ سقیفه معجز شق القمر نمود
ابن معجزه ز شق قمر نبز بر تر است

خود ماه چیست یک کره کوچکی بود
در پیش کاینات زیک ذره کمتر است

آن جادو نیمه شد مه و پیوند یافت باز
اعحاز هم ز شخص شخیص پیمبر است

اینجا کتاب و عترت از هم جدا شدند
این نقل اکبر آمد و آن نقل اصغر است

شد دست مرتضی زکتاب خدا جدا
ابن یک کتاب داور و آن دست داور است

جز راه او بسوی خداوند راه نیست
یعنی که شهر علم نبی را علی در است

از پشت در طنین صدا میرسد بگوش
خاکم بسر که ناله زهرای اطهر است

آن هم دریکه روح امین اذن میگرفت
والله جای گفتن الله اکبر است

گویند تهمتی است که ما شیعه میزنیم
پس آتش خیام حسین از چه اخگر است

راه علی بپوی (ریاضی) که آن ولی
خلق خدای را به خداوند رهبر است

مرحوم ریاضی یزدی
منبع کانال گنجینه گذشتگان

پایان صفر
پایان صفر موسم اندوه و عزا شد
پیغمبر حق عازم دیدار خدا شد
حسرت به دل امّت اسلام نشسته
شایسته ترین فرد ، از این جمع جدا شد
در هر طرفی خیمه ی ماتم شده بر پا
غرقاب عزا پیکره ی ارض و سما شد
بانوی دو عالم گل گلخانه ی حیدر
در هجر پدر صاحب این بزم عزا شد
بعد از نبی خاتم بر حق ، محمد
محبوس سرای علوی شیر خدا شد
با پنجه ی یک همسر زرخواه جفاکار
مسموم و جگرپاره جوان دو سرا شد
الگوی صبوران ، حسن آن زاده ی زهرا
در موطن و در خانه غریبانه فدا شد
یک بار دگر عمّه ی غمدیده ی سادات
محزون و غم آلوده سراپا به نوا شد
بر بستر غمبار برادر به تألم
با بانگ حسن ذاکر اندوه أخا شد
همراه حسین در ره دلداری قاسم
مانند ابالفضل جوان غرق دعا شد
آهنگ عزا می رسد از شهر مدینه
این قصّه سبب ساز غم کرب و بلا شد
مقتل وطن و قاتل او بانوی خانه
بنگر که دلش از غم این غصّه چه ها شد
در وادی توس و عجم و شهر خراسان
این دفعه دگر قرعه ی سم ، سهم رضا شد
محبوب دل و جان و صفای دل شیعه
مسموم دغلکاری مأمون دغا شد
با میوه ی زهرین ، جگر از سینه در آمد
هر گوشه ی آن حجره غمی تازه به پا شد
آیینه ی دل رنگ عزا بسته به چهره
دل ، طالب دیدار غریب الغربا شد
مانند محرّم همه دم نوحه ی غمبار
بر لعل لب سروری نوحه سرا شد
محمدرضا سروری

مدینه شهر رسالت محیط غمها بود
بکوچه کوچه ی آن ناله بود و غوغا بود

حکایت از غم هجرانِ مصطفی میکرد
قیامتی که به شهر مدینه بر پا بود

نفس نفس زدنش بود پیک رحلت او
که از وجود وی آثار ضعف پیدا بود

بدست داشت بلالش عصای منشوقش
که بر قصاص رسولخدا مهیا بود

غمی بزرگ به سرها فکند سایه دریغ
که بار این همه غم روی دوش مولا بود

ز خانه ای که بِبُردند جسم احمد را
نشانه های جدایی ز شهر دلها بود

به خانه اشکِ عزا، در سقیفه طرح نفاق
به خانه شور غم و در سقیفه شورا بود

بناله امت اسلام جمع گشته ولی
میان جمع علی بود آنکه تنها بود

تمام بر سر یک حرف متفق گشتند
که آن گرفتن حق علی و زهرا بود

بزیر سقف سقیفه چها که روی نداد
هر آنچه بر سر امت رسید از آنجا بود
89/11/11

ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم
وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم

صبر کن سیر ببینم رخ بابایم را
چه کنم سدّ نگاهم شده اشک بصرم

قسمت این بود که بالای سرش بنشینم
چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم

وقت جان دادن خود گفت: مقدر این است
دو مه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم

ای پدر! مادر مظلومه من یار تو بود
من پس از رفتن تو جان علی را سپرم

با تن خسته و بازوی کبود از مسجد
قول دادم که علی را به سوی خانه برم

دست از دامن حیدر نکشم یک لحظه
گر بریزند همه اهل مدینه به سرم

قسمت این بود که بعد از تو بمانم بابا
تا که با دادن جان، جان علی را بخرم

به فدای سر یک موی علی باد پدر
گر میان در و دیوار دهد جان، پسرم

جگرت سوخت به هر بیت که گفتی «میثم»
اجر این سوختنت با احدِ دادگرم
سازگار

جان پدر از برم زود سفر می کنی
آه که از دخترت قطع نظر می کنی

گفتی ام از امتت رسد خطرها به من
از چه رهایم به گرداب خطر می کنی

گاه مرا گفته ای قصه غصب فدک
گاه مرا آگه از ضربت در می کنی

سوز مصیبت بود هر چه نظر می کنم
برق جدایی بود هر چه نظر می کنی
سازگار

شب یازدهم شام غریبان محرم 1402

عجب صحرای خاموشی،عجب شام غریبانی (۲)
عجـب گـل‌هـای خـونینی، عجـب بـاغ و گلستانی
فلـک سـر در گــریبان است
شب شام غریبان است(۲)

صــدای واحسینــایی، در این شام سیاه آید (۲)
گـمـــانــم حضــــرت زهـــــرا، کـنـــار قتلگـــاه آیـد
فلـک سـر در گــریبان است
شب شام غریبان است(۲)

رباب از گریه بی‌تاب است،کجایی ای علی اصغر (۲)
شـــب آزادی آب است، کــجـــــایی ای علــی اصغـر
فلـک سـر در گــریبان است
شب شام غریبان است(۲)

پیمبــر این دل شب رو، در آن گودال، خون کرده (۲)
ز خـــونِ یــــوسـفِ زهـــرا، محـاسن لاله‌گـون کــرده
فلـک سـر در گــریبان است
شب شام غریبان است(۲)
شاعر:غلامرضا سازگار


مداحی شام غریبان امام حسین

گرچه گشته پایان جنگ حق و باطل
چیـره گشتـه ظــالـم بــر امـام عادل
خـون شهیدان همه برفروزد
ریشه ظلم و ظالمان بسوزد
حسین پیروز است (۲)

گـرچه نیـزه ها در سینـه ها نشسته
پشـت نیـزه ها را مشت ها شکسته
گر سر او بر سر نیزه جا کرد
آن سر ببریده به نی نوا کرد
حسین پیروز است (۲)

دســت علـــی را گــــرگ هــــا دریـدنـد
هـم تنـش فکـندند هــم سـرش بـریدند
آن تشنـه را با دشنه آب دادند
هل من مُعینش را جواب دادند
حسین پیروز است (۲)

مـردمی کـه عهـد رهبـــری شکـستند
اسـب هــای خـــود را نعل تازه بستند
تـا بـر تـن خــون خـدا بتازند
صحنه سوزنده تری بسازند
حسین پیروز است (۲)

پیکـــر شهیــدان ســر جــدا فتــاده
نــــالـه اسیــــران در فضــــا فتـــاده
زینب کجــا و کـوفه و اسیری
ای آسمان ای کاش پانگیری
حسین پیروز است (۲)

گـــر عـــدو مـی زنــد طبـــل پــایـان جنگ
پـس چــرا می زنند کــودکــان را به سنگ
دشمن که صدها دست و سرفکنده
بــه خیمــه هــا چـــرا شـــــرر فکنده
حسین پیروز است (۲)

کـودکـانِ بـی کـسِ بچـه های زهــرا
ســـرنهــــاده از بیـم در میــان صحرا
هر کودکی دوان به هر کناری
دنبـال هـر طفلی روان سواری
حسین پیروز است (۲)

آتـش گیـر و دار گـرچـه بنشستـه است
گــریه هــای ربــاب بیش تر گشته است
خون علی اصغر حصار دین است
فــریـاد مظلـومـی او چنین است:
حسین پیروز است (۲)

هــــــر نگــــاه ربــــــاب دل شکستـه
همچـو تیـــری بـه قلـب مـن نشسته
با نگاهی که سوزد جگرش را
خواهد از من یگانه پسرش را
حسین پیروز است (۲)

آب نـــــوشیــده و گــــریـد فـــزون تــر
گــــوشـه گیـــری کنـد بــه یـــاد اصغر
خونِ دل جای اشک غم ببارید
شیــر دارد ولـــی علـــی ندارد
حسین پیروز است (۲)

جــــای هـــــر یتیـمـی در ایـــن میــانه
مــن بــه جــان مــی خــرم هــر تازیانه
این یتیمان که چنین بی کس و یارند
کس و کـاری به جز عمه ندارند
حسین پیروز است (۲)

مـــن اسیـــرم کـــــه بـی اراده رفتـم
یـــک چمــن لالـــه را نهــــــاده رفتـم
موی من گشته سفید از غم اکبر
مـــانـده بــر سینـه مــن داغ برادر
حسین پیروز است (۲)

ســــــر او بــــر ســــــر نیــــزه ببینید
پــــــای آوای قــــــــــرآنـش نشیـنـیـد
ســـر خـونین وی و محمـل زینب
چه شود گرنشود خون،دل زینب
حسین پیروز است (۲)

نــه عجـب گـــر بــــــــه دروازه کوفه
ریـــزم از خـــون سـر گــل و شکوفه
بنگرم چـون که سر رهبر خود را

شام غریبان حسین امشب است امشب است
شام غریبان حسین امشب است امشب است
اول درد و محن زینب است زینب است
شام غریبان حسین امشب است امشب است
اول درد و محن زینب است زینب است
شام غریبان حسین امشب است امشب است
++++++++++
طفل یتیمی ز حسین گم شده ساربان ساربان
قامت زینب ز الَم خم شده ساربان ساربان
شام غریبان حسین امشب است امشب است
شام غریبان حسین امشب است امشب است
اول درد و محن زینب است زینب است
حاجتم این است كه تو ای ساربان سار بان
این شتران را تو به تندی مران به تندی مران ساربان ساربان
طفل یتیمی ز حسین گم شده ساربان ساربان
طفل یتیمی ز حسین گم شده ساربان ساربان
قامت زینب ز غمش خم شده ساربان ساربان

خداحافظ حسین

خداحافظ حسین
بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین
می برند این خون جگر را پس خداحافظ حسین
در دو زانویم نمانده قوّتی ، دلواپسم
می کِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین
کو علمداری که زانو را رکابم می نمود؟
داده ام از کف، قمر را پس خداحافظ حسین
بعدِ تو یک نیمه جانی در گلویم مانده است
می برند این محتضر را پس خداحافظ حسین
زینب و‌ نامحرمان؟اصلاٌ چطوری ممکن است
یک نظر کن همسفر را پس خداحافظ حسین
چون پرستو می روم زخمی ز کعبِ نیزه ها
داده ای نا بال و پر را پس خداحافظ حسین
اوّلین بار است از مرکب تماشا می کنم
بر رویِ سر نیزه، سر را پس خداحافظ حسین
می روم تا شهرِ کوفه با زبانی‌ چون علی
زنده گردانم پدر را پس خداحافظ حسین
معجری کوتا که سازم سایبانی بر تنت
می چشی هُرمِ شرر را پس خداحافظ حسین
محسن راحت حق

تب غارت

تب غارت
ناگهان دشت بلاخیز پر از هلهله شد
کوفه با شام سر غارت ما یک دله شد
تب غارت به همه دشت سرایت می کرد
با سرت خولی نامرد تجارت می کرد
از خدا بی خبران هیچ ندارند احساس
معجرم دل نگران است کجایی عباس؟
آتش و دود که سمت حرمت می امد
نیزه ای بود که سمت حرمت می امد
جای یک نیزه به پهلوی سکینه می سوخت
خیمه در آتش کینه ی مدینه می سوخت
دست از جیب خیانت همه بیرون کردند
گوش ها را به خشونت پر از خون کردند
هر که در غائله بی بهره ز گودال شده
دست او طالب ارزانی خلخال شده
در هیاهوی حرم پیرهنت را بردند
نیمه شب بود عقیق یمنت را بردند
قطره ای آب حرم را چه مشوش کرده
این رباب است سر قبر علی غش کرده
گرد خیمه خبر تلخ تری می گردد
نیزه ی حرمله دنبال سری می گردد

حسن کردی

هرم عطش

۰۲۹۸
هست قالو به لبش گر که بلامی آید
از سما نعره لا حول و لا.. می آید
از حرم آمده و قبله نما می آید
بر دل کفر ببین شیر خدا می آید


داده با هُرم عطش خنجر خود را صیقل
هر کجا حمله برَد رفته به آن سمت اجل

رجز اوست نهفته به کفِ شمشیرش
اَلفرار است فقط هر طرف شمشیرش
وای بر آنکه شود او هدف شمشیرش
زنده و مرده نشسته به صف شمشیرش

ذوالفقارست بحق ، لایقِ این شه زاده
شده در رزم عمو ، عاشقِ این شه زاده

رفت میدان که دگر ، جان عمو حفظ شود
این شده حرف پدر ،‌ جان عمو حفظ شود
ضربه گر خورد به سر، جان عمو حفظ شود
سینه شد خورد اگر ، جان عمو حفظ شود

باز یک نقطه پر از نیزه و خنجر شده است
باز دور بدنی غارت پیکر شده است

پیکرش حرف دلم را به معما آورد
غربتش باز غمِ آل عبا را آورد
باز انگار دلم روضه زهرا آورد
مرکبی سینهٔ او را به صدا تا آور‌د

گو به زینب که دوباره به برش طشت آرد
جگرِ خون حسن را زِ زمین بردارد

حامد آقایی

عصر عاشورا

عصر عاشورا
شاعر نامشخص جمعه ۷ مرداد ۱۴۰۱۰۱,۲۱۹
عصر عاشورا دل اهل ولا آتش گرفت
خیمگاه و چادر آل عبا آتش گرقت

سنگ بر پیشانی شاه شهیدان میزدند
طاق ابروها شکست و کبریا آتش گرفت

تار و پود چهره را بر هم زده این سنگ ها
قلب زار حضرت خیرالنسا آتش گرفت

آن زمان که غارت انگشت و انگشتر رسید
دامن پاک تمام لاله ها آتش گرفت

شعله ی آتش به جان بچه ها افتاده بود
در حرم چادر جدا معجر جدا آتش گرفت

معنی قرآن به زیر دست و پا افتاده بود
کربلا بر سر زد و غار حرا آتش گرفت

سینه میزد سوره کوثر از این شام بلا
ناله میزد جبرییل و هل اتی آتش گرفت

تشنگی بود و فراق و ناسزای دشمنان
دود بود و حسرت و زلف رها آتش گرفت

یاد زهرا زنده شد در ببن دود و شعله ها
علقمه خون گریه کرد و نینوا آتش گرفت

دست و پا و صورت و گیسو و دامن ها که سوخت
مثل اینکه سر به سر عرش خدا آتش گرفت

نیمه شب گهواره غارت شد میان خیمه ها
خاطرات مادری غرق حیا آتش گرفت

در خیال خود علی را بوسه میزد بارها
آرزوهای رباب بی نوا آتش گرفت

بغض کرد و یاد حلقوم علی را تازه کرد
روضه خواند و با همان سوز صدا آتش گرفت

روی خاک افتاد و رفت از هوش با داغ علی
رفت پشت خیمه و عرض و سما آتش گرفت

رو به قبر اصغر شش ماهه کرد و بعد از آن
آن چنان بارید کل ماسوا آتش گرفت

گفت با اصغر حلالم کن گل نیلوفرم
تشنه جان دادی غریب و آشنا آتش گرفت

کاش بودی تا ببینی مادرت را میزدند
با همین غم شیعه تا روز جزا آتش گرفت

سعید مرادی

۰۳۷۰
ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت

بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت

سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود

بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت


بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید

بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت

خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد

دشت تاب گامهای استوارش را نداشت

لحظه هایی را که بی او از سفر برگشته بود

لحظه هایی را که اصلا انتظارش را نداشت

یالهایش گیسوانی غوطه ور در خاک وخون

چشمهایش چشمه ای که اختیارش را نداشت

اسب بی صاحب شبیه کشتی بی ناخداست

صاحبش را،هستی اش را ، اعتبارش را نداشت

پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد

طاقت دل کندن از دار وندارش را نداشت

اسبها در قتله گاه آسیمه سر میتاختند

کاش شرم دیدن ایل وتبارش را نداشت

پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود

که حساب زخمهای بی شمارش را نداشت

کاش دُلدُل بود ودِل دِل کردنش را میشنید

لحظه ای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت

بالهایش را همان جا باز کرد وجان سپرد

آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت

احمدعلوی

شب دهم محرم 1402

امشب شهادت نامه ی عشاق، امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود

امشب بود برپا اگر، این خیمه ی ثاراللهی
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا می‌شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا می‌شود

امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست سقّا می‌شود

امشب که قاسم، زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب، سرنگون، این سرو رعنا می‌شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می‌شود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می‌شود


حسان چایچیان

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع ..
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است
مکن ای صبح طلوع ..

بعضی ها آمدند ، یکی گفت من عیال دارم، یکی گفت من دِین دارم اجازه بده من برم!! آقا هم به همه فرمود برید .. فقط انقدر دور بشید که صدای غریبیِ منو نشنوید! اصحاب باوفاش موندن باهاش ..

طبری نوشته آقایِ ما اصحاب رو جمع کرد، زن و بچه ش هم بودند. شروع کرد با اصحاب حرف زدن ، شب فرا رسیده از این فرصت استفاده کنید ، برید به شهرهاتون .. جا خوردند اصحاب امام حسین! (نکنه آقا داره مارو بیرون میکنه؟!!) بعد فرمود هر کدام از شما دست یکی از زن و بچه ی منو بگیره بره، اینا فقط منو میخوان! .. اگر سرِمن بالای نیزه بره با کسی کاری ندارند، شما برید!! چه حالی به اینها دست داد .. برادرهاش بلند شدند، پسرهاش، بچه های عبدالله بن جعفر، اصحابش دونه دونه صحبت کردند .. اولین کسی که بلند شد یه جمله گفت: ما برا چی تنهات بذاریم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمونیم؟!! خدا اون روز رو نیاره!! کی گفت این حرف رو؟ عباسش گفت ...

اصحابش دونه دونه حرف زدند، خودش به بنی عقیل فرمود: شماها برید، مسلم شهید شده، کافیه برای شما .. اینها گفتند یا اباعبدالله!فَمَا یَقُولُ اَلنَّاس! مردم چی میگن؟ میگن إِنَّا تَرَكْنَا شَیْخَنَا وَ سَیِّدَنَا ..ما آقای خودمون رو تنها گذاشتیم؟ فقبح الله العیش بعدك .. زشت باد زندگی بعد از تو، خدا اون روز رو نیاره. مسلم بن اوسجه بلند شد ، سعید بن عبدالله بلند شد ، همه شون شروع کردند حرف زدن، به زینب دلداری دادند .. گفتند زینب ما نمیریم. همه شون هم میگفتند والله لا نفارقک .. ما از تو جدا نمیشیم.

حسین جان ما با گلوهامون ، با پیشونی هامون، با دست هامون از تو دفاع میکنیم، بعضی هاشون گفتند اگر اسلحه نداشته باشیم سنگ میندازیم سمت اینها ..

انگار کسی در نظرت غیر خدا نیست
این مرحله را غیر امام الشّهدا نیست

آئینه تر از روی تو خورشید ندیده
این روی برافروخته جز رنگ خدا نیست

آرامِ دلم، خیمه به هم ریخته بی تو
برگرد که بعد از تو مرا غیر بلا نیست

با این همه لشگر چه کنی ای گل زهرا
این دشت به جز نیزه و شمشیر بلا نیست

ای یوسفم از غارت این گرگ صفت ها
جز پیرهن کهنه تو را چاره گشا نیست

دستی به دلم گر بنهی زنده بمانم
ورنه پس از این چاره به جز مرگ مرا نیست

هرچند که دل داده ای ای ماه به رفتن
والله که جز ماندن تو حاجت ما نیست

تا بر سر معجر ننهم دست اسیری
کار تو برایم به جز از دست دعا نیست

از غارت خیمه به دلم شور عجیبی است
سجّاد اگر هست علمدار وفا نیست

ای کاش که انگشتر تو زود درآید
در سنّت غارتگر انگشت حیا نیست

(محمود ژولیده)

ای وای من که دلبرم از دست می رود
این دلخوشی آخرم از دست می رود

پیراهنش عجیب بوی سیب می دهد
این یادگار مادرم از دست می رود

امشب میان خیمه سرم روی پای اوست
فردا ولی برابرم از دست می رود

زیر گلوش سرخ شده، گل درآمده
این غنچه های پرپرم از دست می رود

عصری که صحبت از سر و تیغ و سنان نمود
گفتم مگو که حنجرم از دست می رود

با من مگو ز صبر که بی تاب می شوم
وقتی که روح پیکرم از دست می رود

همراه خود قبیله به گودال می بری
مادر، پدر، برادرم از دست می رود

باید از این به بعد به آفتاب خو کنم
انگار سایهء سرم از دست می رود

می روی همراه خود جانم به میدان می بری
در قفای خویشتن موی پریشان می بری

گرچه امر بر صبوری می کنی، جانا بدان
دست زینب را سوی چاک گریبان می کنی

می روی با سر به سوی نیزه داران پلید
پیش چشمم تا رود بر نیزه قرآن می بری

نعل مرکبهای دشمن تشنه کام سینه اند
بوسه گاه عشق، زیر پای عدوان می بری

تا نماند دست خالی ساربان بی حیا
خاتم پیغمبران را ای سلیمان می بری

باز هم دارد به دستش حرمله تیر سه پر
بهر آن تیر سه شعبه قلب سوزان می بری

همسفر، سالار زینب قدری آهسته برو
نیمه جان گشتم تو هم این نیمه ی جان می بری

(احسان محسنی فر)

میزند آتش به قلبم ماجرای نیزه ها
دیده میشد محشری از لا به لای نیزه ها

مصحفی که جای آن بر شانه های عرش بود
عاقبت تقطیع شد در کربلای نیزه ها

نه، مکن باور اگر چه گفت عصر واقعه
دیده میشد پشت خیمه رد پای نیزه ها

میشود سرها به نی منظومه ای دنباله دار
میرود تا آسمانها ناله های نیزه ها

میشود فهمید از خون گریه های محفلی
برگرفته با قلبی در هوای نیزه ها

از چه رو خورشید، بین کوچه های کوفیان
گاه بالا بود و گاهی زیر پای نیزه ها

دختری میگفت با حسرت چه میشد می زدم
بوسه ای بر حنجرت بابا به جای نیزه ها

با ردیف نیزه ها شاعر غزل خوانی نکن
آه میشوزد دلم از های های نیزه ها

ناز کم کن
مُردم از دل واپسی بس که پریشان خاطرم
سایه ات تا بر سرم باشد خدا را شاکرم
دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم
در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو
تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم
تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور
دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم
دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو
بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم
ناز کم کن ای نگار نازنینم یا حسین
ترس من این است داغت را ببینم یا حسین
قاسم نعمتی

نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من

شوق دیدار، تو را می‌کِشد اینسان، اما
ای همه هستی زینب! کمی آهسته برو
تو قرار است به میدان بروی ... آه ! ولی
جان من آمده بر لب، کمی آهسته برو

خواستی پیرهن کهنه چرا یوسف من؟
گرگ‌های سر راه تو چه دینی دارند؟
این جماعت سرشان گرم کدام اسلام است؟
که از آیینۀ پیغمبرشان بیزارند

تو که از روز تولد شدی آرامِ دلم
نرو اینگونه شتابان و نکن حیرانم
بوسه‌ای زیر گلویت زده‌ام اما باز
بروی، می‌روم از حال، خودم می‌دانم

با تو آمد دم میدان دل آواره‌ی من
پر زد انگار در این فاصله روح از بدم
من که بی عطرت از اول نکشیدم نفسی
می‌شود از تو مگر جان و دلم! دل بِکَنم؟

روی تل بودم و دیدم که چه تنها شده‌ای
نیزه دیدم که به دستان غریبت مانده
همه رفتند، همه ... قاسم و عباس و علی
نه برای تو زهیرت، نه حبیبت مانده
سنگ در دست همه آمده‌اند استقبال
مومنانی که به تو نامه نوشتند حسین!
در پی کوثر و جنات، ... پیِ ریختنِ
خون آقای جوانان بهشتند حسین!

دیدم از نور خدا گفتی و آغوش نبی
ولی آواز تو را هلهله ها نشنیدند
سنگدل‌ها به خیام تو نظر می‌کردند
سنگ‌ها صورت زیبای تو را بوسیدند

زینت دوش نبی را به چه حالی دیدم
خون پیشانی بر صورت او جاری بود
غیر از این صحنه اگر هیچ نمی‌دید دگر
کار زینب همه‌ی عمر عزاداری بود

تو رجز خواندی و دیدم همگی لرزیدند
یا علی گفتی و دیدم که چه غوغایی شد
کاش عباس و علی اکبرت اینجا بودند
صحنۀ رزم تو لب تشنه! تماشایی شد

هر چه از خیبر و از بدر شنیدم، دیدم
هر کس از خوردن یک تیغ تو بر خاک افتاد
با خدا، عالم و آدم به تماشا بودند
ناگهان ناله‌ای از عرش در افلاک افتاد

مادرت فاطمه بود آه کشید از ته دل
تا تو را دید چنین از سر زین افتادی
من ندیدم که چه شد کارِ تن و آن همه تیر
چشم بستم به خدا! تا به زمین افتادی

ناگهان معرکه‌ی دور و برت ساکت شد
کاش دست از سرت ای دلبر من بردارند
چیست در دست سیاهی؟ نکند ...! یازهرا !
یعنی این مردم بی‌رحم چه در سر دارند؟

آن سیاهی به تو نزدیک شد و زانو زد
چشمهای من از این صحنه سیاهی رفتند

نسیم تلخ پر از انکسار می آید
و ذوالجناح دگر بی سوار می آید

به باد رفته گمانم تمام هستی او
به سمت خیمه چه بی اختیار می آید

تمام فاجعه را با دو چشم خود دیده
که ناله می زند و بی قرار می آید

فقط نه کرب و بلا و مدینه و مشعر
صدای ناله ای از مستجار می آید

زنی که اول صبحی شبیه حیدر بود
غروب با قد خم هم کنار می آید

میان خیمه آتش گرفته غیر از غم
سراغ اهل حرم اضطرار می آید

غروب با خودش انگار غربت آورده
ز سمت خیمه صدای (فرار) می آید

یکی دوید، گمان می کنم سر آورده
چقدر با عجله، از شکار می آید؟

تمام لشگر ابلیس غرق شادی بود
از این به بعد چه بر روزگار می آید؟

نوشته اند سنان ها به تو امان ندهند
نوشته اند که ره را به تو نشان ندهند

نوشته اند به یک دیده بنگری همه را
نوشته اند دو روزن به آسمان ندهند

نوشته اند خودت جذبه باش و حکم بران
نوشته اند به این تیرها کمان ندهند

اگر تمامی این رودها تنور شوند
نوشته اند تو را مثل آب نان ندهند

چه مختصر شده ای ای رشید سایه فروش
نگفته ای که به ما هیچ سایه بان ندهند

ز بس شکفته شدی لحظه ای گمان بردم
قرار شد که سرت را به نیزه بان ندهند

لبم نمیرسد این تیرها مزاحم ماست
چرا که فاصله ها بوسه را توان ندهند

نوشته اند که بر نی عمامه دار شوی
تو عالمی و به عالم جز این نشان ندهند

عمو به دیده ی طفلان همیشه سنگین است
خدا کند که سرت را به این و آن ندهند

خبر چو کاسه ی لرزان لب به لب چرخید
خدا کند خبرت را دوان دوان ندهند

نوشته اند که در یک ضریح جا نشویم
به یک مدار دو سیاره را عنان ندهند

گران فروش ترین مردمان دنیایند
که ساقی ام بگرفتند و آبمان ندهند

وقتی که کافرها تورا تکفیر کردند
سرنیزه ها خواب تورا تعبیر کردند


ظهر است اما اسبها روی تن تو

چندین هلال ماه را تصویر کردند


حالا که افتادست کارت دست اینها

اوباش مرگ صعب را تقدیر کردند


هرچه گذشت اوضاع تو غمبارتر شد

حتی دعاهای شما تغییر کردند


این یا غیاث المستغیثینی که گفتی
روی دهانت با لگد تفسیر کردند

ای آیه ی تطهیر خوناب لبت را
با ضربه های پشت هم تطهیر کردند

پیش نگاه تو جوانت را گرفتند

بعد از علی اکبر توراهم پیر کردند

با پا تنت را زیر و رو میکرد یعنی

با آن همه عزت تورا تحقیر کردند


هرکس ز آزار تو سهم خویش را برد

اما عصاداران دوباره دیر کردند

از ضربه های پیرمردان پیکرت سوخت
از اضطراب زینبت چشم ترت سوخت

هر که سرباز خدا نیست نماند، برود
وان که پابند وفا نیست نماند، برود

مى کشد پرده تاریک شبانگاه به دشت
هر که را شرم و حیا نیست نماند، برود

رود آهسته چنان موج سیاهى در شب
هر که را ترس خدا نیست نماند، برود

دجله آغشته به خوناب پریشانى ماست
هر که آشفته ما نیست نماند، برود

تشنه دشت بلا هیچ نمى جوید آب
آن که سیراب بلا نیست نماند، برود

رشته نازک پنهان تعلّق دارد
آن که آزاد و رها نیست نماند، برود

هر که آیینه خود را به تماشا نشکست
محرم اهل ولا نیست نماند، برود

بر سر تربت ما لاله شفا مى گیرد
هر که در فکر شفا نیست نماند، برود

آخرین سجده عشق است به محراب نیاز
هر که هم بال دعا نیست نماند، برود


حبیب چایچیان (حسان)

شب نهم محرم 1402

عمو عباس
خواستم مشک به دستت برسانم که نشد
یا که آبی به لبت حیف بجانم که نشد
بِین دندانِ من این مشک دلم را سوزاند
سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد
تا نیافتند زمین دخترکانت بی من…
خواستم تا به حرم تَن بکشانم که نشد
پیشِ تو پانشدم آه مرا می‌بخشی
گفتم از تیر خودم را بتکانم که نشد
سعی کردم بخدا هرچه که تیر است و سنان
جای این مَشک بر این سینه نشانم که نشد
تیر را تا که کشیدم رمقم را هم برد
آمدم بر روی زین باز بمانم که نشد
که عمود آمد و تا بِینِ دو اَبرو واشد
خواستم نشکند اَبروی کمانم که نشد
خواستم تا که به صورت نخورم روی زمین
هرچه کردم نخورد نیزه دهانم که نشد
دست وقتی که نباشد همه اینها بشود

کاش می شد نشوی فاتحه خوانم که نشد
حسن لطفی

ز آب با جگر تشنه شست سقا دست
کشید پا ونداد عاقبت به دریا دست
وجود او سپر مشک بود بیم نداشت
از اینکه چشم دهد یا که سر دهد یا دست
زدست دادن خود بود آگه می خواست
که عضوعضو وجودش شود سراپا دست
تمامی هستی خود را به پای جانان ریخت
گذشت ازسر وازچشم و تن نه تنها دست
خدا گواست که که برپای دوست می افکند
اگر به پیکر مجروح داشت صدها دست
به یاری پسر فاطمه گذشت ازجان
جدا شد از بدنش درحضور زهرادست
سخن زآب مگو ای سکینه رو به حرم
که او فتاده به یکجا تن و به یکجا دست
دو دست خویش به راه عزیز زهرا داد
به شوق آنکه بگیرد زخلق فردا دست
رسد به خاک پی بندگی حق تا رو
شود بلند به درگاه کبریا تا دست
سلام خالق منان سلام خیرالناس
سلام خیل شهیدان به حضرت عباس

غلامرضا سازگار (میثم)
نخلستان، ص 240

کاشف الکرب الحسین
یا غیاث المستغیثین کاشف الکرب الحسین
با تو دارم عهد دیرین کاشف الکرب الحسین
ای برایم عشق تو دین کاشف الکرب الحسین
زندگی شد با تو شیرین کاشف الکرب الحسین
رحمت ِ الله ، بر شیر حلال مادرم
شکر حق ساعت به ساعت من ابالفضلی ترم
ای مسیحای مسیحا معجزاتت محشر است
هر که بر آقایی ات ایمان ندارد کافر است
بین اصحاب الحسین شان تو چیزی دیگر است
آب دور قبر تو از آب زمزم بهتر است
آب هزار و چهارصد سال است سرگردان توست
غرق دریای وفا و غیرت و ایمان توست
سیدی هستم گدای روز و ماه و سال تو
ماه من یک عمرم کارم گشته استهلال تو
من همان هستم که مستم می کند تمثال تو
گریه بر تو مال من ، من هر چه دارم مال تو
گریه بر تو گریه بر داغ حسین فاطمه است
روضه گودال اصلا ابتدایش علقمه است
این زمانه ناگهان با کوفیان هم دست شد
دست دشمن باز شد تا جسم تو بی دست شد
پای کوبان لشکری ، از حال و روزت مست شد
دوره ات کردند لشکر هر مفر ، بن بست شد
کینه ها از مرتضی داده چه کاری دست تو
آه عجب تیری نشسته بین چشم مست تو
ابن ملجم با عمودی فرق حیدر را شکست
بشکند دستش الهی ، بی هوا سر را شکست
هلهله ها حرمت سردار لشکر را شکست
این زمین خوردن دوباره قلب مادر را شکست
مشک پاره پاره سیرت کرد از این زندگی
بر زمین افتاد علم ، مُردی تو از شرمندگی
یک طرف زهرای اطهر بر سر و سینه زنان
یک طرف آقا نشسته پای جسمت قد کمان
یک طرف آسوده خاطر ، حرمله، شمر و سنان
یک طرف چشم انتظاری رباب نیمه جان
یک طرف از ترس می پیچد به خود صاحب علم
یعنی آقا زنده می ماند که برگردد حرم
از حرم تا علقمه آقا تو را می زد صدا
آه در آن هلهله ، زهرا تو را می زد صدا
با پیمبر از نجف ، مولا تو را می زد صدا
دل پریشان زینب کبری ، تو را می زد صدا
آه سرلشکر بمان ، اوضاع لشکر خوب نیست
حضرت باب الحوائج حال خواهر خوب نیست
ذکر آقا می شود هل من معین بی تو ، نرو
شاهزاده می شود ویران نشین بی تو نرو
سنگ باران می شود ناموس دین بی تو نرو
می خورد در کوچه ها زینب زمین بی تو نرو
تو نباشی بی حیایی ها فراوان می شود
با حرم برخورد مانند کنیزان می شود
محمد حسین رحیمیان

جهان عشق

جهان عشق مرید مرام عباس است
ادب همیشه در عالم به نام عباس است
طبیب درد تمام مذاهب عالم
کبوترانه شفا جلد بام عباس است
شنیده از لب مولای خود به نفسی انت
چه جمله بهتر از این در مقام عباس است
قیامت از همه سرها سر است بی تردید
بهشت باغچه ای زیر گام عباس است
“خدا به طالع او مهر پادشاهی زد”
هرآنکسی که غلام غلام عباس است
قیام کرده به پایش قیامت کبری
قسم به عشق قیامت قیام عباس است
کسی ندیده کنار حسین بنشیند
مطیع محض امامت پیام عباس است
فراز کعبه بلندای خطبه اش فرمود
که طوف بیت به گرد امام عباس است
دوباره سائل هر ساله آمده بر در
و مستمند جواب سلام عباس است
حسن کردی

توسل به باب الحوائج عباس بن علی علیهماالسلام به چند طریق مختلف انجام می شود:

طریق اول:
توسل جوینده ابتدا باید چهار شب چهارشنبه‌ای را برگزیند كه دو شب چهارشنبه آن در نیمه دوم ماه قمری واقع شده باشد و دو شب چهارشنبه دیگر( یعنی چهارشنبه سوم و چهارم) در نیمه اول ماه بعدی قرار داشته باشد كه به چهارده روزه اول ماه بعدی می‌رسد. عدد چهار برای این است كه نام مبارك حضرت عباس(ع) دارای چهار حرف است (ع ب ا س).
سپس در هر شب چهارشنبه به تعداد یك صد و سی و سه بار سوره مباركه " قدر" را با اخلاص قرائت كند، به طوری كه كلمه آخرین این آیه مباركه، كه به ( مطلع الفجر) ختم می‌شود، درست در آخرین لحظه پایان نیمه شب و آغاز بامداد ادا شود.
برای این منظور می‌تواند آخرین باری كه سوره مباركه (قدر) را می خواند، كلمه مطلع الفجر را نخواند تا لحظه پایان نیمه شب و آغاز بامداد برسد.
شب چهارشنبه چهارم در حدود شب چهارده ماه قمری است كه با نام مبارك قمر بنی هاشم قرابت دارد. ظهور ارتباط تحت هر نام كه باشد به اذن خداوند دانا و مقام حضرت مولی اباالفضل العباس(ع) در این شب انجام خواهد گرفت.

طریق دوم:
گویند فرد حاجتمند در میان نماز مغرب و عشاء دو ركعت نماز حاجت به جای آورد در همان شب این ختم را شروع کند كه منسوب به جناب ابی الفضل العباس(ع) است و تا چهل و یك شب به انجام رساند و بدون تغییر وقت ادامه دهد، ولی خواندن را در شب آخر گرو نگه دارد تا وقتی كه حاجت روا شود و بعد، آن را نیز بخواند و ختم چنین است: ( یا من یجیب المضطرّ إذا دعاه و یكشف السوء یا ربّ یا ربّ یا ربّ یا عبّاس بن علی بن ابی طالب الامان الامان الامان، ادركنی ادركنی ادركنی.)
ذكر هر یك از كلمات ( الامان) و ( ادركنی) را تكرار كند نا نفس قطع شود، ان شاءالله تعالی به مقصود می‌رسد.

طریق سوم:
دیگر از طریق توسل به آن حضرت، زیارت آن حضرت است كه بنا به مضمون روایات عدیده وسیله تقرب به خداوند و آمرزش گناهان و انجام مطالب و روا شدن حاجات اهل ایمان است؛ چنانچه به روایت منقول از مصباح الزائرین ابن طاووس وارد شده است و از جمله اعمال زیارت شریفه این است كه دو ركعت نماز زیارت به جا آورد و بعد از آن زیارت نامه حضرت ابوالفضل العباس(ع) را كه در مفاتیح ‌الجنان است بخواند.

طریق چهارم:
از جمله‌ ختم‌های مجرب برای حوائج بزرگ و ادای دین آن است كه: شب جمعه غسل نماید – شب های بعد، غسل كردن ضرورتی ندارد- پس در شب اول كه همان شب جمعه است و شب های دیگر هر شب هزار مرتبه بگوید:
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
شب شنبه: اللهم صل علی امیرالمؤمنین.
شب یكشنبه: اللهم صلّ علی فاطمة.
شب دوشنبه: اللهم صلّ علی الحسن.
شب سه شنبه: اللهم صلّ علی الحسین.
شب چهارشنبه: اللهم صل علی علی بن الحسین.
شب پنجشنبه: اللهم صل علی محمد بن علی.
شب جمعه دوم: اللهم صلّ علی جعفر بن محمد.
شب شنبه: اللهم صلّ علی موسی بن جعفر.
شب یكشنبه: اللهم صلّ علی علی بن موسی.
شب دوشنبه: اللهم صلّ علی محمد بن علی.
شب سه شنبه: اللهم صلّ علی علی بن محمد.
شب چهارشنبه:‌ اللهم صلّ علی الحسن بن علی.
شب پنجشنبه: اللهم صلّ علی الحجة بن الحسن.
شب جمعه سوم: اللهم صلّ علی العباس الشهید.
به این ترتیب دو هفته طول می‌كشد.

طریق پنجم:
كیفیت توسل به ذیل عنایت حضرت قمر بنی‌هاشم (ع): شب چهارشنبه دو ركعت نماز بخواند و بعد از نماز 133 بار بگوید:
یا كاشف الكرب عن وجه الحسین علیه السلام
اكشف كربی بحق اخیك الحسین علیه السلام
و هفت شب چهارشنبه صد مرتبه بگوید:
ای ماه بنی‌هاشم خورشید لقا عباس
ای نور دل حیدر شمع شهدا عباس
از محنت و درد و غم ما رو به تو آوردیم
دست من بی ‌كس گیر از بهر خدا عباس


طریق ششم:
عباس‌ در حروف‌ ابجد مطابق‌ با عدد 133 است‌. به‌ تجربه‌ رسیده‌ كه‌ اگر كسی برای‌ برآورده ‌شدن‌ حاجت‌ و رفع‌ گرفتاری‌، بعد از نماز روز جمعه‌، 133 مرتبه‌ با امید بگوید: « یا كاشف‌ َالكرب‌عن‌ وَجه‌ الحسین،‌ ِاكشف‌ لی‌ كربی‌ بحق‌ اخیك‌ الحسین‌ (ع‌)» حاجت‌ او برآورده‌ و گرفتاریش‌ برطرف‌ می‌شود.

طریق هفتم:
اشخاصی كه‌ در بیابان‌ تشنه‌ و در معرض‌ هلاكند، توسّل‌ جستن‌ به‌ ابی‌ القربه‌ « یا اباالقربة‌» موثر است‌ و بدین‌ وسیله‌ رفع‌ تشنگی‌ از آنان‌ می شود. این‌ امر نیز تجربه‌ شده‌ است‌.

طریق هشتم:
جندی مرحوم‌ بیر در كتاب‌ شریف‌ كبریت‌ احمر می نویسد: در سفر عتبات‌ عالیات‌ در عالم‌ رؤیا دیدم‌ اگر كسی‌ بگوید:«عبدالله اباالفضل‌ دَخیلُك‌» حاجت‌ او برآورده‌ شود. پس‌ از آن‌ این حقیر مكرّر به ‌آن‌ عمل‌ كردم‌ و حوائج‌ مهم‌ و بزرگی‌ برآورده‌ شد.

طریق نهم:
به‌ تجربه‌ رسیده‌ است‌ كه‌ نذر برای‌ ام‌ّالبنین‌ (ع‌) و اطعام‌ مستمندان‌ به‌ نام‌ اباالفضل‌ (ع‌)، برای ‌برآورده‌ شدن‌ حاجت‌ مؤثر است‌.

طریق دهم:
از مرحوم‌ آیة‌الله العظمی‌ آقای‌ حاج‌ سیّد محمود حسینی شاهرودی‌ « قدس‌سره‌» نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ فرموده‌ بود: من‌ در مشكلات‌، صد مرتبه‌ صلوات‌ برای‌ مادر حضرت‌ اباالفضل ‌العبّاس‌(ع‌)، ام‌ البنین‌ می‌فرستم‌.

طریق یازدهم:
چهار شب‌ جمعه‌، ده‌ مرتبه‌ سوره یس‌، بدین‌ طریق‌: شب‌ جمعه اول‌ سه‌ مرتبه‌ ؛ شب‌ جمعه‌ دوم‌ سه‌ مرتبه‌؛ شب‌ جمعه‌ سوم‌ سه‌ مرتبه‌: شب‌ جمعه ‌چهارم‌، یك‌ مرتبه‌ سوره‌ " یس‌" به‌ نیابت‌ از حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌ (ع‌) و هدیه‌ برای‌ مادرش ‌ام‌ّالبنین‌ بخواند، ان‌ شاءالله حاجت‌ روا گردد.

طریق دوازدهم:
یكی از ختم های‌ مجرب‌ راجع‌ به‌ حضرات‌ چهارده‌ معصوم‌ (ع‌) و جناب‌ حضرت‌ اباالفضل‌ (ع‌) را بدین‌ منوال‌ گفته‌اند: به‌ نیّت‌ قربت‌ مطلقه‌ دو ركعت‌ نماز حاجت‌ بخواند و هزار و چهارصد مرتبه ‌ذكر صلوات‌ هدیه‌ چهارده‌ معصوم‌ (ع‌) بخواند و صد مرتبه‌ نیز هدیه‌ به‌ پیشگاه‌ حضرت‌ اباالفضل‌ العبّاس (ع‌)، كه‌ ابوّاب‌ درگاه‌ آل‌ محمّد (ع‌) و باب‌ ولایت‌ است‌، بفرستند و حاجت‌ خود را بطلبند، ان‌ شاءالله تعالی روا می‌شود.

طریق سیزدهم:
بین‌ نماز مغرب‌ وعشاء، دو ركعت‌ نماز حاجت‌ بخواند تا چهل‌ و یك‌ شب‌، و توسل‌ به كثیرالبركات‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ العباس (ع‌) جوید، بدین‌ طریق‌: بعد از نماز، اول‌ ذكر شریف‌ صلوات‌، و سپس‌ كلمات‌ زیر با توجه‌ كامل‌ خوانده‌ شود ( ضمناًچهل‌ شب‌ كه‌ تمام‌ شد، باید یك‌ شب‌ آخر از چهل ‌شب‌ را گرو نگاه دارد‌، تا وقتی‌ كه‌ حاجت‌ برآورده‌ شد، آنگاه‌ به جا آورد.) كلمات‌ مزبور این‌ است‌:« یامَن‌ یجیب‌ المضطرَّ اذا دعاه‌ و َ یكشف‌ السوء یا رب‌ یا رب‌ یا رب ‌ یاعباس‌ بن‌ علی‌ بن‌ ابی‌ طالب ‌الامان‌ الامان الامان‌، ادركنی‌ ادركنی‌ ادركنی.»
جملات‌ آخر را تكرار نماید تا نفس‌ قطع‌ شود؛ ان ‌شاءالله حاجت‌ روا می‌شود.

طریق چهاردهم:
مؤلف‌ « مكین‌ الاساس‌» آورده‌ است‌: ثقه‌ای‌ خبر داد مرا كه‌ حاجت‌ مهمی‌ داشتم‌. از پیره‌ زال‌ جدّه‌ خود شنیده‌ بودم‌ كه‌ هر گاه‌ كسی‌ برای ‌قضای‌ حاجتش‌، هفت‌ شب‌ چهارشنبه‌ متوسّل‌ به‌ حضرت‌ عبّاس‌ شود‌ و در هر یك‌ از شبهای ‌مزبور صد مرتبه‌ ذکر زیر را بخواند، حاجت‌ او به‌ شكل‌ غیر عادی برآورده‌ خواهد شد. و آن‌ این ‌است‌:
ای ماه‌ بنی‌ هاشم‌، خورشید لقا عبّاس
‌ای نور دل‌ حیدر، شمع‌ شهدا عبّاس‌
از درد و غم‌ ایام‌ ما رو به‌ تو آوردیم
‌دست‌ من‌ مسكین‌ گیر از بهر خدا عباس‌
نظیر این‌ توسّل‌ را مرحوم‌ حاجی میرزا حسین‌ تهرانی و‌ حاجی‌ میرزا خلیل‌ ( از علمای زاهد عصر مشروطه‌) عمل‌ كرده‌ بودند، درد پای‌ ایشان‌ فوراً ساكت‌ شده‌ و دیگر عود نكرده‌ بود.

طریق پانزدهم:
یكی‌ از مؤثقین‌ محترم‌ كه‌ سالهای‌ متمادی‌ مجاور كربلا بود، در شب‌ یكشنبه ‌ربیع‌ الثانی‌ 1414 ِ در حرم‌ مطهّر كریمه‌ اهل‌ بیت‌ حضرت‌ فاطمه‌ معصومه‌ (ع‌) نقل‌ كردند:
صاحب‌ كتاب‌ معالی‌ السبطین‌، مرحوم‌ شیخ‌ مهدی‌ مازندرانی سال‌ 1358 هجری‌ قمری در كربلا ایام‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌ در چند منبر می‌رفت‌ و آخرین‌ منبرش‌ در وصف حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس ‌بود. مرحوم‌ مازندرانی‌ یك‌ شب‌ فرمودند: هر كس‌ فردا شب‌ به‌ اینجا یعنی به روضه حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌(ع‌) بیاید، تحفه‌ای‌ به‌ او خواهم‌ داد. فردا شب‌ ما نیز در آن‌ مجلس‌ حاضر شدیم‌.
ایشان‌، توسل‌ و ختمی‌ برای حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌ (ع‌) نقل‌ كرد كه‌ انجام‌ آن‌ وقت‌ معیّن‌ و ساعت‌ و روز مشخصی ندارد. طریقه‌ ختم‌ را این‌ طور بیان‌ فرمودند: ابتدا 133 مرتبه‌ صلوات ‌بفرستید « اللهم‌ صل‌ّ علی‌ محمد و آل‌ محمد» نیز 133 مرتبه‌ بگویید: « یا عباس‌، یا عباس‌» و بعد از آن‌ مجدداً 133 مرتبه‌ بگویید: « اللهم‌ صل‌ علی‌ محمد و آل‌ محمد». و این‌ عمل‌ را هر روز انجام‌ دهید تا حاجتتان ‌ برآورده‌ شود.
ناقل‌ مطلب‌ افزودند: من‌ برای‌ برآمدن‌ حاجتی‌، بعد از اتمام‌ ماه‌ رمضان‌ مزبور، از همان‌ روز اول ‌شوال‌ این‌ ختم‌ را شروع‌ كردم‌ ؛ روز هشتم‌ شوال‌ حاجتم‌ برآورده‌ شد. خواسته‌ من‌ این‌ بود: من‌ دركربلا بودم‌ و مادرم‌ در ایران‌ به‌ سر می‌برد و می خواستم‌ وی نیز به‌ كربلا بیاید. حضرت‌ عباس‌ (ع‌) عنایت‌ فرمودند و حاجتم‌ ـ آمدن‌ مادر به‌ كربلا ـ روا شد.

طریق شانزدهم:
‌در كتابخانه‌ مرحوم‌ آیة ‌الله العظمی‌ آقای حاج‌ سیّد محمد رضا گلپایگانی‌ «ره‌» خطّی از بیاض‌، موجود است که طریقه‌ ختم‌ و توسّل‌ به‌ حضرت‌ عباس‌ (ع‌) را این‌ چنین‌ نوشته‌ است‌:
از شب‌ جمعه‌ یا شب‌ دوشنبه‌، قبل‌ از نماز صبح‌ شروع‌ کند که تا وقت‌ نماز صبح‌ تمام‌ شود، دوازده‌ روز، وهر روز یك صد و سی‌ وسه‌ مرتبه‌ بخواند:
ای ماه‌ بنی‌ هاشم‌، خورشید لقا عبّاس
‌ای نور دل‌ حیدر، شمع‌ شهدا عبّاس‌
از درد و غم‌ ایام‌ ما رو به‌ تو آوردیم
‌دست‌ من‌ مسكین‌ گیر از بهر خدا عباس‌

طریق هفدهم:
آیة الله سیّد نورالدین‌ میلانی‌ فرمودند: مرحوم‌ آیة‌ الله آقای‌ سیّد محمد رضا بروجردی‌ «قدس‌سره‌» از علمای‌ بزرگ‌ حوزه علمیه‌ كربلا بودند كه‌ اخیراً در مشهد مقدس‌ در جوار حرم‌ مطهر حضرت‌ ثامن‌الائمّه‌ علی‌ بن‌ موسی‌ الرضا ـ علیه‌ آلاف‌ التحیة ‌والثناء ـ سكنا گزیده‌ بودند. ایشان‌ در عداد مراجع‌ یاد می‌شد ولی عمرش‌ وفا نكرد.
مرحوم‌ بروجردی، آن‌ زمان‌ كه‌ در كربلا ساكن‌ بودند، برای آشتی و حسن‌ رفتار بین‌ عیال‌ و مادرشان‌ به‌ حضرت‌ اباالفضل‌العبّاس‌ (ع‌) متوسّل‌ می‌شوند و نتیجه‌ خوبی‌ می گیرند، به‌ طوری‌ كه ‌صفا و صمیمیت‌ كامل‌ بین‌ همسر و مادر ایشان‌ برقرار می‌گردد.
توسّل‌ ایشان‌ به‌ این‌ نحو بوده‌ است‌: طبق‌ مشهور 133 بار به‌ عدد نام‌ حضرت‌ اباالفضل ‌العبّاس‌(ع‌)، ذكر ذیل را گفتند: " یا كاشف‌ الكرب‌ عن‌ وجه‌ الحسین،‌ اكشف‌ كربی‌ بحق‌ اخیك‌ الحسین‌ (ع‌)."

طریق هجدهم:
مرحوم‌ اصفهانی‌، استاد مرحوم‌ پدرم‌، آیة الله العظمی آقای‌ سیّد محمّد هادی میلانی‌ « قدس‌ سره‌» بودند و منزل‌ ما زیاد تشریف‌ می‌آوردند. نقل‌ كرده‌اند كه‌ مرحوم‌ آیة‌ الله شیخ‌ محمّد حسین‌ اصفهانی ( معروف‌ به‌ كمپانی) « قدس‌ سره‌» می فرمودند: این‌ ذكر، صحیحش‌ این‌ است‌: « یا كاشف‌ الكرب‌ عن‌ وجه‌ اخیك‌ الحسین‌ (ع‌)، اكشف‌ كربی‌ بوجه‌ اخیك‌ الحسین‌ (ع‌).»

بروز كرامت‌ در « وادی‌ البكا»
در دیوان‌ ملا عبّاس‌ شوشتری، متخلص‌ به‌ شباب‌ ( چاپ‌ 1312) آمده‌ است‌:
چون‌ سال‌ هزار و سیصد و نه ‌از هجرت‌ ختم‌ انبیا شد
هنگام‌ زوال‌ روز عاشور كز غم‌ قد آسمان‌ دوتا شد
از بهر زیارتی‌ كه‌ آن‌ روزمخصوص‌ شهید كربلا شد
از شیعه‌ جماعتی‌ در اینجا مشغول‌ زیارت‌ و بكا شد
درحین‌ زیارت‌، ازهمین‌ كوه ‌اظهار كرامتی‌ به‌ ما شد
از وی‌ قطرات‌ خون‌ پدیداردر ماتم‌ سبط‌ مصطفی‌ شد
یك‌ قطره ‌ نه‌، بل‌ هزار قطره‌ یك‌ جا نه‌، بل‌ هزار جا شد
زین‌ كوه‌ گذشته‌ بود خونین‌هر سنگی‌ از این‌ زمین‌ جدا شد
شك‌ نیست‌ كه‌ در چنین‌ مقامی ‌گر از حق‌ اجابت‌ دعا شد
این‌ رتبه‌ چه‌ دیده‌ شد از این‌ كوه ‌در وی‌ بنیان‌ این‌ بنا شد
بگریست‌ چو خون‌ به‌ شاه‌ مظلوم ‌موسوم‌ به‌ وادی‌ البكا شد
این‌ واقعه‌ بر(شباب‌) و احباب ‌گر كشف‌ شد از ره‌ صفا شد

نذر قرآن برای حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم(ع)
صاحب گنجینه دانشمندان در حالات مرحوم سید محمد علی دزفولی متوفی ماه رجب سال 1333 قمری می نویسد:
ایشان از اول طلوع آفتاب تا مقداری از بعد از ظهر، یك قرآن ختم می‌كرد و پس از آن فریضه ظهر را انجام می‌داد. وی از اول ماه رجب تا پانزدهم، پانزده قرآن می‌كرد كه پانزدهمین آن را هدیه به محضر حضرت ابوالفضل العباس (ع) و باقی آنها هدیه به پیشگاه چهارده معصوم ( صلوات الله علیهم اجمعین) بود.
در روز شانزدهم ماه رجب پس از ختم‌های قرآن كریم، مرحوم آیةالله آقا سید ابراهیم غفاری كه از مجتهدین و مراجع دزفول در عصر خود بود، به عنوان عیادت و ملاقات مرحوم آقا سید محمدعلی دزفولی تشریف آورد و اظهار داشت كه من،‌ امروز تصمیم ملاقات نداشتم اما فلان زن علویه رحمة الله‌علیها دیشب خوابی دیده بود، و خواب خود را به من گفت و تذكری شد كه امروز به ملاقات شما نایل شوم.
علویه گفت: خواب دیدم كه خدمت حضرت ابوالفضل العباس(ع) مشرف شدم. عرض كردم عمو كجا تشریف داشتید؟ فرمودند: امروز به عیادت آقا محمدعلی فرزند حاج سیدعبدالله رفته بودم و از آنجا می آیم و مرحوم سید محمد به سجده می افتد و پس از فراغت از سجده می‌فرماید: سجده‌ام سجده شكر بود، زیرا اول ماه شروع به تلاوت قرآن كرده بودم تا دیروز كه موفق به پانزدهمین ختم قرآن شدم و آخرین آن را در روز گذشته به حضرت اباالفضل العباس(ع) اختصاص داده بودم سپس می‌افزاید: خواب علویه از رؤیاهای صادقه بوده و علامت این است كه این ضعیف پذیرفته شده است،‌ چون حضرت ابوالفضل العباس(ع) فرموده به عیادت من آمده‌اند.

عریضه نوشتن
از یادداشت‌های حجةالاسلام آقای شیخ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی است که :
لذ باقتاب ابی الفضل الذی كابیه المرتضی یحمی حماه
این عریضه را به خط والد مرحوم یافتم كه سزاوار است نیازمندان و گرفتاران به این كیفیت دست به دامان قمر بنی هاشم حضرت عباس(ع) بزنند و به وسیله آن جناب از خداوند متعال حاجت خواه شوند:
بسم الله الرحمن الرحیم
" هذه رقعة عبدك … ابن … زاد … " اگر صاحب عریضه مرد باشد، و اگر زن است می‌نویسد: " هذه رقعة امتك … بنت… زادة … والسّلام علیك یا مولای یا سكینة یا عبّاس بن امیرالمؤمنین علیه السّلام و ان تقضی حاجتی انّ بینی و بین الله تعالی ذنوبا قد اثقلت ظهری و اطالت فكری و سلبتنی بعض لبّی و غیّرت خطیر نمعة الله عندی و منعتنی من الرّقاد و ذكرها یتقلقل احشائی و قد هربت الی الله و الیك یا عبّاس ابن امیرالمؤمنین ان تقضی حاجتی اسئلك بحقّ ابیك و بحقّ اخیك الحسین و اخوانك صلوات الله علیهم اجمعین."
حقیر گوید: در نسخه این عریضه نسخه بدل‌هایی مشاهده می‌شود كه از احتیاطات مرحوم ابوی به شمار می‌رود و آنچه قلمی گردید به نظرم اقرب الی الصواب - صحیح - آمد. مطلب دیگر آن كه این عریضه هم باید به كربلا فرستاده شود و در ضریح مطهر باب الحوائج انداخته شود. فنسال الله تبارك و تعالی ان یرزقنا زیارة قبره و شفاعته فی الدنیا والاخرة.
توضیحاً در این عریضه هم مانند سایر عریضه‌ها حوائج صریحاً باید نوشته شود. اخیرا نسخه این رقعه را هم در كتاب دعایی یافتم كه عبارت اول آن چنین است: ( من العبد الذلیل الی المولی الجلیل الكریم سلام الله علیك یا مولای).


بازدلشوره ای افتاده به جانم چه کنم
تندترمیزند آخرضربانم چه کنم

پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم
باز هم بی خبری برده امانم چه کنم

آه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم

همه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم

گرگهادور وبر یوسف من ریخته اند
پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنم

به زمین خورده انار من وصد دانه شده
جمع باید کنم او راو ندانم چه کنم

جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم
مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم

(محسن عرب خالقی)

آداب و اعمال روز تاسوعا – نماز مخصوص شب تاسوعا
در کلیات مفاتیح الجنان آداب و اعمال ویژه ای برای تاسوعا، روز نهم ماه محرم ذکر شده که نماز مستحب و احیاء گرفتن در شب عاشورا از آن جمله‌اند.
۱. نماز مستحبی صد رکعتی شب عاشورا
شب دهم محرم، شب عاشورا است و سید در اقبال از براى این شب دعا و نمازهاى بسیار با فضیلت هاى بسیار نقل کرده صد رکعت نماز هر رکعت به حمد و سه مرتبه قُل هُوَاللّهُ اَحَدٌ و بعد از فراغ از جمیع بگوید:
سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُلِلّهِ وَلااِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَکْبَرُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ العَظیمِ
هفتاد مرتبه و در روایت دیگر بعد از الْعَلِىِّ الْعَظیمِ استغفار نیز ذکر شده است.
۲. کراهت روزه در روزهای نهم و دهم محرم
علامه مجلسى در زاد المعاد فرموده و بهتر آن است که روز نهم و دهم را روزه ندارد زیرا که بنى امیه این دو روز را براى برکت و شماتت بر قتل آن حضرت روزه مى‏‌داشتند و احادیث بسیار در فضیلت این دو روز و روزه آنها بر حضرت رسول صلى الله علیه و آله بسته‏ اند و از طریق اهل بیت علیهم السلام احادیث بسیار در مذمت روزه این دو روز خصوصا روز عاشورا وارد شده است‏.
۳. نماز مستحبی چهار رکعتی شب عاشورا
و یکی دیگر از نمازهای این شب: چهار رکعت در آخر شب در هر رکعت بعد از حمد هر یک از آیه الکرسى و توحید و فلق و ناس را ده مرتبه بخواند و بعد از سلام صد مرتبه توحید بخواند.
۴. نماز امام علی( ع) در شب عاشورا
آخرین نماز این شب؛ چهار رکعت نماز در هر رکعت حمد و پنجاه مرتبه توحید و این نماز مطابق است با نماز امیر المؤمنین علیه السلام که فضیلت بسیار دارد و بعد از نماز فرموده ذکر خدا بسیار کند و صلوات بسیار بفرستد بر رسول خدا صلى الله علیه و آله و لعن کند بر دشمنان ایشان آنچه مى ‏تواند.
۵. فضیلت احیا در شب عاشورا
در فضیلت احیاى این شب روایت کرده‌اند که مثل آن است که عبادت کرده باشد به عبادت جمیع ملائکه و عبادت در آن مقابل هفتاد سال است‏.

ای خداوند ادب، بنده ی عشق
کشته مهر و وفا، زنده عشق

ای به بَندت، دل هر آزاده
هر چه دلدار،‏به تو دل داده

پیکر شرم و حیا را روحی
کشتی صدق و صفا را نوحی

ادب و عشق و وفا، مرهونت
همت و جود و سخا، مدیونت

شرف و غیرت و مهر و احساس
جاودانی زتو باشد- عباس (ع)

پیش سرو قدت، از خجلت خویش
سرو افراخته قد- سر در پیش

نخل جودی تو و- احسان، ثمرت
صد چو حاتم- چو گدایان به درت

پسر شیر دل شیر خدای
شاه بیت غزل عشق و وفای

سرمه ی چشم ملک، خاک رهت
مشتری، مهر- به چهر چو مهت

بسکه ماه رخ تو دل می برد
دل زدیوانه و عاقل می برد

عاشقان ریزه خور خوان تواند
جمله طفلان دبستان تواند

عقل- مبهوت وفاداری تست
عشق، حیران فداکاری تست

مشعل عشق، تو افروخته ای
شمع را سوختن آموخته ای

جز تو ای باخته سر در ره عشق
کیست؟ استاد به دانشگه عشق

گر چه خود مایه فخر بشرست
علی از چون تو پسر مفتخر ست

فاطمه، کش ز خدا باد سلام
در صف حشر چو بگذارد گام

همرهش- دست تو را می آرد
تا که بار گنهان بردارد

ای دل خلق خدا پا بستت
میزبان غم و مهمان توایم
بوسه زن، دست خدا بر دستت
ما همه دست به دامان توایم
علی انسانی

شب هشتم محرم 1402

مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب...
در ذات تو صفات نبی منعکس شده‌ست
گیری چنان‌که آینه‌ای را در آفتاب
از چار سو به مرقد شش‌گوشه‌ات سلام،
می‌گوید از افق چو برآرد سر، آفتاب
گر بهره‌ای ز بوسۀ بر تربتت نداشت
هرگز نبود این همه روشنگر آفتاب...
ماهی در آسمان کمال و شرف ولی
ماهی که نور می‌رسد از او بر آفتاب...
وقت وداع چون که حسینت به بر گرفت
دیدند ماه را کِشد اندر بر آفتاب
آتش به جان برآید و خونین کند غروب
هر صبح و شب ز داغ تو پا تا سر آفتاب...
سیدرضا مؤید

یک جلوه است جلوه‌ی اعظم فقط علیست
یک معنی است معنی خاتم فقط علیست

آیات کبریاییِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ
آئینه خدای معظم فقط علیست

شمس الحقِ علیست رسول خدا فقط
صبح و شبِ پیمبرِ اکرم فقط علیست

تا آخرین نَفَس به خودش تکیه داده است
کوه است قله است مصمم فقط علیست

اصلا بهانه‌ی نَفَس فاطمه است او
اصلا بهانه‌ی همه عالم فقط علیست

جبریل هم موذن ایوان طلای اوست
بین نجف سلامِ خدا هم فقط علیست

گفتند او خداست و گفتند او جداست
باید که لال بود که مبهم فقط علیست

آری بهشتِ شیعه تماشای مرتضاست
آری برای کفر جهنم فقط علیست

اسلام را دلیل حیات است یا حسین
اسلام را سلوک مسلم فقط علیست

هجده علی حسین به میدان روانه کرد
یعنی که در میانِ بساطم فقط علیست

حُسنِ شروع علی‌است و حُسنِ ختام هم
اول علی و آخرِ آن هم فقط علیست

در کربلا نخست علی اذن جنگ خواست
یعنی برای رزم مقدم فقط علیست

در پنجه تا که تیغِ دو دوم را گرفت گفت :
قائم مقامِ ضربِ دمادم فقط علیست

در ابتدا تمامِ عَلم‌هایشان شکست
تا بنگرند صاحب پرچم فقط علیست

طوری سپاه بهم ریخت … هرکه دید
فریاد زد که مرگِ مجسم فقط علیست

حق داشت که حسین به دنبال او دوید
تنها پیامِ ماه محرم فقط علیست

ما با علی علی شب خود صبح می‌کنیم
دنیا به کام ماست که عالم فقط علیست

حسن لطفی


می كِشم خویش را به رویِ زمین

گـاه بـر سیـنـه گاه بـر زانـو

ای عصـایِ شكستـه بعـد از تـو

كـمكـم كـرده بیـشتـر، زانـو

چنـدمـیـن بـار می شود یـادِ

شـبِ دامــادیِ تــو افـتـادم

فـرصتی بـود و بعدِ عـمری شرم

بـر جـمـالِ تـو بـوسه می دادم

حیـف دیـگر نـمـی شود بـوسید

از لبـانی كه چـاك خـورده پـسر

وای بـر مـن چـرا مـحـاسـنِ تو؟

ایـنقـدر روی خـاك خـورده پسر

گـفتـه بـودی زمـانِ پـیـریِ مـا

آب هـم در دلـم تـكـان نـخـورد

تـا تـو هستـی و تـا عمویـت هست

بـاد حتـی به دخـتـران نـخـورد

خـواستـم رویِ پـایِ خـود خیـزم

بـاز هـم بـا سـرم زمـیـن خوردم

كــمــرم را بــگـیـر مـانـنـدِ

چــادرِ مــادرم زمـیـن خـوردم

زِرِه و خـود و زیـن و تـیـغـت را

زیـرِ پـایِ سـپـاه مـی بـیـنـم

چقـدر چهره ات عـوض شده است

نـكـنـد اشـتـبـاه مـی بیـنم

هـمـه تقصیرِ تـوست سمتِ حـرم

كِـل كِشیدنـد، بـعد خنـدیدنـد

بـعـدِ پـنجـاه و چنـد سال اینجا

عـاقبـت قـدِّ عـمـه را دیـدنـد

زحـمـتِ مـجـتـبی و بـابـایت

رفـتـه بـر بـاد غصه ام كـم كـن

پـیـشِ ایـن چشمـهایِ نـا مَحـرم

مـعجـرِ عمه را تـو مـحكـم كـن

كاش مـی شد سَرت یكی مـی گفت

زیـرِ ایـن ضربه هـا كَـمَش نكنیـد

آه ای نـیـزه هـا مـیـانِ حــرم

خـواهـرش هست دَرهَـمش نكنیـد
حسن لطفی:

دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره های بدنت را جگرم سوخت علی
ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم
طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی
چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت
مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی
لخته خونی که برون از گلویت آوردم
ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی
باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است
نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی
یوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت
ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی
آن لبانی که اذان گفت، بهم ریخته است
خُرد بینم دهنت را جگرم سوخت علی
داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم
داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی
این همه نیزه میان بدنت گم شده است
با که گویم محنت را جگرم سوخت علی
از همان دور شنیدم رجزت را پسرم
این حسین و حسنت را جگرم سوخت علی
نعرة حیدری و نالة یا زهرایت
می شنیدم سخنت را جگرم سوخت علی
نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم
چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی
گر نیایند جوانان حرم یاری من
که بَرَد خیمه تنت را جگرم سوخت علی
(محمود ژولیده)


به هر زخم تنت تصویر لبخند خدا دیدم

خدا از من تو را می خواست من چشم از تو پوشیدم

چو دیدم وقت بی آبی عقیق از تشنگی کاهد

لبان تشنه ات را گه مکیدم، گاه بوسیدم

به خود گفتم که شاید چشم خود را بازبگشایی

به روی شسته از خونت، ز اشکم آب پاشیدم

نیازی نیست دیگر سر ببرند از تنم بابا

که با جان دادنت صد بار مرگ خویش را دیدم

تنم در خیمه بود و مرغ روحم با تو در میدان

تو دور مرگ گردیدی و من دور تو گردیدم

زبان سرخ خود را تا نهادی در دهان من

سراپا شعله سبزی شدم، بر خویش پیچیدم

تو جان کندی و دست و پا زدی و من نگه کردم

ز هر زخمت هزاران ناله نشنیده بشنیدم

تو آب از من طلب کردی و آبم کردی از خجلت

چو شمع سوخته، هم سوختم، هم اشک باریدم

تو را با فرق بشکسته، روی خونین و لب عطشان

چو معبودم پسندید این چنین من هم پسندیدم

اگر "میثم" ز سوز خویش دل ها را زدی آتش

من اول از شرار دل، به آهت شعله بخشیدم
غلامرضا سازگار:

قصد دارد بدود تاب و توانش رفته
پیرمردی که غریبانه جوانش رفته
هرچه میخواست که با پا برود باز نشد
عجبی نیست سوی معرکه جانش رفته
وقت پیری همه امید پدرها پسراست
تکیه گاه قدو بالای کمانش رفته..
فرصت اینکه کند پا به رکابش هم نیست
دیر راهی شود از دست زمانش رفته
از سر ماذنه افتاد موذن برخاک
تا به خیمه غم هنگام اذانش رفته

باچه ضجری به سر نعش علی می آید
باچه حالی که توان بهر بیانش رفته
آمد و دید پیمبر به زمین افتاده
آمد و دید که حیدر ضربانش رفته
هرچه میدید علی بود علی بود علی
بدنش بیشتر از حد مکانش رفته
آنقدر نیزه به هرجای تنش ریخته اند
که توان از بدن نیزه زنانش رفته
تیرها مثل حسن با بدنت لج کردند
هرچه تیر است دراین دشت نشانش رفته
عصمت الله به بالای سر شاه آمده
دید افتاده کنارش، وَ جانش رفته..
نوبت کار جوانان بنی هاشم شد
کار بسیار جوانان بنی هاشم شد
سید پوریا

قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده
کربلا محو رخ احمد مختار شده
دور تا دور سرت آیینه می چرخانم
بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده
تا کمی راه روی این دل من می لرزد
قد طوبایی زهراست پدیدار شده
چشم بد دور از آن قد رشیدت پسرم
قامتت شانه به شانه با علمدار شده
گر ترک خورده لبت غصه مخور ای بابا
تشنه ی وصلی و هنگامه ی دیدار شده
تا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا
گفتم ای وای علی بی کس و بی یار شده
نیزه ها رفت چو بالا به سر خویش زدم
وسط معرکه این یاس گرفتار شده
کوچه ای باز شدو هر که زره آمدو زد
ماجرای تو شبیه درو دیوار شده
زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست
نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شده
دشمن آن بغض علی را سر تو خالی کرد
تن تو طعمه هر گرگ جگر خوار شده
بین محراب دو ابروی تو از هم شد باز
صورتت جلوه ای از حیدر کرار شده
خیز و زیر بغلم گیر و سوی خیمه ببر
ای جوانم ز غمت دیده ی من تار شده
اربا اربایی و کس معنی آن کی فهمد
این عبا تا به ابد محرم اسرار شده
(قاسم نعمتی)


تنها نه از غمت جگرم شعله ور شده
داغی به دل زدی که سرشکم شرر شده

دارد به عرش می‌رسد اشراق سینه ات
آه‌ای نبی، زمان عروجت مگر شده؟

وضع شکاف زخم سرت هیچ خوب نیست
زیر کلاه خوود تومگر شقّ القمر شده؟

داری مرا کنار خوت می‌کُشی پسر
حرفی بزن، ببین پدرت محتضر شده

برخیز و بااشک مرا روبرو نکن
با نیشخند توحرمله‌ دربدر شده

این‌ها برای هرچه علی نقشه داشتند
نامت اسیر بغض هزاران نفر شده

گویاچقدر نیزه به پهلوی تو زدن
هرکس که داشت کینه‌ی زهرا خبر شده

تنها تو را نمی‌شود از خاک جمع کرد
از سنگ ریزه‌ها ، بدنت ریز‌تر شده

وقتی که در عبا بدنت چیده شد علی
معلوم شد چقدر تنت مختصر شده
مصطفی متولی



زمان زمان عجیبی ست، امتحان سخت است
طی زمانه ی بی صاحب الزمان سخت است
ببخش عزیز خدا! جان ندادم از هجرت
چقدر منتظرت جانعزیز و جانسخت است
"و لا تُری و أری الخلق" این چه تقدیری ست
تو را ندیدن و دیدار این و آن سخت است
گریستم كه مشرف شوم به پابوست
بدون گریه رسیدن به آسمان سخت است
رسیده است شب اكبر و زمان نماز
برای من چقدر لحظه اذان سخت است
و روضه را پدر یك شهید می فهمد
چقدر غصه ی دل كندن از جوان سخت است
تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ی حسین
بیا... بیا و خودت روضه را بخوان... سخت است
مرا زیارت پایین پا مبر امشب
چرا كه پیش پدر خواندن از جوان سخت است
محمد علی بیابانی:


شب هفتم محرم 1402

باید كه رد غصه بر دل جا بماند
داغ لب او بر دل دریا بماند

وقتی عطش با كام او ناسازگار است
دیگر چرا در معرض گرما بماند

او بیش از این طاقت ندارد با لبی خشك
چشم انتظار مشك یك سقا بماند

دور و بر گهواره را خالی نمایید
شش ماهه می خواهد كمی تنها بماند

از گونه داغ و كبود او بفهمید
باید بنوشد آب زنده تا بماند

وقتی رباب از شیر دادن گشته مأیوس
تا عصر فردا روضه اش حالا بماند

آماده میدان شده شاید نخواهد
بعد غم بابا در این دنیا بماند

خندید بر روی پدر زیرا كه می خواست
این خاطره در ذهن او زیبا بماند

كودك تلظّی كرد اما تیر می گفت
باید كه داغش بر دل بابا بماند

پسرم از نفس افتاد… به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید
تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
باید آخر چه به او داد به دادم برسید
دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید
بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد به دادم برسید
آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد به دادم برسید
با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان…
شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید
بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
میزند این همه فریاد به دادم برسید

تو رفتی مادرت حیران شد ای وای
تمام خیمه ها ویران شد ای وای
مگر تیرسه شعبه خنجری بود
سرت بر پوست آویزان شد ای وای
**
اگر بستند راه چاره ات را
به خون شستند حلق پاره ات را
تسلای دل مادرنموند
شکستند عاقبت گهواره ات را
**
نمودی بر پدر یاری عزیزم
از او کردی طرفداری عزیزم
الهی مادرت دورت بگردد
چه قبرکوچکی داری عزیزم
**
غمت برسینه بردل نیشتر بود
جگر ازدل دل ازاو ریشتر بود
عزیزم با که گویم این مصیبت
قد تیر از قد تو بیشتر بود
**


********************

اشعار شب هفتم

وقتش نبود، زود بهارت خزان گرفت
اصلاّ چه بی مقدمه و ناگهان گرفت

حتی ملک به آن چه که شد، مات و خیره ماند
وقتی خدا وفای تو را امتحان گرفت

نائی نمانده بود به اعضای کوچکت
یا بود، تیر مانده ی تاب و توان گرفت

می خواستی که خون نشود قلب مادرت
امّا نشد، وَ تشنگی از تو امان گرفت

با تیر، راه گریه که سد شد رباب گفت:
طفل عزیزم آب مگر خورد، جان گرفت؟

عشقی شگفت بین تو با او وجود داشت
تا پاره شد گلوت، دل آسمان گرفت

می سوخت کاش در دل نیزار، بارها
آن تیر که گلوی تو را در دهان گرفت

********************

اشعار شب هفتم

وا شد درِ تمام قفسها به روی تو
پرواز در هوای پدر، آرزوی تو

می بارد از تلاطم چشمت شکوه خشم
رفته به مرتضی چقَدَر خلق و خوی تو

پشت سرت تمام حرم گریه می کنند
کف می زنند حرمله ها رو به روی تو

لبخند می زنی و دل از تیر می بری
با زلف این سه شعبه گره خورده موی تو

گهواره نیست، خاطره ی تشنگی توست
پر شد خیال مادرت از عطر و بوی تو

چشمی به سینه دوخته، چشمی به علقمه
چشمی به تیر دارد و چشمی به سوی تو

مانده هنوز جرعه ی آبی میان مشک
دستی نمانده تا که بخواهد عموی تو.....

آنجا عمو به فکر لبت گریه می کند
سیرابِ شیرِ خون شده اینجا گلوی تو

قلب پدر شمیم تو را پخش می کند
شش گوشه ی تو سینه ی باباست، کوی تو

باب الحوائج است، مسیح التماس کن
شاید که این غزل بشود آبروی تو....

********************

اشعار شب هفتم

در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت
از بي قراري‌اش دل هر آشنا گرفت

با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
در بين گاهواره قنوت دعا گرفت

اعلام کرد تشنه‌ي‌ صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت

آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت

در آخرين وداع غريبانه اش پدر
او را به روي دست براي خدا گرفت

ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت

تا عرش رفت مرثيه‌ي سرخ حنجرش
جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت

از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زير عبا گرفت

شاعر نوشت از کرم دست کوچکش
آخر از او حواله‌ي يک کربلا گرفت

********************

اشعار شب هفتم

بر سینه مزن چنگ که تاثیر ندارد
زیرا ز عطش مادر تو شیر ندارد

در خواب تو دیدم که به خون می تپی اما
گفتم به خودم خواب تو تعبیر ندارد

رفتی تو به همراه پدر آب بنوشی
یک جرعه ی آب اینهمه تاخیر ندارد

با او ز چه رو جنگ و عداوت بنمایید
این کودک شش ماهه که شمشیر ندارد

گویید به گلچین که حیا کن تو ز بلبل
گلبرگِ گلوی پسرم تیر ندارد

بر آیه ی یاس گلوی سوره ی اصغر
یک بوسه ی تیر اینهمه تکبیر ندارد

نیزه مزن ای دشمن بی شرم به خاکش
این مصحف پرپر شده تفسیر ندارد


********************

اشعار شب هفتم

کنون که حسرت پرواز فرصتم داده
برای بوسه ات ای تیر هستم آماده

گمان مبرکه علی رفت و مادرش هم رفت
مرا رباب برای همین زمان زاده

برای بوسه زدن برگلوی پاره من
تمام عرش خداهم به سجده افتاده

کسی ندیده کبوترشبیه من این قدر
که نوع پرزدنش ساده رفتنش ساده

نماز عاشقیم را درآسمان خواندم
که دست های پدربوده اند سجاده

به نیزه دار بگوئید قدری آهسته
مباد تا که بیفتد سرم در این جاده

********************

اشعار شب هفتم

این اشک های سر زده خواهی نخواهی است
یعنی تمام شعرم اسیر دو راهی است

این واژه های تب زده غرق تلاطم اند
در های و هوی تشنگی و العطش گم اند

باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم
با چل چراغ اشک شبی را سحر کنیم

باید دخیل دل به پر جبرئیل بست
آری به قلب معرکه باید سفر کنیم

پس از کدام حادثه باید شروع کرد
پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم

میدان پر از صدای کف و طبل و هلهله است
خیمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است

آرام دیده‌ی تری از دست می رود
صبر و قرار مادری از دست می رود

بی‌تاب می شود ز تلظی اصغرش
با دیدن کبودی لب های پرپرش

در مشک های تشنه نَمی هم نمانده است
آبی به غیر اشک دمادم نمانده است

این اشک های سر زده خواهی نخواهی است
بانوی دل شکسته اسیر دو راهی است

ماتم گرفته کودکش آخر چه می‌شود
لب‌های خشک سوره‌ی کوثر چه می‌شود

یک جرعه آب گر چه دگر در خیام نیست
او را توان خواهش آب از امام نیست

با دست عمه هر گرهی باز می شود
قلب علی هوائیِ پرواز می شود

تا عرشِ دست های پدر پر کشیده تا...
تا قلّه‌ی های عشق و شهادت رسیده تا ـ

ـ محشر به پا کند همه جا با صدای خود
این بار با صدای رجز گریه های خود

اما سپاه کوفه جوابش شنیدنی است
تصویر آب دادن این غنچه دیدنی است

چشمان تیر محو سیپیدی حنجرش
رحمی کند خدا به دل خون مادرش

ای وای التهاب سه شعبه چه می کند؟
با این گلو شتاب سه شعبه چه می کند؟

تیری که روی دست پدر کرد پرپرش
حالا دخیل بسته به رگ های حنجرش

این اشک های سر زده خواهی نخواهی است
حالا امام خسته اسیر دو راهی است

این گونه عاقبت پسر از دست می رود
بیرون کشد سه شعبه سر از دست می رود

«یک گام رو به پیش و یکی رو به پس رود
حالا مردد است به سوی چه کس رود»

دیده میان قلب حرم اضطراب را
دیده کنار خیمه غروب رباب را

دیدند پشت خیمه پدر قبر می‌کند
قبری برای این دل بی صبر می‌کند

اما چگونه خاک بریزد بر این گلو
بر چشم های بی رمق و نیمه باز او

بهتر که پشت خیمه ای آرام خفته است
بهتر که راز جسم نحیفش نهفته است

بر ساحت تنش که جسارت نمی شود
اعضاش عصر واقعه غارت نمی شود

دیگر به شام شوم تماشا نمی‌رود
دیگر سرش به نیزه‌ی اعدا نمی‌رود

تا شام و کوفه همسفر آفتاب نیست
بر نیزه ها مقابل چشم رباب نیست

این اشک های سر زده خواهی نخواهی است
شاعر هنوز هم به سر این دو راهی است

گفتند که نیامده دشمن به سوی او
سر نیزه ای نبوده پی جستجوی او

اما چه کرد کینه‌ی این قوم با تنش
شد سینه‌ی شکسته‌ی ارباب مدفنش

********************

اشعار شب هفتم

كاش اين قبر تو گم باشد و پيدا نشود
اگرم شد سر نبش قبر بلوا نشود

از تو گهواره اي مانده ببرندش غارت
ولي اي كاش سر راس تو دعوا نشود

گفته بودم بنشيني به سر تيغ پسر
كه به سرنيزه سر كوچك تو جا نشود

کاش با دیدن تو در همه ی راه علی
بيش از اين قامت خم گشته ي من تا نشود ؟

من هنوز از نگه حرمله ها مي ترسم
كاش ديگر كسي مشغول تماشا نشود

لب به گريه نكني باز اگر مي خواهي
بوسه ي چوب به لبهاي تو پيدا نشود

گر چه خاليست علي جاي تو در آغوشم
ولي بهتر كه زآغوشه ي زهرا نشود

غارت اينجا نه فقط درهم و دينار و زر است
كاش اين سوخته معجر زسرم وا نشود

********************

اشعار شب هفتم

قنداقه اش را بست، حالا اصغر آماده است
سرباز آخر را خودش میدان فرستاده است

از موج آغوش پدر تا اوج خواهد رفت
از نسل ماهی های دریاهای آزاد است

نه ضربت شمشیر می خواهد نه نعل اسب
شش ماهه خیلی ارباً اربا کردن اش ساده است

تیر سه شعبه کار خنجر می کند این جا
سر، با همین یک تیر روی شانه افتاده است

از رنگ سرخ آسمان پیداست این جا هم
سالار زینب امتحان را خوب پس داده است

که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است


اشعار شب هفتم محرم - روضه حضرت علی اصغر(ع)

در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت
از بي قراري‌اش دل هر آشنا گرفت

با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
در بين گاهواره قنوت دعا گرفت

اعلام کرد تشنه‌ي‌ صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت

آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت

در آخرين وداع غريبانه اش پدر
او را به روي دست براي خدا گرفت

ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت

تا عرش رفت مرثيه‌ي سرخ حنجرش
جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت

از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زير عبا گرفت

********************

شب هفتم محرم الحرام

سر وقت

وقتش رسیده است که پر در بیاوری
از راز خنده‌ی همه سر در بیاوری

وقتش رسیده است که با روضه‌های خشک
اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری

وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات جگر در بیاوری

خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
از زیر دست‌های تبر دربیاوری

تو یک تنه حریف همه می‌شوی و بس
از این قماط، دستی اگر دربیاوری

تو از نوادگان مسیحی بعید نیست
از خاک، مشک تازه و تر دربیاوری

در این کویر خار گل انداخت گونه‌ات
گفتی کمی ادای پدر دربیاوری!

لب می‌زنی به هم که بخوانی ترانه‌ای
اشکی به این بهانه مگر در بیاوری

********************

اشعار شب هفتم محرم الحرام

تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد
پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد

ناخنت خون شده و چهره‌ی مادر زخمی
آنقدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد

به همه رو زدم اما چه کنم، خندیدند
چشم‌ها تا که به چشم تر بابا افتاد

خواستم بوسه بگیرم ز لبان خشکت
گذر حرمله افسوس به اینجا افتاد

حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست
کودکی بال زد اما ز تقلا افتاد

دست و پا می‌زدی و هلهله‌ها می‌آمد
عرق شرم پدر وقت تماشا افتاد

همه‌ی آرزویم بود زبان باز کنی
ولی انگار که یک فاصله اینجا افتاد

********************

اشعار شب هفتم محرم الحرام

چگونه خاک بریزم به روی زیبایت
که تو بخندی و من هم کنم تماشایت

به غیر گریه بی اشک تو جواب نبود
برای ناله هل من معین بابایت

مزار کوچک تو پر شده است از خونت
بخواب ماهی من در میان دریایت

مرا ببخش عزیزم که جای قطره آب
به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت

چگونه جسم تو پنهان کنم که میدانم...
...به وقت غارتمان می کنند پیدایت

بخواب در دل این خاک تا کمی وقت است
که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت

...بیا رباب که این شاید آخرین باریست
که خواب می رود او با نوای لالایت

اگر نشد که شود سایه سرت امروز
به روی نیزه شود سایه سار فردایت

********************

اشعار شب هفتم محرم الحرام

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادّعای خودت

از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت

سه روز بعد، در افلاک دفن خواهی شد
درون قلب پدر خاک کربلای خودت


اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟

خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد

شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد

.... زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

*******************

اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)

یک پر نه ،دو پر نه !سهم تو تیر سه پر شده
سهم تو از بقیه کمی بیشتر شده

تیری که از سه جای گلویت دریده است
بیرون کشیدنش چه قدر درد سر شده

لشگر نگفت حرمله پیش پدر نزن
شش ماه بیش نیست که آقا پدر شده

آن قدر بی هوا سر تو ذبح تیر شد
که تازه دست خونی من با خبر شده

یک نیزه دست حرمله هم خواب دیده بود:
تا شام و کوفه با سر تو همسفر شده

دیگر گلوت نیزه نشینی نمی کند
از بسکه رشته رشته و زیر و زبر شده

.....حالا چگونه خیمه روم با چه کودکی
با کودکی که ذبح عظیم پدر شده؟

*******************

اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)

دیدنت در همه ی راه معما شده است
تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟

دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است
باز هم حرمله سر گرم تماشا شده است

باورم نیست که بالای سرم می خندی
دل من سوخته تر از دل لیلا شده است

ساربانی که نگین پدرت را دارد
چند روزی است در این قافله پیدا شده است

حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد
باورم نیست که در حنجره ات جا شده است

کاش آرام رود قافله تا راه روی
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است

کاش آرام رود تا که نیفتی از نی
ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است

نیزه داری که تو را می برد این را می گفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است

******************

اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)

خدا به ماه زمین خورده آسمان بدهد
دلی به وسعت دریای بی کران بدهد

امام عشق، علَم را به دست ساقی داد
که مرد را به تمام جهان نشان بدهد

چه می شود که به باد و به ابرها و به خاک
به سنگ های زبان بسته هم زبان بدهد

که باد نوحه بخواند، که ابر گریه کند
که خاک اقامه بگوید، که سنگ اذان بدهد

و یا به کودک لب تشنه روی دست پدر
هزار سفره ی رنگین تر از کمان بدهد

رباب از نفس افتاده جبرئیل کجاست
که گاه گاهی گهواره را تکان بدهد

چه عاشقانه و زیبا خدا مقدّر کرد
که روی دست پدر ایستاده جان بدهد

هزار نکته ی شیرین تر از عسل باقی ست
اگر عطش بگذارد؛ اگر امان بدهد

********************

اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)

این ناله ی شکسته ی یک خسته مادر است
بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است

آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل
خجلت زده غریب و پریشان و مضطر است

از دخترم سکینه شنیدم چه ها شده
رویت خضاب گشته ز خونِ کبوتر است

مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم
من مادرم که سینه ی من مهد اصغر است

یا که ببند چشم علی یا که صبر کن
چشمش هنوز در پی بیچاره مادر است

با من مگو که تیر به حلق علی زدند
بر حنجرش نشانه ی تیزیِ خنجر است

سنگ لحد نچیده به رویش مریز خاک
تازه بخواب رفته گل من که پرپر است

داغش عظیم اگرچه خودش شیر خواره بود
این داغ سخت با همه غمها برابر است


سید محمد جوادی:

نام تو را همینکه صدا می‌زند رباب

آتش به جان کرب و بلا می‌زند رباب

مثل دل پدر گلویت پاره پاره است

اما دوباره حرف شفا می‌زند رباب

شد سینه پر ز شیر؛ ولی شیرخواره نیست

مادر بیا که باز صدا می‌زند رباب

چون در خیال خویش بغل می‌کند تو را

بوسه به زخم حلق شما می‌زند رباب

زحمت برای مادر و خلعت برای غیر

دیگر نگو که ناله چرا می‌زند رباب

قلب سکینه از غم تو تیر می‌کشد

در هرکجا که حرف تو را می‌زند رباب


حسن لطفی:
تو و تاول و گرمی آفتاب

من و فکر دلشوره های رباب

لبت تا به هم تا به هم می خورد

تمامی لشگر به هم می خورد

زبان بسته ای یا ادب کرده ای

بمیرم برایت که تب کرده ای

زدم بوسه بر صورتت جمع شد

چرا اینقدر صورتت جمع شد

به دستان بابا عرق کرده ای

به جای عمو آب آورده ای

نفسهات هر لحظه کم می شود

سرت بر سر شانه خم می شود

به چاک لبت خشک شد خون تو

چرا مانده خون زیر ناخون تو

چرا گردن مادرت زخمی است

و یا گونه ی مادرت زخمی است

به لبهای خشکت زبان میزنی

زبان را به سقف دهان میزنی

تو گفتی و گهواره جنبان شدی

شنیدی که رفتم رجز خوان شدی

تو گفتی:که اهل حرم نیستی

تو شیری کم از اکبرم نیستی

پدر روی دوشت علم می کشم

عمو نیست، بار حرم می کشم

اگر پلکهایم تکان می خورد

زمین بر سر آسمان می خورد

مگر بعد عباس علمدار نیست

برایم به میدان زدن کار نیست

دَمِ دوٌم ذوالفقار علیست

دلت قرص باشد کنار علیست

خیال تو راحت از این کار زار

که من آمدم تا در آرم دمار

کمی صبر کن تا كه من پر كنم

کجا هست خیبر که خیبر کنم

تو گفتی و گهواره جنبان شدی

شنیدی که رفتم رجز خوان شدی

ببین دست غربت به زانو زدم

و خیلی برای لبت رو زدم

چه ها با تو این تیر ولگرد کرد

تمام سرت تا تنت درد کرد

نیاورده همراه خود شیر را

رها کن پر ساقه ی تیر را

تو را روی این سینه خواباند و ماند

تو را گرد خود تیر پیچاند و ماند

علی آرزویم بر آورده ای

سه دندان شیری در آورده ای

چنان ضربه ای روی حلقت نشاند

که یک لحظه گفتم سرت را پراند

شنیدم صدایی،دهانت شکست

گلو پیچ خورد استخوانت شکست

فقط از تو بیرون پَرِ تیر بود

تمام تو قدِ سرِ تیر بود

تو را بعد از این خنجر نی زنند

تو را با لهد بر سرِ نی زنند

قاسم صرافان:

تا طفلی می گه آب گریه‌م میگیره

من از اسم رباب گریه‌م می‌گیره

همیشه وقتی «بابا آب داد»و

میخونم تو کتاب گریه‌م میگیره

تا می‌بینم که بانویی به بچه‌ش

میگه: مادر بخواب! گریه‌م میگیره

اگه مردی جلو روی عیالش

بمونه بی‌جواب گریه‌م میگیره

حساب تا می‌کنم آبی که نوزاد

می‌نوشه، بی حساب گریه‌م میگیره

گلوی طفل شش ماهه چقدره؟

می‌پرسم، از جواب گریه‌م میگیره

همین که مادرم دنبال چیزی

می‌گرده با شتاب گریه‌م میگیره

اگه دیدم زنی رد میشه ظهری

به زیر آفتاب گریه‌م میگیره

جنوب وقتی میبینم خانوما رو

با روبند و نقاب گریه‌م میگیره

نشون مستیه تو شعر اما

تا مینویسم شراب گریه‌م میگیره

به سقاخونه حساسه دل من

تو صحن انقلاب گریه‌م میگیره

تا طفلی گم شده باباشو می‌خواد

اونم با اضطراب ... از حال می‌رم


شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد
با لب زدنش گریۀ هر سنگ در آمد

در فاصلۀ كوچك یك بوسه به سرعت
بی تاب شد و حوصلۀ تیر سر آمد

این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟
یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟

می خواست كه كم تر بشود زحمت شمشیر
با این همه شدت به گلویش اگر آمد

در رگ رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد
بابا چه كشیده است كه تا تیر در آمد

مادر شوی و منتظر آن وقت ببینی
قنداقه خونین شده ای از پسر آمد

علی فردوسی :
زره پوشيده از قنداقه، بي شمشير مي آيد
شجاعت ارث اين قوم است، مثل شير مي آيد

به روي دست بابا آسمان ها را نشان كرده
چقدر آبي به اين چشمان بي تقصير مي آيد!

زبانش كودكانه است و نمي فهمم چه مي گويد
ولي مي خوانم از چشمش كه با تكبير مي آيد

به چيزي لب نزد جز آه از لطف ستم، اما
نمي دانم چرا از دست دنيا سير مي آيد!

جهاني را شفاعت ميكند با قطره ي اشكي
كه از چشمش تو گويي آيه ي تطهير مي آيد

الهي بشكند دست كماندار تو اي صياد
كه آهو برَه اي شش ماهه در نخجير مي آيد

چه زخمی خورده آیا بر کجای طفل شش ماهه!؟
كه با خون دارد از اين زخم بوي شير مي آيد!
مربع
بخواب اي كودكم، لالا...، كه سيرابت كند دشمن
بخواب اي كودكم، لالا...، كه دارد تير مي آيد

غلامرضا شکوهی:

به گاهواره ات ای هرم التهاب بخواب
تو خانه زاد غمی ، لحظه ای بخواب بخواب

تو را چو چشمهِ باران به دشت خواهم برد
بخواب در برم ای روح سبز آب بخواب

دوباره می کِشمت مثل عطر درآغوش
چو روح غنچه که جاری ست در گلاب بخواب

بخواب اگر تو نخوابی به خويش می پيچم
به روی شانه چو مويت به پيچ و تاب بخواب

تو در تمام فصول ای نجابت سرسبز
به زير خوشهِ تب دار آفتاب بخواب

اگر شقايق روحت تب بيابان داشت
چو من به وسعت رؤيای يک سحاب بخواب

بخواب اصغرم اين بار کاخ آمالت
به روی دست پدر می شود خراب بخواب

اگر سفینه خون شد تنت خدا يک روز
عذاب می دهد اين قوم را عذاب بخواب

به روح زرد بيابان قسم که اين خون ها
فکنده بر دلشان چنگ اضطراب بخواب


علیرضا لک:


تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد


پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟


با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد


خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟


خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد


شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد


زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد



علی زمانیان:

اى تیغ همیشه بى خبر مى آیى

یك روز به شكل میخ در مى آیى

امروز تو شمشیرى و فردا قطعا

درقالب یك تیر سه پر مى آیى

***

یك مرتبه كم شتاب باشى خوب است

با قاعده با حساب باشى خوب است

فكر دل فاطمه نبودى اما

فكر جگر رباب باشى خوب است

***

اى تیغ همین قَدَر نمى فهمى نه

فرق پدر و پسر نمى فهمى نه

آن روز چه قدر گریه كردم گفتم

زن آمده پشت در،نمى فهمى نه؟

***

ماندم كه چرا تو با غضب مى رفتى

این گونه سوى شاه عرب مى رفتى

آن روز كه میخ بودى اما اى كاش

از پشت در خانه عقب مى رفتى

محسن حنیفی:
چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت

نبرد تن به تنش شد تمام بر می گشت

عموی كوچك سادات حاجی عشق است

ز طوف صاحب بیت الحرام بر می گشت

دو تا حرم كه در آغوش یكدگر بودند

امامزاده به دوش امام بر می گشت

چه می شد اینكه به او قدری آب می دادند

كه طفلكی به حرم تشنه كام بر می گشت

سه شعبه آمد و بخت رباب برگرداند

پدر خجل شده سمت خیام بر می گشت

دوباره یك دو قدم سوی معركه می رفت

دوباره سوی حرم یك دو گام بر می گشت

چه می شد اینكه دعای رباب را بخرند

كه تیر آمده با احترام بر می گشت

سرش به سینۀ بابا، تنش به زیر عبا

چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت

علی اکبر لطیفیان:

می شینه رو خاک خدا خدا میگه

گاهی وقتا حرفاشو به ما میگه

شبا وقتی یهو از خواب می پره

دستاشو تکون میده لالا میگه

***

آخه امروز تو کوچه گهواره دید

دست مادرای شام شیرخواره دید

صبح تا حالا با کسی حرف نزده

فکر کنم حرمله رو دوباره دید

***

حرمله گلشنمو ازم گرفت

گلِ رو دامنمو ازم گرفت

من اگه لالا نگم دق مکنیم

لالایی گفتنمو ازم گرفت

هادی ملک پور:
دوباره ولوله در لشگر عدو انداخت

کسی که فکر زدن بین گفتگو انداخت

همان که دست پدر شیر خواره را می دید

چرا نگاه به باریکیِ گلو انداخت؟

نشست و... تیر میان کمان گرفت و کشید

نشست تیر و سرش را ز رو به رو انداخت

امید بود حرم آرزو به دل نشود

میان این همه امید و آرزو انداخت

تو را حسین چه ناباورانه می نگرد

که بود غنچۀ او را زِ رنگ و رو انداخت؟

تو تشنه بودی و بابا فقط برای خدا

به قوم سنگدل رو سیاه رو انداخت

تو تشنه بودی و این خشکی لبت همه را

به یاد علقمه و قصه ی عمو انداخت

حسین خون گلو را به آسمان پاشید

سپس عبای خودش را به روی او انداخت

یه پشت خیمه همین دفن کردنش بس بود

به نیش نیزه عدو را به جستجو انداخت

خدا به گریه کنان تو آبرو بخشید

و آب بود که خود را از آبرو انداخت


مهدی مقیمی:

آمدم خیمه تا وداع کنم

دیدم از داغ آب می سوزی

بردم آبت دهم ولی دیدم

زیر این آفتاب می سوزی



کاش آبی شود مهیا تا

خجل از روی خواهرت نشوم

سعی کردم که وقت بردن تو

چشم در چشم مادرت نشوم



پشت سر را نگاه کن پسرم

جلوی خیمه ها رباب نشست

به امیدی که خیمه برگردی

آمد و زیر آفتاب نشست



من که طاقت ندارم ای گل من

که نگاهی کنم به پشت سرم

لیک حس می کنم که آمده اند

جلوی خیمه ها زنان حرم



گر چه ای کودکم نمی بینم

ذره ای رحم در دل اعدا

شاید این دفعه وضع ، فرق کند

کودک من توکلت به خدا



به رخ کودکم نگاه کنید

رنگ ، دیگر به روی طفلم نیست

کوفیان إرحمو بهذالطفل

قطره ای هم برای او کافیست



خودمانیم شیرخوارهء من

کاش از شاخه ات نمی چیدند

کاش پوشانده بودمت به عبا

تا گلوی تو را نمی دیدند



وقتی می آمدیم خواهر تو

با نگاهش مرا معذّب کرد

تا تو برگردی و بخوابی باز

عمه گهواره را مرتب کرد



تو بگو من چطور پاسخ این

یک حرم ، اضطراب را بدهم

عمه با من ، علی بگو که چطور

من جواب رباب را بدهم



این گلو مثل ساقۀ گل بود

قطع کردن ، تبر نیاز نداشت

کس نپرسید حرمله این طفل

به سه شعبه دگر نیاز نداشت



آه ، تصمیم ، واقعا سخت است

وای اگر تیر جابجا بشود

تیر را از گلو اگر بکشم

ترسم این است سر جدا بشود



عطش آرام کرده بود تو را

تاب حرکت نبود در بدنت

حرمله با سه شعبه باعث شد

بنگرم باز دست و پا زدنت



بعد از عباس ای علی اصغر

خیمه ها را تو زیر و رو کردی

از سرِ شانه ام گرفتی پر

هوس شانۀ عمو کردی



با دودستی که غرق در خون است

اشک خود را ز گونه پاک کنم

می برم پشت خیمه ها که تو را

با دل خون درون خاک کنم



شاید این طور دشمنان دیگر

رأس تو از بدن جدا نکنند

بین سرها سر تو را شاید

لااقل روی نیزه ها نکنند



لکن از قوم کوفی و شامی

می شناسم تمام را پسرم

تو برو تا دقایقی دیگر

وعدهء ما به نیزه ها پسرم



دوست دارم به سمت خیمه روم

تا شود عمه مرهم دردم

من فقط مانده ام عزیز دلم

با چه رو سمت خیمه بر گردم

مجید تال:

سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند

باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند

گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود

حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند

مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان

خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند

با غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کرد

کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند

گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد

خنده های آخرش را در کجا پنهان کند..

علی اصغر ذاکری:

داری مقابل پدرت راه می روی

زیبائی تو را به تماشا نشسته است

تصویر دلبرانه ای از روی ماه تو

در چشم پیرمرد چه زیبا نشسته است



هر روز لحظه لحظه ی دامادی تو را

با خود هزار مرتبه تصویر می کند

لبخندهای ماحَضر سفره ی لبت

او را چقدر سیر نمک گیر می کند



تو فکر می کنی که عصای پدر شوی

حالا که روزگار دلش را ش ک س ت ه است

تو فکر می کنی که... ولی نه، نمی شود

حالا که تیر توی گلویت نشسته است



دارد به زیر داغ تو از دست می رود

کمتر به روی دست پدر دست و پا بزن

نزدیک تر شدی به خدا روی دست او

با حنجری بریده خدا را صدا بزن



بر روی خشکی لب بابا چکیده و

شرمنده کرده قطره ی اشک تو آب را

بعد از تو تا همیشه محال است سایه ای...

... در زیر چتر خویش ببیند رباب را



پرپر، بریده حلق، به خون غوطه ور، شهید

تقصیر عشق بود اگر اینچنین شدی

ای کهنه کارعاشق ِ شش ماهه! تا ابد...

... بر حلقه های اهل محرّم نگین شدی
علیرضا شریف:

خونابِ غم به سینۀ مادر نمی رسید

این تیرِ غیظ كرده اگر سر نمی رسید

دستِ كمی ز نیزۀ ابنِ اَنَس نداشت

بَد می بُرید، كاش كه تا پَر نمی رسید

یك قطره هم ز مهریۀ مادرِ حسین

یعنی به كامِ تشنۀ اصغر نمی رسید؟

خیلی نداشت فاصله تا خیمه ها پدر

می رفت هر چه باز به آخر نمی رسید

كاری نداشت غیرِ خجالت كشیدنش

زیرِ عبا سرش كه به پیكر نمی رسید

می مُرد در تحیُّرِ این داغِ دلخراش

زینب اگر به دادِ برادر نمی رسید

جز خنده هایِ سرخِ لب و چشمِ نیمه باز

تسكین بر آتشِ دلِ خواهر نمی رسید

نبضِ پدر شمارشِ معكوس می گرفت

نه، این گلو به بستنِ معجر نمی رسید

تیرِ سه شعبه جایِ همه سهم برده بود

چیزی به چشمِ حسرتِ لشكر نمی رسید

حقّی نداشت پشتِ حرم جستجو كند

ای كاش دستِ نیزه به اصغر نمی رسید

راحت به یك اشاره جدا می شد از بدن

این كار پس به منّتِ خنجر نمی رسید

قندِ عسل به خنده لبت باز كرده ای

در رقصِ باد دلبری آغاز كرده ای

با جبرئیلِ نیزه به معراج رفته ای

كوچكترین پیمبرم اعجاز كرده ای

این روزها برای خودت اكبری شدی

مادر مرا چقدر سرافراز كرده ای

آغوشِ من برایِ تو بهتر ز نیزه نیست؟

بالا نشسته ای و به من ناز كرده ای

آرامش تو بُغضِ مرا سرخ می كند

سوز دلم به ناخن غم ساز كرده ای

بر دستِ بینِ سلسله ام غصه خورده ای

همدردیت هر آینه ابراز كرده ای

در بُهت برده ای همگان را كه با سه پر

در آسمانِ قافله پرواز كرده ای

سید محمد جوادی:
خندیدی و شکستم و عالم خراب شد

سهم تمام ثانیه‌ها اضطراب شد

تیری رسید و صحبت من ناتمام ماند

گفتم که آب؛ تیر برایم جواب شد

تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد

از آتش گلوی تو قلبم کباب شد

تصویر حلق پاره‌ات ای کودک شهید

در چشم‌های دخترکی تشنه قاب شد

آنجا که موج‌موج دل آب سنگ شد

آنجا که فوج‌فوج دل سنگ آب شد

تیری رسید و هستی من را به باد داد

آهنگ من بریده بریده «رباب» شد

وحید قاسمی:

چشمهایت به کربلا فهماند

مست بودن به قیل و قال که نیست

ظهر روز دهم نشان دادی

مرد بودن به سن وسال که نیست



یل شش ماهه ای،عجیب که نیست!

نوه یِ حیدری، جگرداری

بی جهت حرمله سه شعبه نساخت!

با عمو می پری،جگرداری



گریه هایت برای آب نبود

پدرت را غریب می دیدی

تا که پلک تو را عطش می بست

خواب شیب الخضیب می دیدی



حنجرت را بهانه می دیدند

بغض ِشان جنگ با علی دارد

کوفه با دیدنت هراسان گفت:

چقدرکربلا علی دارد!



خورجینی که درخیالِ خودش

سود خلخال ها کلان تر بود

ازهیاهویِ نیزه ها فهمید

از پدر هم سرت گران تر بود



رفتی از نیزه سر درآوردی

بین سرها،سری درآوردی

ناقه ی عمه را حجاب شدی

وقتی ازسایه معجر آوردی


سید هاشم وفایی:

چه رازی به میقات خون دیده ای تو

که از طفلی احرام پوشیده ای تو

توئی آخرین ماه رخشندۀ من

که در این شب تار تابیده ای تو

به سرخی خون گلوی تو سوگند

به طفلی خدا را پرستیده ای تو

چه غم گر که گلچین تو را کرد پرپر

گل از باغ فیض خدا چیده ای تو

ز چشمم چرا چشم خود بر نداری

چه در چشمۀ چشم من دیده ای تو

ز سوز عطش لحظه ای را نخفتی

در آغوش من از چه خوابیده ای تو

همه لاله ها در غمت گریه کردند

ندانم به روی که خندیده ای تو

برای سؤالت جوابی ندارم

زمن آنچه با خنده پرسیده ای تو

قسم بر وفائی که داری، زخونت

به دین خدا جلوه بخشیده ای تو

محمد جواد پرچمی:

هرکس برای توبه محکم نیت نداشت

اشک و دعای نیمه شبش کیفیت نداشت

شیطان ز شش جهت طرفم حمله میکند

یارب کمک عبادت من امنیت نداشت

من مستحق مغفرت اصلا نبوده ام

بخشید، چون برای خودش خوبیت نداشت

جان خودم که همت من عبد بودن است

اما چه سود نیت من فعلیت نداشت

آن عاشقی به قرب خدایش رسید که

کاری به کار جمعیت و کمیت نداشت

آن کثرتی خوش است که خلوت بیاورد

اهل سحر، کمیل علی جمعیت نداشت

افطار من به فکر فقیری نبود وای

خاکم به سر که روزه من ماهیت نداشت

دل را به سمت مقصد خوبی نمی برد

آن عالمی که جلوه ربانیت نداشت

با چند التماس دعا گیج میشود

در سیر خویش عابد اگر ظرفیت نداشت

در سرگذشت حر ریاحی برو ببین

صاحب نفس نمی شد اگر تربیت نداشت

مدیون گردگیری یار است این دلم

بین غبار آینه شفافیت نداشت

من با علی به بندگی ام فخر می کنم

که جز علی عبادت حق تولیت نداشت

در اصل کعبه تا به ابد ملک حیدر است

وقتی نجف به غیر خدا ملکیت نداشت

من بی حسین سوی خدا هم نمی روم

بی روضه ذکر و ادعیه جذابیت نداشت

**

کف می زدند دور و بر حرمله سپاه

شش ماهه را زدن به خدا تهنیت نداشت

رو زد حسین حرمله اما سه شعبه زد

این نانجیب ذره ای انسانیت نداشت


مظاهر کثیری نژاد:

"تنت به ناز طبیبان نیازمند" شده

"وجود نازکت آزرده ی گزند" شده

رسید کوفه به جایی که پایه ی ظلمش

به سهم خواهی از این شیر خوار بند شده

به روی دست ، پدر می دهد تو را از دست

پدر دوباره پسر داد و ارجمند شده

تو آخرین نفر از لشکری و بعد از تو

میان لشکر دشمن بگو بخند شده

تو را به نیت قلب حسین تیر زدند

اگر چه زخم تن او هزار و اند شده

فشار مادرت افتاد تا سرت افتاد

...و هر چه شوری دریاست آب قند شده!

فقط به جرم "علی "بودن است اینگونه

هر آنچه را که مقاتل نوشته اند شده

علی اکبر و سقا و قاسم و... حالا

کسان تو هدف هرچه ناکسند شده

اگر که "خون خدا" زاده ای بنابراین

تمام خون تو سمت خدا بلند شده


کاش میشد با لالا آرومت کنن
یا که بی سرصدا آرومت کنن
تو همینجا بمون و هی گریه کن
نکنه نیزه ها آرومت کنن
اخلاق تو و باباتو میشناسم
ناله های آشناتو میشناسم
نگو این صدای گریه تو نیست
من صدای گریه هاتو میشناسم
خیمه خیمه با شتاب رفتم علی
هرطرف خونه خراب رفتم علی
هفت دفعه هاجر دوید به آب رسید
صددفعه دنبال آب رفتم علی
راستی خندون شدنت مبارکه
مرد میدون شدنت مبارکه
گریه کردی و همه کل کشیدن
آخ رجز خون شدنت مبارکه
از کسی سه شعبه خودی انگاری
بازه چشمات ولی مردی انگاری
عجله داشتی برا بزرگ شدن
سه تا دندون دراوردی انگاری
ی خبر فقط برام بیاد بسه
خبلی نه! ی خط برام بیاد بسه
حالا که بابات میره پشت خیام
بند قنداقت برام بیاد بسه
کاش بشه تیر و ی گوشه چال کنم
زبون سپاه شام و لال کنم
من اگر هم که ببخشم همه رو
محاله حرمله رو حلال کنم
حال من بی تو دیگه جا نمیاد
سر تو پیشم با دعوا نمیاد
من دلم خوش بود هنوز نفس داری
نفساتم دیگه بالا نمیاد
اومدم پشت حرم خاکت کنم
یه گوشه با قد خم خاکت کنم
بابا میگه دیر شده خاک و بریز
چه کنم نمیتونم خاکت کنم
روی دست دلاوری کردی علی
مث جدت حیدری کردی علی
آبرومو خریدی بین زنا
روت سفید چه محشری کردی علی
سید پوریا هاشمی

ميخواستم بزرگ شوي محشري شوي
تا چند سالِ بعد علي اكبري شوي

ميخواستم كه قد بكشي مثل ديگران
شايد عصاي پيريِ يك مادري شوي

لحظه به لحظه رنگ تو تغيير ميكند
چيزي نمانده است كه نيلوفري شوي

مثل دو تكه چوب لبت را به هم نزن
اسبابِ خجلتم جلويِ ديگري شوي

اين مادري ِ من كه به دردت نميخورد
تو حاضري علي كه تاج سري شوي؟

وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ، ببرش مرد تَرَش گردانی
بی گناهی تو اثبات شود می ارزد
پس ببر تا سند معتبرش گردانی
تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
جان من قول بده پیش کسی رو نزنی
جان من قول بده زودبرش گردانی
طفل من تا بغل توست خیالم جمع است
نکند حرمله را با خبرش گردانی
{لطیفیان}

یاس حرم ز شاخه جدا از سه شعبه شد
کوچکترین شهید فدا از سه شعبه شد

بین گلو و تیر ، که سنخیتی نبود
تکخال عشق بود و دو تا از سه شعبه شد

شش ماه او تمام شد و در منای عشق
قربان سیدالشهداء از سه شعبه شد

وقتی پدر ز حنجر او تیر را کشید
زد دست و پا به خون و رها از سه شعبه شد

در پاسخ به شادی شرم آور عدو
در خیمه های تشنه عزا از سه شعبه شد

دیدی دلا به محشر کبرای کربلا
شور قیامتی که به پا از سه شعبه شد

آنجا که کاخ صبر و امیدش خراب شد
غمخانه ی رباب بنا از سه شعبه شد

(سید محمد میرهاشمی)

وقتی که باید عمر را بی روضه سر کرد
بهتر که از این زندگی صرف نظر کرد
جان را بگیر اما صفای روضه را نه
آخر چه خاکی باید از این غم به سر کرد
تکلیف ما را چشم ما کرده مشخص
باید که هر جا شد برایت دیده تر کرد
سرمایه ما گریه هست و سود ما اشک
این روزها بازار ما خیلی ضرر کرد
دیشب پیِ پیراهن مشکیش میگشت
هر چه که با من کرد این عشق پدر کرد
پیراهنش را یافت و با گریه می گفت
شاید چه دیدی ناله های ما اثر کرد
بیچاره آنکه عاشق کرب و بلا نیست
بیچاره آنکه روزگارش را هدر کرد
خیلی دلش میخواست تا باشد محرم
آن عاشقت خیلی غریبانه سفر کرد
بگذار هر که هر چه میخواهد بگوید
ما را برای روضه ات زهرا (س) خبر کرد
می سوزم و می نالم از این داغ هر بار
در هر کجا این روضه از یادم گذر کرد:
آورد میدان اصغرش آبی بنوشد
اما عدو در چله اش تیر سه پر کرد
قنداقه را بالا گرفت و دید چشمش
که حرمله قوصِ زِهش را بیشتر کرد
با یک شه شعبه کودکش را سر بریدند
چهره خضاب از خون حلقوم پسر کرد
اسماعیل روستائی

متن شعر مداحی دل بی تاب اومده مجید بنی فاطمه
حسین، حسین، حسین، حسین، یا اباعبدالله…
دل بی تاب اومده؛ چشم پر از آب اومده
اومده ماه عزا، لشکر ارباب اومده
دل بی تاب اومده؛ چشم پر از آب اومده
اومده ماه عزا، لشکر ارباب اومده
لشکر مشکی پوش و سینه زنای ارباب…
شب همه شب می خونن؛ نوحه برای ارباب…
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقام…
دل بی تاب اومده؛ چشمِ پر از آب اومده
اومده ماه عزا، لشکر ارباب اومده
لشکر مشکی پوش و سینه زنای ارباب…
شب همه شب می خونن؛ نوحه برای ارباب…
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقاجان آقام…

دل من؛ در به دره! درمون دردش، سفره
یه نفر نیست که یه شب، ما رو زیارت ببره
دل من؛ در به دره! درمون دردش، سفرهیه نفر نیست که یه شب، ما رو زیارت ببره
دست ادب رو سینه؛ سینه زنای ارباب
با یه سلامم میرن، پایین پای ارباب
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقام…
آه حسرت می کشم؛ بار مصیبت می کشم
آه حسرت می کشم؛ بار مصیبت می کشم
وقتی که گریه م نمیاد؛ خیلی خجالت می کشم
وقتی که گریه م نمیــاد؛ خیلی خجالت می کشم
پای علم می مونم؛ پای علم میمیرم
خواب دیدم آخر، توی راه حرم میمیرم
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام؛ سید العطشان آقام
جـان آقام


این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است
یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است
کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی ، آفتاب است
این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟
شاید زبانم لال بیچاره رباب است
اصلاً بیا و فرض کن کن که آب خورده
اصلاً بیا و فرض کن یک گوشه خواب است
اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست
به جای لالا بر لب تو آب آب است
گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی
ای کاش میشد زودتر دست تو را بست
حالا دلت که سوخته ما را دعا کن
خانم دعای تو یقیناً مستجاب است
{لطیفیان}

شب ششم محرم 1402

وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد
ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد

تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن
گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد

کرم حسود مشت مرا باز کرده است
ماهی کور زود به قلاب می خورد

از هول خیمه های جوان مرده می رسند
اشکم به درد قصه ارباب می خورد

ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر
نام حسن به گوشه محراب می خورد

ای روضه وداع به قاسم نظاره کن
چشمان عمه پشت سرش آب می خورد

قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت
تصویر حمزه در جگرش آب می خورد

وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی
آیینه جان تجسم اعمال می کنی

گفتی عصای پیری من بعد اکبری
وقتش رسیده به قولت عمل کنی

با من قدم بزن که به مضمون رسانمت
با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی

وزن نسیم طبع تو را خسته می کند
باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی

خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است
باید به هر طریق به کامم عسل کنی

اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد
خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی

این عشق بود و قصه تکراری خودش
یار آمده است در جهت یاری خودش

بازاریان کوفه به دینار دلخوشند
اما خوش است چشم تو با زاری خودش

راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند
خو کرده این طبیب به بیماری خودش

زینب اسیر توست، تو در بند زینبی
هر کس بود به فکر گرفتاری خودش

آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد
ابلیس های بال شکن را شهاب شد

عمری که کوتهی نکند خواست از عمو
آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد

در سینه عمو نفس چار قل گرفت
با دستهای کوچک او بی حساب شد

برداشت کودکانه تیغ را به دست
حتی زره به خیمه شرمنده آب شد

آمد برای بدرقه مجتبی، حسین
گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد

چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد
تصویر حسن دست به دامان قاب شد

پایش نمی رسید که مرکب نشین شود
آغوش پادشاه برایش رکاب شد

(احمد بابایی)

وارثِ فتــحِ جَمل

می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِــرویم خـــوب بــایـــد آبِــروداری کنــی
نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمــو را می شود ” آری ” کنی
خواهشِ شمشیرِ من صُلح است امّا خویشِ من
در دلِ میــدان مبـــادا خویشــــتن داری کنــی
وارثِ فتــحِ جَمل با ذوالفقــارِ کوچــک ات
می توانی آیه های مــرگ را جـــاری کنــی
جز شهادت هیــچ پایانی سزاوارِ تو نیست
شک ندارم می روی شایسته ســالاری کنی
نوجوانِ من جوان تر می شوی با زخم ها
با علی اکبـــر اگــر همــزاد پنــداری کنی
اشــک می ریزد برایـت شـــاه بیتِ کربلا
ای گُلِ خندان مبــــادا گـریه و زاری کنی
بیـــنِ اقیانــــوسِ نــا آرامِ او آرام بـــاش
شاید اینگونه دلش را هم پرســـتاری کنی
بوسه ای برداری از شش گوشه ی خشکِ لبش
روزه ات را اینچنیـن شـــاهانه افطــاری کنی
آخرِ نامه نوشته بود با یک قطره اشــــک :
آه عبدلله جان باید تو هم کـــاری کنــی
ابراهیم زمانی قم

گلی پرپر

شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟
اکبری یک ذره کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟
تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آنور نمی‌خواهی عمو؟
چهره‌ی زهراییم زیباست اما یک رجز
روز آخر، با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟
شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟
موقع رفتن، مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه، هجده سر نمی‌خواهی عمو؟
پیکرم شاید که پای اسب‌ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟
ای که سرهای شهیدان را به دامن میکشی!
روی آن دامن، گلی پرپر نمی‌خواهی عمو؟
قاسم صرافان

غصه نخور عمو

گیرم زره نیافتی عمه , کفن که هست
گیرم سپر نیافتی عمه , بدن که هست
گیرم سپاه مسخره کردند : بچه است
تیغم به خوبیه سر ازرق زدن که هست
غصه نخور عمو , سپرت میشوم خودم
ابن الحسین کشته شد ابن الحسن که هست
من جنگ میکنم , تو نفس تازه کن عمو
فرصت به قدر غارت یک پیروهن که هست
دیدند زاده ی حسنم من , که تاختند
از پشت این نقاب چگونه شناختند ؟
حمید رضا محسنات

عزیز الله

تو شدی محو من و آنچه خودت میدانی
من شدم عاشق این حال تو در مهمانی
اشتیاق تو به رفتن همه را حیران کرد
همه گریان و تو برعکس همه خندانی
سنگ ها نقل عروسی تو شد در میدان
باز شمشیر در این معرکه می چرخانی
آه از این غم که عروسی به عزا شد تبدیل
دیده ها هست دم خیمه همه بارانی
تازه داماد چرا زلف تو پر خون شده است
چه عروسی عجیبی چه حنا بندانی
ماه من ماه عسل رفتن تو کشت مرا
من فقط مانده ام و این تن و سرگردان
پاشو قاسم که عروس ات به اسارت نرود
پاشو قاسم که هوا بی تو شود طوفانی
باید از سینه بلندت کنم از روی زمین
گفته بودی همه جا در بغلم می مانی
محسن صرامی

زیباتر از همیشه در این کربلا شدی
دیدی دلم گرفته , مرا مجتبی شدی؟
لک زد دلم برای عمو گفتنت , بگو
لک زد دلم چرا , چه شده بی‌صدا شدی
اُفتاده ‌ای به خاک و پُر از زخم گشته‌ای
اُفتاده ای به خاک و پُر از ردِ پا شدی
از پای کوبیِ سُمِ اسبان عجیب نیست
ای پاره‌ ی دلم که چنین نخ نما شدی
دیروز شانه‌ات زدم امروز دیده‌ام
با پنجه‌های قاتل خود آشنا شدی
بر روی خاک مثل عمو قد کشیده‌ای
یا بس که تیغ خورده‌ای از زخم وا شدی
گفتم عصایِ پیری من بعدِ اکبری
اما از این شکسته‌ی تنها جدا شدی
شاعر:حسن لطفی

در بِین روضه‌ایم
در بِین روضه‌ایم و به ما شد عنایتی
جز گریه بر حسین نداریم عادتی
ما وارثان گریهء آدم شدیم پس
داریم تا ابد به خلائق شرافتی
این افتخار ماست که در زیر آسمان
فرموده فاطمه که به روضه تو دعوتی
در نامهء عمل چه هراسی است روز حشر
که غیر آه و گریه نباشد عبادتی
این اشکها دوای تمامیِ زخم هاست
اشکی ببار تا که نماند جراحتی
جز مهر و لطف چیز دگر ما ندیده‌ایم
در این بساط شامل خیر و محبّتی
این خانه ، خانه ایست که جُونِ سیاه رو
گردد سفید رو و شود دُرِّ قیمتی
آقای خانه بر سر هر چه شهید رفت
بهتر از این کجاست چنین اُوج عزّتی
این خانه ایست مرگ عسل میشود در آن
بر کام هر که کرد ز جانان حمایتی
قاسم اگر به معرکه آمد اراده بود
تا که حسن به جلوه نماید قیامتی
قاسم به معرکه رُخِ بابا سفید کرد
اَزرق دو نیمه شد چه خروشی چه هیبتی
پایش نمیرسید اگر بر رکاب اسب
شد قد کشیده مثل عمو بعدِ ساعتی
با نعل ها زبس به رُخش بوسه ها نشست
دیگر چه چهره ای چه جمالی چه صورتی
بالا سرش صدای شکستن زیاد بود
شد کربلا مدینه که دارد حکایتی..
مجتبی صمدی شهاب

تو قَد کشیده ای,یا که عمو کمان شده است
و یا دوباره علمدار نوجوان شده است
بخند حضرتِ عباسِ سیزده ساله
که خنده یِ تو برایِ حسین, جان شده است
دلم برای حسن تنگ شد تو را دیدم
کریم زاده کریم است این همان شده است
بگو علی و بگو مجتبی بگو تکبیر
بگو که نامِ تو کابوسِ شامیان شده است
بلند شو که نبینند می خورم به زمین
که این غریبِ جوانمُرده ناتوان شده است
چه آمده به سَرَت که سرِ تو می افتد
چه دید مادرم اینجا که نیمه جان شده است
به خیمه ناله ی نجمه: نزن نزن شده بود
به گریه هر قسمِ من بمان بمان شده است
سپاه رویِ تو افتاد و آسیابت کرد
پر از ترک تنت از ضربِ این و آن شده است
تو را برایِ رساندن زِ خاکها کَندم
که نیمی از تو عیان نیمه ای نهان شده است
صدای سینه ی تو می رسد به خیمه بگو
مزاحمِ نفست چند استخوان شده است
چقدر رویِ تو را جایِ نعل پر کرده
چقدر روی دهانت پر از دهان شده است
شاعر:حسن لطفی