لافتی الا علی لا سیف الا فاطمه
هم علی آقا و هم البته مولا فاطمه
ومن گویم فاطمه یافاطه یافاطمه

میلاد نور بر حضرت دوست مبارک

سالگرد میلاد خجسته وبانور یگانه ودردانۀ پیمبر مبارک وروشن باداین ایام نورانی
برشما دوستاران دخت پیمبر وهمسر مولایمان حضرت علی ع
مبارک باد .
وهمچنین به مادر والایش حضرت خدیجه س آن مادر عصمت وپاکیها تبریک میگویم.
شادیهایمان را باهم تقسیم کنیم.
مدیریت وبلاگ : پوررجب

یا زهرا { س }
از نجف آمده‌ام از نجف آبادِ علی
تا بخوانم همه جا نادِعلی نادِعلی
من و ایوانِ علی پنجره فولادِ علی
که علی عشق ، علی جام ، علی باده علی
هرکه شد غرقِ علی دید علی فاطمه است
مرتضی مثل کسی نیست ولی فاطمه است
باید از خلق چهل سال جدا بنشیند
تا چهل سال فقط پیش خدا بنشیند
هِی به معراج رَوَد هِی به دعا بنشیند
چله‌ای آخرِ سر غار حرا بنشیند
تا خدا هرچه که دارد به پیمبر بدهد
تا به قرآنِ خودش سوره کوثر بدهد
باید او عینِ پیمبر خودِ خاتم باشد
باید انگار خداوند مجسم باشد
باید او معنیِ اسلام مُسَلم باشد
جمع اسما‌ء خدا جامعِ اعظم باشد
باید این مرد علی باشد و حیدر بشود
تا که با حضرت صدیقه برابر بشود
مادر آخرت آمد که به دنیا برسد
خاک لب تشنه مهیاست که دریا برسد
مریم و آسیه و هاجر و حوا برسد
فاطمه آمده تا اینکه به زهرا برسد
نقطه‌ی فا به بَرِ نقطه‌ی باء آمده است
آی جبریل بخوان مادرِ ما آمده است
چارده مرتبه حق گفت که تنها زهراست
چار علی چار محمد همه زهرا زهراست
یک حسین و دو حسن این سه به یکجا زهراست
حضرتِ جعفر از او حضرت موسی زهراست
او که مادر شده بر سرورِ پیغمبرها
پس بگو نیست مگر مادر پیغمبرها
هرچه جبریل پریده نرسیده است به او
هرکجا عقل دویده نرسیده است به او
کعبه ازحج که رسیده نرسیده است به او
سینه را باز دریده نرسیده است به او
فاطمه کعبه شده مکه اسیرش باشد
خواست تا کعبه فقط جای امیرش باشد
چادرش را که تکان داد جهان پیدا شد
اولین بار که خندید زمان پیدا شد
آمد از پیش خداوند و مکان پیدا شد
تا به لب گفت علی جان ضربان پیدا شد
آفرینش شده خم بوسه زند خاکش را
دید چشمانِ نبی معنیِ لولاکش را
کیست او اینکه رسیده به تماشای خودش
امتحان داده ولی قبل خودش جای خودش
هیچ کس نیست شبیهَش بجز آقای خودش
تا خداوند ببیند رخِ زهرای خودش
او که آمد به زمین سجده بر آدم کردند
شد زمین هرچه که از باغ جنان کم کردند
او رحیم است خدادهم کرمش فاطمه است
ذوالفقار است علی و دو دمش فاطمه است
هرکه از تیره‌ی مولاست است غمش فاطمه است
دل او شد حرم و در حرمش فاطمه است
تا گرفتیم از این سینه نشانیِ تو را
یافتیم از دلِ خود قبرِ نهانیِ تو را
پای انوار تنور تو که مهمان بشویم
تازه سلمان شده و تازه مسلمان بشویم
ما که بر راه توئیم آنچه شدی آن بشویم
مثل تو پای ولایت همه طوفان بشویم
تا علی هست همه یک رگ غیرت داریم
به تو سوگند که ما عِرقِ ولایت داریم
چه غم از حادثه‌ها هشتمین عشق که هست
چه غم از این همه غم غیرتِ ایرانی هست
آی ای خصم زبون خونِ سلیمانی هست
منتظر باش که یک سیلیِ طوفانی هست
منتظر باش که تیغِ علوی تر گردد
«رفته سردار نفس تازه کند بر کردد»

ولادت حضرت زهرا {س }
روزها خورشید را در آسمان انداخته
چادرش را زیر پای کهکشان انداخته
وقت تب کردن خودش نه فضه اش با یک نگاه
قرص کرده ماه را و در دهان انداخته
علت آرامش شب گشته اینکه فاطمه
چادرش را بر سر کل جهان انداخته
حرز بازوبند حیدر بوده پس با این حساب
چارچوب قلعه را با یک تکان انداخته
چونکه ناموس خودش بوده خداوند غیور
نام کوثر را ازین رو از اذان انداخته
رشته های چادر زهراست یا اینکه خدا؟
سمت ما از بام عرشش نردبان انداخته
مهر تایید ست و بعد از هر نماز ما خدا
ذکر تسبیحات اورا بر زبان انداخته
تا که تنها زائر زهرا خودش باشد فقط
پس مزارش را خدا در لامکان انداخته
امیرحسین آکار

وصف مادر
شاعرم؛ مثل همیشه، با قلم، در می زنم
در بهشتم؛ چون قلم، در وصف مادر می زنم
هر شب قدرم، پُر از تقدیر صبحی روشن است
تا دم از آن نامِ با قرآن برابر می زنم
مومنم؛ ایمان من، از شوق تسبیحات توست
من به یاد تو، دم از الله اکبر می زنم
تا شنیدم، مادرم دریای پاکی، مثل توست
بیشتر دارم به اعماقِ دلم، سر می زنم
تا به دست آرم دلت را، از نجف دُر میخرم
نقش دُر را مثل دل، با نام حیدر می زنم
از لحد پر میکشم، تا می رسی دامن کشان
یاعلی گویان، قدم بر خاک محشر می زنم
من بهشتی هم که باشم، قصر میخواهم چه کار
می روم چادر کنار حوض کوثر می زنم
عاشق ساداتم و همراه فرزندان تو
طعنه بر احوال نافرجام ابتر می زنم
تا شبستان حرم، با فاطمیون میروم
سربلندم کرد، سربندی که بر سر می زنم
مثل تو، حتی اگر تنها، به میدان می روم
مثل تو، حتی میان کوچه، سنگر می زنم
ناله ی دلتنگی ام را، آه مادر! سالهاست
می روم قم، در میان صحن دختر می زنم
شاعرم، این است فرقم با یتیم و با اسیر
من فقیری با وقارم، با قلم، در می زنم
قاسم صرافان

نشسته ام بنویسم که بال یعنی تو
نشسته ام بنویسم که بال یعنی تو
عروج کردن سمت کمال یعنی تو
نشسته ام بنویسم تصورت, هیهات
فراتر از جریان خیال یعنی تو
محبت تو همان آیینه است و مهرت آب
تو آب و آینه ای پس زلال یعنی تو
ز برگ های تو بوی رسول می آید
گل محمدی بی مثال یعنی تو
مسیر رد شدنت را کسی نگاه نکرد
جمال زیر نقاب جلال یعنی تو
تو نور و نورٌ علی نور و خالق النوری
تو از تصور خاکی نشین ما دوری
تو آن دعای رسولی که مستجاب شدی
برای خانه ی خورشید آفتاب شدی
یگانه دختر احمد شدن مراد نبود
برای ام ابیهایی انتخاب شدی
تو مرتضی نشده این همه صدا کردی
تو مصطفی نشده صاحب کتاب شدی
علی به پای تو شد ذره ذره آب و سپس
تو هم به پای علی ذره ذره آب شدی
تو عادلانه ترین فیضی و دو تا نه سال
نصیب روح نبی و ابوتراب شدی
تو آفتاب رسولی و آسمان علی
تو روح سینه ی پیغمبری و جان علی
شب سیاه بگیرد تمام دنیا را
اگر ز خلق بگیرند نام زهرا را
هزار سال به جز آستانه ی کرمت
نبرده ایم در خانه ای تمنا را
ز روی عاطفه خوابت نمی برد شب ها
اگر روا نکنی حاجت گداها را
قرار نیست به نان مدینه لب بزنی
ز سفره ات نگرفتند رزق بالا را
برای آن که مقام تو را نشان بدهند
نموده اند فراهم بساط فردا را
دل رسول خدا را اسیر درد مکن
مگیر از سخن خویش لفظ «بابا» را
بگو پدر که نبی را حیات می بخشی
ز درد و غصه دلش را نجات می بخشی
زمین بدون نگاهت تب بهار نداشت
شبیه کوه بلندی که آبشار نداشت
بعید نیست ببخشی همه قیامت را
نمی شود ز تو این گونه انتظارنداشت
دعای پشت سر تو مراد مولا بود
و گر نه هیچ نیازی به ذوالفقار نداشت
بهشت, منزل توست این همه طلب دارد
و گر نه هیچ کسی با بهشت کار نداشت
دوازده نخ وصله به چادرت دیدند
به ساده زیستیت عمر روزگار نداشت
همه جهیزیه ات بود چند ظرف گلین
تجملات برای تو اعتبار نداشت
شب عروسی خود یاد قبر افتادی
شکوه رخت نوات را به سائلی دادی
بهشت هستی و عطر معطری داری
همیشه آب و هوای مطهری داری
به نیمی از نفست انبیا بزرگ شدند
تو از قدیم دم ذره پروری داری
صحیفه ی تو تماماً تنزل وحی است
از این لحاظ تو قرآن دیگری داری
یتیم مکه بدهکار مهربانی توست
تو گردن پدرت حق مادری داری
یگانه علت غایی خلقتی زین رو
تو با تمامی خلقت برابری داری
ظهور ظاهرت انسان و باطنت حوراست
ولایتی که تو داری ولایت کبراست
نبینم از نفست آه آه می ریزی
شبیه برگ گلی گاه گاه می ریزی
تو دست و سینه و پهلو می آوری داری…
به پای شیر خدایت سپاه می ریزی
میان این همه درگیری ای شکسته غرور
به دست بسته ی مولا نگاه می ریزی
چه قدر فکر حسینی به فکر گودالی
چه قدر اشک بر این بی پناه می ریزی
صدای کشته ی گودال را بلند مکن
به گیسویی که کف قتلگاه می ریزی

علی اکبر لطیفیان

میلاد اقیانوس
قلم زدم به مرکب کنار این فانوس
برای تان بنویسم, برای اقیانوس
نفس برای شما خرج میشود بانو
ولی نفس شده اینجا کنارتان محبوس
هر آنکه اسم خودش را نهاده بود ابتر
ز خواب ناز پرید و ندید جز کابوس
به روی بیت نبی عطر یاس می بارد
که خانه ها همه با عطرتان شود مأنوس
بدین وسیله خدا راز خلقتش را گفت
صدای گریه ی تو با شمارش معکوس
تو آمدی مترادف کنی برای پدر
میان فاطمه و آمنه در این قاموس
تو ماورای حروفی و ماورای کلام
لغت ز درک مفاهیم تان شده مأیوس
خدا نوشته خودش را علی که از این پس
برای خود بنویسد علی تو را ناموس
مدینه از برکات شما نمک خورده
مدینه حرمت نان و نمک!…فدک,افسوس
مدینه پا به قدم های تان نمی آمد
برای عصر حجر ماند و عهد دقیانوس
مدینه برکه ی نا چیزی از معما هاست
مدینه را چه به امواج پاک اقیانوس ؟؟!!!
مجتبی کرمی

مظهر خدا
زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت
توحید انعکاس نمایانتری نداشت
جز در مقام عالی زهرا فنا شدن
ملک وجود فلسفه دیگری نداشت
زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت
دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت
فرموده اند در برکات وجود او
زهرا اگر نبود علی همسری نداشت
محشر بدون مهریه ی همسر علی
سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت
حتی بهشت با همه نهرهای خود
چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت
دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند
دنیا ادامه داشت, دگر محشری نداشت
علی اکبر لطیفیان

مادرانه پا به روی چشم خشک من گذار
چادرت وقتی یهودی را مسلمان می کند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان می کند
نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان می کند
مادرانه پا به روی چشم خشک من گذار
خاک پایت هر کویری را گلستان میکند
خنده ات آرامش قلب نبی و مرتضی است
اخم هایت در جهان تولید طوفان می کند
قطره وقتی که به دریا رفت,دریا می شود
بی سواد کوی تو تدریس عرفان می کند
هرکه شد خاک تو ای مهتاب,عالم تاب شد
ذره را نور رخت خورشید تابان میکند
بار هرکس را به معیار علی سنجیده ای
حب حیدر کار ما را پیشت آسان می کند

مادر شاه شهیدان
السلام ای مادرِ شاهِ شهیدان السلام
السلام ای کوثرِ جاریِ قرآن السلام
السلام ای اشرفِ زنهای عالم فاطمه(س)
ای زلالِ قطره های نابِ باران السلام
چشمهایت شعرِ آب و آسمانت آینه
ای شکوفاتر ز گلهای بهاران السلام
غرق در عشقِ خدایی محو در راز و نیاز
پرتوِ مهرِ تو چون خورشید تابان السلام
مظهرِ عشق و صفا و عزت هر دو جهان
سل سبیل و کوثر و تسنیم و رضوان السلام
مانده چشمِ ماه از روزِ ازل در راهِ تو
ای زلالِ معرفت ای جانِ جانان السلام
یازده نجمِ ولایت تشنه ی آغوشِ توست
هر نگاهت آبشارِ لطف و احسان السلام
ای نگینِ آفرینش کهکشان تا کهکشان
فاطمه روشنترین تفسیرِ ایمان السلام
بی گمان انگیزه ی خلقت فقط تنها تویی
فخر می ورزد به تو آن حیِ سبحان السلام
عشق در روزِ ازل از منّت تو زاده شد
عاجزِ از فهمت تمامِ عقل و برهان السلام
عصمتِ کبری، گلِ طاها نزولِ هل اتی
فاطمه ای گوهرِ دریای عرفان السلام
تا قیامت دینِ ما مدیون اشکِ چشمِ توست
کوچه و دیوار و در مسمارِ سوزان السلام
السلام ای سینه ات صد مقتلِ کرببلا
روضه خوانِ غربتِ لب تشنه کامان السلام!
هستی محرابی

لطف مادر
دست و پاگیرم ولیکن دست و پا دارم هنوز
هرچه هستم بازهم طبع گدا دارم هنوز
سفره ات را می تکانی روزی ما میرسد
گرچه سیرم کرده ای میل غذا دارم هنوز
لطف مادر بهترین تمثیل از لطف خداست
تا به زیر چادرت هستم خدا دارم هنوز
نان بپز نان تو خوردم که درستم کرده است
در تنور خانه ات دارالشفا دارم هنوز
خانه ات جارو کشی میخواست من جارو کشم!
کار اگر اینجا کنم یعنی بها دارم هنوز
گفته ام در قبر بگذارند روی سینه ام
دستمال گریه بر داغ تو را دارم هنوز
درنمازم هم به روی شانه ام شال عزاست
من به یمن شال مشکیتان عبا دارم هنوز
باهمان یک دست من را یاد کن بین قنوت
مستمندم بی کسم عرض دعا دارم هنوز
بازهم درخانه ام عطر فدک پیچیده است
چون که از خرمای باغت چندتا دارم هنوز
هرکجا ذکر تو شد برمن حسین الهام شد
درمیان روضه ات غار حرا دارم هنوز
مادر ارباب اذن کربلایم را بده
در دل دیوانه داغ کربلا دارم هنوز
من بدم می آید از درها که بد وا میشوند
نفرت از مسمار و از این چیزها دارم هنوز.
بعد تو دیگر علی را هیچکس خندان ندید
طعنه هم میزد کسی میگفت عزادارم هنوز
سید پوریا هاشمی

علی خلقت جهان
چشم وا کردم و دیدم به دلم واهمه بود
ظاهرا گریه ولی روی لبم زمزمه بود
ذکر می گفتم اگر باعث بُهت همه بود
علت خلق جهان آمدن فاطمه بود

مَلکی بعد اذان خواند به گوشم: یا عشق
به جنون می کشدم با علی و زهرا عشق
حس آرامشم از نام مطهر می خواند
ملکی آمد و از یاس معطر می خواند
در دلم فاطمه را از لب حیدر می خواند
ملکی بعد اذان سوره کوثر می خواند
گفتم از روی ادب ضامن حاجات سلام!
علت خلقت ما, مادر سادات سلام!
چشم وا کردی و مُلک و مَلکوت آیت توست
ابر و باد و مَه و خورشید و قمر حکمت توست
جمع انس و مَلک آیینه ای از فطرت توست
دور چشم تو قمر آمده در صحبت توست
در دل خلق به یمن تو نوید آمده است
با تبسم زدنت شمس پدید آمده است
وقت تعظیم به روی تو نجابت آورد
ماه را کوثر چشمت به تلاوت آورد
برکت داد دعا را و عنایت آورد
رشته ی چادر تو نور ولایت آورد
در حدیث آمده روی لبم این زمزمه است
هرچه آمد به وجود از قدم فاطمه است
مجتبی رافعی

شعرولادت حضرت زهرا { س }


مَلیکه‌ای ملکوتی سَریر می‌آید
الٰهه‌ای به نقابی حریر می‌آید
زِ عرش بس که فرشته به فرش می‌بارد
صدایِ هِلهله از چرخِ پیر می‌آید
پیاله‌ها همه لبریز و تاک‌ها سیراب
چه کوثری است که این‌سان کثیر می‌آید
تمامِ آینه‌ها را شکسته انوارش
شگفت آینه‌داری مُنیر می‌آید
چنان شکوهِ نزولش گرفته عالم را
که آفتاب غُباری حقیر می‌آید
زمین به شوقِ قدومش به خویش می‌بالد
وَ هرچه هست به چشمش فقیر می‌آید
شب است و کعبه چه ناباورانه می‌بیند
که اَبرِ مهر به این گرمسیر می‌آید
هزار آبشار از بهشت می‌ریزد
هزار چشمه به چشمِ کویر می‌آید
به سویِ خانه‌ی خورشید دستهاست بلند
که مادرانه کسی دستگیر می‌آید
رسید کعبه برایِ طواف قبله‌ی خود
به گِرد خانه‌ی او سر به زیر می‌آید
گشود شهپرِ خود را و گفت جبرائیل…
چقدر زیرِ قدومت حصیر می‌آید
زِ فرطِ شوق پیمبر به خود نمی‌گُنجد
زِ عطرِ هر نفسش یامُجیر می‌آید
گرفت تنگ در آغوش و دید از قلبش
صدایِ زمزمه‌ای دلپذیر می‌آید
تپش تپش زِ دلش یاعلی علی جاریست
نَفَس نَفَس زِ لبش یا امیر می‌آید
رسید تا که بدانند آسمانی‌ها
برایِ شیرِ خدا هم نظیر می‌آید
بگو به دشمنِ مولا که دشمنِ زهراست
هنوز از دهنت بویِ شیر می‌آید
قسم به مادرِ دریا , قسم به مادرِ آب
که شورِ موج به هر آبگیر می‌آید
طلوع می‌کند از پشتِ ابرها خورشید
زِ شامِ غیبتِ خود_گرچه دیر_می‌آید
و زخمِ مادرمان خوب می‌شود روزی
زِ راه مرحمِ زخمِ غدیر می‌آید
حسن لطفی

زینت خدا
وقتی شراب ناب در میخانه ها جور است
پس میکده تنها پناهِ عبد مخمور است
ساقی علی و ساغر میخانه کوثر شد
هر کس که مهمان شد سر این سفره ، منصور است

آنکه گدای خانه ی مولای ما باشد
در آسمان ها و زمین محبوب و مشهور است
منبعد از این میتابد از بیت علی ، خورشید
هر کس نبیند نور او را لاجرم کور است
ای حضرت خورشید ، تو نورُ علی نوری
تو زینت شیر خدایی سر مستوری
باید بیاموزم برای تو سرودن را
نذر قدمهایت کنم هم جان و هم تن را
درّی نفیس و قیمتی میسازی ای خانم
تا که بیاندازی نگاهی سنگ‌معدن را
وقتی طبیب دردها هستی ، نخواهم داد..
به عیش عالم لذت بیمار بودن را
کار مسیحا!؟ نه مسیحا کار دست توست
آموخت عیسی از تو مرده زنده کردن را
از ابتدا تا انتهای تو خدا باشد
نیمت اگر زهراست ، نیمت مرتضی باشد
مانند زهرا عصمت پروردگاری تو
شاگردِ ممتاز یلِ دُلدُل سواری تو
مثل علی و فاطمه بعد از تو!؟ ممکن‌نیست
صدیقه ی صغری یی و همتا نداری تو
هر گاه لب وا میکنی و خطبه میخوانی
چیزی شبیه حمله های ذوالفقاری تو
عرش خدا چون دفتر کار علی باشد
در دفترش قائم مقام و کارداری تو
ای وای از وقتی که چادر بر کمر داری
یا دستمال مرتضی را روی سر داری
سنگ محک در باب ایمان میشود زینب
تفسیر موضوعی قرآن میشود زینب
فهمیدم از فرمایش پیغمبر اعظم
جمع حسن جان و حسین جان میشود زینب
تفسیر عشق است و خودِ عشق است و معشوق است
در سرزمین عشق سلطان میشود زینب
زینب حسینی مذهبِ یک دانه ی دنیاست
گفتم‌حسین… و باز گریان میشود زینب
مادر سفارش کرد که در روز عاشورا…
مادر سفارش کرد که زیر گلویش را
افتاد زینب مو پریشان روی تل بی حال
افتاد از مرکب حسینش در ته گودال
جمعیتی که هجمه میبردند و جا کم بود
در زیر دست و پا تنی که میشود پامال
مرکب سواران آمدند اینبار در گودال
محمد کیخسروی

بندۀ مولا
آفریدند مرا بنده‌ی مولا باشم
پس‌ جفاکارم‌ اگر‌‌ طالب‌ِ دنیا باشم
((از عدم تا به وجود این همه راه‌آمده‌ام))
تا که خاک‌ِ قدمِ‌ فضّه‌ی‌ زهرا باشم
به‌حرم‌خانه‌ی او تا به سلامت برسم
راهش‌این‌است‌ که من اهل تبرّی باشم
از سر سُفره‌ی پر بُرکتِ بانوی جهان
می‌رسد روزی من؛ ساکن‌ هرجا باشم
او اگر خواسته باشد که به من درد دهند
عین جهل است که دنبال مداوا باشم
می‌رود قیمت من پیش خدا بالاتر
هرچه در خدمت صدّیقه‌ی‌کبری باشم
از عناوین جهان یکسره می‌شویم دست
تا سگ‌‌ِ کوچه‌ی‌ زهرا و علی‌ بودن،هست
من صدا خواسته‌ام تا که صدایش بزنم
با وضو بوسه به خاک کف پایش بزنم
یک دعای سحرش مردم دنیارا بس
لقمه‌ نانی ز کرم‌خانه‌ی او مارا بس
تلخ کامیم ولی مزّه‌ی شیرینی هست
تاکه((یافاطمه‌مولاتی‌اغیثینی))هست
احتیاجیم تماماً به تو ای خیرِکثیر
که‌حقیریم‌و فقیریم‌و یتیمیم‌و اسیر
من‌در اسماءو صفاتت‌عظمت‌را دیدم
از مقامات بلند تو چنین فهمیدم
که تو از هر نظری مثل خدا یکتایی
(دُرّهُ البحرُ شرف) فاطمه الزَّهرایی
(سیّده)(نوریه)(حانیه)و(عَذرا)هستی
(مُهجهُ قلب نبی)(اُمّ ابیها)هستی
(عالمه)(زاهده)و(عابده)و(قَوّامه)
(راضیه)(مرضیه)(حوریّه‌ای)و(صَوّامه)
( لیلهُالقدرِ )علی(والدهُ السّبطینی)
همه‌نسبت‌به تو دارند به گردن؛ دِینی
به‌ امامی که فقط‌ در خُور همتایی‌توست
شرط پیغمبری ؛ اقرار به‌ یکتایی‌ توست
به تو سوگند بهشت از نِعَم و رنگ‌ و لعاب
هرچه‌دارد‌همه‌از جلوه‌ی زهرایی توست
نیست‌ مافوق‌ِ جلال تو جلال احدی
جز خداوند که خود شاهد والایی توست
چادرت صاحب اعجاز پیمبرگونه‌ست
تازه این ذرّه‌ای از قدرت دنیایی توست
پدر امّت مرحومه ؛ محمّد؛ نُه سال
محو در مرتبه‌ی اُمّ ابیهایی توست
صحبت‌ازباغ‌فدک‌نیست؛که‌دنیا‌همه‌اش
دانه‌ی‌کوچکی از خرمن دارایی توست
خط‌به‌خط مُصحفت آمد که شهادت بدهد
رازهای دو جهان در دل دریایی توست
مادر لوءلوء و مرجان خدایی زهرا
محور دائم اصحاب کسایی زهرا
حدّ اعلای حیا؛ اوج نجابت هستی
صاحب‌ناب‌ترین‌گونه‌ی‌عصمت‌هستی
پاره‌های سند باغ فدک می‌گویند
((سند محکم اثبات ولایت هستی))
حججُ الله عَلیَ الخَلق امامان هستند
و تو بر تک‌تک این‌طایفه‌حجّت هستی
طبق تصریح خداوند به قول لولاک
تو همان علّت عالیّه‌ی خلقت هستی
ازهمان‌روز‌ که‌انوار شما ساطع شد
تا ابد ضامن ابقاء ولایت هستی
دست‌پرورده‌ی این مکتبم و می‌دانم
دستگیر همه در روز قیامت هستی
تو همان‌جا که خدا هست اقامت داری
تو شریعت؛ تو نبّوت؛ تو امامت داری
خشتی از خانه‌ی سبزت به جنان می‌ارزد
نخی از چادر تو بر دوجهان می ارزد
چارده آینه در نقش تو یک‌جا جمع است
هرچه‌خیر است‌درِ خانه‌ی‌زهرا جمع است
در مصلّای خودت رو‌ به خدا میکردی
تا دم صبح به همسایه دعا می‌کردی
پدرت آخر کار اجر رسالت می‌خواست
فقط از مردم این شهر مودّت می‌خواست
قصدشان بود که دور تو طوافی بکنند
قول دادند که یک روز تلافی بکنند
ناروا بود که پاداش تو سیلی باشد
چشم تو کاسه‌ی‌خون؛روی تو نیلی باشد
ناروا بود که در شعله بسوزد مویت
با در سوخته درگیر شود پهلویت
ناروا بود که مسمار چنین سُرخ شود
در و دیوار پس از سقط جنین سُرخ شود
پشت در غَش کنی و سطح زمین سُرخ شود
چشمهای علیِ خانه‌ نشین سُرخ شود
دستت از کار پس از ضربه‌ی‌کاری افتاد
((وقت افتادن تو ایل و تباری افتاد))
پس از ان روز که آیینه‌ی عمر تو شکست
گُونه‌ی راستِ‌ فرزند تو بر خاک نشست
همه دیدند که تشنه‌ست کسی آب نبُرد
((مادر آب کجایی پسرت آب نخورد))
محمدقاسمی

روز وانفسا
ای که در باغ نبی بوی بهاری فاطمه
خانه ی شیر خدا را خانه داری فاطمه
روز سختی ها علی را ذوالفقاری فاطمه
مریم و آسیه را تو اعتباری فاطمه
بعدِ قرآن و رسول مهربانی و علی
برترین اعجاز صنع کردگاری فاطمه
فاطمه زهرا زکیّه بضعه ی جان نبی
طاهره منصوره و راضیه و امِّ ابی
عالمه ریحانه و خورشید راه زینبی
پاک دامن نیک سیرت آسمانی منصبی
با همه حسنی که داری ای سراپا لطف یار
رحمتٌ لِلعالمین را افتخاری فاطمه
از کتاب حق نَسَب داری نبی را دختری
اُمِ اَب…ام الائمه…از همه زنها سری
فخر عالم را به تنهایی تو فخر دیگری
مادر طاهایی و آرام جان حیدری
از ازل تا روز پایان هم بگردی چون تو نیست
بین مخلوقات عالم شاهکاری فاطمه
کیستی کاینگونه دل را بر تو میبازد علی
از سرِ دامان تو بر عرش پردازد علی
بین مخلوقات تنها بر تو می نازد علی
تکیه بر تو دارد و بر کفر میتازد علی
دامنت اسلام پرور شیرِ تو شیر آفرین
چرخ گردون امامت را مداری فاطمه
آمدی حجب و حیا و عشق را معنا کنی
آمدی تا سیره ی پیغمبری برپا کنی
آمدی خود را فدای حضرت مولا کنی
آمدی حُسن حسن خون حسین اهدا کنی
کعبه ای ثانی بنا شد بعدِ کارِ خلقتت
قبله ی ایمان خلق روزگاری فاطمه
رهنمایِ حضرت ِ نوحِ نبی الله…علی
همسخن با یوسف کنعانیِ در چاه…علی
ناجیِ پیرِ گرفتارِ وُحوشِ راه…علی
عالم و آدم مریدند و مراد و شاه…علی
همدمِ حیدر علیِ عالیِ اعلا تویی
جان نثارِ مصطفی را جان نثاری فاطمه
شعر و شورم از تو و اذن بیان در دست توست
رزق اشکم از تو هست و رزق نان در دست توست
روز محشر اختیار شیعیان در دست توست
برتر از این گفته ها کارِ جنان در دست توست
نه فقط کار جنان و اختیار شیعیان
روز وانفسا تو صاحب اختیاری فاطمه
داریوش جعفری

خیر انسا
مظهر خیر النسا تا روز محشر فاطمه است
آسیه, مریم, خدیجه خوب و بهتر فاطمه است
فاطمه حتی طهارت را طهارت می‌دهد
آب با اینکه مطهر هست اطهر فاطمه است
او تجلی می‌کند گهگاه در احساس‌ها
مهربانیِ میان طفل و مادر فاطمه است
چهارده معصوم رهبر در میان مردم‌اند
در میان چهارده معصوم رهبر فاطمه است
هر کجا که رفت پیغمبر به زهرا بازگشت
این به آن معنی است که اصل پیمبر فاطمه است
اولین و آخرین هم شأن زهرا مرتضی است
اولین و آخرین هم شأن حیدر فاطمه است
باید از دست علی از فاطمه روزی گرفت
ساقی کوثر علی و حوض کوثر فاطمه است
قبل خلقِ خلق بوده خلقت نورانی‌اش
جلوه کرده در جهان با صورت انسانی‌اش
افتخاری نیست بالاتر برای جبرئیل
فاطمه نازل شده از بال‌های جبرئیل
از همان بدو تولد با خدا محشور بود
رزق زهرا بین آغوش خدیجه نور بود
نزد پیغمبر مقدم بوده او بر کارها
مصطفی بوسید دست دخترش را بارها
فاطمه سرّ خدا در سینه پیغمبر است
عکس وجه الله در آیینه پیغمبر است
روشنایی بخش جنت هست نور فاطمه
ذکر تسبیح خدا؛ نان تنور فاطمه
قبل هرکس فاطمه پا می‌گذارد در بهشت
وا شود درهای جنت با حضور فاطمه
قدسیان خدمتگزار دختر پیغمبر اند
صد ملک هستند مامور امور فاطمه
عقل کل زهراست و هرچه به جز او جهل کل
فهم عالم هست از فهم و شعور فاطمه
در قیامت کور خواهد شد تمام چشم‌ها
آن زمانی که شود وقت عبور فاطمه
الگوی صاحب زمان زهراست در عصر ظهور
آن زمان پس می‌شود عصر ظهور فاطمه
نیست غیر از فاطمه سنگ صبور مرتضی
نیست غیر از مرتضی سنگ صبور فاطمه
کوه شد پشت امیرالمومنینش ایستاد
پایه اسلام شد تا اصل دینش ایستاد
خطبه‌های فاطمه فصل الخطاب مردم است
فاطمه چشم انتظار انقلاب مردم است
در تمام لحظه ها بوده کنار مرتضی
خطبه هایش هست مثل ذوالفقار مرتضی
یک تنه از حق مولایش حمایت کرده است
هر چه را که داشته خرج ولایت کرده است
شعله های فتنه نمرود را خاموش کرد
هر چه مولایش به او فرمود زهرا گوش کرد
فاطمه در کام دشمن فتنه ها را زهر کرد
با تمام فتنه‌گرها تا قیامت قهر کرد
هر کسی در جبهه زهرا است پس همراه ماست
سوریه مانند خوزستان و کرمانشاه ماست
راه زهرا شاهراه روشن پیروزی است
راه مردانی شبیه مهدی نوروزی است
آرش براری

چشمۀ کوثر
و خدا خواست که از هر بشری سربشود
در دلش چشمه بجوشاند و کوثر بشود
سدره ی عشق از این نهر تناور بشود
عالم از بوی خوش یاس معطر بشود
روی او آینه ی صورت حیدر بشود
عشق آیینه در آیینه مکرر بشود
دست خالی خدیجه پُرِ گوهر بشود
مصطفی بار دگر صاحب مادر بشود

عرش را با قدم فاطمه آراست خدا
گفت او مادر ما باشد و می خواست خدا؛

از لبش آیه ی تطهیر مطهر بشود
هر که از باده ی او تر نشد ابتر بشود
وای اگر ساقی ما صاحب ساغر بشود
چشم بر هم زدنی میکده محشر بشود
تا به خُم لب بزند مِی دو برابر بشود
جام تقدیر شب قدر مقدر بشود
شاعر میکده کم مانده پیمبر بشود
اگر از باده ی او قافیه هم تر بشود

عرش را با قدم فاطمه آراست خدا
گفت او مادر ما باشد و می خواست خدا

نور سوم برسد مکه منور بشود
چشم هایش حجرالاسود دیگر بشود
معبد آسیه و مریم و هاجر بشود
بعد از این کارِ عرب سجده به دختر بشود
و خدا خواست برای همه مادر بشود
تا اگر رهگذری خسته و مضطر بشود
یا یتیمی برسد زائر این در بشود
نخی از چادر او رشته ی آخر بشود

تو دعا کن, پسرت فاطمه, دیگر برسد
«فرج» و «عهد» بخوان تا سحری سر برسد
قاسم صرافان

جان ِ علی { ع }
وقتى که خدا میل تماشاى تو دارد
یعنى که نشان از ید طولاى تو دارد
باید بنویسند به هر نقش و نگارى
جبریل در افلاک تمناى تو دارد
شان تو و قدر تو که در فهم نگنجد
دیروزِ خدا جلوه ى فرداى تو دارد
پوشیده نباشد به کسى معنى کوثر
اسلام ثمر از بر طوباى تو دارد
“با نقطه ى با نقطه ى پیوند توهستى
آئینه ى قدى خداوند تو هستى”
تنها قَسَمت فاطمه جان،جانِ على بود
حرف و سخنت باور و ایمان على بود
حتى غم عالم به دلش بود اگر حضرت مادر
یک خنده ى شیرین تو درمان على بود
جبریل نوشته ست که از روز ولادت
دستش همه ى عمر به دامان على بود
تنها نه تو بلکه پدرت در شب معراج
مبهوت على بود…پریشان على بود
“بوسیدن دستان شما واجب عینیست
تعظیم تو بر شیرخدا واجب عینیست”
هر دُر سخن از جانب تو آب حیات است
هر نافله ات یکصد و ده رشته قنات است
بانو پسرانت همگى حضرت عشق اند
باب کرم و دیگرى هم باب نجات است
آن یک پسرت هم که خداوند ادب بود
بى تاب تو از روز ازل شاه فرات است
عیدى بده مادر به دلم کرب و بلا را
در دست تو تنها به خداوند برات است
“ما چشم فقط جانب منشور تو داریم
دردیم..چه غم؟نور على نور تو داریم”
آرمان صائمى

بنام مطهر زهرا{س}
به نام نور، به نام مطهّر زهرا
برای عرض ارادت به ساحت دریا
نشسته‌ام بنویسم به نام مادر، تا
خدا مرا بنویسد به پای نام شما
اگرچه کمتر از آنم که یاورم باشی
خدا به امر خودش خواست مادرم باشی
شبی که سیب خدا از درخت عرش افتاد
خدا به نور خدا هدیه‌ای منوّر داد
به اذن خالق یکتا، زمین، زمان، فریاد:
پیامبر! قدم فاطمه مبارک باد
قیام کرد زمین، نور منجلی آمد
دلیل خلقت پیغمبر و علی آمد
خدا نوشت: بگویید مهربان بانو
خدا که صاحب باغ است، باغبان بانو
قیامت است تمنّای این و آن، بانو
همیشه منبع الطاف بیکران! بانو!
اگر نفس بدهی، دست هم نمی‌خواهم
برای مدح تو گفتن، قلم نمی‌خواهم
عطای دست تو تفسیر کرده انسان را
بخاطر تو خدا وعده داده باران را
دعای نور تو تب‌دار کرده سلمان را
به باد داده دگر دودمان شیطان را
دعای نور بخوان، ما هم اهل ایرانیم
بخوان که ما همه ذریه‌های سلمانیم
دعا بخوان، پر جبریل را منوّر کن
کمی ملائکه را با خودت برابر کن
برای نافله، سجاده را معطر کن
خدا برای پیمبر نوشت: باور کن،
نگاه عرش به راز و نیاز فاطمه است
خلاصه نه، همۀ دین نماز فاطمه است
تمام قافله را وقف مرتضی کردی
همیشه شوهر خود را ز خود رضا کردی
و در جوار خدا، جار را دعا کردی
چه خوب دِین به همسایه را ادا کردی
هرآنچه را تو بخواهی، همان شود تقدیر
برای شیعۀ امروز هم قنوت بگیر
نظر به اینکه خدا بر شما نظر کرده
تو قبل خلقت آدم شدی نظرکرده
خدا وجود تو را منجی بشر کرده
علی کنار شما خستگی بِدَر کرده
غروب بود که خورشید تا سحر غم داشت
طلوع لحظۀ خندیدن تو را کم داشت
در آتشی که تمامیِّ خانه می‌سوزد
به جان خلق بیفتد، زمانه می‌سوزد
در آتشی که نشان، بی‌نشانه می‌سوزد
چرا قلم وسط شعله‌ها نمی‌سوزد؟
برای اینکه مزیّن به نام فاطمه است
و آتش از سرِ جبران، به کام فاطمه است
حمید رمی

بت شکن
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم, زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم
رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست
می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست
ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه, بوسید برگ دفترم
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک
ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند
خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند
دیدنش بار رسالت را سبکتر می‌کند
دختر است اما برایت کار مادر می‌کند
دختران آیات رحمت, مادران مهر آفرین
می‌شود ام ابیها, هر دو باهم, بعد از این
یک زره خرج جهازت, حُسن‌هایت بی‌شمار
با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟
تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار
بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار
قوت بازوی مولایی به مولا, فاطمه!
قصه‌ی پیوند دریایی به دریا, فاطمه!
در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید
هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید
هست شیرین نامتان, قند مکرر می‌شوید
هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شود
بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند
شاعران تنها برای یک نظر, رو می‌زنند
در کسا, بی پرده با الله صحبت می‌کنی
هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی
فکر خلقی, نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی
در غم همسایه, ترک خواب راحت می‌کنی
مادری الحق چه می‌آید به نامت, فاطمه!
می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت, فاطمه!
امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این
سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً “الحمد للهِ , رب العالمین”
جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت
حجب میراثت, حیا سایه نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت
سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر
خانه‌ات میخانه, ساقی با سخاوت, جام پر
از تو راضی و دلش از گردش ایام پر
کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار!
بت شکن! برخیز, بسته دست او را روزگار
قاسم صرافان

اشعارولادت حضرت زهرا { س }
چون کویر تشنه ایم و هفت دریا فاطمه
منجی تاریکی شبهای صحرا فاطمه
مایه آرامش دنیا و عقبی فاطمه
مادری را میکند کامل چو فردا فاطمه
نیست در آتش کسی تا هست زهرا,فاطمه
صبح ها خورشید می شد تا بتابد بر علی
خانه ی حیدر سه بار از نور او شد منجلی
می کنم فریاد این جمله به آوای جلی
گرچه آورده خدا خورشید و ماهش را ولی
ماه و خورشید و ستاره بهره مولا, فاطمه
نیست عطری خوشتر از عطر دلاویز جنان
لب که وامانده, به بند واژه افتاده زبان+
جنت آورده زمین,دنیا که آمد بی گمان
فاش گفته احمد این اسرار گردیده عیان
خلقتش حوریه اما انس سیما,فاطمه
سر اگر باشد به زیر پای او سر می شود
میکده از باده ی مرغوب بهتر می شود
در به اکسیر وجود عشق دلبر می‌شود
مشک از طرفه نگاه یار عنبر می شود
اولین کس که به جنت می نهد پا فاطمه
گر نبود اصلا نبی حق مزد رسالت که نداشت
حیدر کرار بر عالم ولایت که نداشت
از حسن تا مهدی اش امر امامت که نداشت
مثل او حق بنده ای مشغول طاعت که نداشت
خالق و مخلوق را کرده مهیا فاطمه
رشته ای از چادرش خلق گلستان می کند
گرد و خاکش جمله ی امراض درمان می کند
پرتوی نورش یهودی را مسلمان می کند
شب نبود شمس را, البته جبران می کند
چادرش اعجاز دارد چون مسیحا,فاطمه
بر نبی آمد خبر امر است زهرایت دهند
مایه آرامش امروز و فردایت دهند
علت خلق تو و عالی اعلی یت دهند
چله باید بست تا ام ابیهایت دهند
بهترین مزد رسالت بهر طاها,فاطمه
مهریه داده خدا یک سوم جنت به او
داده شان حوریه از اول خلقت به او
صد سلام و صد درود ما و صد رحمت به او
داده حق نیمی ز دنیا و چنین مکنت به او
عالمی باشد گدا و بوده دارا فاطمه
ساره میل صد غزل از او سرودن داشته
آسیه شعری ز اوصافش سرودن داشته
مریم عمران امید فضه بودن داشته
بال پروانه هوای پر گشودن داشته
چون ندارد بین مخلوقات همتا فاطمه
همسر و همسایه و هم یار غمخوار علی
فاطمه کفو علی تنها سزاوار علی
همچو شمشیر و سپر, یار هوادار علی
چون که تنها حامی و یار و علمدار علی
لافتی الا علی لا سیف الا فاطمه
ساقی و کوثر اگرچه هردوشان با ارزش اند
هر دو اهل جود و احسان هردو اهل بخشش اند
ابرهای تا همیشه در هوای بارش اند
تا ابد این ماه و این خورشید مست جوشش اند
هم علی آقا و هم البته مولا فاطمه
حق ندارد بنده ای مشغول طاعت مثل او
کس ندارد با خدا حال قرابت مثل او
نیست یک زن صاحب فضل و عنایت مثل او
اهل سجده اهل امساک و عبادت مثل او
عابد روز و شب و سرما و گرما, فاطمه
عاقبت فردا خودش وقتی خطابم می کند
از میان جمع آنجا انتخابم می کند
دور, از آن وحشت و آن اضطرابم می کند
معنی اش این است پس نوکر حسابم می کند
می کند محشر کنار حشر برپا فاطمه
امر آید, چشم بربندید زهرا می رسد
بر کویر خشک آن دم آب دریا می رسد
لحظه ای که کس کسی را نیست, آنجا می رسد
روز محشر با هزاران حوریه تا می رسد
می رساند لطف خود قبل از تقاضا, فاطمه
قاسم احمدی

ای بلند اختر
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى
عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى
گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى
تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل
بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى
تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى
کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى
با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى
شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى
دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف
لیله القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء
وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهاى روح پاک او حریم کبریا
ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر
شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید
هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سینه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن
آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء
گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او
تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خیر الورى و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر
لیله القدر، نزول کل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى
مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى
آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او
هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او
تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین
منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین
اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا
شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر
در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش
نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش
اوست مشکاه دو مصباحى که شد عرش برین
زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین
میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است
حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است
زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش
گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش
دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید
وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید
خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا
گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام
لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام
بود امین وحى دائم در صعود و در نزول
تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول
دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود
پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود
تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال
تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل
ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل
زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم
تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم
زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید
رفت جبریل امین و از مدینه دل برید
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین
عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین
آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات
کرد در فقدان این همسر تمناى ممات
بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان
رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان
صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود
گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود
ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت
کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود
دیده عالم ندیده زهره اى مانند زهرا
دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد
متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى
آیت الله وحید خراسانی