یا زینب
نشستم عشق را معنا کنم دل گفت یا زینب
نشستم دیده را دریا کنم دل گفت یا زینب
نشستم یادی از زهرا کنم دل گفت یا زینب
قیامت خواستم برپا کنم دل گفت یا زینب
زنی عاشق که زهرا گونه معنا شد قیامت را
و معصومانه بر دوشش کشد بار امامت را
همینکه لحظه ی از او نوشتن شد قلم لرزید
از او خواندم هوا در دم نفس در بازدم لرزید
به خود گفتم به سویش گام بردارم قدم لرزید
حریمی محترم کز حرمتش صدها حرم لرزید
خداوندا حریمی اینچنین را کیست سلطانش
هزاران جان فدای او هزاران تن به قربانش
نخوانش زینت بابا بگو جان علی زینب
نگو دختر بخوانش مرد میدان علی زینب
سر و سامان مولا روح و ریحان علی زینب
علی دستان الله است و دستان علی زینب
علی را آنچنان در پوست و در خون خود دارد
که گویا جسم زینب یک علی در کالبد دارد
سلام ای روز میلادت هم اشک چشم ها جاری
سلام آموزگار عشق در آیین دلداری
تلاطم داشت بین چشم هایت شوق دیداری
و این یعنی حسینت را تو خیلی دوست میداری
هنوز ای خواهر عاشق نخوردی شیر مادر را
که می خواند طپش های دلت نام برادر را
کجا وصف کسی همچون تو در قاموس من باشد
که مداح مقامات تو باید پنج تن باشد
نگهبانان اجلالت حسین است و حسن باشد
کدامین زن شبیه تو چنین مردانه زن باشد
کدامین خشم در خود این همه احساس را دارد
و در پای رکابش اکبر و عباس را دارد
اگر در چشمت اقیانوسی از امواج غم داری
اگر حال پریشان، دست بسته، قد خم داری
همان دست کریمی که حسن دارد تو هم داری
و این یعنی برای دوست و دشمن کرم داری
به زیر دین الطاف تو و آلت همه سرهاست
کرامت کمترین کار شما خواهر برادرهاست
چنانکه جز علی نام پس از احمد روی لب نیست
پس از نام حسین اسمی به غیر از اسم زینب نیست
مثال عشق تو در هیچ دین و هیچ مذهب نیست
دلی غیر از تو از عشق حسین اینسان لبالب نیست
میان سینه ام شوری ز شعر منزوی برپاست
که این آقا یک عاشق دارد آن هم زینب کبراست
الا ای عقل مبهوتت الا ای عشق حیرانت
چگونه از تو بنویسم نگویم از شهیدانت
شهیدانی که گردیدند بی پروا به قربانت
که نگذارند بنشیند خطی بر کنج ایوانت
و ای کاش این شهیدان کربلا دور و برت بودند
در آن بی محرمی سربازهای معجرت بودند
مبین که کاغذ شعر من از این بند نم دارد
که مدح تو بدون روضه ات یک چیز کم دارد
چنان نام حسین بن علی نام تو غم دارد
دگر بر عهدهٔ من نیست، از اینجا قلم دارد…
دلم را می برد گویا دم دروازهٔ ساعات
میان خنده ها می ریخت اشک عمهٔ سادات
محمدعلی بیابانی

🌹فخرجهان🌹
می توان پا بر سر افلاک زد
آسمان را با قلم بر خاک زد

می توان با خامه هر جا پا زدن
با قلم آتش به دریاها زدن


می توان از باده و میخانه گفت
می توان از ساغر و پیمانه گفت

می توان از مِی سخنها ساز کرد
می توان پر بسته هم پرواز کرد

می توان هر واژه را تسخیر کرد
عشق را با جمله ای تفسیر کرد

می توان با شعر در امواج رفت
نی غلط گفتم که تا معراج رفت

لیک در مدح تو ای فخر جهان
میشود هر ناتوانی پُرتوان

دل تو را با عشق انشا میکند
در توان خویش معنا میکند

زینب ای دخت علی و فاطمه
ای به اسرار خدایی عالمه

عشق حیران از محبتهای تو
مات ایثار و کرامتهای تو

داده ای بر شمع درس سوختن
لاله را آموختی افروختن

رشته ای از چادرت رکن عفاف
گِرد نامت آفرینش در طواف

خاک راهت قبله ی اهل نیاز
سجده بر سجاده ات آرد نماز

کس ندیده ، ای شرف در بند تو
جز حسین بن علی لبخند تو

حیدر توکلی

🌹سالروزتولددخت امیر خواهرسلطان وعمه صاحب زمان {عجل الله تعالی فرجه} را به حضرت دوست وپدر مادر وبرادرانش تبریک وتهنیت عرض مینماییم واین روز باسرسعادت را به شمادلتنگان فرج یار شادباش میگویم .🌹👇👇👇

🌹نگارت میرسد🌹
دخترم گریان نشو الان نگارت می رسد
تاب را از کف نده تاب و قرارت می رسد
اوّلین ساعاتِ عمرِ توست قدری صبر کن
لحظه ها رد می شود صبحِ بهارت می رسد

مثلِ خورشیدی طلوع کرده ست رخسارِ حسین
دیدی آخر صاحبِ عزّ و وقارت می رسد
یک تبسّم کن فدایِ خنده هایت ،جانِ من
که نسیمی خوش میانِ شاخسارت می رسد

(دیده را وا کن ببین دلدارِ زیبا آمده)
(گریه را بس کن ببین که جانِ زهرا آمده)

دخترم عاشق شدی از لحظه ی بدوِ ورود
مادرت شکرانه ی نعمت کند بر حق سجود
عاشقی کن دل بده بر حضرت سالارِ عشق
این پسر باشد برایِ نُه فلک بود و نبود
دخترم تا می توانی یاورِ مظلوم باش
خواه در حالِ قیام و خواه در حالِ قعود
دیدی آخر خنده ی نازِ حسین ابن علی
از تو ای آئینه ی زیباترین،دل را ربود

(دیده را وا کن که آمد دلربایِ عالمین)
(چشمِ خود وا کن ببینی صورتِ ماهِ حسین)

دخترم! نقشِ تو باشد بعدِ دلبر.. محوری
کربلا را با خودت انگار هر جا می بری
روحِ تو خیلی بزرگ است صلابت پرور است
مطمئناً می کنی در کوفه کارِ حیدری
گوش کن ای بهترین همراهِ سبطینِ نبی
هم حسین را هم حسن را بعد از این تو خواهری
روز عاشورا تو را سوگند بر جانِ حسین
از گلویِ او بگیری بوسه هایِ مادری

(روزگاری جایِ من رویایِ دل کامل کنی)
(نقشه هایِ خصم را با خطبه ات باطل کنی)

محسن راحت حق

🌹نگارت میرسد🌹
دخترم گریان نشو الان نگارت می رسد
تاب را از کف نده تاب و قرارت می رسد
اوّلین ساعاتِ عمرِ توست قدری صبر کن
لحظه ها رد می شود صبحِ بهارت می رسد

مثلِ خورشیدی طلوع کرده ست رخسارِ حسین
دیدی آخر صاحبِ عزّ و وقارت می رسد
یک تبسّم کن فدایِ خنده هایت ،جانِ من
که نسیمی خوش میانِ شاخسارت می رسد

(دیده را وا کن ببین دلدارِ زیبا آمده)
(گریه را بس کن ببین که جانِ زهرا آمده)

دخترم عاشق شدی از لحظه ی بدوِ ورود
مادرت شکرانه ی نعمت کند بر حق سجود
عاشقی کن دل بده بر حضرت سالارِ عشق
این پسر باشد برایِ نُه فلک بود و نبود
دخترم تا می توانی یاورِ مظلوم باش
خواه در حالِ قیام و خواه در حالِ قعود
دیدی آخر خنده ی نازِ حسین ابن علی
از تو ای آئینه ی زیباترین،دل را ربود

(دیده را وا کن که آمد دلربایِ عالمین)
(چشمِ خود وا کن ببینی صورتِ ماهِ حسین)

دخترم! نقشِ تو باشد بعدِ دلبر.. محوری
کربلا را با خودت انگار هر جا می بری
روحِ تو خیلی بزرگ است صلابت پرور است
مطمئناً می کنی در کوفه کارِ حیدری
گوش کن ای بهترین همراهِ سبطینِ نبی
هم حسین را هم حسن را بعد از این تو خواهری
روز عاشورا تو را سوگند بر جانِ حسین
از گلویِ او بگیری بوسه هایِ مادری

(روزگاری جایِ من رویایِ دل کامل کنی)
(نقشه هایِ خصم را با خطبه ات باطل کنی)

محسن راحت حق

یابنت امیرالمومنین
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ بــرادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانــه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
گلســـتانِ علــی با او شــمیمِ دیگــری دارد
شقایق دارد از چشمانِ لاله جــام می گیرد
روایــت می کند « الجارُ ثُمَّ الدّار » را باران
که چــترِ مهربانــی بر سرِ ایتـــام می گیرد
دلِ خونِ حَسَن با خنده اش آرام خواهد شد
« کـرامت » از کنـارِ نــامِ او اکـرام می گیرد
یقیـن دارم کلیدِ کربلا در دست هایِ اوست
که در این راه زینب اختیــارِ تــام می گیرد
نمازِ سرخِ عاشــورا پس از هفتاد و دو رکعت
فقط با سجده هایِ سبزِ او فرجــام می گیرد
گُلی که خنده هایش را ندیده دیده ی خورشید
حجاب از خارِ صحرا هم شباهنگـــام می گیرد
اگر روضه بخواند خیزران هم اشــک می ریزد
اگر زینب بخواهــد معجــزه انجــام می گیرد
شکوهش می کند خَم قامتِ گلدسته ها را هم
به زیــرِ گـــامِ او ویرانــه استحکـــام می گیرد
خروشِ اشک هایش میکند خون قلبِ محمِل را
و از پیشانی اش شعــرِ حماســی وام می گیرد
چراغِ خطبه هایش ظلمِ شب را کور خواهد کرد
چنان که صبحِ صادق انتقام از شـــام می گیرد
خــبر در امتدادِ چشـــم هایش می رســد از راه
می آیـــد نـنــگ را از دامـــنِ اســـلام می گیرد
ابراهیم زمانی قم

یابنت امیرالمومنین
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ بــرادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانــه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
گلســـتانِ علــی با او شــمیمِ دیگــری دارد
شقایق دارد از چشمانِ لاله جــام می گیرد
روایــت می کند « الجارُ ثُمَّ الدّار » را باران
که چــترِ مهربانــی بر سرِ ایتـــام می گیرد
دلِ خونِ حَسَن با خنده اش آرام خواهد شد
« کـرامت » از کنـارِ نــامِ او اکـرام می گیرد
یقیـن دارم کلیدِ کربلا در دست هایِ اوست
که در این راه زینب اختیــارِ تــام می گیرد
نمازِ سرخِ عاشــورا پس از هفتاد و دو رکعت
فقط با سجده هایِ سبزِ او فرجــام می گیرد
گُلی که خنده هایش را ندیده دیده ی خورشید
حجاب از خارِ صحرا هم شباهنگـــام می گیرد
اگر روضه بخواند خیزران هم اشــک می ریزد
اگر زینب بخواهــد معجــزه انجــام می گیرد
شکوهش می کند خَم قامتِ گلدسته ها را هم
به زیــرِ گـــامِ او ویرانــه استحکـــام می گیرد
خروشِ اشک هایش میکند خون قلبِ محمِل را
و از پیشانی اش شعــرِ حماســی وام می گیرد
چراغِ خطبه هایش ظلمِ شب را کور خواهد کرد
چنان که صبحِ صادق انتقام از شـــام می گیرد
خــبر در امتدادِ چشـــم هایش می رســد از راه
می آیـــد نـنــگ را از دامـــنِ اســـلام می گیرد
ابراهیم زمانی قم

یا زینب
نشستم عشق را معنا کنم دل گفت یا زینب
نشستم دیده را دریا کنم دل گفت یا زینب
نشستم یادی از زهرا کنم دل گفت یا زینب
قیامت خواستم برپا کنم دل گفت یا زینب
زنی عاشق که زهرا گونه معنا شد قیامت را
و معصومانه بر دوشش کشد بار امامت را
همینکه لحظه ی از او نوشتن شد قلم لرزید
از او خواندم هوا در دم نفس در بازدم لرزید
به خود گفتم به سویش گام بردارم قدم لرزید
حریمی محترم کز حرمتش صدها حرم لرزید
خداوندا حریمی اینچنین را کیست سلطانش
هزاران جان فدای او هزاران تن به قربانش
نخوانش زینت بابا بگو جان علی زینب
نگو دختر بخوانش مرد میدان علی زینب
سر و سامان مولا روح و ریحان علی زینب
علی دستان الله است و دستان علی زینب
علی را آنچنان در پوست و در خون خود دارد
که گویا جسم زینب یک علی در کالبد دارد
سلام ای روز میلادت هم اشک چشم ها جاری
سلام آموزگار عشق در آیین دلداری
تلاطم داشت بین چشم هایت شوق دیداری
و این یعنی حسینت را تو خیلی دوست میداری
هنوز ای خواهر عاشق نخوردی شیر مادر را
که می خواند طپش های دلت نام برادر را
کجا وصف کسی همچون تو در قاموس من باشد
که مداح مقامات تو باید پنج تن باشد
نگهبانان اجلالت حسین است و حسن باشد
کدامین زن شبیه تو چنین مردانه زن باشد
کدامین خشم در خود این همه احساس را دارد
و در پای رکابش اکبر و عباس را دارد
اگر در چشمت اقیانوسی از امواج غم داری
اگر حال پریشان، دست بسته، قد خم داری
همان دست کریمی که حسن دارد تو هم داری
و این یعنی برای دوست و دشمن کرم داری
به زیر دین الطاف تو و آلت همه سرهاست
کرامت کمترین کار شما خواهر برادرهاست
چنانکه جز علی نام پس از احمد روی لب نیست
پس از نام حسین اسمی به غیر از اسم زینب نیست
مثال عشق تو در هیچ دین و هیچ مذهب نیست
دلی غیر از تو از عشق حسین اینسان لبالب نیست
میان سینه ام شوری ز شعر منزوی برپاست
که این آقا یک عاشق دارد آن هم زینب کبراست
الا ای عقل مبهوتت الا ای عشق حیرانت
چگونه از تو بنویسم نگویم از شهیدانت
شهیدانی که گردیدند بی پروا به قربانت
که نگذارند بنشیند خطی بر کنج ایوانت
و ای کاش این شهیدان کربلا دور و برت بودند
در آن بی محرمی سربازهای معجرت بودند
مبین که کاغذ شعر من از این بند نم دارد
که مدح تو بدون روضه ات یک چیز کم دارد
چنان نام حسین بن علی نام تو غم دارد
دگر بر عهدهٔ من نیست، از اینجا قلم دارد…
دلم را می برد گویا دم دروازهٔ ساعات
میان خنده ها می ریخت اشک عمهٔ سادات
محمدعلی بیابانی

🌹زینت شیر خدا🌹
وقتی شراب ناب در میخانه ها جور است
پس میکده تنها پناهِ عبد مخمور است
ساقی علی و ساغر میخانه کوثر شد
هر کس که مهمان شد سر این سفره ، منصور است

آنکه گدای خانه ی مولای ما باشد
در آسمان ها و زمین محبوب و مشهور است
منبعد از این میتابد از بیت علی ، خورشید
هر کس نبیند نور او را لاجرم کور است

ای حضرت خورشید ، تو نورُ علی نوری
تو زینت شیر خدایی سر مستوری

باید بیاموزم برای تو سرودن را
نذر قدمهایت کنم هم جان و هم تن را
درّی نفیس و قیمتی میسازی ای خانم
تا که بیاندازی نگاهی سنگ‌معدن را
وقتی طبیب دردها هستی ، نخواهم داد..
به عیش عالم لذت بیمار بودن را
کار مسیحا!؟ نه مسیحا کار دست توست
آموخت عیسی از تو مرده زنده کردن را

از ابتدا تا انتهای تو خدا باشد
نیمت اگر زهراست ، نیمت مرتضی باشد

مانند زهرا عصمت پروردگاری تو
شاگردِ ممتاز یلِ دُلدُل سواری تو
مثل علی و فاطمه بعد از تو!؟ ممکن‌نیست
صدیقه ی صغری یی و همتا نداری تو
هر گاه لب وا میکنی و خطبه میخوانی
چیزی شبیه حمله های ذوالفقاری تو
عرش خدا چون دفتر کار علی باشد
در دفترش قائم مقام و کارداری تو

ای وای از وقتی که چادر بر کمر داری
یا دستمال مرتضی را روی سر داری

سنگ محک در باب ایمان میشود زینب
تفسیر موضوعی قرآن میشود زینب
فهمیدم از فرمایش پیغمبر اعظم
جمع حسن جان و حسین جان میشود زینب
تفسیر عشق است و خودِ عشق است و معشوق است
در سرزمین عشق سلطان میشود زینب
زینب حسینی مذهبِ یک دانه ی دنیاست
گفتم‌حسین… و باز گریان میشود زینب

مادر سفارش کرد که در روز عاشورا…
مادر سفارش کرد که زیر گلویش را

افتاد زینب مو پریشان روی تل بی حال
افتاد از مرکب حسینش در ته گودال
جمعیتی که هجمه میبردند و جا کم بود
در زیر دست و پا تنی که میشود پامال
مرکب سواران آمدند اینبار در گودال
محمدکیخسروی

🌹زینت ولی الله العظم🌹
قرار هست که از عشق با خبر باشد
نگاه تشنه ی خورشید بر قمر باشد

حسین روبروی زینبش نشسته اگر
بناست نور در این خانه بیشتر باشد


برای خوردن آب حیات می خواهد
که خضر جزء گدایان پشت در باشد

علی به مردم عالم همیشه میگوید
بناست دختر من زینت پدر باشد

بُتِ جدا شدن از عشق خُرد خواهد شد
به دوش زینب کرار اگر تبر باشد

شبیه ما که فقیران بر سر راهیم
گدای خانه ی زینب شدست ابراهیم

نوشته اند به نام شما تعالی را
خدا برای تو میخواست شأن عالی را

برای درک بلندای نام تو حتی
نبود جرأت پرواز هیچ بالی را

تو زینت ولی اللّه اعظمی زینب
خدا به دست علی داده چه مدالی را

شنیده اند سلیمان به نام نامی تو
خریده از سر بازار عشق قالی را

بگیر قلب مرا پُر کن از محبت و بعد
دوباره پس بده این کاسه ی سفالی را

دل کسی که پر از ذکر یا حسین شود
غلام خانه ی ارباب عالمین شود

شنیده اند که از خون دوات باید ساخت
و در دو دیده دو رود فرات باید ساخت

حریم زینب کبری ستون عرض و سماست
دلیل بودنِ کلِّ کُرات باید ساخت

به خاک کرب و بلایت قسم که انسان را
نوشته اند که از خاک پات باید ساخت

فقط به خاطر اوصاف چادرت بانو
کتاب های سراسر صفات باید ساخت

حسین رمز نجات جهانیان شد پس
برای صحن تو باب نجات باید ساخت

سبوی سینه اش از جام عاشقی پُر بود
اسیر دائمی خانه ات اگر حُر بود

به خانه ی تو فلک باز راه پیدا کرد
هزار شکر , فلک تکیه گاه پیدا کرد

اسیر باغچه ی خانه ی تو بود بهشت
اگر که عزت از این بارگاه پیدا کرد

سفید بختی نوکر به رو سپیدی نیست
که شاه نوکر خود را سیاه پیدا کرد

همیشه یاور تنهایی حسین تویی
حسین با تو دوباره سپاه پیدا کرد

در آسمان پی خورشید بود اما حیف
حسین را وسط قتلگاه پیدا کرد

و گرگ ها جگرت را دوباره آزردند
همینکه پیرهن یوسف تو را بردند

علی رضوانی

کوثر زاده
در زمین و آسمان ها بی نظیری عمه جان
زیر پایت کهکشان راه شیری عمه جان
حوریه , إنسیه , راضیه , زکیه , طاهره
عصمت اللهی وبا حق هم مسیری عمه جان
بر عوالم با نگاه خود حرارت میدهی
باعث ایجاد عشق گرمسیری عمه جان
تا تو را دارم کنار خود خیالم راحت است
بین طوفان حوادث دستگیری عمه جان
از نگاه نافذت دائم بصیرت می چکد
هم غیوری هم اصیلی هم بصیری عمه جان
چشمهایت مظهر والای آیات خداست
در دل هستی بشیرا و نذیری عمه جان
مردی و مردانگی با توست ای چادر به سر!
بعد اربابم حسین نعم الأمیری عمه جان
دختر شیـرخـدا هستی و کـوثـر زاده ای
بی سبب نبود شما خیر کثیری عمه جان
دختری آیینه و آیینه دار مرتضی
دختری از صلب آقای غدیری عمه جان
زاده ی ام البنین پیش تو زانو میزند
می نشیند در برت چون سربه زیری عمه جان
گر حسین بن علی شاهنشه میخانه است
تو در این منظومه ی مستی وزیری عمه جان
محضر تو – بهتر از تاج سلیمان نبی ست –
کار و کسب آبرومند فقیری عمه جان
بهترین کدبانوی حیدر پس از زهرا تویی
خانه داری کرده ای اندر صغیری عمه جان
“اسکتوا”یت در زمین گویا قیامت کرده است
ماده شیری گرچه در ظاهر اسیری عمه جان
چند خطی نذر چشمان تو “مدحت” گفته ام
شاعری بی دست و پایم می پذیری عمه جان ؟؟
علیرضا خاکساری

امشب که از شکوفه‌ی باران لبالب است
امشب دلم به تاب و سرم گرمِ این تب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور است و مستی است و شبی عشق مشرب است
شامی که روشناییِ روز است امشب است
امشب شبِ ملیکه‌یِ دادار زینب است
این جلوه جلوه‌هایِ شبی بی کرانه است
این جذبه جذبه‌یِ حرمی پُر نشانه است
این سجده سجده بر قدمی جاودانه است
این شعله شعله‌ی نفَسی عاشقانه است
از هر لبی که می‌شنوی این ترانه است
عالم محیط و نقطه‌ی پرگار زینب است
چشمی گشود و چشمِ شقایق به خواب شد
نوری دَمید و قبله‌ی هر آفتاب شد
سِرّی رسید و معنی اُمُ الکِتاب شد
زیباترین دعایِ علی مستجاب شد
زهراست این که در دلِ گهواره قاب شد
امشب تمامِ گرمیِ بازار زینب است
بر عرشِ دستِ سبزِ نبی تا که جا گرفت
نورش زمین و هرچه زمان را فرا گرفت
حتی بهشت سُرمه از آن خاکِ پا گرفت
از عطرِ دامنش همه جا روشنا گرفت
آئینه‌ای مقابلِ رویَش خدا گرفت
تصویرِ جلوه‌های خدا وار زینب است
این کیست اینکه سُجده کند عشق در برش
این کیست این که سینه دَرَد در برابرش
این کیست این که از جَلَواتِ مطهرش
عالم نبود غیرِ غباری به محضرش
فرموده از برکاتش برادرش
آئینه دارِ حیدر کرار زینب است
تا کوچه‌اش قبیله‌ی لیلا ادامه داشت
تا خانه‌اش گدایی عیسیٰ ادامه داشت
در چشمِ او طلالوء دریا ادامه داشت
در قامتش قیامتِ مولا ادامه داشت
زینب نبود حضرت زهرا ادامه داشت
خاتونِ خانه دارِ دو دلدار زینب است
سوگند بر شُکوهِ دلِ مرتضایی‌اش
سوگند بر تَقَدُسِ کربُبلایی‌اش
سوگند بر نمازِ شبِ کبریایی‌اش
بر ریشه‌هایِ چادرِ سبزِ خدایی‌اش
تا روزِ حشر کعبه‌ی ایثار زینب است
سر چشمه‌های پُر تپشِ کوهسار از اوست
دریا از اوست جذبه‌یِ هر آبشار از اوست
تیغِ کلامِ حیدری اش آبدار از اوست
آری تمامِ هیمنه‌یِ ذوالفقار از اوست
تفسیرِ آیه‌های غم و انتظار از اوست
از کربلا بپرس علمدار زینب است
آن شانه‌ی صبور صبوری زِ ما ربود
وان قامتِ غیور قیامت به پا نمود
یک شیر زن حماسه‌یِ عباس را سرود
با دستِ خویش بیرقِ کرببلا گشود
بر بال‌هایِ زخمی‌اش افسوس جا نبود
غم را بگو بیا که خریدار زینب است
پشتش شکست بسکه بر او آسمان گریست
حتیٰ به حال روز دلش بی امان گریست
آرام بین حلقه‌ی نامحرمان گریست
از خنده‌های حرمله و ساربان گریست
بر گیسوان شعله‌ورِ کودکان گریست
شرحِ حدیثِ کوچه و بازار زینب است

آستان دیدیم و پیشانی شدیم
آسمان دیدیم و بارانی شدیم
عشق آمد باز طوفانی شدیم
بعد از این عمان سامانی شدیم
نوبتِ گنجینه الاسرار شد
حرفِ زینب شد علی تکرار شد
باز شورِ موجِ این دریا علیست
باز جانِ این مسمط‌ها علیست
تا تپیدن‌های دلها یا علیست
حرفِ اول حرفِ آخر با علیست
مرتضی امشب سلامش زینب است
فاطمه اینبار نامش زینب است
ناگهان جانِ جهان را دیده‌ای
رویِ دستی آسمان را دیده‌ای
بی کران در بی کران را دیده‌ای
چار دریا تو امان را دیده‌ای
گرچه این خانه پُر از نیلوفر است
دختر اما باز چیزِ دیگر است
در تنزل حق تعالی زینب است
این خدایم نیست اما زینب است
این حسین است این حسن یا زینب است
تا علی زهراست زهرا زینب است
آمد و جامِ خدا بر لب رسید
اولین و آخرین زینب رسید
کیست زینب کیست این مرد آفرین
کیست زینب یک تنه فتح المبین
"زن مگو خاکِ درش نقش جبین
زن مگو دست خدا در آستین"
زن اگر این است مردی چیست چیست
"فاطمه داند که زینب کیست کیست"

کیست این خورشیدِ فردای حسین
ما رات الّاجمیلای حسین
عین و شین و قاف در حایِ حسین
آمده تا پُر کند جای حسین
اینکه زیرِ شهپرش عباس بود
پله‌های منبرش عباس بود
کیست این روح شکوه ذوالفقار
کیست معنیِ علی در کارزار
کیست او "بِنتُ‌الجلال اُخت الوقار"
کیست او باید بگوید سازگار:
"ای که در تصویرِ انسان زیستی
کیستی تو کیستی تو کیستی"
از نجف گفتیم مدهوش تو بود
از عَلَم گفتیم بر دوش تو بود
از حرم گفتیم آغوشِ تو بود
از دلت گفتیم در جوشِ تو بود
گرچه در ابعاد عالم گفته‌ایم
هرچه گفتیم از شما کم گفته‌ایم
آفرید از دل تو را از جان تو را
ریخت حق در قالبِ انسان تو را
قبله وقتی هست سرگردان تو را
سجده باید کرد هر دوران تو را
تو خودت بِیتُ الحرامی کم که نیست
عمه جانِ نُه امامی کم که نیست

کعبه‌ی شش گوشه شش در داشتی
خوش بحالت شش برادر داشتی
از محبت شش برابر داشتی
چار پَر اما دو شهپر داشتی
نوری و عالم نمی‌بیند تو را
چشم نامحرم نمی‌بیند تو را
هیچ کس اینگونه حیدر را ندید
در حجاب حق پیمبر را ندید
بر جحاز ناقه منبر را ندید
زیر پایی کاخِ کافر را ندید
هیچ کس اینگونه سرداری نکرد
هیچ کس اینسان جگرداری نکرد
کربلا برشانه‌هایت بود و دید
شاهد پروانه‌هایت بود و دید
خیمه‌ها گُلخانه‌هایت بود و دید
نوبتِ دُردانه‌هایت بود و دید
بی حسینت زود پیرت کرده‌اند
ریسمانها دست گیرت کرده‌اند
آه ای دل از پریشانی بخوان
روضه‌ای از آنچه می‌خوانی بخوان
از وداعی سخت بارانی بخون
اندکی عمان سامانی بخوان
گرچه عمان منزوی شد روضه شد
این مسمط مثنوی شد روضه شد

"خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیلِ اشکش بست بر وِى راه را
دودِ آهش کرد حیران شاه را
در قفاى شاه رفتى هر زمان
بانگ مَهلاً مهلااش بر آسمان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لَختى سبک تر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوى تو
تا بـبویم آن شکنج موى تو
شه سراپا گرمِ شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد باز
دید مشکین مویى از جنس زنان
بر فلک دستى و دستى بر عنان
پس زِ جان بر خواهر استقبال کرد
تا رُخَش بوسد الف را دال کرد
همچو جانِ خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کای عِنانگیرِ من آیا زینبی؟
یا که آهِ دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق است این عِنان گیری مکن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این راه کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش

جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
معجر از سر پرده از رُخ وا مکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن"

آن قدر عاشقیم که املا نمی‌شود
مستی ما که در قلمی جا نمی‌شود
زلف مرا به پنجره‌های ضریح عشق
طوری گره زدند، دگر وا نمی‌شود
باید که ناز داشت، کمی نیز غمزه داشت
هر دختر قبیله که لیلا نمی‌شود
آن کس که خاک پای مریدان میکده است
محتاج معجزات مسیحا نمی‌شود
«تاک» مرا به عشق تو در خم گذاشتند
حالا شراب می‌شود و یا نمی‌شود
ما مثل باده‌ایم شبی امتحان کنید
انگور زاده‌ایم شبی امتحان کنید
شکر خدا که نام مرا مبتلا نوشت
از حاجیان کعبه سبز شما نوشت
شکر خدا که دست قدر، دست سرنوشت
نام مرا شریف‌ترین خاک پا نوشت
صبح ازل به خاک تو پیشانی‌ام رسید
این سجده را فرشته به پای خدا نوشت
از ما سؤال شد که اسیر تو می‌شویم؟
ما خواستیم و آیه «قالو بلی» نوشت
بالای سر در حرم کبریاییش
نام تو را به خط خودش با طلا نوشت
یعنی تمام جلوه آل عبا تویی
آیینه تمام نمای خدا تویی
اعجاز بی مثال شما تا ادامه داشت
موسی ادامه داشت مسیحا ادامه داشت
ای بارش همیشه سجاده‌های نور
در امتداد چشم تو دریا ادامه داشت
بانو اگر به آینه‌ها سر نمی‌زدید
تاریکی همیشه‌ی دنیا ادامه داشت
در آسمان چهارم افلاک جا زدیم
آیات رد پای تو اما ادامه داشت
تا زندگی‌ات را به تماشا گذاشتی
آن عمر جاودانه زهرا ادامه داشت
ای آفتاب روشن شب‌های کربلا
ای زینب مدینه و زهرای کربلا
گفتیم آسمانی و دیدیم برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم بهتری
گفتیم دختر اسد الله غالبی
ایام کوفه آمد و دیدیم حیدری
تو از زمان کودکیت تا بزرگیت
شیواترین مفسر الله اکبری
تو از کدام طایفه هستی که مستقیم
فیض از حضور علم خداوند می‌بری
بر شانه‌های سبز تو باز رسالت است
تو اولین پیمبر بعد از پیمبری
خورشید روی تو شرف مشرقین شد
یک نیمه‌ات حسن شد و نیمت حسین شد
ای ماورای حد تصور کمال تو
بالاتر از پریدن جبریل بال تو
از مادری چنین چنین دختری شود
هم خوش به حال فاطمه هم خوش به حال تو
غیر از حسین فاطمه، چیزی ندیده‌ایم
در انعکاس آینه‌های زلال تو
نزدیک سایه‌های عبورت نمی‌شویم
نامحرمان عشق کجا و خیال تو
از گوشه‌های چشم تو ساحل درست شد
محض رضای پای تو محمل درست شد
تو زینبی و شیر زن بعد کربلا
تفسیر نفس مطمئن بعد کربلا
زهرا، نبی، حسین و علی و حسن تویی
بانو تویی تو «پنج تن» بعد کربلا
ای سایه بلند اباالفضل بر سرت
ای بال جبرئیل گلستان معبرت
عباس هم رشیدی قد تو را ندید
از بس که سر به زیر بود در برابرت
شب زنده دار شام غریبان کربلا
دل بسته بر نماز شب تو برادرت
ای خطبه صدای تو نهج البلاغه‌ات
وی محمل بدون جهاز تو منبرت
هجده سربریده به دنبال چشم تو
هجده سر بریده نگهبان معجرت
ای قله نجابت توحید، جای تو
عطر حضور فاطمه دارد حیای تو
علی اکبر لطیفیان

آسمان عشق
روی دست عاشقی هرگز ندیدم منصبی
هر کسی عاشق نشد اصلا ندارد مذهبی
عشق یعنی کیمیاگر ، عشق یعنی معجزه
مرگ یعنی زندگی بی عاشقی روز و شبی

آسمان عشق می ارزد به هر هفت آسمان
تا درخشان است در آن مثل زینب کوکبی
ای دل دیوانه خاک پای زهرا را ببوس
هر که این روزی ندارد تا بگردد زینبی
بنده ی آن شیر بانوی دلیرم که نشاند
حاء و سین و یاء و نون را همتش بر هر لبی
بانی سینه زنی و روضه و دم زینب است
《این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است》
نور می بارَد خدا کوثر به کوثر داده است
بر تمام آفرینش شور دیگر داده است
لرزه افتاده به جان ابتران رو سیاه
حق دوباره یک خدیجه بر پیمبر داده است
قدر زر ، زرگر شناسد ، قدر زینب را علی
دختر مرد آفرین را حق به حیدر داده است
هر چه در زهرا و حیدر هست را عینا خدا
بی برو برگرد بر این شیر دختر داده است
جای لالایی چرا زهرا برای زینبش
نغمه جانم حسین جانم حسین سر داده است
چشم ثارالله روشن ، آمده هم سنگرش
آمده سرحلقه ی جان بر کفان لشکرش
کس ندیده مثل زینب پای تا سر فاطمه
بعد زهرا هم به خانه داشت حیدر ، فاطمه
خلق و خویش ، مهربانیش ، حیا و عفتش
فاطمه در فاطمه در فاطمه در فاطمه
دشمن شیر خدا از غیرت او ذله شد
در نماز عشق کرده اقتدا بر فاطمه
دختری را مادری کرده است خیلی برتر از
مریم و آسیه و حوا و هاجر فاطمه
هر چه آمد بر سرش دست کسی معجر نداد
فخر بر زینب کند تا روز محشر فاطمه
هر زمانی که عقیله روبرویش می نشست
خویش را از آینه می دید بهتر فاطمه
خَلفا و خُلقا همه گفتند زهرا منظر است
پس مزار زینب کبری مزار مادر است
عالمی محو کمال بی بدیل زینب است
عقل می نازد به خود وقتی عقیله زینب است
خوش به حال سوریه از او گرفته آبرو
خوش به حال علقمه ، ماهش کفیل زینب است
خوش به حال آن فدائی های مظلوم حرم
زنده ی جاوید شد هر کس قتیل زینب است
مژده آمد زائران کربلا را از بهشت
چایی شیرین موکب سلسبیل زینب است
این هزار و چارصد ساله خود ِ توحید هم
مات ِ مات از جمله ی هذا القلیل زینب است
در مناجات سحر خوبان صدایش می کنند
عبد زینب هر که شد عبد خدایش می کنند
پنج تن مانند کعبه احترامش می کنند
عرشیان مانند ما سجده به نامش می کنند
آسمانی ها برای بردن دل از خدا
خاک بوسی کبوترهای بامش می کنند
شیرمردان شیر می گردند پای منبرش
مرد میدان ها تاسی بر قیامش می کنند
تا ابد اسلام پیغمبر بُوَد ممنون او
تا قیامت قبله و قرآن سلامش می کنند
جمله جمله خطبه اش لرزه به دل ها می نشاند
کوفیان یاد علی با هر کلامش می کنند
اوست حیدر در کلام و در مرام و در قیام
پرچم حق داشت بر کف ، پا به پای چار امام
کیست این که شام را مردانه ویران می کند
عالمی را آتش عشقش گلستان می کند
یک جهان دارد اسیر ، اما اسیری می رود
جای او عرش و ولی رو بر بیابان می کند
با غل و زنجیر تازه آمده نه ذوالفقار
این زنی که این چنین مردانه طوفان می کند
کیست این که خالصانه پیش سنگ و کعب نی
یک تنه خود را سپر بهر یتیمان می کند
وقت آن گشته است تا ثابت کند پیغمبر است
راسِ روی نیزه را قاری قرآن می کند
دستهایش بشکند آنکه برای درهمی
قاری قرآن او را سنگ باران می کند
اَینَ اکبر ، اَینَ سقا ، قلب زینب شد کباب
قاری قرآن او تنهاست در بزم شراب
محمد حسین رحیمیان

يا زينب كبري (س)
آسمان از ستاره لبریز است
آخر عمر فصل پاییز است

امشب از ذهن شاعرت بی بی
غزلی آمده که ناچیز است:

وقت بد مستی زحل آمد
اول مثنوی ، غزل آمد

عید نوروز ما مبارک شد
نو بهاری در این محل آمد

شب عیدی خدا چه عیدی داد!
عید "اهلا من العسل" آمد

ماهی قرمزی که در تنگ است
برج حوت است و در حَمَل آمد

بین آغوش ساقی کوثر
ساغری ناب و لم یزل آمد

آمد و بهر مردی زن ها
تا ابد اسوه و مَثل آمد

غزل امشب هوای روضه گرفت!
یادم آمد که روی تل آمد

هم زمان با صدای وااُماش
سوت و طبل و کف و کتل آمد...
(سروده ي دوست گرامي علي كاوند)

آیینهٔ زیبایی
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوه‌گر از آیت زیبایی بود
در بهاری که نسیمش نفس جبریل است
گل ناز دگری رو به شکوفایی بود
خانه‌ای را که خدا جلوهٔ عصمت بخشید
در و دیوار پر از نقش شکیبایی بود
تا بیایند به تبریک محمد؛ جبریل،
با ملائک همه در حال صف‌آرایی بود
به خدا، چشم خدا دست خدا وجه خدا
ز جگر گوشهٔ خود گرم پذیرایی بود
تا که قنداقهٔ او را به بر آورد حسن
حالتی رفت در آنجا که تماشایی بود
ساکت از گریه نشد تا که حسینش نگرفت
این دو را چون که ز آغاز شناسایی بود
دختری داشت در آغوشِ محبت، زهرا
که سراپا همه آیینهٔ زیبایی بود
دختری داشت سراپای همانند علی
زینبی داشت که ذاتش همه زهرایی بود...
بُوَد از صبر و رضا نایبۀ خاص امام
نازم او را که به این قدر توانایی بود...
به علمداری صحرای بلا کرد قیام
رهبر قافلۀ عشق به تنهایی بود...
سیدرضا مؤید

❆❆❆❆❆❆❆
با خبر کرد نسیمی همه دنیا را
متلاطم شده دیدند دل دریا را
گل سرخی که می ‌از قطره شبنم می‌زد
مست می‌کرد ز بوی نفسش صحرا را
چه صفایی چه هوایی چه دلی داشت زمین
شور می‌داد ز حال خوش خود بالا را
چشم‌هایی به روی چشم دگر وا شد و بعد
دل مجنون کسی برد دل لیلا را
بین آغوش برادر چقدر آرام است
چقدر ناز ربودست دل بابا را
گوییا بار دگر حضرت پیغمبر دید
عکسی از ماه رخ کودکی زهرا را
زینت خانه مهتاب به دنیا آمد
زینب حضرت ارباب به دنیا آمد
چهره‌اش منعکس از طلعت روی زهراست
عشق بازیش از آن حال و هوایش پیداست
حضرت زینب کبری خودش اقیانوسی‌ست
گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست
اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست
از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست
مادری کرد برای سه امامش زینب
پس ولایت به پرستاری او پا برجاست
سوره مریم قرآن نمی ‌از تفسیرش
وسعت روح بزرگش چقدر نا پیداست
بهترین خوبترین خواهر دنیا آمد
حضرت فاطمه دیگر دنیا آمد
مسعود اصلانی

به دلم نورافتاد
قمری باز رسید و به دلم نور افتاد
ناخودآگاه مسیرم به رهِ طور افتاد
بیخبر بودم از آن حال و دلم شور افتاد
قافیه بر ورقم جفت شد و جور افتاد
گفت بنْویس که آن روح عبادات آمد
صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد
دست بردم به قلم قافیه ام نام گرفت
نام زینب به لبم خورد و لبم جام گرفت
و از این حالت خوش سینه ام آرام گرفت
مهر او از دل من غصه ی ایام گرفت
ازقدومش به دلم شوق مناجات آمد
صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد
عرض تبریک که یا فاطمه دختر زادی
دختری با جَنَم و هیبت حیدر زادی
کوثری بر نبی و کوثر دیگر زادی
بهرِ دین نبوی خودْ تو پیمبر زادی
دختر شیر خدا قبله ی حاجات آمد
صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد
گفت در حالت بیداری و در خواب حسین
جان نثار توام ای حضرت ارباب حسین
شده از داغ تو جسمم به تب و تاب حسین
کوفه و شام شدم بهر تو نوّاب حسین
تبرِ بت شکن کوفه وشامات آمد
صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد
داریوش جعفری

شهادت حضرت معصومه س

به عشق حضرت خیبرشکن آن شافع ِ محشر

رسیدی! زینتِ بابا تو را نامید پیغمبر(ص)

ملائک بوسه بر قنداقه ات دادند و جبرائیل

گشوده بر فراز ساحتِ گهواره بال و پر

پدر؛ سرمایهٔ رأفت؛ قسیم ٱلنار وٱلجنّه

خدا هم حیفش آمد که نباشد صاحبِ دختر

تمام آیه ها در گوش ِ هم یک عمر می خوانند

علی(ع) قرآن ناطق بود و زینب؛ کوثرِ حیدر

تو بنت ٱلفاطمه(س) نور دلِ إنسیه ٱلحورا

برایت نیست هرگز غیر زهرا(س) مادری بهتر

اگر نازل شدی بر خانهٔ ارکانِ خلقت حکمتش این بود؛

که باشد جمع روحِ پنج تن در جانِ یک پیکر

شدی ناموس اهل ٱلبیت! درّ نابِ نایابی

تو زینت بخش ِ اصحاب کسایی؛ بالأخص مادر

یقولُ إنّما…خواندی و در پاکیِ اهل ٱلبیت

ندارد آیهٔ تطهیر حرفی غیر از این دیگر

کلامت وارث نهج ٱلبلاغه! مطقن و گیرا

چه برّنده ست لحن خطبه هایت! گوش شیطان کر

صلابت از حیا و از وقارت میشود جاری

شکوهِ چادرت یادآورِ کعبه ست پا تا سر!

مرضیه عاطفی 🌹زینت بابا🌹

ی آنکه ز شوقت جگر خلق کباب است
گر نیم نظر لطف کنی عین ثواب است
در سجده بفرما که به پایت بدهم جان
خم کن سر این شیشه که هنگام شراب است
ای دل نظر شیر خدا حد وسط نیست
یا موج مزن یا که بجوش این چه سراب است
ذکر تو سوار است به سنگ یمن اینجا
یعنی علی از شوق علی پا به رکاب است
تاثیر اگر کرد فغان لطف تو باقی است
یک تار سر زلف تو تکمیل رباب است
اسباب تکامل همه نفی است در اینجا
انگور که چسبد به ضریح تو شراب است
آن نامه که سر بسته فرستند به کویت
گر پاره کند خادم تو عین جواب است
تیغی که تو بستی چو به گلزار ببندند
یک غنچه دمیدن همه جا عالم آب است
شمشیر‌‌ همان شمهٔ شیر است به می‌دان
جز تو به میان تیغ اگر بست خطاب است
معنی جگر صحبت باشیر ندارد
جز اینکه بگوید به ره دوست تراب است
محمدسهرابی