🌿🌿🌿

⏰لحظه دقیق تحویل سال ۱۴۰۲

ساعت ۵۴ دقیقه و ۲۸ ثانیه بامداد روز سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲ هجری شمسی، مطابق ۲۸ شعبان ۱۴۴۴ هجری قمری و ۲۱ مارس ۲۰۲۳ میلادی است.

به عبارتی، لحظه تحویل سال نو
۶ دقیقه مانده به ساعت یک بامداد است.

پیشاپیش عید باستانی و زیبای نوروز را تبریک می گیم و سالی پر از عشق به خداوند ،صلح و رشد و مهر برایتان آرزو می کنیم و امیدواریم که کل جهان نیز در سال جدید، عاری از رنج های کنونی باشد
وان شالله خداوند مهربان💖 تعجیل کند در فرج مولایمان امام زمان وامسال سال ظهور پدر مهربان ودلسوزمان امام زمان💕 قرار دهد به برکت صلوات بر حضرت محمد وآل محمد

https://s2.uupload.ir/files/33cc794e987a3e4eb36b9667159b9e40-donoghte.com__qe9i.jpg

شعر ولادت امام زمان{ عج}


امشب دوباره لوح و قلم را طلا کنم
قافیه های نابِ خدایی جدا کنم
امشب تمامِ عشق , مهیّا شده ولی
باید بساطِ شور و شعف دست و پا کنم
یوسف نشسته است , کلافی به روی دست
گوید : مقابلِ رخِ او من حیا کنم…
زیباترین عزیزِ دلِ فاطمه رسید
دیگر چگونه سروریِ مصر را کنم؟
موسی مقابلش سَرِ تعظیم آورد
عیسی نشسته است بگوید چه ها کنم؟
آقای بی نظیرِ دو عالم خوش آمدی
باید چگونه شکرِ تو را بر خدا کنم؟
نامَت بلندتر ز مقاماتِ انبیاست
امشب بر آن سَرَم که تو را برملا کنم
تو حیدری و فاطمه ای و محمدّی
اصلا نمیشود که شما را جدا کنم
گاهی حسین هستی و گاهی خودِ حسن
فرقی نمیکند چه کسی را صدا کنم…
زلفت چقدر بوی خوش و دلپذیر داشت
شب تا سحر گداییِ باد صبا کنم
امشب نشسته ام سَرِ بازارِ عاشقی
تا کار و بارِ زندگی ام را رها کنم
آقای آسمانِ منی و مقدّسی…
پس حق بده که رو به خودت اِلتجا کنم
ذکرت درست مثلِ «علی» «یا علی» بُوَد
نامَت عبادتی است که آن را ادا کنم
شوقِ رسیدنت , بخدا کُشت شیعه را
پا بر سَرَم گذار , سَرَم را فدا کنم
قنداقه ات که رفت , دلِ مادرت شکست
میگفت بر ربابِ حسین اقتدا کنم
پا بر زمین نهادی و ما بی لیاقتیم
تو میروی و من به ظهورت دعا کنم
پوریا باقری

صابر سیچانی (صابر)
گيتى امروز گلستان باشد
غيرت گلشن جنان باشد
شد شب غم فزاى هجران طىّ
روز وصل جهانيان باشد
در نشاطند جُمله ذرّات
شور محشر مگر عيان باشد
هاتفى گفت دانى از چه سبب
رشك خلد برين، جهان باشد
هست امروز نيمه شعبان
جشن مولاى شيعيان باشد
حجّت عصر، قائم بالحق
آنكه ياور بر انس و جان باشد
آنكه چون عرش و فرش، لوح و قلم
خلقتش در طُفيل آن باشد
بر در قدر و جاهش از جبريل
تا ابد سر بر آستان باشد
حكم فرماى آسمان و زمين
از خداوند مستعان باشد
نتوان وصف او كند سطرى
خامه را گر كه صد زبان باشد
خم به درگاه او پى تعظيم
چون كمان پشت آسمان باشد
هم بود ركن عالم امكان
هم شهنشاه لامكان باشد
«صابرا» با ولاى او در حشر
هر گنهكار، در امان باشد

صاحب‌الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
مرآت ولایت 5 – غلامرضا سازگار
مصحف روی تـو و چشـم گنهکار من
از چه منم عار تو؟ از چه تویی یار من؟
گر بپسندی مـرا نــاز بـه عالـم کنـم
ور بفـروشی مــرا کیست خریـدار من؟
نخلــۀ خشکیــده‌ام بــار نــدارم ولی
شکر، خـدا را که شد کوه غمت بار من
گرچه نکردی ظهور من به حضور توام
طلعت پنهان توست شمع شب تار من
هرچه تو گویی بـدم، باز نکـردی ردم
گرچـه فـراق رخت بـوده سـزاوار من
بس‌که گنـه کـرده‌ام نامه سیه کرده‌ام
وصل تو هم می‌شــود بـاعث آزار من
مهلت وصلم که نیست طاقت هجرم که نیست
پس تو بیـا و گره بـاز کـن از کار من
تـا کـه قبـولت فتـد گریــۀ ناقــابلم
گرچه سیاهم بزن خنده به رخسار من
شمع دل عالمـی بــا همگان همدمی
دور تـو پـر می‌زنـد مـرغ دل زار مـن
«میثم» دار تــوام یـار نــه عـار توام
غیـر ثنـای شمـا نیست در آثـار مـن

مرآت ولایت – غلامرضا سازگار
زین کوتهی عمر و زیـن غیبت طولانی
عمـری بـه تمنـایت بـا یـاد قـدم‌هایت
از پـارۀ دل کـردم پیـوسته گـل افشانی
گردیـده سیـه روزم می‌سازم و می‌سوزم
دارم بـه جگـر پنهـان صـد شعلۀ پنهانی
با روی تو در پاییز گیتی‌ست چو فروردین
بی‌تـو همـه جا زنـدان مردم همه زندانی
یا آن که نهان استی خورشید جهان استی
دل می‌بــری از عالـم بــا چهـرۀ نورانی
بـا چشـم خیـال خـود تا یاد رخت کردم
عالم همه جا شد روز حتـی شب ظلمانی
تنها نه همین بلبل در وصف تو می‌خواند
گل‌ها همـه گردیدند مشغول غزلخوانی
ای جانِ جهان‌پرور ای عبد خدا منظـر
بازآی و خدایی کن در کسوت انسـانی
بازآ و مــداوا کــن پیشانــی جدت را
خون پاک کن ای مولا زآن صورت و پیشانی
«میثم!» همه شب باید کوشی به دعا، شاید
گیــرد بــه دعـا پایــان ایـام پریشانی

ظهور و حضور
مرآت ولایت 5 – غلامرضا سازگار
حــرام بــاد مــرا فیـض دیـدن رویـت
اگر دهم دو جهان را به یک سـر مـویت
به هـر کجـا کـه روم زائـر جمـال تـوام
به هر طرف که نهم رو دلم بـود سـویت
قبـول نیـست نمــازم بـه پیشگـاه خـدا
مگـر کـه سجـده بیـارم به طاق ابرویت
تو غایبی و من احساس می‌کنم هر شب
که در کنـار تـو بنشستــه‌ام بـه پهلویت
تو را ظهور خوش است و مرا حضور خوش است
ظهـور کـن کـه رسانـم حضور در کویت
اگرچه جای تو خالی‌ست ای تمام ظهور
پـر اسـت مـلک خداونــد ز هیاهــویت
تمــام عالمیـان را مقــام خضـر دهند
بـه شـرط آن‌ که بنـوشند آبی از جویت
رخـت ندیده و خندیـده بـر گـل رویت
فقـط نـه شهـر سمـرقند یـا بخــارا را
نمی‌دهم دو جهان را به خـال هندویت
نشسته «میثم» دل‌خسته بر سر راهت
که سایه‌ای بـه وی افتد ز قد دلجویت

در ولادت حضرت بقیة‌الله عجل الله تعالی فرجه الشریف
مرآت ولایت 5 – غلامرضا سازگار
ای آخریـن امید رسـالت خوش آمدی
خورشید آسمـان عـدالت! خوش آمدی
سر تا به پات قدر و جلالت! خوش آمدی
بنیان‌کن اساس ضلالت! خوش آمدی
با مقدم تو گشت زمین رشک آسمان
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
اسلام بـا ولادت تـو بـاز جـان گرفت
روی ندیـدۀ تـو دل از آسمـان گرفت
دیـن بـا ولایتت شرف جاودان گرفت
«حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت»
جاء الحقت رسید بـه گوش جهانیان
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
ای از خدا سلام به جسم و به جان تو
آوای وحـی می‌شنــوم از زبــان تو
دل‌بـرده از پـدر ز مـلاحت بیان تو
قرآن بخوان که بوسه زند بر دهان تو
ای عمر وحی از نفست گشته جاودان
عجل علـی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
میـلاد تو ولادت خوبان عالم است
عید هزار موسی و عیسی‌بن‌مریم است
میـلاد اهـل‌بیت رسول مکرم است
میـلاد دیگـر شهـدای مکرم است
میـلاد سیدالشهــدا را دهـد نشـان
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
بازآ که اولیای خـدا چشم‌شـان به توست
یـاران سیدالشهــدا چشم‌شـان به توست
سرهای تشنه گشته جدا، چشم‌شان به توست
مکه، مدینه، کرب‌و‌بلا چشم‌شان به توست
کعبه گشوده چشم به راه تو همچنان
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
ما از تو دور و جای تو پیوسته بین ماست
روی ندیـده‌ات همـه جا نور عین ماست
چشم انتظار ماندن ما دین و دِین ماست
جمعـه گــواه نالـۀ ایـن الحسین ماست
یک جمعه این سوال نیفتاده از زبان
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
تو خود شبان و این رمه در انتظار توست
چشم جهانیـان همـه در انتظار توست
مولا! بیـا کـه فاطمـه در انتظار توست
خورشید نهـر علقمـه در انتظار توست
بر بازوی عموی خود این جمله را بخوان
عجـل علی ظهـورک یا صاحب‌الزمان
****
تو غایبی و خلق جهان در حضور توست
ملک خـدای عزوجـل غـرق نـور توست
جای تو خالی است و جهان پر ز نور توست
آقـای عیدهــا همـه روز ظهــور توست
از چشم ما نهانی و در عالمی عیان
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
بی تـو شـب سیــاه شـده روزگار ما
بی ‌تو شده است خنده گل نیش خار ما
رنـگ خـزان گرفتـه سراسر بهـار ما
بــازآی ای قــرار دل بـی‌قــرار ما
بازآ که ذکـر مـا شده الغوث الامان
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
کی می‌شود که پای به چشم بشر نهی؟
عمامــۀ رسـول خـدا را به سر نهی
بر قلب دشمنـان ولایت شـرر نهی
تا یک نظر به جـانب اهل نظر نهی
رخ بر تمـام منتظـرانت دهـی نشان
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
ای زخــم پیکـر شهــدا بی‌قرار تو
چشم علی به دست تو و ذوالفقار تو
فریـاد انتقـام شهیـدان شعـار تو
لبخند می‌زند عموی شیرخوار تو
کای دست انتقـام خداونـد لامکان!
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
دست حقّی و کاتب لوح و قلم تویی
بهـر ظهـور، بیـن امامان علم تویی
بگشای رخ که هادی کل امم تویی
مـولا! بیـا! بیـا! کـه امام حرم تویی
گویـد بـلال بـر تـو به بام حرم اذان
عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
****
ای دست اولیــای الهـی به دامنت
جوشن کبیر در صف پیکار جوشنت
پیـــراهن حسیــن، بـرازندۀ تنـت
«میثم» تمام چشم شده بهر دیدنت
چشمش بود به راه تو، اشکش به رخ روان
عجـل علـی ظهورک یا صاحب‌الزمان

در ولادت حضرت صاحب‌الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
مرآت ولایت 5 – غلامرضا سازگار
عیـد است ولـی عیـد قیـام بشریت
در پرتــو میــلاد امـــام بشــریت
بـا دست کــرم ذات خداونـد تعـالی
زد سکــۀ اقبــال بــه نـام بشریت
از خم طهورا که خدا ساقی آن است
بـا دست خـدا پـر شده جام بشریت
امشب ببر ای باد صبا پیشتر از صبح
بـر سامـره پیـوسته سـلام بشـریت
عالم همـه‌جـا وادی طــور است ببینید!
در دست حسن مصحف نور است ببینید
****
خیزیـد همـه سـورۀ والشمس بخـوانید
گل در قـدم مهــدی موعــود فشـانید
از جـام شرابـی که خـدا ساقی آن است
پیوستــه بنوشیـد و بـه یـاران بچشانید
تنها نه فقط شب، شبِ مهدی‌ست، بگویید
میــلاد ائمــه اسـت بدانیــد بدانیـــد
خیزیـد و ببندیــد همـه بار سفر را
محمل به سوی کعبۀ مقصود برانید
امشب خبری خوش به بنی‌فاطمه آمد
بـوی گـل نـرگس بـه مشام همه آمد
****
عیـد ملک و جـن و بشر باد مبارک
بـر شـانۀ خورشیـد قمـر باد مبارک
طوبـای امیـد همه خوبان جهـان را
در نیمـۀ ایــن مـاه ثمـر باد مبارک
آوای خدا می‌شنوم از لب مهدی
این زمزمـه بر مرغ سحر باد مبارک
پیغـام خـدا را برسانیــد بـه نرگس
کای مـادر فرخنده! پسر بـاد مبارک
ای خیل ملک پیش روی مادر مهدی
آییــد و بگردیـد بـه دور سـر مهدی
****
دیدید همه کعبۀ روح شهدا را
دیدید همه آینـۀ غیب‌نمـا را
دیدید همه بر سر دست حسن امشب
هنگام سحر صورت مصباح‌ هـدی را
امشب همه بـار سفـر سامـره بستیم
داریم بـه دل شوق تماشـای خـدا را
از مرغ سحـر بـا گل لبخنـد بپرسید
کی دیده در آغوش سحر شمس ضحی را
یاران! شب عیـد آمده بیدار بمانید
باید همه از فاطمه عیدی بستانید
****
این جان جهان، جان جهان، جان جهان است
این روح روان، روح روان، روح روان است
این چارده آیینه جمال است به یک حسن
آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
ایـن ختـم ائمــه اسـت بدانیـد بدانیــد
چونـان کــه نبی خاتـم پیغامبران است
گــر کفــر نبــاشد بگـذارید بگـــویم
چشمان خـدا بـر مـه رویش نگران است
هر لحظه پدر شیفتۀ تاب و تب اوست
ناخـورده لبن آیـۀ قرآن به لب اوست
این است که دادنـد امامـان خبرش را
داده است خدا مژدۀ فتـح و ظفرش را
تا آیـۀ قـرآن بـه لـبش بود، مـلایک
دیدنـد به لـب خنـدۀ شـوق پدرش را
ای کاش نبی بود که بوسد چو حسینش
تنها نه دهان بلکه ز پا تا به سرش را
جاءالحـق بـازوش کـه دیدیـد ببینید
نقش زهـق‌البـاطل دست دگـرش را
این نور دل فاطمه فرزند حسین است
بر لعل لبانش گل لبخند حسین است
ای خلـق جهـان منتظر روز ظهورت!
پیوستـه زمـان منتظـر روز ظهـورت
هم در غم هجران تو پیران همه مردند
هم نسـل جـوان منتظر روز ظهورت
بلبل سر هر شاخـه غزلخـوان فراقت
گل‌هـای خـزان منتظـر روز ظهورت
تو یوسف گم‌گشتۀ اسلام چو یعقوب
بـا قـد کمـان منتظـر روز ظهـورت
یعقوب به ما مژده دهد آمدنت را
از مصر شنیدیم بوی پیرهنت را
****
ای دست خدا! دست خدا یار تـو باشد
بازآ که حـرم عـاشق دیـدار تـو باشد
بازآ که حسین‌بن‌علی چشم به راه است
بازآی کــه عبـاس علمـدار تـو باشد
تو یوسف زهرایی و صد یوسف مصری
سردرگم و جان بر کف بازار تـو باشد
بازآی که هفتاد و دو سربـاز حسینی
دلباختــۀ مکتـب ایثــار تـو بــاشد
تو پاسخ فریـاد امـام شهدایی
تو منتقم خـون امام شهدایی
****
بازآی که آییـن پیمبـر بـه تـو نازد
بازآ که علـی، فاتح خیبـر به تو نازد
روزی که بگیری به کفت تیغ علی را
آن روز ببیننـد که حیـدر به تو نازد
روزی که ز قبر، آن دو نفر را تو درآری
حق است که صدیقۀ اطهر به تو نازد
آن روز ببیننـد همــه بـا گـل لبخند
بر شانـۀ بابا علـی‌اصغـر بـه تـو نازد
ای وسعت ملک ازلی محفل نورت
ما عیـد نداریـم مگـر روز ظهورت
****
از لالــۀ زخـم شهــدا خنـده برآید
کای منتظران! منتظران! منتَظَر آید
از چار طرف چشم گشاییـد به کعبه
تـا سوی حرم حجت ثانـی‌عشر آید
این یکه‌سواری که نهد روی به کعبه
مهدی‌ست که از بهر نجات بشر آید
چشم همه روشن که به فرمان الهی
از پیــرهن یــوسف زهـرا خبـر آید
«میثم» چه نکو گفت تو را دوست که شاید
ایـن یار سفـر کـرده همیـن جمله بیاید
داروی زخم
یک ماه خون گرفته 5 – استاد سازگار
ای دادخــواه عتــرت و قـــــرآن بیا بیا وی زخـم دیـن به تیغ تو درمان بیا بیا
از زخـم هـر شهیـد ندا می‌شود بلند کــای التیـــام زخــم شهیدان! بیا بیا
تاچند شیعه نالۀ «یابن‌الحسن» زند؟ ای شیعــه را پنــــاه و نگهبـان بیا بیا
تاکی سرحسین به دروازه‌های شام بـر نـــی کنـد تـــلاوت قـــرآن؟ بیا بیا
تا کی گُلان سوختـۀ وحی، پای‌شان خــونین بـــوَد ز خـــار مغیلان؟ بیا بیا
تاکی میان مقتل خون دست و پا زند جدّت، حسین با لب عطشان، بیا بیا
تا کی مهار ناقۀ زینب به دست شمر بااشک چشم و موی پریشان؟بیا بیا
تا کی ز ســوز سوختن خیمه‌هایتــان در قلـب شیعـه آتـش سوزان؟ بیا بیا
تا کی بـه خــاک دامن گـودال قتلگاه جسم حسین،زخمی و عریان؟بیا بیا
درمان درد عترت و قرآن ظهور توست داروی زخـــــم‌هـای فـــــراوان! بیا بیا
«میثم»که هست مرثیه‌خوان در غم حسین
خــــواند تــــو را بـــه دیـــدۀ گــریان: بیا! بیا!
می آیی
یک ماه خون گرفته 5 – استاد سازگار
نگـــاه رحمتت بــر مـــاست؛ می‌دانم که می‌آیی
ز اشــک دوستـان پیداست؛ می‌دانم که می‌آیی
گـذشته چـــارده قـــرن و هنــوز ای یــوسف زهرا
تــو تنهـــا و علـی تنهــاست می‌دانم که می‌آیی
بــه گـــوش شیعـــه از پشـتِ در آتــش‌زده گویی
صـــدای نالــۀ زهــــراست می‌دانــم کــه می‌آیی
بـه یــاد کـــربلا، کــــرب و بلا شــد عـــالم امکان
زمــان، هـر روز عاشوراست، می‌دانم که می‌آیی
هنـــوز آیــــات قــــرآن از لـب جــدّت بــه نوک نی
بـه گــوش زینـب کبـراست، می‌دانـم که می‌آیی
بــه یـــــاد آب‌آب تشنگــــان، چشـــــم محبـــانت
ز اشک و خون دل دریاست، می‌دانم که می‌آیی
هنــوز آن زخـم پیکـانی که بر چشم عمویت خورد
به چشم خون‌فشان ماست می‌دانم که می‌آیی
تمــــاشـای خیــــالیِّ ســـر اصغـــر بـه نــوک نی
شــرار آتــش دل‌هــاست می‌دانــم کــه می‌آیی
بــه خــون پــاک مظلـومانِ عالم می‌خورم سوگند
کــه مهدی مصلـح دنیـاست می‌دانم که می‌آیی
اگرچه غایبی «میثم» به چشم خویش می‌بیند
لــوای دولتت بـــرپاست می‌دانــم کـــه می‌آیی

یا مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف
صیام تا قیام 4 – غلامرضا سازگار
ای مصلح حقیقی عالم بیا بیا
وی منجی همیشۀ عالم بیا بیا
بی روی تو نشاط، هم از ما گرفته رو
عالم شده است خیمۀ ماتم بیا بیا
بالله قسم تو وارث دین پیمبری
ای زادۀ پیمبر اکرم بیا بیا
از آن زمان که سرو قد فاطمه خمید
مانده هنوز قامت ما خم بیا بیا
از لحظه‌ای که صورت زهرا کبود شد
بر روی ماست هاله‌ای از غم بیا بیا
با یاد حنجری که بریدند از قفا
هر روز ماست ماه محرم بیا بیا
در سوک سینه‌ای که سَنان با سِنان
شکافت سوزد هنوز سینۀ ما هم، بیا بیا
بر طفل شیرخوار شما، شیعه شیر ناب
از اشک دیده کرده فراهم بیا بیا
از لحظه‌ای که عمه‌‌ات آمد به قتلگاه
شد قتلگاه، وسعت عالم بیا بیا
از شعله‌های دامن طفل یتیمتان
سوزد هنوز سینۀ «میثم» بیا بیا

هم عدد
صیام تا قیام 4 – غلامرضا سازگار
مدینه، مکه، نجف، کاظمین، کرب‌و‌بلایی
عزیز مصر ولایت! ولی عصر! کجایی؟
صفا و مروه و حجر و حطیم و کعبه و زمزم
تمام، دیده به ره دوختند تا تو بیایی
گهی به سامره گاهی کنار مسجد کوفه
گهی برای زیارت کنار قبر رضایی
بیا که پرچم خون خداست چشم‌به‌راهت
بیا که منتقم خون سیدالشهدایی
خدا کند به حرم با دو چشم خویش ببینم
که بین حجر و حجر رخ به حاجیان بنمایی
رسد ندای انا المهدی‌ات ز کعبه به عالم
از این ندا همه را جان دهی و دل بربایی
سپاه بدر و سپاه تو هم عدد بود آری
تو در مقام و جلال و شرف، رسول خدایی
ز چشم خود گله دارم نه از تو ای گل نرگس
که با منی همه جا و نبینمت به کجایی
پیمبر است به شهر مدینه چشم‌به‌راهت
که اشک ریزی و بر انتقام فاطمه آیی
دعای شیعه همین ذکر «میثم» است که
گوید عزیز فاطمه! مولا! بیا تو صاحب مایی

دولت جاوید
صیام تا قیام 4 – غلامرضا سازگار
خدا کند که سحر بعد شام تار بیاید
دعا کنید که روز ظهور یار بیاید
چو نخل خشک بگیرید دست خویش به بالا
دعا کنید که نخل دعا به بار بیاید
جهان ز روی محمد بهار بود، خدا را
دعا کنید که بار دگر بهار بیاید
دعا کنید که بر انتقام خون شهیدان
عزیز فاطمه با چشم اشکبار بیاید
دعا کنید که با پرچم امام شهیدان
یگانه منتقم خون کردگار بیاید
دعا کنید که این صبح جمعه از سوی مکه
قرار آخر دل‌های بی‌قرار بیاید
دعا کنید علمدار داد و قسط و عدالت
ز مکه با علم نصر و ذوالفقار بیاید
دعا کنید در این قحط سال نور، خدا را
که آفتاب از آن سوی کوهسار بیاید
دعا کنید به خون گلوی لاله‌عذاران
که باغبان ولایت به لاله‌زار بیاید
دعا کنید ز سوز درون خویش چو «میثم»
که صبح دولت جاوید هشت و چار بیاید

یا مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف
صیام تا قیام 4 – غلامرضا سازگار
برده ندیده دل ز ما صورت دلربای تو
جلوه‌گر از نقاب، هم روی خدانمای تو
مصلح کل عالمی منجی نسل آدمی
دست خداست سیدی! دست گره‌گشای تو
پیش‌تر از ولادتم مهر تو بوده عادتم
تو بودی آشنای من، من شدم آشنای تو
همدم سینه‌خستگان! یاور دل‌شکستگان!
ای همه جا کنار من بگو کجاست جای تو
تو کعبه‌‌ای تو زمزمی ذکر بگو مگر دمی
رسد به گوش عالمی زمزمۀ دعای تو
چه می‌شود که دل برد دیدۀ تو ز دست ما
چه می‌شود که گل کند بوسۀ ما به پای تو
خوش آن دمی که بنگرد شهید دشت کربلا
پرچم سرخ خویش را بر سر شانه‌های تو
رو به سوی مطاف کن طواف کن طواف کن
تا ببرد دل از حرم چهرۀ دلربای تو
صدایت از حرم رسد به گوش عالمی،ولی
خوشا کسی که در حرم می‌شنود صدای تو
سلطنت بهشت را خنده زنان رها کند
«میثم» اگر شبی شود پشت دری گدای تو

سرود دیگر حضرت مهدی علیه السلام
مرآت ولایت 4 – غلامرضا سازگار
ز گهـوارۀ مهدی شود بوی خدا حس
بریزید گل یاس به پـای گل نرگس
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
بگیرید به کف جانکه دلـدار رسیده
بیاییـد که یوسفبـه بـازار رسیده
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
نبی را ثمـر آمدعلـی را قمـر آمد
رضا را جگر آمدحسـن را پسر آمد
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
به رخ سورۀ فرقان بـه لب آیۀ قرآن
کفش بحر کرامت دلش مرکز ایمان
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
در این دورۀ غیبت نشستیم حضورش
همـه منتظرم من بـه امیـد ظهورش
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
بـه یــارب امامـان به آمین محمّد
به کامل به ظهورششود دین محمد
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
خبر بر همه عالم رود سینه به سینه
کـه ریحانـۀ زهرا می‌آیـد بـه مدینه
شده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن

نیمه‌ی ماه شعبان
میلاد امام زمان
بنداول
چشم وا کردم تماشایت کنم
گم شدم شاید که پیدایت کنم
من شدم مجنون لیلایت ولی
تا زیارت بین صحرایت کنم
دوش گردیدم مطهر از گناه
تا که سجده بر قدمهایت کنم
خیره در آیینه‌ی حسنت شدم
تا تماشا قد و بالایت کنم
درخماری بودم و مستت شدم
ایستادم تا که شیدایت کنم
در سحر آمد ندا یار آمده
یوسف کنعان به بازار آمده

بنددوم
حضرت نرجس پسر آورده است
روی دست خود قمر آورده است
بهر پروازی به سوی آسمان
ای محبان بال و پر آورده است
از برای انتقام دشمنان
در صف میدان جگر آورده است
جبریل وحی هم از آسمان
در حرای دل خبر آورده است
میزند فریاد جاءالحق رسید
مصلح کل بشر آورده است
غنچه‌نرگس ز نرجس وا شده
عسکری امشب دگر بابا شده


بند سوم
از سماء دیدم که اختر آمده
ساغر ساقی کوثر آمده
ختم گردیده امامت بعد از او
معنی الله و اکبر آمده
شور عشقی در دلم برپاشده
گوئیا که شور محشر آمده
نخله‌ی توحید هم داده ثمر
عرش حق را باز زیور آمده
بهر دیدار جمالش از سماء
حضرت عیسی با سر آمده
بایشوعا گفت عیسی این پسر
در دو عالم میشود فخر بشر


بندچهارم
مهدی آمد سینه‌ها آگاه شد
چهره‌ی نورانیش چون ماه شد
مهدی آمد شد امید فاطمه
کارهای شیعه رو به راه شد
مهدی آمد دین حق رونق گرفت
روزگار از نور او دلخواه شد
مهدی آمد شد عمود دین حق
یوسف از حسنش برون ازچاه شد
مهدی آمد گشت ختم‌الاوصیاء
بر زمین و آسمانها شاه شد
سامرا رشک برین از نور او
سینه‌ی سینای عالم طور او

بند پنجم
ساقیا ساغر بده هوهو کنم
من از این می کسب آبرو کنم
ساقیا یک جرعه از کوثر بده
تاکه جسم خویش شستشو کنم
ساقیا بهرم سبو آورده‌ای
هستیم را من برایت رو کنم
بر سر بالین عشقت تا سحر
همچو شمع کشته‌ای سوسوکنم
لیله قدرم شده گسیوی یار
سجده بر زلف و خم ابرو کنم
هرکه میپرسد ز من گویم عیان
دین و دنیایم شده صاحب زمان

نیمه‌ی ماه شعبان
میلاد امام زمان
بنداول
چشم وا کردم تماشایت کنم
گم شدم شاید که پیدایت کنم
من شدم مجنون لیلایت ولی
تا زیارت بین صحرایت کنم
دوش گردیدم مطهر از گناه
تا که سجده بر قدمهایت کنم
خیره در آیینه‌ی حسنت شدم
تا تماشا قد و بالایت کنم
درخماری بودم و مستت شدم
ایستادم تا که شیدایت کنم
در سحر آمد ندا یار آمده
یوسف کنعان به بازار آمده

بنددوم
حضرت نرجس پسر آورده است
روی دست خود قمر آورده است
بهر پروازی به سوی آسمان
ای محبان بال و پر آورده است
از برای انتقام دشمنان
در صف میدان جگر آورده است
جبریل وحی هم از آسمان
در حرای دل خبر آورده است
میزند فریاد جاءالحق رسید
مصلح کل بشر آورده است
غنچه‌نرگس ز نرجس وا شده
عسکری امشب دگر بابا شده


بند سوم
از سماء دیدم که اختر آمده
ساغر ساقی کوثر آمده
ختم گردیده امامت بعد از او
معنی الله و اکبر آمده
شور عشقی در دلم برپاشده
گوئیا که شور محشر آمده
نخله‌ی توحید هم داده ثمر
عرش حق را باز زیور آمده
بهر دیدار جمالش از سماء
حضرت عیسی با سر آمده
بایشوعا گفت عیسی این پسر
در دو عالم میشود فخر بشر


بندچهارم
مهدی آمد سینه‌ها آگاه شد
چهره‌ی نورانیش چون ماه شد
مهدی آمد شد امید فاطمه
کارهای شیعه رو به راه شد
مهدی آمد دین حق رونق گرفت
روزگار از نور او دلخواه شد
مهدی آمد شد عمود دین حق
یوسف از حسنش برون ازچاه شد
مهدی آمد گشت ختم‌الاوصیاء
بر زمین و آسمانها شاه شد
سامرا رشک برین از نور او
سینه‌ی سینای عالم طور او

بند پنجم
ساقیا ساغر بده هوهو کنم
من از این می کسب آبرو کنم
ساقیا یک جرعه از کوثر بده
تاکه جسم خویش شستشو کنم
ساقیا بهرم سبو آورده‌ای
هستیم را من برایت رو کنم
بر سر بالین عشقت تا سحر
همچو شمع کشته‌ای سوسوکنم
لیله قدرم شده گسیوی یار
سجده بر زلف و خم ابرو کنم
هرکه میپرسد ز من گویم عیان
دین و دنیایم شده صاحب زمان

یا ولی الله
تا تو هستی به دلم مهر کسی دیگر نیست
خلوت سینه اسیر هوسی دیگر نیست
عطش خواستنت کرده دلم را سیراب
غیر باران تو فریادرسی دیگر نیست
آخر ای یار سفرکرده به یاران برگرد
کاروان را ز غم تو نفسی دیگر نیست
بیم راه و خطر غفلت و اندوه غبار
با تو سهل است و مرا دسترسی دیگر نیست
در تمنای تو آواره‌ترین همراهم
عاشقت شیعه‌ی بانگ جرسی دیگر نیست
مرگ بر من اگر از یاد تو غافل باشم
این جهان با ‌تو که باشم قفسی دیگر نیست
مصطفی کارگر

یوسف ترین قمر


امشب بهانه ها همگی جور می شود
حتی پیاله کاسه ای از نور می شود
وقتی نگاه یار قدم رنجه می کند
چشم تمام صاعقه ها کور می شود
بهر خوش آمدید به پای ادیب عشق
شعر و شعور اهل ادب شور می شود
لعلی که غمزه های نگاهش درست کرد
والله باعث تب انگور می شود
از بس که محو او شده ماه چهارده
پشت نقاب, جلوه ی مستور می شود
بلقیس را بگو که سلیمان ما ببین
آن کس که شاه روبرویش مور می شود
با زلف ذوالفقار زِ قبضه درآمده
دنیا برای خصم علی گور می شود
وقتی دعای فاطمه پشت و پناه اوست
چشم حسود از نظرش دور می شود
امشب جمال محشر کبری جلا گرفت
ذکر اَنَا الحق است که شیپور می شود
یوسف ترین قمر سر بازار آمده
در جلوه ای زِ حیدر کرّار آمده
امشب تمام ﻣﺄذنه ها را اذان بده
آیات روح بخش خدا را نشان بده
سجاده پهن کن که مکبّر به صف شده
قدقامتت نشان زمین و زمان بده
الله اکبر تو مرا مست می کند
جامی بیار و بر دل خسته توان بده
هرکس قنوت دست تو را دید,سجده کرد
قدری سجود سجده کنان را امان بده
امشب به پای منبر تو آسمان نشست
دستی برای عرش الهی تکان بده
بی اذن تو تکلم مدح تو کار کیست؟
در حدِّ چند بیت , سخن را زبان بده
هرچیز هست و نیست مسخّر به نام توست
لطفی کن و دوباره زمان را مکان بده
ته مانده ی غذات نمک گیر می کند
آقا بیا یکی دو سه تا استخوان بده
دستی برای دامنتان جور کرده ام
بالی برای پر به سوی آسمان بده
وقتی زمان خلق دوعالم فرا رسید
ما را خدا به پای رکاب تو آفرید
سر میزنم به سینه ی صحرای انتظار
موجم برای صخره ی دریای انتظار
طی می کنم به شوق تمنای وصل دوست
امروز را به نیّت فردای انتظار
ما را گدای خانه ی آقا نوشته اند
هستیم تا ابد پسِ درهای انتظار
پرونده ی قبولی عرض ارادتم
ﺗﺄیید می شود پیِ امضای انتظار
باید هزار مرتبه شکر خدا کنم
وقتی رسیده ام به بلندای انتظار
این انتظار روزی من را رسانده است
سر می نهم به خاک کف پای انتظار
باید تمام آنچه منم را رها کنم
از خود گذشتگی ست الفبای انتظار
از کودکی قنوت نمازم برای توست
عمرم حلال شد به تمنای انتظار
مُستَشهَدینَ بَینَ یَدَیک تو از ازل
گفتند: اِنَّ ذِکرَکَ أحلی مِنَ العَسَل
ای مستجاب گریه ی چشم انتظارها
ای آشنای غصه ی دل بیقرارها
یوسف ترین جمال فرستاده ی خدا !
ای آخرین نمونه ی پروردگارها
یک عمر را بخاطر یک روز مانده ام
آثار عاشقی ست از این گونه کارها
پای رکاب تو همه سردار می شوند
آماده ام شبیه همین سر به دارها
چشمم به آسمان غروب سه شنبه بود
امّا نیامدی سر قول و قرارها
گوشه نشین مجلس تنهایی توٲم
بانی بزم هرشب گوشه کنارها
قدری برای اشک شما روضه خوان شوم
حاجت گرفته ام زِ همین راه , بارها
از روی نیزه ها سری افتاد روی خاک
کوچکترین ستاره ی نیزه سوارها
وقتی رباب دید, صدا زد: ازاین به بعد
رحمی کنید بر گلوی شیرخوارها
در زیر آفتاب نشست و زِ غم سرود:
ای نیزه! کاش کودک نازم پسر نبود
حمید رمی

سرود ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
مرآت ولایت 5 – غلامرضا سازگار
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
تو شمع جمـع عالمی ماه زهرایی
تو طور و محکماتی و نور و طاهایی
تو منجــی جهانـی و یـاور مایی
تو نـور حـی سرمـدی یا اباصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
****
تو جان جان عالمی جان به قربانت
پدر شکفته چون گل از صوت قرآنت
بوسه زده بـر دهـن و لب خندانت
آینـــۀ محمّـــدی یــا ابـاصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
****
ای صلوات کبریـا بـر گـل رویت
ای همـۀ بهشتیـان سائـل کویت
دست خدا، دست خدا دست و بازویت
یا سیـدی یا سیـدی یا ابـاصـالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
****
تویـی معـز الاولیـا یا ولی‌الله
تویـی امیـد انبیـا یـا ولی‌الله
به جـان فاطمـه بیـا یـا ولله
چرا نهان ز ما شدی یا اباصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
****
سلام ما سلام ما به قیام تو
دورد ما درود ما به صیام تو
حقیقت وحی خدا در پیام تو
امید آل احمـدی یا اباصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
****
جای تو خالی و جهان غرق نور تو
تو غایبی و عـالمی در حضـور تو
عبادت خالص ما شوق و شور تو
مؤیـد و مؤیــدی یــا ابـاصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح

سرود ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
مرآت ولایت 5 – غلامرضا سازگار
عید نجـات بشر آمد
حجّت ثانی عشر آمد
مهدی موعود!
حجت معبود!
عید میلادت مبارک
****
کرده جهان بوی خدا حس
از نفست ای گـل نـرگس
مسیح عالـم!
قبلــۀ آدم!
عید میلادت مبارک
****
بر لب تـو ذکر خداوند
بر لب زهرا گل لبخند
یوسف زهرا!
امید دل‌ها!
عید میلادت مبارک
تو آرزوی شهـدایی
منقتم خون خدایی
امید احمـد!
روح محمّد!
عید میلادت مبارک
****
ای مــه دلربــای بابا
قرآن بخوان برای بابا
امـام قـرآن!
تمـام قـرآن
عید میلادت مبارک
****
حیدر و احمد به تو نازند
آل محمّـد بـه تـو نازند
تو جان جانی
جــان جهانی
عید میلادت مبارک
****
کعبـه بـود در انتظارت
حسین گشته بی‌قرارت
چشم سپاهت
بود به راهت
عید میلادت مبارک

حضرت باران

سـلام ‌حضرتِ باران اجازه می خواهم
اگر اجازه دهی شعرِ تازه می خواهم
برای جلد شدن آب و دانه لازم‌ نیست
برایِ عشق سرودن بهانه لازم نیست
تویی بــهانه ی خورشید وقتِ تابیدن
تویی بــهانه ی بــاران بــرایِ باریدن
بدونِ تو همه ی چشمه ها کویر شدند
و جمعه جمعه در این انتظار پیر شدند
بیا به حرمتِ بــاران… بیا بمان مولا
برایِ منتظرانت غــــزل بخوان مولا
بیا که غصه فراوان ‌بیا که غم داریم
میانِ فصلِ زمستان ، بهار کم داریم
بیا که ‌‌دیــن و شــریعت به اشتباه افتاد
بیا که شیعه‌کشی در جهان به راه افتاد
به اشک‌ و گریه ی بی اختیار می خندند
بیا ببیــن که بر این ‌انتظــار می خندند
بس است این‌همه دوری بس است این‌هجران
چه قدر صــبر و تحمّل …؟ ببــار ای بــاران
ببار و باز بر این ‌شعر جانِ تازه بده
و باز هم به قلم ‌هایمان اجــازه بده
دوباره با ادب و احـــترام‌ بنویسیم
اگر اجازه دهی از قیـــام بنویسیم
بیا عدالتِ مطلق مسیر می خواهد
ســپاهِ منتظرانت امیر می خواهد
زمین و کلِّ زمان را بخند و زیبا کن
حــکومتِ علوی را به عدل بر پا کن
بیا‌ و این غم ‌و این‌ انتظار را بردار
به ‌کعبه تکیه بزن ذوالفقار را بردار
ببند بر ســرت عمّامه ی پیمبر را
دوباره زنده بکن‌ اعتبــارِ حیدر را
بیا بگیر به شمشــــیرِ انتقامِ علی
سزایِ بغضِ ‌در و سیلیِ به‌ مادر را
بیا ‌مدینه و روضه بخوان کنــارِ بقیع
بخوان که اشک بریزیم بغضِ آن در را
و روضه روضه سری هم ‌به کربــلا بزنیم
بخوان تو بوسه ی خنجر به رویِ حنجر را
که پایمــالِ جهنم شده بهشــــتِ خدا
نشانده اند سپس رویِ نیزه ها سر را
تمامِ دشــــتِ بلا را ببار ای باران
ببــار غربتِ این ‌خواهر و برادر را
سپس کنارِ همین کاروان برو تا شام
ببین وداعِ پدر با سه ســاله دختر را
ببخش حضرتِ باران… ببخش حالِ مرا
ببخش تا که بگـــویم کــلامِ آخــر را :
اگرچه این‌ شبِ هجران هنوز تاریک است
قســم به نور که صبحِ ظهور نزدیک است
ابراهیم_زمانی

پیش از شروع خلقت


پیش از شروع خلقت, قبل از وجود آدم
وقتی نبود حوا, وقتی نبود آدم
تاریک بود و خاموش, حق مانده بود با حق
در هیچ محض, تنها, در آن سکوت مطلق
ناگاه از آن سیاهی, زد شعله ای شراره
روشن شد عرش اعلی, با چارده ستاره
از بین انجمن سبز, می شد یکی پیمبر
یک نور فاطمه شد, یک نور نیز حیدر
یک نور شد حسین و , یک نور مجتبی شد
از مابقی انوار , خلق امامها شد
جمع ائمه بودند, خندید حق و آنگاه
اینگونه شد مقدر, باشی بقیه الله
یک گل که عطر و بویش, از عرش می شود حس
یک شاخۀ گل یاس, اما به رنگ نرگس
چشمت کشیده می شد, با رنگ دلربایی
دست تو را خدا ساخت, بهره گره گشایی
مثل هزار و یک شب, هر تار گیسویت شد
تو آمدی و قبله, محراب ابرویت شد
پیشانی بلندت, خورشید فاطمی بود
پایان طرح رویت, یک خال هاشمی بود
دل برد از خدا هم, خال سیاهت آقا
مبهوت کرد ما را, برق نگاهت آقا
در پیش روی ماهت, ابری کشیده می شد
تو پشت ابر و تنها, نور تو دیده میشد
آن روز نامتان را, نعم الامیر کردند
در پیچ و تاب زلفت, ما را اسیر کردند
بعد از تولد تو هنگام خلقت ماست
دَم دادی و تن ما, از خاک تیره برخاست
مازاد خاک پایت, این قد و قامتم شد
دستان ماهر تو, معمار خلقتم شد
تو پادشاه آغاز, من تا ابد گدایت
تو حضرت سلیمان من مور زیر پایت
دیر آمدیم و گقتند, رفتی میان صحرا
بیچاره من … کجایی آقای آسمان ها؟
عمری در انتظارم, با دست های خالی
یکبار هم نگاهی مولا به این حوالی
من بی لیاقت اما, تو با لیاقتم کن
من غرق استغاثه, آقا اجابتم کن
تو از تبار باران, من اوج تشنه کامی
تو آخر رفاقت, من اوج بی مرامی
تا کی به تن کنیم این, پیراهن ریا را؟
در فکر تو نبودیم, آقا ببخش ما را
وقتی که تو نباشی, چه نوشی و چه عیشی
برگرد بی قرارم, ای دلبر قریشی
باز این دل هوایی, گم کرد دست و پا را
“دل می رود ز دستم, صاحب دلا خدا را”
محمد رسولی

گل نرجس

باز هم عرض ادب ذکر الفبای قلم
می‌دود شور محبت به سراپای قلم
ای خوشا حس من و وسعت رویای قلم
می‌نشیند غزلی تازه به لب‌های قلم
که جهان تشنه‌ی حق بود خوش‌آمد مهدی
نور حق شمس فلق بود خوش آمد مهدی
شاخه‌ی سبز ولایت به ثمر آمده است
به تماشای رُخَش قرص قمر آمده است
دوره‌ی زمزمه‌ی خوف به‌سر آمده است
چهره‌ی مهدوی از پرده به‌در آمده است
می‌تراود به فلک بوی گل از مجلس نور
صلوات آمد و شد نذر گل نرگس نور
عرش را یکسره آذین به صفا بست خدا
پر جبریل امین کرد جنون را زیبا
همه شادند که روشن ز جمالش همه‌جا
حسنِ عسکری آقای جهان شد بابا
بنویسید زمین باز تجلا دارد
کودک دست حسن جلوه‌ی طاها دارد
آمد آن گل که گلستان به جمالش مبهوت
آمد آن حق که دو دنیا ز جلالش مبهوت
آمد آن نور که ایمان به کمالش مبهوت
آمد آن عشق که چشم از خط و خالش مبهوت
مهدی فاطمه موعود خدا نور نجات
به جمالش به جلالش به کمالش صلوات
سامرا چشم تو روشن که پر از نور شدی
مهو نورانیت چشمه‌ی منظور شدی
غرق لبخند و سرور و غزل و شور شدی
به مبارک سحری عاشق و مسرور شدی
سامرا آمدن عید مبارک بادت
مهدی آمد که شود باز شب میلادت
بیرق شیعه بلند است که باران بارید
قطره قطره شرف از وسعت ایمان بارید
ابر بر خاطره‌ی دشت پریشان بارید
اشک بر جان هراسان بیابان بارید
اهل بیت آینه‌بندان و غزل‌خوان که ز نور
پسر نرجس و فرزند حسن کرد ظهور
ای سلام احدیت به تو یا مهدی جان
همه‌ی شوق نبوت به تو یا مهدی جان
رونق شعر ولایت به تو یا مهدی جان
شادی و مهر و محبت به تو یا مهدی جان
منتظر بود بشر تا هدف ابراز شود
دری از روضه‌ی جنت به رخش باز شود
ای خوش آن لطف که از جانب ایزد باشد
مست گرداند و بی‌وقفه و ممتد باشد
مهرورزی کند و سخت زبانزد باشد
مثل زهرا و علی مثل محمد باشد
جلوه کرد آن گل نرگس که جلایی دارد
پای تا سر به خدا رنگ خدایی دارد
شکر بی‌حد که خدا فاصله‌ها را برداشت
عرش را زمزمه‌ی غیبت کبرا برداشت
خاک را رایحه‌ی یوسف زهرا برداشت
آخرین میوه شد از باغ تجلا برداشت
دلبر و آیت و آیینه‌ی معبود آمد
حجت حضرت حق مهدی موعود آمد
عاشقان خوشه‌ی انگور به تاک افتاده
هر که سرمست نشد، سخت هلاک افتاده
چون در آیینه هوای رخ پاک افتاده
از نگاه تر ما اشک به خاک افتاده
دست‌ها غرق قنوت و به دعا محتاج است
به صفای سحر کرببلا محتاج است
سر سجاده شکستیم که تا کی غیبت
از همه خلق گسستیم که تا کی غیبت
با دل خسته نشستیم که تا کی غیبت
عهد خون با مژه بستیم که تا کی غیبت
مژده دادند که از راه، کسی می‌آید
عاقبت منجی فریادرسی می‌آید
می‌رسد حجت اثناعشر ان شا الله
ولی عصر و امام بشر ان شا الله
آخرین مرهم زخم جگر ان شا الله
رسد اندوه و غم دل به‌سر ان شا الله
ختم گردد به تولای وجودش برکات
با نثار با صلوات و صلوات و صلوات
مصطفی کارگر

باز هم روح الامین دارد غزل می‌آورد
صنعت ایهام و تشبیه و بدل می‌آورد
تا شود ابیات شعر من کمی دلچسب‌تر
واژه واژه بر لبم جام عسل می‌آورد
شعر شیرین مرا شور عجیبی داده‌است
واژه نابی که در چندین محل می‌آورد
چیست آن واژه که همراه ادایش جبرییل
جمله «حیّ علی خیرالعمل» می‌آورد
در میان شعرهای شاعران اهل بیت
دائما این بیت را ضرب‌المثل می‌آورد:
یوسف مصری کجا و یوسف زهرا کجا؟!
جلوه قطره کجا و جلوه دریا کجا؟!
کوچه‌های شهر را امشب چراغانی کنید
عرش را و فرش را آیینه بندانی کنید
آمده نور دل انگیزی به سمت سامرا
باید امشب کوچه‌ها را خوب نورانی کنید
طبق رسم فصل حج، مثل تمام حاجیان
جان ما را پیش پای یار، قربانی کنید
از خَم ابروی او صدها خُم می می‌چکد
باید امشب خلق را انگور مهمانی کنید
دیدن روی سلیمان کار آسانی که نیست
باید اول خوب از این مُلک، دربانی کنید
هر که باشد نوکر تو زود آقا می‌شود
خود به خود با یک نگاه تو مسیحا می‌شود
یوسف زهرا تویی حُسن ختام اهل بیت
نام تو زیباست ای مرد قیام اهل بیت
گر چه آقا مثل یوسف با نمک هستی ولی
نام زیبای تو شیرین کرده کام اهل بیت
السّلام ای حُجّةَ الله ای امامَ منتظَر
لحظه لحظه می‌رسد بر تو سلام اهل بیت
از پیمبر تا امام عسگری، در عصر خود
نقل کردند این که هستی التیام اهل بیت
می‌رسد آن روز که با ذوالفقار مرتضی
می‌رسی تا که بگیری انتقام اهل بیت
مرتضی، زهرا، حسن، خون خدا، پیغمبری
می‌بری با جلوه‌ات دل از امام عسگری
نیمه شعبان که می‌گردد عیان، صاحب زمان
می‌کند گل بر لب پیر و جوان، صاحب زمان
اشهَد انّ که هستی تو امام آخرین
می‌وزد از هر مناره این اذان، صاحب زمان
یک سؤال آقا!… اگر که جای کعبه ثابت است
پس چرا در هر کجا داری مکان، صاحب زمان؟!
تشنه هستم تشنه یک جرعه دیدار تو
وعده گاه ما شبی در جمکران، صاحب زمان
می‌رسی یک روز ای خورشید پشت ابرها
می‌کنی پیدا مزار بی‌نشان، صاحب زمان
با ظهورت می‌شود خوشحال زهرا مادرت
پیش مرگت می‌شود آن لحظه آقا نوکرت
العجل آقا! بیا چشم انتظاری‌ها بس است
در فراقت اشک‌ها و بی‌قراری ها بس است
اشک‌ها ما که یک لحظه به درد تو نخورد
ناله‌ها و ضجه‌ها و گریه زار‌ی‌ها بس است
تا به کی جمعه به جمعه ذکر ندبه سر دهیم
ندبه و خون دل و شب زنده داری‌ها بس است
معصیت، پاکی دوران جوانی را گرفت
ما جوان‌ها را کمک کن، شرمساری‌ها بس است
باید آقا درد غربت را فقط فریاد کرد
گوشه گیری‌های ما و راز داری بس است
با ظهور خود بیا و مادرت را شاد کن
قلب ویران مرا با مقدمت آباد کن

باز قدسی نفسان زمزمه‌پرداز شدند
به سوی سامره آماده پرواز شدند
چهره‌ها با گل لبخند همه باز شدند
بلبلان چمن حُسن در آواز شدند
نور شادی به زمین و به فلک موج زند
از فلک تا به زمین فوج ملک موج زند
باز هم شاهد غیبی به شهود آمده است
پیک شادی به سلام و به درود آمده است
چه وجودی است که اکنون به وجود آمده است
این خبر چیست که جبریل فرود آمده است
محشری گشت به پا گر که قیامت کردند
همه در ‌هاله‌ای از نور اقامت کردند
نوری از بیت ولایت شده پیدا امشب
که از او گشته جهان غرق تجلا امشب
همه عالم شده چون وادی سینا امشب
مات از این نور بود دیده موسی امشب
عشق پرسید چرا همهمه برپا شده است؟
همه گفتند که مهدی است هویدا شده است
بر همه خلق جهان خیر کثیر آمده است
سوره نور خداوند قدیر آمده است
به محمد به علی باز نظیر آمده است
هاشمیون همه را ماه منیر آمده است
او بود جنت ما، کعبه ما، مقصد ما
خال رخساره او شد حجرالاسود ما
هستی از یمن قدومش ز غم آزاد بود
خرم از جلوه او گلشن ایجاد بود
این همان وعده موعود و خداداد بود
هر که شد منتظر مقدم او شاد بود
آری ای اهل ولا موسم دیدار شده
آیت «نصر من الله» پدیدار شده
غرق آیات مبین است رخ رخشانش
شب‌نشینان سماوات همه حیرانش
عرشیان مات ز قدر و شرف و ایمانش
کرده در عرش خداوند سه شب مهمانش
در سماوات کنون فصل گل و هم‌عهدی‌ست
میزبان خالق و مهمان عزیزش مهدی‌ست
خیز کز مقدم مولا همگی بنده شویم
همچو گل‌ها ز نسیم سحری زنده شویم
پیرو مکتب آن دولت پاینده شویم
نکند روز وصالش همه شرمنده شویم
دل او را همه با پیروی‌اش گرم کنیم
همه در محضر اوئیم از او شرم کنیم
همه گویند «وفائی» گل توحید کجاست
مروه پرسید کجا کعبه بپرسید کجاست
آن دل انگیزترین مایه امید کجاست
آفتاب دل زهرا گل خورشید کجاست
کاش ما را ز وفا ره به حضورش بدهند
عیدی ما همه را حکم ظهورش بدهند


باران لحظه‌های پر از خشکـسالـیم!
احساس آبی غزل احتمالـیم!
در این اتاق یک،دو، سه متریم، دلخوشم
با رنگ آسمانی گل‌های قالـیم
تا کی صدای آمدنت طول می‌کشد؟
پیغمبر قبیله! امام اهالـیم!
وقتی غروب می‌شود و گریه می‌کنی
آیا نمی‌شود به نگاهت بـمالـیم
دنبال ارتفاع خودم آمدم، اگر
اطراف گیوه‌های تو در این حوالـیم
ای رمز جدول همه “جمعه نامه‌ها “
تنها جواب آینه‌های سوالیم!
یک روز هم اذان ترا پخش می‌کنند
از پشت بام حنجره‌های بلالـیم
تو لهجه زبان خدایی و من ولی
از پایه‌ریزهای زبان‌های لالیم
حالا کنار چشم تو لکنت گرفته‌ام
من دوستدارمت تو بگو دوست داریم ؟

آماده می شوم
آماده می شوم غزلی را بنا کنم
در شور عشق, قافیه ای دست و پا کنم
باز از شرابِ دوست شدم مست و بی قرار
باید که پیر میکده ها را صدا کنم
میخانه ای برای دلم جور کرده ام
تا رازِ سرخوشیِّ خودم بَر مَلا کنم
رازی که گفتنش همه را مست می کند
وقتش شده بگویم و خود را رها کنم
پس اهل میکده! همه سر تا به پای, گوش
تا خوب حقِّ مطلب خود را ادا کنم
از راه آمده قمرِ آخرالزَّمان
یعنی امام عصر, همان حیدرالزَّمان
از راه آمده ست رسانَد پیام عشق
از راه آمده ست که باشد امام عشق
یاایهاالعزیزِ دو دنیای من, سلام
گفتم سلام و اوست علیک السلام عشق
وقتش رسیده سوی کلامم خودت شوی
چون حرف با شما شده حُسن ختام عشق
هرکس که پای بزم شما بود, زنده ماند
ای عشق بادوام, تویی با دوام عشق
تا زنده ام گدای سرِ سفره ی توﺃم
آری, امیرعشق تویی, من غلام عشق
اَلحَق که شاه هستی و ارباب زاده ای
تو یوسفی ترین پسر خانواده ای
صاف و زلال, آینه ی ناب آسمان
تابیده است در شب مهتاب آسمان
تابیده است حضرت ماه چهارده
بر صفحه ی دوازده قاب آسمان
این نور با ﺗﻸﻟﺆِ صاحب زمانی اش
آرامشی است بر دل بی تاب آسمان
جبریل با ترانه ی عشق محمّدی
گوید خوش آمدید به ارباب آسمان
امشب برای عرض ارادت به مَقدَمش
نیکو نوشته اند روی باب آسمان
حق, نقشه ی عدو صفتان را بر آب کرد
تا حضرت امام زمان انقلاب کرد
ای چشم من به راه تو, ﺃدرِک ﺃسیرُکَ
آدینه در پناه تو, ﺃدرِک ﺃسیرُکَ
ای واژه ی جمال خدا جلوه گر شود
در قاب روی ماه تو, ﺃدرِک ﺃسیرُکَ
صبح ظهور تو فرج عاشقان توست
خورشید من پگاه تو, ﺃدرِک ﺃسیرُکَ
این قلب تیره, روشن و شفّاف می شود
با گوشه ی نگاه تو, ﺃدرِک ﺃسیرُکَ
از دوری تو ثانیه هایم تباه شد
من عبد روسیاه تو, ﺃدرِک ﺃسیرُکَ
((دارد زمان آمدنت دیر می شود))
تقصیر ماست این همه ﺗﺄخیر می شود
ای آخرین بهانه ی دنیا ظهور کن
ای آشنای غربت فردا ظ
ه
ور کن
باید که چند روضه بخوانم برای تو
ای چشم تو خلاصه ی دریا ظهور کن
می خوانم از حوادثِ آن کوچه های تنگ
آقا قسم به پهلوی زهرا ظهور کن
آقا به جان دخترکی بی پناه که
افتاده بود زیرِ لگدها ظهور کن
آتش, خیام, سیلی و غارت, چه گویمت؟
آقا به داغِ زینب کبرا ظهور کن
قرآن به روی نیزه و تفسیرها به خاک
آقا بیا به حقِّ بدن های چاک چاک
حمید رمی

امید گمشده ی
امید گمشده ی سرزمین سبز خدا
امام مثل پیمبر,پیمبر فردا
تمام وسعت صحرا به عشق تو سبز است
بهشت ساکن صحرای توست زین گلها
کمی فرات ز سرداب آبی ات آور
که تشنه های تو لب تشنه اند,ای دریا
چقدر سفره ی سبز تو چون علی ساده است
علی ترین ِ قبیله , محمد دنیا
شب طلوع رُخت آسمان تبسم کرد
و موج موج فرشته به خاک شد پیدا
به وقت آمدنت آسمان تلاطم داشت
و سامرا به مدینه فقط تبسم داشت
تو آمدی و زمین مثل عرش زیبا شد
تو آمدی و دل آسمانیان وا شد
حقیقت است به یک گل بهار می آید
به احترام تو هر تاک مثل طوبا شد
خدا به نور تو از بسکه روشنی داده
که آفتاب دگر محو در تماشا شد
مقامت آرزوی قلبی کلیم خداست
عصای او به نگاه شما ز جا پا شد
مسیح آمده سجاده ی تو در دستش
وز اشتیاق نفسهای تو مسیحا شد
خدا دعا گویت از راه غیب میباشد
علم به دوش سپاهت شُعِیب میباشد
اگرچه خانه ی تو عرش آسمان باشد
تمام خاک زمین سرزمینتان باشد
محبت تو فراتر ز مادر و پدر است
ندیده ایم کسی چون تو مهربان باشد
ندیده ایم در این نکته هیچ تردیدی
بهشت قطره ای از خاک جمکران باشد
کدام جاده به تو میرسد نگو که چنین
مسیر خانه ی تو شهر بی نشان باشد
تو از قبیله ی طاووس آسمانهایی
که جلوه های زلال تو بی کران باشد
دل مرا تو ببر هر کجا به همراهت
امام جمعه ی سهله خدا به همراهت
دعای ما تو بیا و دگر اجابت کن
برای دیدن خود صبح جمعه دعوت کن
چقدر جمعه نشینی چقدر ندبه و اشک
برای آمدنت با خدا تو صحبت کن
بیا و ظلمت شب را به جای خود بنشان
میان ما و سحر روشنی تو قسمت کن
فقیر دست کریم توام عزیزالله
خدای بنده نوازی کمی محبت کن
مه تمام , فلک پر ستاره میباشد
هنوز سیصد تو نیمه کاره میباشد
از آسمان خدا چون ستاره می آیی
به روی اسب سپیدی سواره می آیی
بهار باغ خدا , ای زلال تر از گل
به وصف خلقت گل استعاره می آیی
شنیده ام که اگر خوانمت اباصالح
به چشم به هم زدن و یک اشاره می آیی
تمام افضل الاعمال من دعا به شماست
قیامت است ظهورت دوباره می آیی
بپوش جوشن پیغمبر خدا را مَرد
به خاطر همه با ذوالفقارتان برگرد
شاعر :؟؟؟

امشب رسد از سامره بوی گل نرگس
گل ها همه چشم‌اند به سوی نرگس
بگرفته همه خوی به خوی گل نرگس
نرگس زده لبخند به روی گل نرگس
گم گشته در انوار الهی کره خاک
صوت صلوات است که سر برده به افلاک
تا دوست زند خنده و تا خصم شود کور
گردیده زمین بر سر گردون طبق نور
هم سامره سینا شده هم بیت ولا طور
ریزد عوض گل به زمین بال و پر حور
خورشید رخ مهدی سر زد شب نیمه
بر چهره گل انداخته لبخند حکیمه
روید گل توحید ز کوه و چمن امشب
یوسف شده از مصر، مقیم وطن امشب
یعقوب شنیده است بوی پیرهن امشب
مهدی زده لبخند به روی حسن امشب
خیزید و ببینید گلستان حسن را
در دست حسن لاله بستان حسن را
خیزید که از پاره دل گل بفشانید
وز کوثر نور آتش دل را بنشانید
بر منتظران این خبر خوش برسانید
کامشب شب قدر است همه قدر بدانید
با نور نوشتند به پیشانی خورشید
ماهی که جهان منتظرش بود درخشید
این صورت توحید و یا آیت نور است
این قامت طوباست و یا نخله طور است
داود نبی را به لب آیات زبور است
یا بر لب مهدی سخن از روز ظهور است
گوش همه بر زمزمه یارب مهدی‌ست
ای منتظران مژده که امشب شب مهدی‌ست
ای منتظران یافته غم خاتمه امشب
تبریک که روشن شده چشم همه امشب
بشکفت به شوق و شعف و زمزمه امشب
گل از گل لبخند بنی فاطمه امشب
مرغان بهشتی شده آواره مهدی
گردند به دور و برِ گهواره مهدی

زیباترین شعر در وصف امام زمان
این جشن‌ها برای من «آقا» نمی‌شود
شب با چراغ عاریه، فردا نمی‌شود
خورشیدی و نگاه مرا می‌کنی سفید
می خواستم ببینمت؛ امّا نمی‌شود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی، وا نمی‌شود
یوسف! به شهر بی هنران وجه خویش را
عرضه مکن؛ که هیچ تقاضا نمی‌شود
اینجا، همه من اند؛ منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما، ما نمی‌شود
آقا! جسارت است؛ ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی‌شود
تا چند فرسخی خودم، ایستاده ام
تا مرز یأس، تا به عدم، تا «نمی شود»
می پرسم از خودم: غزلی گفته ای؛ ولی
با این همه ردیف، چرا با «نمی شود»؟

امشب خبر
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است
امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری
با هیبت و شمایل طاها رسیده است
در او خلاصه گشته خِصال پیمبران
موسی رسیده است, مسیحا رسیده است
جبریل با هزار فرشته از آسمان
کرده نزول, بهر تماشا رسیده است
سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست
وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است
امشب دلم به مأذنه این گونه داد اَذان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
در پیش سَرو قامت تو, تا شدن خوش است
در فصل غیبت تو شکیبا شدن خوش است
دست کسی به دامن نرجس نمی رسد
وقتی صدف به گوهر یکتا شدن خوش است
روزی امیرزاده و روزی کنیز شد
حالا عروس حضرت زهرا شدن خوش است
ما ذرّه ایم و کار شما ذرّه پروری است
در زیر آفتاب تو پیدا شدن خوش است
وقتی شناسنامه ی ما مُنتسَب به توست
در سایه سار مهر تو معنا شدن خوش است
هر کس شنید نام شما را قیام کرد
در راه بندگیّ تو آقا شدن خوش است
در شرح وصف تو چه برآید از این زبان؟!
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
ای که کرم سجیّه و لطف است عادتت
بالاتر است از همه عالم سیادتت
حالا هزار و یکصد و هفتاد و هفت سال
بگذشته ای عزیز خدا از ولادتت
پنهان شدی اگر چه تو در پشت ابرها
هر دم رسیده است به دل ها عنایتت
هر صبح وعده ی من و تو در دعای عهد
هر عصر جمعه زمزمه های زیارتت
آقا سلام ما به رکوع و سجود تو
آقا درود بر تو و ذکر و عبادتت
کِی می رسد ندای أنا المَهدی ات به گوش؟
بالاتر از تمام عَلَم هاست رایتت
کانون عدل و داد شود با تو این جهان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
بار فراق یوسف زهرا کشیدنی ست
گر وصل او به جان بخَرم من, خریدنی ست
ای آن که طعنه میزنی ـ آقای تو کجاست؟ـ
روز ظهور منجی عالم رسیدنی ست
آن روز ذوالفقار علی دست او بود
یعنی که رنگ از رُخ کافر پریدنی ست
یا فارس الحجاز!, من از مشهد الرّضا
بیتی بیاورم ز شفق, که شنیدنی ست(۱)
(سوگند می خورم گل باغ تو چیدنی ست
چشم سیاه و خیمه ی سبز تو دیدنی است)
ای آخرین امام من, ألغوث ألاَمان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
وقتی که نیستی تو, خزان است روزگار
وقتی که می رسی, همه جا می شود بهار
تقصیر ماست این که بیابان نشین شدی
محروم مانده ایم ز درک حضور یار
ما از چه نیستیم شب و روز یاد تو؟!
وقتی که هست أفضل أعمال انتظار
وقتی که بیست مرتبه حج رفت, کسب کرد
إذن طواف خیمه ی تو, پور مهزیار
آقا چقدر جمعه گذشت و نیامدی!
دیگر نمانده است برای دلی قرار
این اشک ماست کز غم هجران شده روان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
ای هر غریبه ای همه جا آشنای تو
این بند را مدینه سرودم برای تو
این شهر بوی غربت خورشید می دهد
این کوچه هاست منتظر ردّ پای تو
رفتم به پشت پنجره های بقیع و بعد
خواندم به اشک چشم زیارت به جای تو
گویا هنوز مادر تو درد می کِشد
در بستر است چشم به راه دوای تو
وقتی کِشی ز قبر تن آن دو را برون
باشیم کاش ما همه زیر لَوای تو
ای شاد از ظهور تو بانوی بی نشان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
ای مظهر صفات خدا أیها العزیز!
بی تو چه عیدی و چه عزا؟!, أیها العزیز!
امسال نیز نیمه ی شعبان رسید و رفت
مجلس تمام گشت, بیا أیها العزیز!
تو خود کریم هستی و از نسل ذوالکِرام
پُر کن دو دست خالی ما أیها العزیز!
یک نَظرَةً رَحیمَة بر این قلب پر گناه
کافی ست با نگاه تو, یا أیها العزیز!
فرموده اند نیمه ی شعبان بگو: حسین
ما را ببر به کرب و بلا أیها العزیز!
یک روضه از اسارت زینب بیا بخوان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
علی اصغر انصاریان

اللهم عجل الولیک الفرج
کسی می‌ آید
کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم میکند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را میکند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما رابه دریا می‌برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می‌دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و میگیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا میگردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته
به سر می آید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی میکند این جا ظهور آهسته آهسته
ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه مییابد حضور آهسته آهسته

به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشک ها در کاسه ماه هلالی را
چمن آیینه بندان می شود صبحی که بازآیی
بهارا! فرش راهت می‌کنم گل هاي قالی را
نگاهت شمع آجین میکند جان غزالان را
غمت عین القضاتی می‌کند عقل غزالی را
چه جامی می دهي تنهایی ما را جلال الدین!
بخوان و جلوه ای بخشای این روح جلالی را
شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن
بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را
سحر از یاس شد لبریز دل هاي جنوبی مان
نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را
افق هایي که خونرنگ اند، عصر جمعة مایند
تماشا میکنم با یاد تو هر قاب خالی را
کدامین شانه را سر می‌گذارم وقت جان دادن
کدام آییینه پایانی ست این آشفته حالی را
تو ناگاهان می‌آیی مثل این ناگاه بی فرصت
پذیرا باش ازاین دلتنگ، شعری ارتجالی را
***
روز ولادت خلاق سرمد است
او از تبار حیدر و از نسل احمد است
در آسمان و زمین میرسد به گوش
میلاد قائم آل محمد است
***

ای جذبه ي ذی الحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق ست جهانم
تقدير مرا نور نگاه تو رقم زد
بايد که شب چشم تو را قدر بدانم
روی تو و خورشيد، نه، روشن تر از آنی
چشم من و آيينه، نه، حيران تر از آنم
در سايه ي قرآن نگاه تو نشستم
باران زد و برخاست غبار از دل و جانم
برخاست جهان با من برخاسته از شوق
تا حادثه ي نام تو آمد به زبانم
عيد ست و سعيد ست اگر ماه تو باشی
ای جذبه ي ذی الحجه و شور رمضانم

اشعارنیمه شعبان
اللهم عجل الولیک الفرج
صبحدم پیک مسيحا دم جانان آمد
گفت برخيز كه آرام دل و جان آمد
سحر از پرده نشينان حريم خلوت
نغمه برخاست كه شاهنشه خوبان آمد
عاشقان را رسد اين طرفه بشارت زسروش
كه سحرگاه شب نيمه شعبان آمد
مى ‏كند مرغ سحر زمزم بر شاخ گل
كه ز نرگس ثمرى پاك بدوران آمد
وارث تاج نبى اوست كه با دعوت حق
بهر افراشتن پرچم قرآن آمد
شهسواريست كه با صولت و بازوى على
از پى كشتن كفار به ميدان آمد
مظهر صلح حسن اوست كه با حلم حسن
پى آرامش دلهاى پريشان آمد
آنكه اندر رگ او خون حسين بن عليست
پى خونخواهى سالار شهيدان آمد
در ره زهد و پرستش چو على بن حسين
سوى حق قافله راسلسله جنبان آمد
علم باقر همه ی در اوست كه با مشعل علم
رهبر جامعه بى سر و سامان آمد
تا ز ناپاک كند مذهب صادق را پاك
مظهر راستى و پاكى و ايمان آمد
هم چو كاظم كه بود قبله حاجات و مراد
دردمندان جهان را پى درمان آمد
چون رضا تا كه كند از رنگ علوم
وارث افسر پادشاه خراسان آمد
اوست سرچشمه تقوا و فضيلت چو جواد
منبع فيض و جوانمردى و احسان آمد
هادى وادى حق كز پى ارشاد بشر
با چراغ خرد و دانش و عرفان آمد
يادگار حسن عسگرى پاك سرشت
كه جهان را كند از عدل گلستان آمد
قائم آل محمد شه اقليم وجود
كه بفرمانده ى عالم امكان آمد
طبع خاموش رسا باز چو مرغان چمن
پى تبريک چنين شاد و غزلخوان آمد

مجذوب وصف
ما را در این شبها تمنا می نویسند
مجذوب وصف و وصل لیلا می نویسند
من قطره ای ناچیزم اما مطمئنم
آخر مرا هم پای دریا می نویسند

اصلا چه بهتر که مرا هم چند سالی
کلب نگهبان همین جا می نویسند
ایل و تبارم را که نوکر می نویسند
ایل و تبارت را که آقا می نویسند
امشب برای ما کمی باران بخواهید
هر آنچه می گویی همان را می نویسند
این طاق نصرت ها که بالا رفته ما را
پروازهای رو به بالا می نویسند
جمعی شما را رب ماها می نویسند
جمعی شما را جای بابا می نویسند
چشم من و دست کریمت مهربانا
امشب صدایت می زنم من یا ابانا
موجم که دارم میل طوفانی شدن را
حین شعف پاره گریبانی شدن را
با سائلت بودن دگر از یاد بردم
من آرزوهای سلیمانی شدن را
مثل تمام کوچه ها این قلب ما هم
دارد تمنای چراغانی شدن را
اصلا مرا هم پای این ریسه ببندید
دارم سرِ آیینه بندانی شدن را
آقا به جان خاک پایت قصد کردم
از نو بنا سازم مسلمانی شدن را
از نیمه ی شعبان و مهمانت گرفتیم
اذن دخول ماه مهمانی شدن را
حتی به شوق لیله القدرش ندادیم
این حال خوبِ نیمه شعبانی شدن را
تو لیله القدری و خورشید زمینی
تو آخرین تیر امیرالمومنینی
وقتی تو اینجایی بیا معنا ندارد
آقا کجا هستی کجا معنا ندارد
بیماری ما غفلت از یاد نگار است
دور از طبیبان هم دوا معنا ندارد
من که گناهم را کمی هم کم نکردم …
در معصیت این حرفها معنا ندارد
تو وعده صدق خدا هستی و اینقدر
آقا بیا … آقا نیا … معنا ندارد
ای مهربانتر از پدر مادر چه گویم
بی تو رسیدن به خدا معنا ندارد
باید که نوکر سوی اربابش بیاید
از ما به تو لفظ بیا معنا ندارد
وقتی تو از دست دلم راضی نباشی
یا ربنا یا ربنا معنا ندارد
نگذار بین غفلت کبری بمانیم
باید میان غیبت کبری بمانیم
باید فراق و سوختن باشد همیشه
در به دری از مرد و زن باشد همیشه
پیغمبرانه دلبری کن مثل اینکه
باید اویسی در قرن باشد همیشه …
آواره ی صحرا نماییدم چه باک است
مجنون اگر دور از وطن باشد همیشه
ای کاش نامم عبد تو باشد همیشه
ای کاش نامت رب من باشد همیشه
بی یوسفش تا کی دمادم چشم یعقوب
دلخوش به بوی پیرهن باشد همیشه
من خواستم ذکر نمازم تادم مرگ …
یا بن الحسن یا بن الحسن باشد همیشه
اصلا میان ما دو تا باید همیشه
حرف حسینِ بی کفن باشد همیشه
امشب سخن از جمکران جایی ندارد
جز کربلا این دل تمنایی ندارد
محمد جواد پرچمی

نیکو پسر فاطمه آمد
برخیز که مستان همه در جوش و خروشند
خوبان همگی در شعف و آینه پوشند
شیخان همگی دست به دامان پیاله
این جام به صد مسجد و منبر نفروشند
آواز جلی میرسد از کوه و در و دشت
عالم همه در حالت مستی و به گوشند
جایی که کند مرغ جلی نغمه و آواز
مرغان غزلخوان همگی لال و خموشند
از واقعه ای ژرف خبر داده منادی
اهل دو سرا جمله به گوشند و به هوشند
خوش باش که بر طاق فلک قائمه آمد
تبریک که نیکو پسر فاطمه آمد
آن عید که گفنند بزرگ است همین است
شوری به دل جمله ی مخلوق زمین است
تنها نه زمین ولوله در عرش معلاست
عالم مثَلِ یک صدف اودرّ ثمین است
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
از بودِ همین بوده و تا هست چنین است
آن ساقی صاحب نظر میکده ی حسن
هر کس که نشان خواست بگویید همین است
شوریست به پا در دل جن و ملک و انس
این زمزمه در روی لب اهل یمین اسث
خوش باش که بر طاق فلک قائمه آمد
تبریک که نیکو پسر فاطمه آمد
مجنون شده آوارهء صحرا ز خیالش
لیلا شده مجنون و گرفتار جمالش
انجم همگی مات چنین نور الهی
چشمان قمر خیره به ابروی هلالش
فطرس به طواف رخ او بال گشوده
جبریل شدش سایه فکن با پر و بالش
حسنش همه جا شهرهء عام است ولیکن
چشمی نبرد ره به بلندای کمالش
این راه نجات است و جز این نیست, بگیرید
ای گمشدگان دست به کنج پر شالش
خوش باش که بر طاق فلک قائمه آمد
تبریک که نیکو پسر فاطمه آمد
آمد به جهان نور دل حضرت زهرا
آمد که شود نوح همه عترت طاها
آمد که شود فخر همه عالم و آدم
آمد که شود نور دل مادر و بابا
آمد که زند تکیه به دیوارهء کعبه
آمد که سرور آورد از عرش معلا
آمد که بگیرد به کفش تیغ عدالت
با اذن و مدد از علی عالی اعلا
آمد به تسلای دل مادر سادات
بر کعبه زند پرچم شاه شهدا را
خوش باش که بر طاق فلک قائمه آمد
تبریک که نیکو پسر فاطمه آمد
داریوش جعفری

عبد آلوده


غفلت از راه تو بی یار شدن هم دارد
غرق در درهم و دینار شدن هم دارد
خواب شهوانی ما عار شدن هم دارد
“غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد”
هر که از غیر خبر داد محلش ندهند
هر که از عشق شد آزاد محلش ندهند
نزند بنده چو فریاد محلش ندهند
“هر که از چشم بیافتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد”
درد اینجاست که هر صبح نمی بینیمت
غم عظماست که هر صبح نمی بینیمت
سینه غوغاست که هر صبح نمی بینیمت
“عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد”
ما ز هجران تو در اوج غریبی هستیم
ما گرفتار بلایای عجیبی هستیم
در به در, بی سر و سامان نهیبی هستیم
“همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد”
دینمان گم شده ای یار دلت با ما نیست؟
نشده موعد دیدار؟ دلت با ما نیست؟
نوه ی حیدر کرار دلت با ما نیست؟
“ای طبیب همه انگار دلت باما نیست
بدشدن حس دل آزار شدن هم دارد”
اشک ها در اثر هجر شما جمع شده
خون دل در دل مردان خدا جمع شده
سوز و تاثیر ز الحان دعا جمع شده
“آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلمبار شدن هم دارد”
همه ی ندبه کنان سائل این درگاهند
از عطش سوخته افتاده میان راهند
منتظر در صف دیدار رخت ای شاهند
“از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد”
خسته ایم از غم هجران و جدایی آقا
ذکر ما صبح وشب این است کجایی آقا
کی رسد بر سر ما دست شفایی آقا
“نکند منتظر مردن مایی آقا
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد”
ما فقیریم فقیر غم دنیا هستیم
در جوانی همه گیر غم دنیا هستیم
بی سبب نیست شهیر غم دنیا هستیم
“ما اسیریم, اسیر غم دنیا هستیم
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد”
*تضمینی بر غزل استاد لطیفیان
مجتبی قاسمی

قصیده بهاریه امام خمینی (ره) درباره انتظار
آمد بهـــــار و بــــوستان شد رشك فردوس بـــرین گلهـــــا شكفتــــــه در چمن، چون روى یار نازنین
گسترده، بــــــاد جانفــــزا، فرش زمرّد بى شُمــر افشـــــــــانده، ابـــــر پرعطا بیرون ز حد، دُرِّ ثمین
از ارغـــــــــوان و یاسمن، طرف چمن شد پرنیــان وَز اُقحـــــــــوان و نسترن، سطح دَمَن دیباى چین
از لادن و میمـــــون رسد، هر لحظه بوى جانفـــزا وَز ســـــــورى و نعمان وزد، هر دم شمیم عنبرین
از سنبل و نرگس، جهــــان باشد به مانند جنــان وز ســـــوسن و نسرین، زمین چون روضه خُلدبرین
از فرط لاله، بـــــــــــوستان گشتـــه به از بـاغ اِرَم وز فیض ژالــــــــه، گلسِتان رشك نگارستان چین
از قمرى و كبك و هــــــزار، آیــــــد نواى ارغنـــون وز سیــــــره و كــــوكـــو و سار، آواز چنگ راستین
از شـــــارك و تــوكا رسد، هر لحظه صوتى دلـربا وز بـــــــــــوالملیح و فاخته، هر دم نوایى دلنشین
بر شاخ باشد زند خوان، هر شام چون رامشگران ورشـــــان به سان موبدان، هر صبح با صوت حزین
یك ســـو نــواى بلبلان، یك سو گل و ریحان و بان یك سو نسیم خوش وزان، یك سو روان ماء معین
شد مــــوسم عیش و طرب، بگذشت هنگام كرب جــــــــــــام مى گلگون طلب، از گلعذارى مه جبین
قدّش چـــو سرو بـــوستان، خدّش به رنگ ارغوان بویش چو بوى ضیمران، جسمش چو برگ یاسمین
چشمش چـــو چشم آهـــوان، ابروش مانند كمان آب بقــــــــایش در دهـــــــان، مهرش هویدا از جبین
رویش چـــو روز وصل او، گیتــــى فــــروز و دلگشا مویش چو شـــــــام هجر من، آشفته و پرتاب و چین
با اینچنین زیبـــــا صنم، باید به بستـــــــان زد قدم جان فارغ از هر رنج و غم، دل خالى از هر مهر و كین
خــــــاصه كنون كاندر جهان، گردیده مولودى عیان كـــــز بهــــــــر ذات پا ك آن، شد امتـــزاج ماء و طین
از بهـــــــر تكــــــــریمش میان، بربستـه خیل انبیا از بهــــــر تعظیمش كمــــــر، خم كرده چرخ هفتمین
مهدى امــــــام منتظـــــــر، نــــو بــــاوه خیرالبشر خلق دو عالـــــم سر به سر، بر خوان احسانش، نگین
مهــــــر از ضیائش ذرّه اى، بـدر از عطایش بدره‏اى دریا ز جودش قطره اى، گردون زِ كشتش خوشه چین
مــــــرآت ذات كبـــــــریــــــــا، مشكــــــوة انوار هدا منظـــــــور بعث انبیــــــــا، مقصــــــــود خلـق عالمین
امرش قضا، حكمش قدر، حُبّش جنان، بغضش سقر خـــــــاك رهش، زیبــــــــــد اگر بر طُرّه ساید حورِعین
داننـــد قـــــــرآن سر به سر، بابى ز مدحش مختصر اصحــــــــاب علــــــــم و معرفت، ارباب ایمان و یقین
سلطان دین، شـــــــاه زَمَـــن، مالك رقاب مرد و زن دارد به امـــــــرِ ذوالمِنَن، روى زمیـــــن زیــــــــر نگین
ذاتش بـــــه امـــــــر دادگــــر، شد منبع فیض بشر خیــــــل ملایـــــك سر به سر، در بند الطافش رهین
حبّش، سفینــــه نـــــــوح آمد در مَثـــــَل، لیكن اگر مهـــــــرش نبــــــــودى نوح را، مى بود با طوفان قرین
گــــــر نــــه وجود اقدسش، ظاهر شدى اندر جهان كامــــــــل نگشتـــــى دین حق، ز امروز تا روز پسین
ایــــــزد به نــــــــامش زد رقم، منشور ختم الاوصیا چـــــــــونانكه جـــــدّ امجدش، گردید ختم المرسلین
نـــــــوح و خلیل و بــــوالبشر، ادریس و داوود و پسر از ابــــــر فیضش مُستمـــِد، از كان علمش مستعین
مــــــوسى به كف دارد عصـــا، دربانى‏اش را منتظر آمـــــــاده بهـــــــر اقتدا، عیســــى به چرخ چارمین
اى خســــرو گـــــــردون فَرَم، لختى نظر كن از كَرَم كفّــــــــار مستولـــــــى نگر، اسلام مستضعف ببین
نـــــامـــــــوس ایمــــان در خطر، از حیله لامذهبان خـــــــــون مسلمــــانان هدر، از حمله اعـــــداء دین
ظاهــــــر شــود آن شه اگر، شمشیر حیدر بر كمر دستـــــــار پیغمبر بـــــه سر، دست خـــدا در آستین
دیـــــــّارى از این ملحــــــدان، باقى نماند در جهان ایمـــــن شــــــــود روى زمین، از جور و ظلم ظالمین
من گـــر چـــــــه از فرط گنه شرمنده و زارم؛ ولى شــــــادم كــــه خاكم كرده حق، با آب مهر تو عجین
خــــاصه كنون كز فیض حق، مدحت سرودم آنچنان كــــــــز خامـــــــــه ریزد بر ورق، جاى مركّب انگبین
تا چنگـــــل شـــــــــــاهین كند، صید كبوتر در هوا تا گـــــــرگ باشد در زمیـن، بر گوسفندانْ خشمگین
بـــــــــر روى احبابت شـــــــود، مفتـــوح ابواب ظفر بـــــر جــــــــان اعدایت رسد، هر دم بلاى سهمگین
تا بــــــــــــاد نــــوروزى وزد، هر ساله اندر بوستان تا ز ابــــــر آذارى دمــــــــد، ریحـــــان و گل اندر زمین
بــــــــر دشمنان دولتت، هر فصل باشد چون خزان بــــــــر دوستانت هـــــــر مهى، بادا چو ماه فرودین
عــــــالم شود از مقدمش، خالى ز جهل، از علم پر چـــــــون شهر قم، از مقــــدم شیخ اجل، میر مهین
ابـــــــــــر عطا، فیض عمیم، بحر سخى، كنز نعیم كـــــــــان كَرَم "عبدالكریم" پشت و پنـــــاه مسلمین
گنجینــــــه علم سَلَف، سرچشمــــــه فضل خلف دادش خداوند از شرف، بر كف زمـــــــــام شرع و دین
در ســـــــــایه اش گرد آمده، اعلام دین از هر بلد بـــــــــر ســــــاحتش آورده رو، طلّاب از هر سرزمین
یا رب به عمـــــر و عزتش، افزاى و جاه و حرمتش كـــــــاحیا كند از همــــــــــّتش، آیین خیرالمرسلین
اى حضرت صاحب زمان ، اى پادشاه انس و جان لطفـــــــــــــى نما بر شیعیان، تایید كن دین مبین!
تـــــــــــوفیق تحصیلم عطا فــــرما و زهد بى ریا تا گـــــــــــــــــردم از لطف خدا، از عالِمین عاملین

چند وقتی دلم هوای تورا کرده یا اباصالح المهدی(عج)
زندگينامه حضرت مهدي(عا لهم صل علی فاطمۀ وابیها وامها وبنیها
وسر مستطوده فیها طویلا وصل علل المهدی
به عددها احاط بهی علمک
)
ولادت
ولادت حضرت مهدي صاحب الزمان ( ع ) در شب جمعه ، نيمه شعبان سال 255يا 256هجري بود پس از اينكه دو قرن و اندي از هجرت پيامبر ( ص ) گذشت ، و امامت به امام دهم حضرت هادي ( ع ) و امام يازدهم حضرت عسكري ( ع ) رسيد ، كم كم در بين فرمانروايان و دستگاه حكومت جبار ، نگراني هايي پديد آمد . علت آن اخبار و احاديثي بود كه در آنها نقل شده بود : از امام حسن عسكري ( ع ) فرزندي تولد خواهد يافت كه تخت و كاخ جباران و ستمگران را واژگون خواهد كرد و عدل و داد را جانشين ظلم و ستم ستمگران خواهد نمود . در احاديثي كه بخصوص از پيغمبر ( ص ) رسيده بود ، اين مطلب زياد گفته شده و به گوش زمامداران رسيده بود در اين زمان يعني هنگام تولد حضرت مهدي ( ع ) ، معتصم عباسي ، هشتمين خليفه عباسي ، كه حكومتش از سال 218هجري آغاز شد ، سامرا ، شهر نوساخته را مركز حكومت عباسي قرار داد اين انديشه - كه ظهور مصلحي پايه هاي حكومت ستمكاران را متزلزل مي نمايد و بايد از تولد نوزادان جلوگيري كرد ، و حتي مادران بيگناه را كشت ، و يا قابله هايي را پنهاني به خانه ها فرستاد تا از زنان باردار خبر دهند - در تاريخ نظايري دارد . در زمان حضرت ابراهيم ( ع ) نمرود چنين كرد . در زمان حضرت موسي ( ع ) فرعون نيز به همين روش عمل نمود . ولي خدا نخواست . همواره ستمگران مي خواهند مشعل حق را خاموش كنند ، غافل از آنكه ، خداوند نور خود را تمام و كامل مي كند ، اگر چه كافران و ستمگران نخواهند در مورد نوزاد مبارك قدم حضرت امام حسن عسكري ( ع ) نيز داستان تاريخ به گونه اي شگفت انگيز و معجزه آسا تكرار شد امام دهم بيست سال - در شهر سامرا - تحت نظر و مراقبت بود ، و سپس امام يازدهم ( ع ) نيز در آنجا زير نظر و نگهباني حكومت به سر مي برد به هنگامي كه ولادت ، اين اختر تابناك ، حضرت مهدي ( ع ) ، نزديك گشت ، و خطر او در نظر جباران قوت گرفت ، در صدد بر آمدند تا از پديد آمدن اين نوزاد جلوگيري كنند ، و اگر پديد آمد و بدين جهان پاي نهاد ، او را از ميان بردارند بدين علت بود كه چگونگي احوال مهدي ، دوران حمل و سپس تولد او ، همه و همه ، از مردم نهان داشته مي شد ، جز چند تن معدود از نزديكان ، يا شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسكري ( ع ) كسي او را نمي ديد . آنان نيز مهدي را گاه بگاه مي ديدند ، نه هميشه و به صورت عادي.
شيعيان خاص ، مهدي ( ع ) را مشاهده كردند
در مدت 5 يا 4 سال آغاز عمر حضرت مهدي كه پدر بزرگوارش حيات داشت ، شيعيان خاص به حضور حضرت مهدي ( ع) مي رسيدند از جمله چهل تن به محضر امام يازدهم رسيدند و از امام خواستند تا حجت و امام بعد از خود را به آنها بنماياند تا او را بشناسند ، و امام چنان كرد آنان پسري را ديدند كه بيرون آمد ، همچون پاره ماه ، شبيه به پدر خويش . امام عسكري فرمود : " پس از من ، اين پسر امام شماست ، و خليفه من است در ميان شما ، امراو را اطاعت كنيد ، از گرد رهبري او پراكنده نگرديد ، كه هلاك مي شويد و دينتان تباه مي گردد . اين را هم بدانيد كه شما او را پس از امروز نخواهيد ديد ، تا اينكه زماني دراز بگذرد . بنابراين از نايب او ، عثمان بن سعيد ، اطاعت كنيد " . و بدين گونه ، امام يازدهم ، ضمن تصريح به واقع شدن غيبت كبري ، امام مهدي را به جماعت شيعيان معرفي فرمود ، و استمرار سلسله ولايت را اعلام داشت .يكي از متفكران و فيلسوفان قرن سوم هجري كه به حضور امام رسيده است ، ابو سهل نوبختي مي باشد باري ، حضرت مهدي ( ع ) پنهان مي زيست تا پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسكري در روز هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجري ديده از جهان فرو بست . در اين روز بنا به سنت اسلامي ، مي بايست حضرت مهدي بر پيكر مقدس پدر بزرگوار خود نماز گزارد ، تا خلفاي ستمگر عباسي جريان امامت را نتوانند تمام شده اعلام كنند ، و يا بد خواهان آن را از مسير اصلي منحرف كنند ، و وراثت معنوي و رسالت اسلامي و ولايت ديني را به دست ديگران سپارند . بدين سان ، مردم ديدند كودكي همچون خورشيد تابان با شكوه هر چه تمامتر از سراي امام بيرون آمد ، و جعفر كذاب عموي خود را كه آماده نماز گزاردن بر پيكر امام بود به كناري زد ، و بر بدن مطهر پدر نماز گزارد

ضرورت غيبت آخرين امام
بيرون آمدن حضرت مهدي ( ع ) و نماز گزاران آن حضرت همه جا منتشر شد كارگزاران و ماموران معتمد عباسي به خانه امام حسن عسكري (ع ) هجوم بردند، اما هر چه بيشتر جستند كمتر يافتند ، و در چنين شرايطي بود كه براي بقاي حجت حق تعالي ، امر غيبت امام دوازدهم پيش آمد و جز اين راهي براي حفظ جان آن " خليفه خدا درزمين " نبود ، زيرا ظاهر بودن حجت حق و حضورش در بين مردم همان بود و قتلش همان . پس مشيت و حكمت الهي بر اين تعلق گرفت كه حضرتش را از نظرها پنهان نگهدارد ، تا دست دشمنان از وي كوتاه گردد ، و واسطه فيوضات رباني ، بر اهل زمين سالم ماند . بدين صورت حجت خدا ، هر چند آشكار نيست ، اما انوار هدايتش از پس پرده غيبت راهنماي مواليان و دوستانش مي باشد . ضمنا اين كيفر كردار امت اسلامي است كه نه تنها از مسير ولايت و اطاعت امير المؤمنين علي ( ع ) و فرزندان معصومش روي بر تافت ، بلكه به آزار و قتل آنان نيز اقدام كرد ، و لزوم نهان زيستي آخرين امام را براي حفظ جانش سبب شد در اين باب سخن بسيار است و مجال تنگ ، اما براي اينكه خوانندگان به اهميت وجود امام غايب در جهان بيني تشيع پي برند ، به نقل قول پروفسور هانري كربن - مستشرق فرانسوي - در ملاقاتي كه با علامه طباطبائي داشته ، مي پردازيم :" به عقيده من مذهب تشيع تنها مذهبي است كه رابطه هدايت الهيه را ميان خدا و خلق ، براي هميشه ، نگهداشته و بطور استمرار و پيوستگي ولايت را زنده و پابر جا مي دارد ... تنها مذهب تشيع است كه نبوت را با حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - ختم شده مي داند ، ولي ولايت راكه همان رابطه هدايت و تكميل مي باشد ، بعد از آن حضرت و براي هميشه زنده مي داند . رابطه اي كه از اتصال عالم انساني به عالم الوهي كشف نمايد ، بواسطه دعوتهاي ديني قبل از موسي و دعوت ديني موسي و عيسي و محمد - صلوات الله عليهم - و بعد از حضرت محمد ، بواسطه ولايت جانشينان وي ( به عقيده شيعه )زندهبوده وهست وخواهدبود،اوحقيقتي است زنده كه هرگز نظ ر علمي نمي تواند او ر ا از خرافات شمرده از ليست حقايق حذف نمايد آري تنها مذهب تشيع است كه به زندگي اين حقيقت ، لباس دوام و استمرار پوشانيده و معتقد است كه اين حقيقت ميان عالم انساني و الوهي ، براي هميشه ، باقي و پا برجاست " يعني با اعتقاد به امام حي غايب

صورت و سيرت مهدي ع
چهره و شمايل حضرت مهدي ( ع ) را راويان حديث شيعي و سني چنين نوشته اند چهره اش گندمگون ، ابرواني هلالي و كشيده ، چشمانش سياه و درشت و جذاب ، شانه اش پهن ، دندانهايش براق و گشاد ، بيني اش كشيده و زيبا، پيشاني اش بلند و تابنده . استخوان بندي اش استوار و صخره سان ، دستان و انگشتهايش درشت .گونه هايش كم گوشت و اندكي متمايل به زردي - كه از بيداري شب عارض شده -بر گونه راستش خالي مشكين . عضلاتش پيچيده و محكم ، موي سرش بر لاله گوش ريخته ، اندامش متناسب و زيبا ، هياتش خوش منظر و رباينده ، رخساره اش در هاله اي از شرم بزرگوارانه و شكوهمند غرق . قيافه اش از حشمت و شكوه رهبري سرشار .نگاهش دگرگون كننده ، خروشش درياسان ، و فريادش همه گير " .حضرت مهدي صاحب علم و حكمت بسيار است و دارنده ذخاير پيامبران است . وي نهمين امام است از نسل امام حسين ( ع ) اكنون از نظرها غايب است . ولي مطلق و خاتم اولياء و وصي اوصياء و قائد جهاني و انقلابي اكبر است . چون ظاهر شود ، به كعبه تكيه كند ، و پرچم پيامبر ( ص ) را در دست گيرد و دين خدا را زنده و احكام خدا را در سراسر گيتي جاري كند . و جهان را پر از عدل و داد و مهرباني كند .حضرت مهدي ( ع ) در برابر خداوند و جلال خداوند فروتن است . خدا و عظمت خدا در وجود او متجلي است و همه هستي او را فراگرفته است . مهدي ( ع ) عادل است و خجسته و پاكيزه . ذره اي از حق را فرو نگذارد . خداوند دين اسلام را به دست او عزيز گرداند . در حكومت او ، به احدي ناراحتي نرسد مگر آنجا كه حد خدايي جاري گردد .مهدي ( ع ) حق هر حقداري را بگيرد و به او بدهد . حتي اگر حق كسي زير دندان ديگري باشد ، از زير دندان انسان بسيار متجاوز و غاصب بيرون كشد و به صاحب حق باز گرداند . به هنگام حكومت مهدي ( ع ) حكومت جباران و مستكبران ، و نفوذ سياسي منافقان و خائنان ، نابود گردد . شهر مكه - قبله مسلمين - مركز حكومت انقلابي مهدي شود . نخستين افراد قيام او ، در آن شهر گرد آيند و در آنجا به او بپيوندند ...برخي به او بگروند ، با ديگران جنگ كند ، و هيچ صاحب قدرتي و صاحب مرامي ، باقي نماند و ديگر هيچ سياستي و حكومتي ، جز حكومت حقه و سياست عادله قرآني ، در جهان جريان نيابد . آري ، چون مهدي ( ع ) قيام كند زميني نماند ، مگر آنكه در آنجا گلبانگ محمدي : اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدا رسول الله ، بلند گردد .در زمان حكومت مهدي ( ع ) به همه مردم ، حكمت و علم بياموزند ، تا آنجا كه زنان در خانه ها با كتاب خدا و سنت پيامبر ( ص ) قضاوت كنند . در آن روزگار ، قدرت عقلي توده ها تمركز يابد . مهدي ( ع ) با تاييد الهي ، خردهاي مردمان را به كمال رساند و فرزانگي در همگان پديد آورد ... .مهدي ( ع ) فرياد رسي است كه خداوند او را بفرستد تا به فرياد مردم عالم برسد .در روزگار او همگان به رفاه و آسايش و وفور نعمتي بيمانند دست يابند . حتي چهارپايان فراوان گردند و با ديگر جانوران ، خوش و آسوده باشند . زمين گياهان بسيار روياند آب نهرها فراوان شود ، گنجها و دفينه هاي زمين و ديگر معادن استخراج گردد . در زمان مهدي ( ع ) آتش فتنه ها و آشوبها بيفسرد ، رسم ستم و شبيخون و غارتگري برافتد و جنگها از ميان برود .در جهان جاي ويراني نماند ، مگر آنكه مهدي ( ع ) آنجا را آباد سازد .در قضاوتها و احكام مهدي ( ع ) و در حكومت وي ، سر سوزني ظلم و بيداد بر كسي نرود و رنجي بر دلي ننشيند .مهدي ، عدالت را ، همچنان كه سرما و گرما وارد خانه ها شود ، وارد خانه هاي مردمان كند و دادگري او همه جا را بگيرد .

شمشير حضرت مهدي ع
شمشير مهدي ، سيف الله و سيف الله المنتقم است . شمشيري است خدائي ،شمشيري است انتقام گيرنده از ستمگران و مستكبران . شمشير مهدي شمشير انتقام از همه جانيان در طول تاريخ است . درندگان متمدن آدمكش را مي كشد ، اما بر سر ضعيفان و مستضعفان رحمت مي بارد و آنها را مي نوازد .
روزگار موعظه و نصيحت در زمان او ديگر نيست . پيامبران و امامان و اولياء حق آمدند و آنچه لازمه پند دادن بود بجاي آوردند . بسياري از مردم نشنيدند و راه باطل خود را رفتند و حتي اولياء حق را زهر خوراندند و كشتند . اما در زمان حضرت مهدي بايد از آنها انتقام گرفته شود . مهدي ع آن قدر از ستمگران را بكشد كه بعضي گويند : اين مرد از آل محمد ص نيست . اما او از آل محمد ( ص ) است يعني از آل حق ، آل عدالت ، آل عصمت و آل انسانيت است . از روايات شگفت انگيزي كه در مورد حضرت مهدي ع آمده است ، خبري است كه از حضرت امام محمد باقر ع نقل شده و مربوط است به 1290 سال قبل . در اين روايت
حضرت باقر ع مي گويند : " مهدي ، بر مركبهاي پر صدايي ، كه آتش و نور در آنها تعبيه شده است ، سوار مي شود و به آسمانها ، همه آسمانها سفر مي كند " . و نيز در روايت امام محمد باقر ع گفته شده است كه بيشتر آسمانها ، آباد و محل سكونت است . البته اين آسمان شناسي اسلامي ، كه از مكتب ائمه طاهرين ع استفاده مي شود ، ربطي به آسمان شناسي يوناني و هيئت بطلميوسي ندارد ... و هر چه در آسمان شناسي يوناني ، محدود بودن فلك ها و آسمانها و ستارگان مطرح است ، در آسمان شناسي اسلامي ، سخن از وسعت و ابعاد بزرگ است و ستارگان بيشمار و قمرها و منظومه هاي فراوان . و گفتن چنين مطالبي از طرف پيامبر اكرم ص و امام باقر ع جز از راه ارتباط با عالم غيب و علم خدائي امكان نداشته است

غيبت كوتاه مدت يا غيبت صغري
مدت غيبت صغري بيش از هفتاد سال بطول نينجاميد از سال 260ه. تا سال 329ه كه در اين مدت نايبان خاص ، به محضر حضرت مهدي ( ع ) مي رسيدند ، و پاسخ نامه ها سؤالات را به مردم مي رساندند . نايبان خاص كه افتخار رسيدن به محضر امام ع را داشته اند ، چهار تن مي باشند كه به " نواب خاص " يا " نايبان ويژه " معروفند . نخستين نايب خاص مهدي ( ع ) عثمان بن سعيد اسدي است . كه ظاهرا بعد از سال 260 هجري وفات كرد ، و در بغداد به خاك سپرده شد . عثمان بن سعيد از ياران و شاگردان مورد اعتماد امام دهم و امام يازدهم بود و خود در زير سايه امامت پرورش يافته بود . محمد بن عثمان : دومين سفير و نايب امام ع محمد بن عثمان بن سعيد فرزند عثمان بن سعيد است كه در سال 305هجري وفات كرد و در بغداد بخاك سپرده شد .نيابت و سفارت محمد بن سعيد نزديك چهل سال بطول انجاميد . حسين بن روح نوبختي : سومين سفير ، حسين بن روح نوبختي بود كه در سال 326هجري فوت كرد . علي بن محمد سمري : چهارمين سفير و نايب امام حجه بن الحسن ( ع ) است كه در سال 329هجري قمري در گذشت و در بغداد دفن شد . مدفن وي نزديك آرامگاه عالم و محدثبزرگ ثقه الاسلام محمد بن يعقوب كليني است .همين بزرگان و عالمان و روحانيون برجسته و پرهيزگار و زاهد و آگاه در دوره غيبت صغري واسطه ارتباط مردم با امام غايب و حل مشكلات آنها بوسيله حضرت مهدي ع بودند .

غيبت دراز مدت يا غيبت كبري و نيابت عامه
اين دوره بعد از زمان غيبت صغري آغاز شد ، و تاكنون ادامه دارد .اين مدت دوران امتحان و سنجش ايمان و عمل مردم است . در زمان نيابت عامه ، امام ( ع ) ضابطه و قاعده اي به دست داده است تا در هر عصر ، فرد شاخصي كه آن ضابطه و قاعده ، در همه ابعاد بر او صدق كند ، نايب عام امام ع باشد و به نيابت از سوي امام ، ولي جامعه باشد در امر دين و دنيا . بنابراين ، در هيچ دوره اي پيوند امام ( ع ) با مردم گسيخته نشده و نبوده است . اكنون نيز ، كه دوران نيابت عامه است ، عالم بزرگي كه داراي همه شرايط فقيه و داناي دين بوده است و نيز شرايط رهبري را دارد ، در راس جامعه قرار مي گيرد و مردم به او مراجعه مي كنند و او صاحب " ولايت شرعيه " است به نيابت از حضرت مهدي ( ع ) . بنابراين ، اگر نايب امام ( ع ) در اين دوره ، حكومتي را درست و صالح نداند آن حكومت طاغوتي است ، زيرا رابطه اي با خدا و دين خدا و امامت و نظارت شرعي اسلامي ندارد . بنابر راهنمايي امام زمان عجل الله فرجه براي حفظ انتقال موجوديت تشيع و دين خدا ، بايد هميشه عالم و فقيهي در راس جامعه شيعه قرار گيرد كه شايسته و اهل باشد ، و چون كسي - با اعلميت و اولويت - در راس جامعه ديني و اسلامي قرار گرفت بايد مجتهدان و علماي ديگر مقام او را پاس دارند ، و براي نگهداري وحدت اسلامي و تمركز قدرت ديني او را كمك رسانند ، تا قدرتهاي فاسد نتوانند آن را متلاشي و متزلزل كنند . گر چه دوري ما از پناهگاه مظلومان و محرومان و مشتاقان - حضرت مهدي ( ع ) - بسيار درد آور است ، ولي بهر حال - در اين دوره آزمايش - اعتقاد ما اينست كه حضرت مهدي ( ع ) به قدرت خدا و حفظ او ، زنده است و نهان از مردم جهان زندگي مي كند ، روزي كه " اقتضاي تام " حاصل شود ، ظاهر خواهد شد ، و ضمن انقلابي پر شور و حركتي خونين و پردامنه ، بشريت مظلوم را از چنگ ظالمان نجات خواهد داد ، و رسم توحيد و آيين اسلامي را عزت دوباره خواهد بخشيد .

اعتقاد به مهدويت در دوره هاي گذشته
اعتقاد به دوره آخرالزمان و انتظار ظهور منجي در دينهاي ديگر مانند : يهودي ، زردشتي ، مسيحي و مدعيان نبوت عموما ، و دين مقدس اسلام ، خصوصا ، به عنوان يك اصل مسلم مورد قبول همه بوده است .

اعتقاد به حضرت مهدي ( ع ) منحصر به شيعه نيست
عقيده به ظهور حضرت مهدي ( ع ) فقط مربوط به شيعيان و عالم تشيع نيست ،بلكه بسياري از مذاهب اهل سنت( مالكي ، حنفي ، شافعي و حنبلي و ... ) به اين اصل اعتقاد دارند و دانشمندان آنها ، اين موضوع را در كتابهاي فراوان خود آورده اند و احاديث پيغمبر ( ص ) را درباره مهدي ( ع ) از حديثهاي متواتر و صحيح مي دانند.

قمارعشق
شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد
مسلمان می‌شود هرکس که اسلامش علی باشد
خدا می‌خواست پیغمبر که پیغامش علی باشد
ظهورش شد علی آغاز و انجامش علی باشد
خدا آورد در شعبان علیِ آخرینش را
خدا را شُکر می‌بینیم امیرالمومنینش رادلی دیگر نمی‌ماند که گیسویی کمند آمد
بهشت اُفتاد در پایش که بالایی بلند آمد
دهان ماکه وا مانده زبانِ ما که بند آمد
دلیری دلپسند آمد امیرِ بی گزند آمدحسینش را ندیدیم و خدا آورد عینش را
خدا آورد با نرگس حسین ابن حسینش را
خدا آورده آری مرتضای مرتضا‌ها را
همه ابن الکریم ابن الجواد ابن الرضا‌ها را
پس از سوالقضا رو کرده او حُسن القضاها را
که پُر کرده است بوی حُسنِ یوسف‌ها فضاها راعَلم بر دوش می‌آید به عالم گام می‌کوبد
کنارِ مرقد زینب عَلَم در شام می‌کوبد
اگر این بال بگذارد هوای سوختن دارم
قمار عشق یعنی که خیال باختن دارم
“مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویَش را چو جانِ خویشتن دارم”
دعایِ عهد می‌خوانم ببینم جانِ زهرا را
ببینم تیغِ جوهردارِ خون‌خواهانِ زهرا را
دوباره می‌دهد رزمش به میدان اعتبارش را
همان وقتی که می‌گیرد به دستش ذوالفقارش را
علی حَظ می‌کند وقتی ببیند تار و مارش را
نیابد کافرش سر را نبیند الفرارش راچه میدانی که این سویش عَلم دست علمدار است
چه رزمی می‌شود وقتی علی اکبر جلودار است
نباید فرق باشد در ظهور و غیبتش ما را
صدامان می‌کند حتما برای رجعتش ما را
هوایی می‌کند روزی هوای صحبتش ما را
خطیب کعبه می‌خواند برای بیعتش ما رازمانش می‌رسد نورش به این مُرداب می‌ریزد
زمانش می‌رسد زهرا به پشتش آب می‌ریزد
“مرا چشمیست خون افشان زِ دست آن کمان ابرو”
جهان عاشق شود روزی از آن چشم و از آن ابرو
چنان طوباست آن قامت که باشد سایبان ابرو
زمین بی عشق می‌خُشکد ببار ای آسمان ابروهوایِ ابری ما را بیا خورشید باران کن
بیا ما را کنارِ خود شبی شش گوشه مهمان کن
دل مجنون بجز با دیدنِ لیلا نمی‌سازد
بجز تو هیچ کس با ما رعیتها نمی‌سازد
مزار مادرت را غیر تو آقا نمی‌سازد
و جز آب و هوای کربلا با ما نمی‌سازدشود آیا که با تو یک زیارت یک شب جمعه…
بخوانی از اسارت از جسارت یک شب جمعه
نوشتم که فراق تو چه خون انداخت در دلها
“که عشق آسان نمود اول ولی اُفتاد مشکلها”

نوشتم که علی دیدم در آن شیرین شمایلها
“متی ما تلقَ من تهوی دعِ الدُّنیا و اهمِلها”الهی هب لنا عیداً که ما باشیم منظورش
“سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش”
حسن لطفی


کشتی برده فروشان، ز ره دور عیان است که برعرشه ی آن بانوی مُلک دو جهان است، بگو فخر زنان است، بگو مادر مولای زمان است، بود منتظر مقدم او بُشر سلیمان که به عنوان کنیزش بخرد، تا ببرد بر ولی قادر منّان، حسن عسکری آن یازدهم اختر تابان ولایت، به کف بُشر یکی نامه از آن شمس هدایت ،که ز اسرار خدا داشت حکایت، نگه دخت یشوعا چو بر آن نامه بیفتاد، قرار از کف خود داد و ببوسید و روی چشم نهاد و گـُل لبخند به لب گفت که: این نامه ی یاراست، خطش را خبر از وصل نگاراست، سپس گفت که ای بُشر مپندار کنیزم که زده فاطمه گل بوسه به پیشانی و خوانده است عزیزم، شرفم بس که عروس علی و فاطمه ام، داده خداوند به من این شرف و قدر و بها را.

من از نسل یشوعا که همان دختر شاهنشه رومم، چه بسا ماه وشانی که ز عزت همه بودند کنیزم، چه بسا سرو قدانی که به محفل همه بودند غلامم، دو پسر عم که مرا شیفته بودند و ز من خواستگاری بنمودند، کشیشان همه انجیل گشودند، یکی را به سر تخت نشاندند، گـُل و لاله فشاندند که دامادِ نگون بخت به کام اجل خویش نگون شد، ز سر تخت، شب آمد، به سر دست و قضا چشم مرا بست که در عالم رویا نگه اُفتاد مرا بر رخ زیبا پسری، نخل شرف را ثمری، صُنع خدا را اثری، دیده به ماه رخ زیباش گشودم، ز کفم رفت همه بود و نبودم، که ندا داد رسول مدنی احمد خاتم که: اَلا عیـــــــــــسی مریم، چه شود دخت یشوعای تو را بر پسرم عقد ببندم، لب جان بخش گشودند، یکی خطبه سرودند و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولایت، که عیان دیدم از آن طلعت نورانی او روی خدا را.

چه مبارک شبی بود و چه فرخنده شبی بود، ولی حیف که بیدارشدم، سخت گرفتارشدم، شب همه شب در تب و در تاب شدم، شمع صفت آب شدم، تا که شبی فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم، نگهی کرد به چشمان پر آبم، به ادب بوسه به دستش زدم و روی قدم هاش فتادم، ز فراق رخ جانان به شکایت دو لب خویش گشودم که: به دادم برس ای عصمت دادار ودودم، غم دوری یگانه پسرت کشت مرا، فاطمه فرمود: چگونه پسرم پیش تو آید، به تو این بخت نشاید، مگر آیین نصاری بگذاری و به اسلام روی بیاری سر تسلیم و رضا را.

من در آن عالم رویا لب جان بخش گشودم، به خدا و به رسول به علی بود درودم، چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم، گـُل لبخند به گلزار رخ فاطمه دیدم، که گشود از کرم آغوش و مرا در بغل خویش گرفت و به رُخم بوسه زد وگفت: از امشب تو عروس منی ای پاکیزه سرشتم، گل باغ بهشتم، به تو تبریک که هرشب پسرم پیش تو آید، من از امشب همه شب لاله ز باغ رخ او چیدم و در خواب ورا دیدم، تا داد مرا وعده ی دیدار، که در سلک کنیزان ببرم روی به بیت الحرم یار، خوشا حال تو ای بُشـر، که مامور شدی از طرف حجت دادار، بر این کار، منم همسر آن نور دل احمد مختار، کز آن سید ابرار، بیارم به جهان منتقم خون شهدا را.

چارده شب چو گذشت از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود، بگو نخل ولا را ثمری بود، بگو بحر کرامت گوهری داشت، بگوشمس ولایت قمری داشت، بگو نرگس زهرا پسری داشت، بگو مصلح کلِ بشری داشت، جهان دادگری داشت، خبر زآمدن حجت ثانی عشری داشت که شد دیده ی نرگس، دل شب باز ز رویا به دو صد ناز، وضو ساخت و اِستاد سحرگه به نمازشب و آیات خدایش به لب افتاد، به تاب و تب و از درد گـُل انداخت عذارش، ز کف افتاد قرارش، صلوات مـَلک از اوج فـَلک گشت نثارش، به رُخش جلوه ی بدر و به لبش سوره ی قدر و نفسش کرد معطـر همه امواج فضا را.

ناگهان دید حکیمه که شده حجره پر از شوق و شعف وشور، روان گشت حضور قمر برج ولایت، حسن عسکری آن مـــــــــــــــهر فروزان هدایت، به ادب گفت که: ای جان دو عالم به فدایت، شده در پرتو انوار نهان نرجس پاکیزه لقایت، گل لبخند حسن باز شد و گفت که: ای عمه پاکیزه سرشتم، گـُل خوشبوی بهشتم، به ادب رو به سوی حجره ی نرگس، گل زهرا ثمرم، همسر نیکو سِیَرم، سرزده قرص قمرم، یافت ولادت پسرم، آمده نور بصرم، رفت حکیمه به سوی حجره نرجس، نگه افکند به خورشید رخ حجت سرمد، گـُل نورسته ی احمد، مه اثنی عشر آل محمد، لب جان بخش گشوده، سخن از وحی سروده، به لبش نام خداوند و رسول و علی و حضرت زهرا و حسین و حسن و باز علی باز محمد پس از آن جعفر و موسی و رضا گفت، محمد و علی گفت، سپس نام ز خود بُرد، ندا داد به هرنسل و زمان اهل ولا را.

ندا داد منم مهدی موعود، منم حجت معبود، منم مصلح عالم، منم منجی عالم، منم وارث پیغمبر خاتم، منم حجت سرمد، منم عبد موید، منم حیدر و احمد، منم نجل محمد، منم آن منتقم خون خدا، طالب خون شهدا، زاده مصباح هدی، صاحب عمامه ی پیغمبر و تیغ علی و چادر زهرا، جگر پاک حسن، جامه ی خونین حسین، دست ابالفضل علمدار، منم وارث پیشانی بشکسته ی زینب، شود آن روز که از پرده ی غیبت به در آیم به سوی کعبه بیایم، برسد بر همه خلق ندایم که :من ای منتظران، مهدی موعود شمایم، پس از آن ره به سوی شهر مدینه بگشایم، حرم فاطمه را بر همه عالم بنمایم، کنم آغاز از آن جا سفر کرب و بلا را.

گل احمد، گل زهرا، گل نرگس، گل امیدحسن، یوسف زهرا، ولی الله معظم، دُر دریای کرامت، ز خداوند و رسولان و امامان و همه منتظران باد سلامت، همه مشتاق پیامت، همگان منتظر صبح قیامت، تو شه ارض و سمایی، تو فقط منتقم خون خدایی، تو امید دل مایی، حجرالاسود و هجـر و حرم و زمزم و مسعی و صفا، مروه همه چشم به راهت، همه مشتاق نگاهت، چه شود تا که ببندی به حرم قامت و نغمه ی قد و قامتت آید، عیسی مریم که به تو روی نیاز آرد و پشت سر تو باز نماز آرد و فریاد “انا المهدی ات” از خلق بـَرد هوش، جهان جمله شود گوش، اَلا کوه فِراقت به سر دوش، شود تا که کنم شهد وصال از دو لبت نوش؟ دعا کن که دعاها به اجابت برسد بهر ظهورت، تو بیایی، تو بیایی، گره از کار فروبسته ی عالم بگشایی، تو بیایی، تو بیایی، که دل از عالم و آدم برُبایی، تو بیایی که کنی زنده ز نو دین رسول دو سرا را.

به خدا ای پسر فاطمه تنها نه حرم منتظر توست، عرب تا به عجم منتظر توست، به خون پسر فاطمه سوگند که بر گنبد زرین حسین ابن علی سید الاحرار، عَلـَم منتظر توست، نه اسلام که ابناء بشر منتظر توست، زمان منتظر توست، جهان منتظر توست، نبی منتظر توست، علی منتظر توست، بیا فاطمه بیش از همگان منتظر توست، حسین و حسن و هفتاد دو تن منتظر توست، خدا را خدا را، که آن گنبد ویران شده و قبر پدر منتظر توست، بیا ای شرف شمس رسالت، به خداوند قسم دیر شده صبح وصالت، همه چشم اند چو “میثم” که بیایی ببینند به مرآت رُخَت آیینه ی پنج تن آل عبا را.
شاعر :حاج غلامرضا سازگار

مرآت ولایت ۵ – غلامرضا سازگار
عید نجـات بشر آمد
حجّت ثانی عشر آمد
مهدی موعود!
حجت معبود!
عید میلادت مبارک
****
کرده جهان بوی خدا حس
از نفست ای گـل نـرگس
مسیح عالـم!
قبلــۀ آدم!
عید میلادت مبارک
****
بر لب تـو ذکر خداوند
بر لب زهرا گل لبخند
یوسف زهرا!
امید دل‌ها!
عید میلادت مبارک
تو آرزوی شهـدایی
منقتم خون خدایی
امید احمـد!
روح محمّد!
عید میلادت مبارک
****
ای مــه دلربــای بابا
قرآن بخوان برای بابا
امـام قـرآن!
تمـام قـرآن
عید میلادت مبارک
****
حیدر و احمد به تو نازند
آل محمّـد بـه تـو نازند
تو جان جانی
جــان جهانی
عید میلادت مبارک
****
کعبـه بـود در انتظارت
حسین گشته بی‌قرارت
چشم سپاهت
بود به راهت
عید میلادت مبارک

نماز خواندن یعنی حرف زدن با خدا.

ولی شیرینی نماز را احساس نمی کنیم، علت چیست؟

به خاطر این که ما به معرفت نرسیده ایم، پس از حرف زدن با خدا خوشحال نمی شویم.

ولی وقتی امام زمان عج الله تشریف بیاورند، به برکت ایشان، ما به معرفت می رسیم و از عبادت کردن برای خدا لذت می بریم.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: « خداوند به وسیله ی او (امام زمان ) دل های بندگان را پر از عبادت می کنند.

منبع: بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۷۴

________________________________________
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان خورشید عصر غیبت


سلام آقای خوبم ---- امید و سرور ما

خورشید عصر غیبت ---- امام آخر ما

درسته چشمای ما ---- نمی بینن شما را

تو سرمای زمستون ---- نمی بینن بهارو

هر صبح و شب همیشه ---- رو به خدا می کنیم

واسه سلامتی تون ---- هر شب دعا می کنیم

الهی توی دنیا ---- بتابه نور شما

الهی زودتر بشه ---- وقت ظهور شما
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان من یار مهربانم


من یار مهربانم ---- من صاحب الزمانم

اگر می خوای بدونی ---- امام شیعیانم

سیده نرجس خاتون ---- مادر خوش نشانم

آورده است به دنیا ---- در نیمه ی شعبانم

حضرت عسکری بود ---- بابای مهربانم

من مهدی و قائمم ---- حجت این زمانم

من می بینم شما را ---- با هر دو چشمانم

مواظب شماهام ---- با هر دو دستانم
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان رهبر خوب و مهربان

شب چی میشه؟ تموم میشه ---- روز چی میشه؟ پیدا میشه
حق چی میشه؟‌بر پا میشه ---- ظلم چی میشه؟‌رسوا میشه
وقتی که شب تموم میشه ---- وقتی که روز پیدا می‌شه
وقتی که حق بر پا میشه ---- کی رهبر دنیا میشه؟!
حضرت صاحب الزمان(عج) --- رهبر خوب و مهربان
دشمن کل ظالمان --- و حامی مبارزان
صاحب زمان چه وقت میاد؟ --- رهبر ما چه وقت میاد؟
وقتی خدا به او بگه --- که بهر ما قیام کنه
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان مهدی زهرا سلام

ای گل گل ها، سلام

مهدی زهرا، سلام

آقای مهربونم

درد و بلات به جونم

مکه ای، کربلایی

بگو الان کجایی؟

دوست دارم همیشه

دلم برات تنگ میشه
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان من نوگل باغ توام

امام زمان دوست دارم ---- من نو گل باغ توام

چه روز خوبی من دارم ---- منتظر یه عیدی ام

با اینکه سن من کمه ---- بودنِ تو حس می کنم

از بچگیم تا به حالا ---- یه عمره که منتظرم

مهدی جونم دوست دارم ---- من کوچولو منتظرم
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان دنیا گلستون می شه

وقتی که مهدی بیاد ---- شهرا چراغون می شه

می شکفه گل های ناز ---- دنیا گلستون می شه

ئ وقتی که مهدی بیاد ---- دل ها شاد می شن

پرنده های اسیر ---- از قفس آزاد می شن

وقتی که مهدی بیاد ---- بهار ایمان میاد

از همه جا صدای ---- نغمه ی قرآن میاد

وقتی که مهدی بیاد ---- از دل ها غصه می ره

از ظلم ها ، او، حقّ ---- مظلوم ها رو می گیره
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان رسیده جشن شادی

دوباره شور و خنده ---- به باغ خانه دادی

رسیده جشن شادی ---- تولدت مبارک

دوباره کوچه ها شد ---- نظافت و چراغان

رسیده ماه شعبان ---- تولدت مبارک

رسیده بوی نرگس ---- به کوچه های روشن

گرفته قلب دشمن ---- تولدت مبارک

بگو بگو ندارم ---- نه غصه و نه دردی

رسیده ماه مهدی ---- تولدت مبارک
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان شده نیمه ی شعبان

مژده مژده بچه ها ---- عید اومده غنچه ها

شده نیمه ی شعبان ---- اومد امام زمان

امام مهربونی ---- اون مرد آسمونی

همونی که ظهورش ---- دنیا را کند نورانی

بیاید بیاید بچه ها ---- وقت نماز و دعا

ظهور حضرتش را ---- همه بخوایم از خدا
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان سلام من به مهدی

سلام من به مهدی ---- به قلب آسمونیش

سلا م من به پاکی ---- به لطف و مهربونیش
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان سال غیبت

کنم همیشه باور
حضور مهدی ام را
خدا کند ببینم
ظهور مهدی ام را
بدان که زندگی داد
شبیه چشمه و رود
سال شروع غیبت
سیصد و بیست و نُه بود
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان امید آخر ما

سلام سلام آی بچه ها ------- سلام سلام آی غنچه ها
روی زمین زیبا ------- یه گوشه ای همین جا
امید آخر ما ------- امام و سرور ما
ما رو نگاه می کنه ------- همه رو دعا می کنه
اون صاحب زمانه ------- آقا چرا پنهانه؟
چون بیشتر آدما ------- غافل ز یاد خدا
با کارهای زشتشون ------- شدن اسیر شیطون
آقا امام زمان ------- یار همه شیعیان
وقتی که زشتی رو دید ------- از دست اونها رنجید
گفت که دیگه یار ندارم ------- عاشق غمخوار ندارم
دیگه غریب و تنهام ------- غایب شد از نظرها
بچه ها بیدار شوید ------- با همدیگر یار شوید
باید که غوغا کنیم ------- آقا رو پیدا کنیم
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان دعوت


حضرت مهدی سلام ------ ای امام مهربان
ای چراغ راه ما ------ در زمین و آسمان
کاش می شد من تو را ------ خانه مان دعوت کنم
در اتاق خانه مان ------ با تو صحبت کنم
بارها پرسیده ام: ------ حضرت مهدی کجاست؟
گفته مادر در جواب: ------ او همین جا پیش ماست
پیش مایی پس چرا ------ من نمی بینم تو را؟
ای گل باغ خدا ------ هر کجا هستی بیا

شاعر: محمّد عزیزی
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان سلام امام زمانم


یک هفته در انتظار ماندم ----- تا جمعه ی دیگری بیاید
شاید که از آسمان مکّه ----- آن قاصد آخری بیاید
من منتظرم جهانِ تاریک ----- روشن شود از وجود خورشید
هر لحظه به جان ما بتابد ----- آن نور صفا و عشق و امّید
من منتظرم سرود ایمان ----- در شهر سیاه ما بپیچد
همراه صدای دلنشینش ----- بوی خوش یاس ها بپیچد
ای کاش بیاید آن مسافر ----- آن قاصد سبز آسمانی
تا در دل مردمان بکارد ----- هر لحظه امید زند گانی
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان دیدم تو را به خواب


دیدم تورا به خواب ------ دیدم تو را بلند
دیدم تو را جوان ------ یا صاحب الزّمان

دیدم که بسته ای ----- شمشیر ذو الفقار
دیدم تو را چنان ------ یا صاحب الزّمان

آن لحظه ی قشنگ ------ دنبالت آمدم
شاد و دوان دوان ------ یا صاحب الزّمان

گفتم دلم گرفت ------- از دست روزگار
ای مرد مهربان ------- یا صاحب الزّمان

گفتی به یادتان ------ هستم دعا کنید
گفتم به دیگران ------ یا صاحب الزّمان
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان نیمه شعبان شده


نیمه شعبان شده ------ شکوفه باران شده

حضرت نرجس خاتون ------ خوشحال و خندان شده
هزار هزار فرشته ------ زمین مثل بهشته

با صد درود و صلوات ------ فرشته ها پایین میان

امام خوب عسکری ------ با دیدن گل نبی
به خنده گفت تو سروری ----- اهل جهان را رهبری
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان رسیده جشن شادی


دوباره شور و خنده ------- به باغ خانه دادی
رسیده جشن شادی ------- تولدت مبارک

دوباره کوچه ها شد ------- نظافت و چراغان
رسیده ماه شعبان ------- تولدت مبارک

رسیده بوی نرگس ------- به کوچه های روشن
گرفته قلب دشمن ------- تولدت مبارک

بگو بگو ندارم ------- نه غصّه و نه دردی
رسیده ماه مهدی ------- تولدت مبارک
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان تو یک گل معطری


تو یک گل معطری ------ از همه گل ها بهتری

تو گل خوب نرگسی ------ خوشبوتر از هر اطلسی

امام باغ و شبنمی ------ برای من تکی

تویی تو یار و یاورم ------ دستی بکش روی سرم

به کوشش : غلامرضا زهره منش
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان آ مثل آقا


آ مثل آب ----- خدابه ما داد
آ مثل آقا ----- آقام مهدی جان، فرزند زهرا

ب مثل بارون ----- میاد از آسمون
ب مثل بابا ----- آقام مهدی جان، بقیه الله

پ مثل پونه ----- یکی یه دونه
پ مثل پدر ----- آقام مهدی جان، پدره پدر

ت مثل تمشک ----- ترک کار زشت
ت مثل تکیه ----- آقام مهدی جان، بهترین تکیه

ج مثل جوجه ----- یا که جوونه
ج مثل جهان ----- آقام مهدی جان، منجی جهان
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان خوشبوتر از یاس

می آید از دور
مردی سواره
بر مرکب عشق
چون ماه پاره

والشّمس رویش
واللیل مویش
گل ها همه مست
از رنگ و بویش

عـمّامه بر سر
مثل پیمبـر (ص)
در بازوانش
نـیروی حیدر(ع)

از پای تا سر
در شور و شین است
برق نگاهش
مثل حسین (ع) است

می آید از دور
خوشبو تر از یاس
در چشم و ابرو
مانند عباس (ع)

القصه این مرد
امید دل هاست
خوشبو تر از یاس
فرزند زهراست (سلام الله)

منبع : کانال مهدی یار
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان روز تولد تو

روز تولّد تو
جشن گل و بهاره
تولّدت مبارک
ای آخرین ستاره!

ببین چه زیبا شده
کوچه با لامپ و ریسه
یکی داره رو پرچم
اسمتو می نویسه

ما می دونیم که با تو
قشنگ تره این جهان
منتظر تو هستیم
مهدی صاحب زمان
شاعر: مریم هاشم پور
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان تولد مهدی صاحب الزمان


تو کوچه ها، ریسه ی رنگی بستند
برای چی؟ برای ماه شعبان
جشن می گیریم، مبارکه مبارک
تولّد مهدی صاحب الزمان
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان مهدی صاحب زمان

اون کیه وقتی بیاد ؟دنیا میشه گلستان
« مهدی صاحب زمان »
اون کیه وقتی بیاد ؟ دردارو کرده درمان
« مهدی صاحب زمان »
اون کیه وقتی بیاد ؟کافر میشه پریشان
« مهدی صاحب زمان »
اون کیه وقتی بیاد ؟دوست میشه با فقیران
« مهدی صاحب زمان »
اون کیه وقتی بیاد؟پر میشه مهرو احسان
« مهدی صاحب زمان »
اون کیه وقتی بیاد ؟ظالم میشه هراسان
« مهدی صاحب زمان »
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان سلام به آقایی که


سلام من به آقایی، که خیلی مهربونه
صاحب هر زمانه و صاحب این زمینه
آقای ما امیر این عالم و این جهانه
اون آخرین امام ما، امید شیعیانه
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان مهدی صاحب زمان

یازده امام معصوم ------ شهید شدند چه مظلوم
ولی به امر خدا------ امام آخر ما
از چشم مردم بد------ غائب شد ونیامد
هزار و چندین ساله------ شیعه در انتظاره
بلاخره یه روزی------ می شه وقت پیروزی
مهدی ظـهور می کنه------ دشمن رو دور می کنه
جهان می شه پر از گل------ نرگس و یاس و سنبل
ما بچه های شیعه------ دعا کنیم همیشه
با هم بگیم خدایا------ بیار امام ما را
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان سلام سلام بچه ها

سلام سلام بچّه ها ------ منتظران مولا
هزار و خرده ای سال ------ غائبه آقای ما
گفته به نائبانش ------ کنیم براشوم دعا
تو لحظه لحظه هامون ------ باشیم به یاد آقا
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان جانشین پیغمبر

آخرین امامم هست ----- جانشین پیغمبر
او برایمان باشد ----- هم امیر و هم رهبر
صاحب الزمان باشد ----- از نگاه ما غایب
پرچم پیمبر هست ----- توی دستِ آن صاحب
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان سلام آقای خوبم

سلام امام خوبم
امام مهربونم

قدر حضور تو رو
من خیلی خوب میدونم

میدونم که غایبی

اما هستی تو هرجا

من و دوستای خوبم

دوسِت داریم یه دنیا

خانوم معلم میگن
امام اخری تو

مهدیِ صاحب زمان(عج)
آقا و سروری تو

ایشون می گن بچه ها
باید همه دست به دست

یاری کنیم آقا رو
نباید بیکار نشست

هرکسی که دوست داره
امام او بیاد زود

باید همیشه هرجا
ایشون رو کنه خشنود

ماهم به او قول دادیم
کارهای خوب خوب کنیم

همیشه و هرکجا
بدی ها رو دور کنیم

تا که بشه آماده
دنیا برا حضورت

لحظه ها رو میشماریم
ماهم برا ظهورت
شاعر: باران
شعر کودکانه در مورد امام زمان عجل الله با عنوان مادرم میگوید یک نفر در راه است

مادرم می گوید
یک نفر در راه است
از صدای پایش
دل من آگاه است
وقتی او می آید
قاصدک می خندد
راه های غم را
بر همه می بندد
ابرها می بارد
چشمه ها می جوشد
هر درختی در باغ
رخت نو می پوشد
مادرم می گوید
روی ماهش زیباست
گرچه از او دوریم
او همیشه با ماست
نویسنده: ریحانه

نیمه شعبان
بی قرارتوام،دردل تنگم گله هاست
آه:بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رٌخ مهتاب که افتاده درآب
دردلم هستی وبین من وتوفاصله هاست
بی توهرلحظه مرا،بیم فروریختن است
مثل شهری که به روگٌسل زلزله هاست
آسمان باقفس تنگ چه فرقی دارد؟
دیدنت آرزوی روز شب چلچله هاست
بازمیپرسم ازآن مسأله دوری وعاشق
وظهورتوجواب همه مسآله هاست
الهی به ثامن الحجج
الهم عجل لولیک فرج

وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود
وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود
هیچم ولی همین که تو را می زنم صدا
عرشِ خدا اسیرِ همین ساز می شود
لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه
پس صوتِ دلخراشِ من آواز می شود
این نابَلَد همین که به مضمونِ تو رسید
استادِ فَـنُّ و قافـیه پَرداز می شود
تو آمدی وُ سامـره شد سُـرِّ مَن رَایٰ
دارد زمان زمانه یِ پرواز می شود
آقا مرا مسـافرِ سردابِتـان کنید
با یک نگاه زائرِ چِشمانِتان کنید
جان می دهم برایِ همین لحظه یِ وصال
بیداری اَم کـنارِ تو شیرین تر از خیال
حس می کنم کنارِ تواَم پایِ پرچَـمَت
بیخودکه نیست اینهمه احساس وُ شور وُ حال
یاایـُّهاَ العَـزیز به کامَـم عسل بریز
آقا بِدِه جـوابِ مرا پیش از سوال
کِی می شود که سر بِگُذارم به پایِ تو
پس کِی به این گدایِ حرم می دهی مَجال
زیباترین سروده یِ شبهایِ شعـرِ ما
اِی کاش اِتصّـال شود ختمِ اِنفِـصال
باران که می زند به خودم می دهم اُمید
آمـد نویدِ آمـدَنَت با همـین رِوال
باران زد وُ هـوایِ دلم روبه راه شد
خورشید مستِ دیدنِ این قُرصِ ماه شد
ای قرصِ ماهِ فاطمه قَدری سخن بگو
عجـِّل علیٰ ظهورِکَ یابن الحـسن بگو
روزِ کـمالِ دینِ خـداوند آمده
از دلبرِ زمیـن وُ زمان یارِ من بگو
از آرزویِ تَک تَکِ خـدمـتگزارها
از آخرین ولی وُ یَلِ بُت شِکن بگو
از مهربانی نَبـی وُ هیـبَتِ عـلی
از مادر وُ دعایِ حسین وُ حسن بگو
از لحظه هایِ راز وُ نیاز وُ عبادَتَش
از علمِ باقری وُ صداقت…. سخن بگو
از کَـظمِ غِیـظِ کاظمی وُ رأفـتِ رضا
از جود وُ از هدایت وُ از حُسنِ ظَن بگو
آمد چکـیده یِ همه یِ خلقَـتِ خدا
هفت آسمان نشسته سرِ راهِ سامرا
دارد دوباره می رسد از سامرا خبر
داده به لطفِ حق شجـرِ سامرا ثَمر
دور از دو چشمِ توطئه وُ فتنه وُ نِفاق
دارد عروسِ فاطمه بَر دامَنَش پسر
از رویِ انتظارِ ظهورش چقدر خوب….
تشخیص داده می شود اِنگار خیر وُ شر
یا جامِعُ الائمـّه….وَ یا کاشف الکروب
اِی نور چشم فاطمه مهدیِ منتَـظَر
نادِ علی بگـو وُ به دادِ دلم برس
یا فارِسَ الحِجاز…. علمـدارِ دادگر
هر کس خدا برایِ خودش انتخاب کرد
بی سر به شوقِ دیدنِ تو می دَوَد به سَر
آقا اگـر اِشاره کنی می دَهَـم سَرَم
مُردَن به عشقِ توست همان نذرِ مادرم
آقـا تمـامِ ایل وُ تَـبارم فدایِ تو
یک عمر گفته اَم که بمیرم برایِ تو
قرآن بخوان کمی دلِ داوود را بِبَر
رویایِ اهـلِ عـرش شده ربَّنـایِ تو
یوسف هزار بار صدا زد که جانِ من…
قـربانِ یک نگاهِ تو وُ رونَـمایِ تو
تو آمدی شبیهِ عمو سفره وا کُنی
حاتم شود گدایِ تو در سَرسَرایِ تو
یک سالِ دیگر از تو شدم دور دلبرم
این مبتـلایِ تو شده درد وُ بلایِ تو
آقا بیا وُ حـالِ مرا رو به راه کن
تا عاشقانه پَر بزنم در هـوایِ تو
عالَم به شوقِ آمَدَنت ندبه خوانِ توست
چشم انتظارِ تو حـرمِ عمّه جانِ توست
حسین ایمانی

هجران
تا که زیر بار هجران سینه سنگین می شود.
دیده ی مانده به راهت ابر غمگین می شود.
شور بختی قسمت هر کس ندارد باورت.
از بهارت کام دل یک روز شیرین می شود.
دفتر عمرم ندارد برگه ای غیر از گناه.
با نگاهت برگ برگش لوح زرین می شود.
کار عشقت در دلم بالا گرفته ماه من.
تب شده با جزر و مد بالا و پایین می شود.
شیخ شهرم گفته می بیند تو را هر پیر مرد.
خاطرم یک ذره با این جمله تسکین می شود.
تا که خواب هر شبم تعبیر دیدارت شود.
دست بر دامان دلم بر ابن سیرین می شود.
می شوم حاجت روا وقتی که آه مرتضی.
با دعای دست زهرا مرغ آمین می شود.
می شود رویا حیاط خلوت دنیای من.
آفتاب هر شب روزم شود آقای من.
می چکد عشق از لبانم با شرابی آتشین.
آتش افکنده به جانم التهابی آتشین.
مثل سیر و سرکه می جوشد دلم بی طاقتم.
بی قراره بی قرار از اضطرابی آتشین.
دست شستم از خودم از زندگی بی روی تو.
پاگرفته در وجودم انقلابی آتشین.
طالبت گرچه نگشتم قدر یک جو تشنگی.
گیر عشقم بین صحرا در سرابی آتشین.
در کویر آرزو حسرت به دل مانده منم.
می شود بختم بجنبد با شهابی آتشین.
من به تو مشتاق و تو مشتاق من رخصت دهی.
از کمان تیری رهایم با شتابی آتشین.
گر پذیرایم شوی تا در سپاهت جان دهم.
می نهم پا در رکابت با رکابی آتشین.
کوچکم اما بزرگی می زند پر در سرم.
در سپاهت کمترین سرباز مالک، اشترم.
گرچه دل در پای لیلا می شود پابوس عشق.
تاب درک کردنت را نیست در قاموس عشق.
کمتر از یک قطره در پیش نگاهت می شود.
قدر بالایی که دارد لفظ اقیانوس عشق.
من حساب کار خود را کرده و دنبال نور.
در شب ظلمت دلم خوش گشته بر فانوس عشق.
گرچه یک روز عاقبت از راه می آیی ولی.
نزد مجنون انتظارت می شود کابوس عشق.
عهد خود را با شما با خون خود امضا زده.
در چهل منزل سحرها هرکه شد مانوس عشق.
می رسی آخر زمین زیباتر از جنت شود.
می گشایی تا که پر در عالمین طاووس عشق.
می رسد بر گوش جان آن لحظه از مسجد اذان.
از کنشت و از کلیسا نغمه ی ناقوس عشق.
پشت پرچین خیال آن سوتر از اندیشه ها.
می شود محور به نقطه اشتراک ریشه ها.
با ظهورت کلبه ی احزان گلستان می شود.
کاخ بیداد و ستم ویران ویران می شود.
شرک جان با دیده ی عباسی ات ایمان شده.
گر بخواهی کل عالم غرق سلمان می شود.
حق پرستی می شود تنها مرام مردمان.
روح و قلب آدمی لبریز ایمان می شود.
در پناه امن لا اکراه فی الدین شما.
هرکسی بر باور دینش مسلمان می شود.
آدمیت حکم فرما در همه دنیا شده.
در حقیقت تازه انسان نامش انسان می شود.
با ظهورت کل عالم خیمه ی سبزت شده.
مهزیار عاشقت در خیمه مهمان می شود.
ای فدای چشم مستت در منای عاشقی.
جان عاشق با لک لبیک قربان می شود.
باظهورت بر دل طوفانم آرامش بده.
خاتمه بر کار آل نفت و بر داعش بده.
روی دوشت آبشار شام گیسو ریخته.
مست چشمت قلب صد ص
حرای آهو ریخته.طعم خرمای لبانت در دهان عسکری.
آبروی انگبین در صحن کندو ریخته.
ذوالفقار چون هلالت در غلاف دلبری.
جان لیلی ها به رعد و برق ابرو ریخته.
پای قد و قامت عباسی ات طوبا ترین.
بی شمار از عاشقانت سرو دلجو ریخته.
فطرس اشکم سلامم را رسانده محضرت.
اشک هایی کز فراق تو چه نیکو ریخته.
من کجا و نوکری ات که رئیس مذهبم.
همتش را در قدومت وقف جارو ریخته.
روضه خواندن نزدتان سخت است وقتی چشمتان.
خون به جای اشک پای داغ بانو ریخته.
غیرت چشمت شبیه چشم سقا خون گریست.
بر غم زینب که داغی سرتر از آن داغ نیست.
رسول رشیدی راد(مجت


یا مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف
صیام تا قیام ۴ – غلامرضا سازگار
ای مصلح حقیقی عالم بیا بیا
وی منجی همیشۀ عالم بیا بیا
بی روی تو نشاط، هم از ما گرفته رو
عالم شده است خیمۀ ماتم بیا بیا
بالله قسم تو وارث دین پیمبری
ای زادۀ پیمبر اکرم بیا بیا
از آن زمان که سرو قد فاطمه خمید
مانده هنوز قامت ما خم بیا بیا
از لحظه‌ای که صورت زهرا کبود شد
بر روی ماست هاله‌ای از غم بیا بیا
با یاد حنجری که بریدند از قفا
هر روز ماست ماه محرم بیا بیا
در سوک سینه‌ای که سَنان با سِنان
شکافت سوزد هنوز سینۀ ما هم، بیا بیا
بر طفل شیرخوار شما، شیعه شیر ناب
از اشک دیده کرده فراهم بیا بیا
از لحظه‌ای که عمه‌‌ات آمد به قتلگاه
شد قتلگاه، وسعت عالم بیا بیا
از شعله‌های دامن طفل یتیمتان
سوزد هنوز سینۀ «میثم» بیا بیا

هم عدد
صیام تا قیام ۴ – غلامرضا سازگار
مدینه، مکه، نجف، کاظمین، کرب‌و‌بلایی
عزیز مصر ولایت! ولی عصر! کجایی؟
صفا و مروه و حجر و حطیم و کعبه و زمزم
تمام، دیده به ره دوختند تا تو بیایی
گهی به سامره گاهی کنار مسجد کوفه
گهی برای زیارت کنار قبر رضایی
بیا که پرچم خون خداست چشم‌به‌راهت
بیا که منتقم خون سیدالشهدایی
خدا کند به حرم با دو چشم خویش ببینم
که بین حجر و حجر رخ به حاجیان بنمایی
رسد ندای انا المهدی‌ات ز کعبه به عالم
از این ندا همه را جان دهی و دل بربایی
سپاه بدر و سپاه تو هم عدد بود آری
تو در مقام و جلال و شرف، رسول خدایی
ز چشم خود گله دارم نه از تو ای گل نرگس
که با منی همه جا و نبینمت به کجایی
پیمبر است به شهر مدینه چشم‌به‌راهت
که اشک ریزی و بر انتقام فاطمه آیی
دعای شیعه همین ذکر «میثم» است که
گوید عزیز فاطمه! مولا! بیا تو صاحب مایی

دولت جاوید
صیام تا قیام ۴ – غلامرضا سازگار
خدا کند که سحر بعد شام تار بیاید
دعا کنید که روز ظهور یار بیاید
چو نخل خشک بگیرید دست خویش به بالا
دعا کنید که نخل دعا به بار بیاید
جهان ز روی محمد بهار بود، خدا را
دعا کنید که بار دگر بهار بیاید
دعا کنید که بر انتقام خون شهیدان
عزیز فاطمه با چشم اشکبار بیاید
دعا کنید که با پرچم امام شهیدان
یگانه منتقم خون کردگار بیاید
دعا کنید که این صبح جمعه از سوی مکه
قرار آخر دل‌های بی‌قرار بیاید
دعا کنید علمدار داد و قسط و عدالت
ز مکه با علم نصر و ذوالفقار بیاید
دعا کنید در این قحط سال نور، خدا را
که آفتاب از آن سوی کوهسار بیاید
دعا کنید به خون گلوی لاله‌عذاران
که باغبان ولایت به لاله‌زار بیاید
دعا کنید ز سوز درون خویش چو «میثم»
که صبح دولت جاوید هشت و چار بیاید

یا مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف
صیام تا قیام ۴ – غلامرضا سازگار
برده ندیده دل ز ما صورت دلربای تو
جلوه‌گر از نقاب، هم روی خدانمای تو
مصلح کل عالمی منجی نسل آدمی
دست خداست سیدی! دست گره‌گشای تو
پیش‌تر از ولادتم مهر تو بوده عادتم
تو بودی آشنای من، من شدم آشنای تو
همدم سینه‌خستگان! یاور دل‌شکستگان!
ای همه جا کنار من بگو کجاست جای تو
تو کعبه‌‌ای تو زمزمی ذکر بگو مگر دمی
رسد به گوش عالمی زمزمۀ دعای تو
چه می‌شود که دل برد دیدۀ تو ز دست ما
چه می‌شود که گل کند بوسۀ ما به پای تو
خوش آن دمی که بنگرد شهید دشت کربلا
پرچم سرخ خویش را بر سر شانه‌های تو
رو به سوی مطاف کن طواف کن طواف کن
تا ببرد دل از حرم چهرۀ دلربای تو
صدایت از حرم رسد به گوش عالمی،ولی
خوشا کسی که در حرم می‌شنود صدای تو
سلطنت بهشت را خنده زنان رها کند
«میثم» اگر شبی شود پشت دری گدای تو

سرود دیگر حضرت مهدی علیه السلام
مرآت ولایت ۴ – غلامرضا سازگار
ز گهـوارۀ مهدی شود بوی خدا حس
بریزید گل یاس به پـای گل نرگس
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
بگیرید به کف جانکه دلـدار رسیده
بیاییـد که یوسفبـه بـازار رسیده
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
نبی را ثمـر آمدعلـی را قمـر آمد
رضا را جگر آمدحسـن را پسر آمد
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
به رخ سورۀ فرقان بـه لب آیۀ قرآن
کفش بحر کرامت دلش مرکز ایمان
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
در این دورۀ غیبت نشستیم حضورش
همـه منتظرم من بـه امیـد ظهورش
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
بـه یــارب امامـان به آمین محمّد
به کامل به ظهورششود دین محمد
شـده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن
****
خبر بر همه عالم رود سینه به سینه
کـه ریحانـۀ زهرا می‌آیـد بـه مدینه
شده سامـره گلشن
حسن چشم تو روشن


قصیده بهاریه امام خمینی (ره) درباره انتظار
آمد بهـــــار و بــــوستان شد رشك فردوس بـــرین گلهـــــا شكفتــــــه در چمن، چون روى یار نازنین
گسترده، بــــــاد جانفــــزا، فرش زمرّد بى شُمــر افشـــــــــانده، ابـــــر پرعطا بیرون ز حد، دُرِّ ثمین
از ارغـــــــــوان و یاسمن، طرف چمن شد پرنیــان وَز اُقحـــــــــوان و نسترن، سطح دَمَن دیباى چین
از لادن و میمـــــون رسد، هر لحظه بوى جانفـــزا وَز ســـــــورى و نعمان وزد، هر دم شمیم عنبرین
از سنبل و نرگس، جهــــان باشد به مانند جنــان وز ســـــوسن و نسرین، زمین چون روضه خُلدبرین
از فرط لاله، بـــــــــــوستان گشتـــه به از بـاغ اِرَم وز فیض ژالــــــــه، گلسِتان رشك نگارستان چین
از قمرى و كبك و هــــــزار، آیــــــد نواى ارغنـــون وز سیــــــره و كــــوكـــو و سار، آواز چنگ راستین
از شـــــارك و تــوكا رسد، هر لحظه صوتى دلـربا وز بـــــــــــوالملیح و فاخته، هر دم نوایى دلنشین
بر شاخ باشد زند خوان، هر شام چون رامشگران ورشـــــان به سان موبدان، هر صبح با صوت حزین
یك ســـو نــواى بلبلان، یك سو گل و ریحان و بان یك سو نسیم خوش وزان، یك سو روان ماء معین
شد مــــوسم عیش و طرب، بگذشت هنگام كرب جــــــــــــام مى گلگون طلب، از گلعذارى مه جبین
قدّش چـــو سرو بـــوستان، خدّش به رنگ ارغوان بویش چو بوى ضیمران، جسمش چو برگ یاسمین
چشمش چـــو چشم آهـــوان، ابروش مانند كمان آب بقــــــــایش در دهـــــــان، مهرش هویدا از جبین
رویش چـــو روز وصل او، گیتــــى فــــروز و دلگشا مویش چو شـــــــام هجر من، آشفته و پرتاب و چین
با اینچنین زیبـــــا صنم، باید به بستـــــــان زد قدم جان فارغ از هر رنج و غم، دل خالى از هر مهر و كین
خــــــاصه كنون كاندر جهان، گردیده مولودى عیان كـــــز بهــــــــر ذات پا ك آن، شد امتـــزاج ماء و طین
از بهـــــــر تكــــــــریمش میان، بربستـه خیل انبیا از بهــــــر تعظیمش كمــــــر، خم كرده چرخ هفتمین
مهدى امــــــام منتظـــــــر، نــــو بــــاوه خیرالبشر خلق دو عالـــــم سر به سر، بر خوان احسانش، نگین
مهــــــر از ضیائش ذرّه اى، بـدر از عطایش بدره‏اى دریا ز جودش قطره اى، گردون زِ كشتش خوشه چین
مــــــرآت ذات كبـــــــریــــــــا، مشكــــــوة انوار هدا منظـــــــور بعث انبیــــــــا، مقصــــــــود خلـق عالمین
امرش قضا، حكمش قدر، حُبّش جنان، بغضش سقر خـــــــاك رهش، زیبــــــــــد اگر بر طُرّه ساید حورِعین
داننـــد قـــــــرآن سر به سر، بابى ز مدحش مختصر اصحــــــــاب علــــــــم و معرفت، ارباب ایمان و یقین
سلطان دین، شـــــــاه زَمَـــن، مالك رقاب مرد و زن دارد به امـــــــرِ ذوالمِنَن، روى زمیـــــن زیــــــــر نگین
ذاتش بـــــه امـــــــر دادگــــر، شد منبع فیض بشر خیــــــل ملایـــــك سر به سر، در بند الطافش رهین
حبّش، سفینــــه نـــــــوح آمد در مَثـــــَل، لیكن اگر مهـــــــرش نبــــــــودى نوح را، مى بود با طوفان قرین
گــــــر نــــه وجود اقدسش، ظاهر شدى اندر جهان كامــــــــل نگشتـــــى دین حق، ز امروز تا روز پسین
ایــــــزد به نــــــــامش زد رقم، منشور ختم الاوصیا چـــــــــونانكه جـــــدّ امجدش، گردید ختم المرسلین
نـــــــوح و خلیل و بــــوالبشر، ادریس و داوود و پسر از ابــــــر فیضش مُستمـــِد، از كان علمش مستعین
مــــــوسى به كف دارد عصـــا، دربانى‏اش را منتظر آمـــــــاده بهـــــــر اقتدا، عیســــى به چرخ چارمین
اى خســــرو گـــــــردون فَرَم، لختى نظر كن از كَرَم كفّــــــــار مستولـــــــى نگر، اسلام مستضعف ببین
نـــــامـــــــوس ایمــــان در خطر، از حیله لامذهبان خـــــــــون مسلمــــانان هدر، از حمله اعـــــداء دین
ظاهــــــر شــود آن شه اگر، شمشیر حیدر بر كمر دستـــــــار پیغمبر بـــــه سر، دست خـــدا در آستین
دیـــــــّارى از این ملحــــــدان، باقى نماند در جهان ایمـــــن شــــــــود روى زمین، از جور و ظلم ظالمین
من گـــر چـــــــه از فرط گنه شرمنده و زارم؛ ولى شــــــادم كــــه خاكم كرده حق، با آب مهر تو عجین
خــــاصه كنون كز فیض حق، مدحت سرودم آنچنان كــــــــز خامـــــــــه ریزد بر ورق، جاى مركّب انگبین
تا چنگـــــل شـــــــــــاهین كند، صید كبوتر در هوا تا گـــــــرگ باشد در زمیـن، بر گوسفندانْ خشمگین
بـــــــــر روى احبابت شـــــــود، مفتـــوح ابواب ظفر بـــــر جــــــــان اعدایت رسد، هر دم بلاى سهمگین
تا بــــــــــــاد نــــوروزى وزد، هر ساله اندر بوستان تا ز ابــــــر آذارى دمــــــــد، ریحـــــان و گل اندر زمین
بــــــــر دشمنان دولتت، هر فصل باشد چون خزان بــــــــر دوستانت هـــــــر مهى، بادا چو ماه فرودین
عــــــالم شود از مقدمش، خالى ز جهل، از علم پر چـــــــون شهر قم، از مقــــدم شیخ اجل، میر مهین
ابـــــــــــر عطا، فیض عمیم، بحر سخى، كنز نعیم كـــــــــان كَرَم "عبدالكریم" پشت و پنـــــاه مسلمین
گنجینــــــه علم سَلَف، سرچشمــــــه فضل خلف دادش خداوند از شرف، بر كف زمـــــــــام شرع و دین
در ســـــــــایه اش گرد آمده، اعلام دین از هر بلد بـــــــــر ســــــاحتش آورده رو، طلّاب از هر سرزمین
یا رب به عمـــــر و عزتش، افزاى و جاه و حرمتش كـــــــاحیا كند از همــــــــــّتش، آیین خیرالمرسلین
اى حضرت صاحب زمان ، اى پادشاه انس و جان لطفـــــــــــــى نما بر شیعیان، تایید كن دین مبین!
تـــــــــــوفیق تحصیلم عطا فــــرما و زهد بى ریا تا گـــــــــــــــــردم از لطف خدا، از عالِمین عاملین

غلامرضا سازگار
عیـد است ولـی عیـد قیـام بشریت
در پرتــو میــلاد امـــام بشــریت
بـا دست کــرم ذات خداونـد تعـالی
زد سکــۀ اقبــال بــه نـام بشریت
از خم طهورا که خدا ساقی آن است
بـا دست خـدا پـر شده جام بشریت
امشب ببر ای باد صبا پیشتر از صبح
بـر سامـره پیـوسته سـلام بشـریت
عالم همـه‌جـا وادی طــور است ببینید!
در دست حسن مصحف نور است ببینید
****
خیزیـد همـه سـورۀ والشمس بخـوانید
گل در قـدم مهــدی موعــود فشـانید
از جـام شرابـی که خـدا ساقی آن است
پیوستــه بنوشیـد و بـه یـاران بچشانید
تنها نه فقط شب، شبِ مهدی‌ست، بگویید
میــلاد ائمــه اسـت بدانیــد بدانیـــد
خیزیـد و ببندیــد همـه بار سفر را
محمل به سوی کعبۀ مقصود برانید
امشب خبری خوش به بنی‌فاطمه آمد
بـوی گـل نـرگس بـه مشام همه آمد
****
عیـد ملک و جـن و بشر باد مبارک
بـر شـانۀ خورشیـد قمـر باد مبارک
طوبـای امیـد همه خوبان جهـان را
در نیمـۀ ایــن مـاه ثمـر باد مبارک
آوای خدا می‌شنوم از لب مهدی
این زمزمـه بر مرغ سحر باد مبارک
پیغـام خـدا را برسانیــد بـه نرگس
کای مـادر فرخنده! پسر بـاد مبارک
ای خیل ملک پیش روی مادر مهدی
آییــد و بگردیـد بـه دور سـر مهدی
****
دیدید همه کعبۀ روح شهدا را
دیدید همه آینـۀ غیب‌نمـا را
دیدید همه بر سر دست حسن امشب
هنگام سحر صورت مصباح‌ هـدی را
امشب همه بـار سفـر سامـره بستیم
داریم بـه دل شوق تماشـای خـدا را
از مرغ سحـر بـا گل لبخنـد بپرسید
کی دیده در آغوش سحر شمس ضحی را
یاران! شب عیـد آمده بیدار بمانید
باید همه از فاطمه عیدی بستانید
****
این جان جهان، جان جهان، جان جهان است
این روح روان، روح روان، روح روان است
این چارده آیینه جمال است به یک حسن
آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
ایـن ختـم ائمــه اسـت بدانیـد بدانیــد
چونـان کــه نبی خاتـم پیغامبران است
گــر کفــر نبــاشد بگـذارید بگـــویم
چشمان خـدا بـر مـه رویش نگران است
هر لحظه پدر شیفتۀ تاب و تب اوست
ناخـورده لبن آیـۀ قرآن به لب اوست
این است که دادنـد امامـان خبرش را
داده است خدا مژدۀ فتـح و ظفرش را
تا آیـۀ قـرآن بـه لـبش بود، مـلایک
دیدنـد به لـب خنـدۀ شـوق پدرش را
ای کاش نبی بود که بوسد چو حسینش
تنها نه دهان بلکه ز پا تا به سرش را
جاءالحـق بـازوش کـه دیدیـد ببینید
نقش زهـق‌البـاطل دست دگـرش را
این نور دل فاطمه فرزند حسین است
بر لعل لبانش گل لبخند حسین است
ای خلـق جهـان منتظر روز ظهورت!
پیوستـه زمـان منتظـر روز ظهـورت
هم در غم هجران تو پیران همه مردند
هم نسـل جـوان منتظر روز ظهورت
بلبل سر هر شاخـه غزلخـوان فراقت
گل‌هـای خـزان منتظـر روز ظهورت
تو یوسف گم‌گشتۀ اسلام چو یعقوب
بـا قـد کمـان منتظـر روز ظهـورت
یعقوب به ما مژده دهد آمدنت را
از مصر شنیدیم بوی پیرهنت را
****
ای دست خدا! دست خدا یار تـو باشد
بازآ که حـرم عـاشق دیـدار تـو باشد
بازآ که حسین‌بن‌علی چشم به راه است
بازآی کــه عبـاس علمـدار تـو باشد
تو یوسف زهرایی و صد یوسف مصری
سردرگم و جان بر کف بازار تـو باشد
بازآی که هفتاد و دو سربـاز حسینی
دلباختــۀ مکتـب ایثــار تـو بــاشد
تو پاسخ فریـاد امـام شهدایی
تو منتقم خـون امام شهدایی
****
بازآی که آییـن پیمبـر بـه تـو نازد
بازآ که علـی، فاتح خیبـر به تو نازد
روزی که بگیری به کفت تیغ علی را
آن روز ببیننـد که حیـدر به تو نازد
روزی که ز قبر، آن دو نفر را تو درآری
حق است که صدیقۀ اطهر به تو نازد
آن روز ببیننـد همــه بـا گـل لبخند
بر شانـۀ بابا علـی‌اصغـر بـه تـو نازد
ای وسعت ملک ازلی محفل نورت
ما عیـد نداریـم مگـر روز ظهورت
****
از لالــۀ زخـم شهــدا خنـده برآید
کای منتظران! منتظران! منتَظَر آید
از چار طرف چشم گشاییـد به کعبه
تـا سوی حرم حجت ثانـی‌عشر آید
این یکه‌سواری که نهد روی به کعبه
مهدی‌ست که از بهر نجات بشر آید
چشم همه روشن که به فرمان الهی
از پیــرهن یــوسف زهـرا خبـر آید
«میثم» چه نکو گفت تو را دوست که شاید

ایـن یار سفـر کـرده همیـن جمله بیاید
غلامرضا سازگار

علیرضا قزوه

ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه
تو کدام آینهای؟ صل علی آیینه

تو کدام آینهای، ای شرف الشمس غریب
که زد از دوری دیدار تو چشمم پینه

از همه آینهها زلف رها کردهتری
میزنند آینهها سنگ تو را بر سینه

لوح محفوظ خدا! آینگی کن یک صبح
که جهان پر شده از آتش و کفر و کینه

در همه آینهها نام تو را کاشتهایم
ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه

محمود مربوبی

در نگاه مشتری گر جنس درهم خوب نیست
میخری امّا تو بارم را، اگر هم خوب نیست

مشتری وقتی تو باشی سود عالی با من است
گر چه اینجا صحبت از سود و ضرر هم خوب نیست

دور از تو هستم و شد حاصلم بی حاصلی
آفتاب هر وقت کم باشد، ثمر هم خوب نیست

در ره دیدار تو باید که سختیها کشید
آری آری؛ وصلِ تو بیدردِ سر هم خوب نیست

درقنوت نیمه شب باید که پیدایت کنم
انتظارِ یار، بیاشکِ سحر هم خوب نیست

گرچه باشد ناز کردن رسم معشوقان ، ولی
این که یک عاشق بیفتد از نظر هم خوب نیست

تا نکشته زخم هجرانت مرا، کاری بکن
ای طبیبا زخم بیدرمان و مرهم خوب نیست

باز هم با دست خالی آمدم یا ذالکرم
دست خالی راندنم از پشت در هم خوب نیست

با رضا در وقت جان دادن به بالینم بیا
منتظر باشد نگاه مُحتَضَر هم خوب نیست

تا بگیری انتقام مادر قامت کمان
العجل یا منتقم یا حضرت صاحب زمان

محمدجواد شرافت

ای جذبه ذی الحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق ست جهانم

تقدیر مرا نور نگاه تو رقم زد
باید که شب چشم تو را قدر بدانم

روی تو و خورشید، نه، روشنتر از آنی
چشم من و آیینه، نه، حیران تر از آنم

در سایه قرآن نگاه تو نشستم
باران زد و برخاست غبار از دل و جانم

برخاست جهان با من برخاسته از شوق
تا حادثه نام تو آمد به زبانم

عید است و سعید ست اگر ماه تو باشی
ای جذبه ذیالحجه و شور رمضانم

شعرهای زیبا در مورد امام زمان (عج)

سلام من به مهدی و به قلب آسمانیش
سلام من به پاکی و به لطف و مهربانیش
سلام من به لحظه¬ای که می رسد ظهور او
سلام من به لحظه¬ای که می¬رسد عبور او
سلام من به بوسه¬ای که می¬رسد به دست او
سلام من به حضرتی که داده مهر و آبرو
سلام من به قد او سلام من به قامتش
سلام من به دست او به قدرت امامتش

******شعر کودکانه در مورد امام زمان (عج)******

مانند خورشید در پشت ابری
هم باشهامت هم کوه صبری
هم پاک و زیبا هم مهربانی
یعنی امام و صاحب زمانی
هر روز و هر شب در یاد مایی
هم با محبت هم با دعایی
آن چهره ات را می¬دیدم ای کاش
مهدی(عج)خوبم در قلب من باش

******شعر کودکانه در مورد امام مهدی (عج)******

امام زمان دوست دارم
من نو گل باغ توام
چه روز خوبی من دارم
منتظر یه عیدی ام
با اینکه سن من کمه
بودنِ تو حس می کنم
از بچگیم تا به حالا
یه عمره که منتظرم
مهدی جونم دوست دارم
من کوچولو منتظرم

******شعر کودکانه امام زمان (عج)******

مـــی ایـــــــــد از دور مــردی ســــواره
بـــرمــرکب عشـــق چــــون ماهپــــاره
والشمــس رویـش واللــیــــل مـــویـش
گلـــها هــمه مســــت از رنگ و بویـش
عـمــــامـــه بر سر مثــل پیـمبـــــر (ص)
در بـازوانــش نـیروی حیــــــــــــــــدر(ع)
ازپــای تــاسـر در شـور و شیــــن است
بــرق نگـاهــش مثل حســــین(ع) است
می ایــد از دور خوشــــبو تر از یـــــاس
در چشــــم وابرو مـانـند عبــــــاس (ع)
القــصـه ایــن مــرد امیـد دلهاســـــــــت
خوشبو تر از یاس فرزند زهراست(س)

******شعر زیبای کودکانه در وصف امام زمان (عج)******

مادرم می گوید
یک نفر در راه است
از صدای پایش
دل من آگاه است
وقتی او می آید
قاصدک می خندد
راه های غم را
بر همه می بندد
ابرها می بارد
چشمه ها می جوشد
هر درختی در باغ
رخت نو می پوشد
مادرم می گوید
روی ماهش زیباست
گر چه از او دوریم
او همیشه با ماست


شعر ولات حضرت مهدی عج
صدای پای کسی از بهشت می آید
خدای عاطفه و سرنوشت می آید
و عطر یاس حسینی سرشت می آید
کسی که ناحیه ها را نوشت می آید
به صورتش جلوات پیمبری دارد
میان حنجره اش صوت حیدری دارد
شب تولدش آغاز عاشقی می شد
ترانه ساز, گل سرخ رازقی می شد
نوید آمدنش صبح صادقی می شد
بخوانمش چه؟, که قرآن ناطقی می شد
به روی دوش پدر هم سخن وری می کرد
به گاهواره اش از خلق, دلبری می کرد
رسید و از دل بابا گرفت غم ها را
رسید و چشم ترش آفرید دریا را
رسید و رنگ خدا داد اهل دنیا را
رسید تا که کند زنده یاد زهرا را
رسید و از قدمش باغ ها شکوفا شد
رسید و سبزترین سبزپوش زهرا شد
ستاره های بهشتی به پاش می ریزد
سبد سبد گل یاس از نگاش می ریزد
نگاه فاطمه از خنده هاش می ریزد
فرشته بال و پرش را, به راش می ریزد
رسید و با قدمِ خود بهار را آورد
به دست کوچک خود ذوالفقار را آورد
ملائکه همه جمعند دور بالینش
دل از عشیره برد خنده های شیرینش
به غیر راه خدا نیست شیوه ی دینش
مرام حضرت زهراست رسم آیینش
سبد سبد گل نرگس نثار پاهایش
چه ناز خواب شده در کنار بابایش
کمال مرتضوی می چکد ز رخسارش
تمام خلق زمین و زمان گرفتاری
و انبیا همه شاگرد درسِ رفتارش
هزار میثم تمار, بر سر دارش
دمیده از نفسش آهِ صورِ اسرافیل
و بالش سرش از بالهای جبرائیل
به دست حیدری اش زهره و زهل دارد
چه قدر بر لب شیرین خود عسل دارد
صفات بارزی از رب بی بدل دارد
که جبرئیل به وصفش دو صد غزل دارد
گشود لب به سخن لا اله الا الله
محمد است رسول و علی ولی الله
عجب نگاه ملیحی به چهره اش دارد
عسل نه, از لب او عطر یاس می بارد
به باغ فاطمه بذر بهشت می کارد
اگر که پرده ز رخسار خویش بردارد
نهیبِ آتش دوزخ که سرد می گردد
نفس به سینه گرفتار درد می گردد
اگرچه خُلقِ نکویش به مصطفی رفته
فصاحت و جبروتش به مرتضی رفته
به صبر و حلم و بلاغت به مجتبی رفته
خلاصه رفته به زهرا که تا خدا رفته
کرشمه های نگاهش دل از پدر برده
و مُهرِ سوره ی کوثر به بازویش خورده
خدا صدای علی را به حنجرش بخشید
گناه حیدریون را به خاطرش بخشید
طواف کرببلا را به نوکرش بخشید
بهشت و هرچه در آن را به مادرش بخشید
صفات بارز او را فقط خدا داند
و قدرِ لعل لبش را فقط دعا داند
مقابل سخنانش سخنوران هیچند
به دلبریِ رخش خیل دلبران هیچند
به علم و حلم و وقارش پیمبران هیچند
به اوجِ بندگی اش هم فرشتگان هیچند
که او تمامِ وجودش خدای لم یزل است
اساس و پایه ی دینش, اساس و راه علی است
خدا شفاعت ما را به دست او داده
گناهِ خلقِ بشر را که شستشو داده
به ما به خاطر او قدری آبرو داده
و تشنه ایم و خدا دست او سبو داده
چه می شود که فقط در کنار من باشد
گدای او شوم و او نگار من باشد
کمی به داغ فراقش دچار کن ما را
شبی کنار خودش همجوار کن ما را
به بی قراریِ او بی قرار کن ما را
به تیر معرفت او شکار کن ما را
بگیر پرده ز رویش که مبتلا بشوم
قضا شدم به حضورش اگر, ادا بشوم
چه خوب بود نگاهش کمی به ما برسد
به ما به خاطر زهرا کمی عطا برسد
بیاید و قدمِ ما به کربلا برسد
بیاید و به حساب دو بی حیا برسد
بیاید و به دعایم کمی اثر بدهد
به این کبوتر بی بال, بال و پر بدهد
رسول و هادی و مشگل گشای عالم اوست
فرشته ای به لباس شریف آدم اوست
به سیدالشهدا, بانیِ مُحَرم اوست
کتاب مقتل علامه ی مُقَرَّم اوست
قسم به فاطمه امروز سینه بی تاب است
امامِ عصر پیِ کاروان ارباب است
رضا باقریان


شعر مولاى شيعيان‏
صابر سیچانی (صابر)
گيتى امروز گلستان باشد
غيرت گلشن جنان باشد
شد شب غم فزاى هجران طىّ
روز وصل جهانيان باشد
در نشاطند جُمله ذرّات
شور محشر مگر عيان باشد
هاتفى گفت دانى از چه سبب
رشك خلد برين، جهان باشد
هست امروز نيمه شعبان
جشن مولاى شيعيان باشد
حجّت عصر، قائم بالحق
آنكه ياور بر انس و جان باشد
آنكه چون عرش و فرش، لوح و قلم
خلقتش در طُفيل آن باشد
بر در قدر و جاهش از جبريل
تا ابد سر بر آستان باشد
حكم فرماى آسمان و زمين
از خداوند مستعان باشد
نتوان وصف او كند سطرى
خامه را گر كه صد زبان باشد
خم به درگاه او پى تعظيم
چون كمان پشت آسمان باشد
هم بود ركن عالم امكان
هم شهنشاه لامكان باشد
«صابرا» با ولاى او در حشر
هر گنهكار، در امان باشد

شعر فراق امام زمان (عج) _ حسن لطفی
هميشه كوچه ي ما عِطري از شما دارد

كه آشنا به دلش ميلِ آشنا دارد

هزار شكر كه مژگان به ما حواله شده

غبارِ پاي تو تأثيرِ كيميا دارد

علاجِ تشنگيم را فرات هم نكند

تنورِ سينه ي من داغِ كربلا دارد

به سينه مي زنم و حلقه مي زنم بر در

در اين معامله يك دست هم صدا دارد

دلم هواي حرم كرده خوب مي دانم

برات كرب و بلا را امام رضا(ع) دارد

دوباره خرجيِ ما بي حساب زهرا(س)داد

هميشه سفره ي گرمش هوايِ ما دارد


سلام ای آنکه خاطرم را مست می سازد همان مستی که جام الستی را که بگرفتی به دستی و فکندی قطره ای از آن به سر تا پای هستی تا شود ثابت ، تویی سرچشمه مستی و هم هستی ، دوباره خلوتی بر پا شده تا نای جانم کوک سازد ساز شعرم را و ای موسی اشعار من مثل همیشه تکنوازی و من غرق نیازی مثل هر روزم ، تو ای لب امشبی را از میان برخیز نمی خواهم که پای هیچ کس اندر میان باشد ، و ای دلبر که دیدارت تمام آرزوی چشم ناقابل و جان دادن به راهت همت این جان لب حاصل ، کرامت کن از این گرداب دستم را بگیر و یاریم بنمای تا ساحل و با هم همسفر گردیم سوی قبله دل و بی پرده و بی حائل دوباره یک سفر باهم ، همان جایی که پای هردومان گیر است دلم یک کربلای با تو می خواهد زیارت نامه و یک روضه آب از زبان تو ، و فرق بین ما این است که تو هر روز آنجایی و من از حصرت دیدار لبریزم و تو فرزند آن شاهی و من عبد سیه رویی که بهر دیدن ارباب هر شب اشک می ریزم تویی که کربلا همزاد نام توست و این تفسیر افکار من است انگار در این امروز چون دیروز ها دنیا شبیه کوفه می ماند و مظلومیتت انگار تکراری است بر تاریخ ، دلم می خواهد هر روزی که مهیایی سفر گشتی قرار ما کنار مسلیمه ، همان مسلم شهید شهر بی دردی و مسلم معنی دردی ، اسیر دست نامردی پر از دردی که از بهر فراغ یار نه که از بهر دیدارش صدای غربتش بر گوش می آید هنوز از تربت پاکش که می گوید به زیر لب تو ای باد صبا برسان پیامم را به مولایم ، بگو آن نامه ها و پیک ها بیش از سرابی نیست بگوئ با مسلمت سرگشته پس کوچه های شهر نامردی است و تنها هم دمم دیوارها و قفل های درب هایند در این شهری که لبریز است از نیرنگ زهر برزن صدایی می رسد بر گوش و می سازد فروغ هستی اش را بیشتر خاموش ، صدای کوفتن بر آهن داغی است در بازار و هر کس در پی چیزی ، پی زنجیر یا شمشیر یا نیزه گروهی نعل تازه بهر اسب کینه می سازند و در رویایشان بر پیکر صد پاره ارباب می تازند و هر کس نقشه ای می پروراند در خیال خویش بهر غنیمت گوشواره ، گاهواره ، ، پیرهن پاره ، به روی عزت و آزادگی پا می گذارد و جایی حرمله با جام زهری در کف و تیر سه شعبه در کف دیگر به فکر حنجر اصغر و یا شش ماهه ای بی سر ، در این شهر پر از نیرنگ یتیمان نمک نشناس گوئی یادشان رفته حیدر کیست و حیدر شیر خیبر همان بحر سراسر ، اینک تویی فرزند آن یکتا پسر که هل من ناصرت پاسخ ندارد در دل این شهر اگر چاهی برای درک غربت نیست در کوفه و من تنها در این کوچه پر از بی چارگی با خویشتن در گیرم امشب و از شرمت یقین می میرم امشب و می ترسم من از فردا نه از دارالعماره یا که از ابن زیاد و دار قتل خویش که ترس و وحشتم از نقشه های شوم این نامردمان عاری از احساس برای قامت رعنای ماه لشکرت عباس و می ترسم ز فردایی که ناموس امامم در میان عده ای چشمان بی غیرت تک و تنهاست درون خیمه های شعله ور از آتش سوزان که سربستش ز درب خانه زهراست.

زمین دلتنگ و مهدى بیقرار است‏
فلك شیدا، پریشان روزگار است‏
دلا، آدینه شد، دلبر نیامد


غروب انتظارم سرنیامد
همه دلها پر از آه و غم و درد
همه آلاله‏ها پژمرده و زرد
نفس‏ها خسته و در دل خموشند


فغانها بى‏صدا و پرخروشند
نه رنگى از عدالت، نى از صداقت‏
در و دیوار دارد نقش ظلمت‏
شده پرپر گل مهر و محبّت‏
همه دلها شده سرشا نفرت


شده شام یتیمان، ناله و اشك‏
برد هركس به كاخ دیگرى رشك‏
شده پژمرده غنچه در چمنزار
بگشت آواره گل در كوى گلزار

نشسته دیو بر دلهاى خفته‏
همه جا بذر نومیدى شكفته‏
زده زنگارها آئین و مذهب‏
دمى، رویى ز سرور نیست یا رب‏


به اشك چشم و مهر و ماه، سوگند
به آه و ناله دلهاى دربند
اگر نرگس ز هجرت زار زار است‏
شقایق تا قیامت دغدار است‏

***********

امشب از مفهوم مستی جرعه‌ای سر می‌کشم

فکر دیدار تو را تا مرز باور می‌کشم

ای نگاهت سبز، ای سرچشمة آئینه‌ها

گر بیایی با تو از پاییزها پر می‌کشم

خوب من! با هم قراری داشتیم آدینه‌ها

سال‌ها طرح نمی‌آیی به دفتر می‌کشم

من به قربان قدم‌هایت، تو برگرد و ببین

جای قربانی گلویم را به خنجر می‌کشم

قصة پرواز تو در آسمان پیچیده است

باز امشب در هوایت بی‌نشان پَر می‌کشم

**************


گریة آسمان
ای شعر من، فدای دو چشمان خسته‌ات
ای چشم من، به پای صدای شکسته‌ات
ای آخرین حماسة بیداری صدا
وی اوّلین تصادف بیداد با خدا


چشمان مست تو به کجا می‌کِشد مرا
می‌آیی و خدای صدا می‌کُشد مرا
ای های‌های گریة مستانه‌ام بیا


وی بغض در گلو به پرستاری‌ام بیا
آغاز من بیا و مرا باز زنده کن
در این غروب سرد دلم را تو بنده کن
این را بدان که باز ستاره شکست و رفت


آمد به شوق دیدن تو مست گشت و رفت
من می‌روم ولی برای تو آشفته‌ام بدان
چون در صدای عشق تو بشکفته‌ام بدان
این را بدان که از غم تو آسمان شکافت


این نور عشق بود که بر بی‌کران بتافت
دیشب هزار بار ناله زدم آسمان گریست
از عرش تا به حرمت کون و مکان گریست
امشب به پاس گریة افلاک بازگرد
ای نازنین ستارة ادراک بازگرد

اشعارنیمه شعبان

اللهم عجل الولیک الفرج
صبحدم پيك مسيحا دم جانان آمد
گفت برخيز كه آرام دل و جان آمد
سحر از پرده نشينان حريم خلوت
نغمه برخاست كه شاهنشه خوبان آمد
عاشقان را رسد اين طرفه بشارت زسروش
كه سحرگاه شب نيمه شعبان آمد
مى ‏كند مرغ سحر زمزم بر شاخ گل
كه ز نرگس ثمرى پاك بدوران آمد
وارث تاج نبى اوست كه با دعوت حق
بهر افراشتن پرچم قرآن آمد
شهسواريست كه با صولت و بازوى على
از پى كشتن كفار به ميدان آمد
مظهر صلح حسن اوست كه با حلم حسن
پى آرامش دلهاى پريشان آمد
آنكه اندر رگ او خون حسين بن عليست
پى خونخواهى سالار شهيدان آمد
در ره زهد و عبادت چو على بن حسين
سوى حق قافله راسلسله جنبان آمد
علم باقر همه در اوست كه با مشعل علم
رهبر جامعه بى سر و سامان آمد
تا ز ناپاك كند مذهب صادق را پاك
مظهر راستى و پاكى و ايمان آمد
هم چو كاظم كه بود قبله حاجات و مراد
دردمندان جهان را پى درمان آمد
چون رضا تا كه كند از رنگ علوم
وارث افسر سلطان خراسان آمد
اوست سرچشمه تقوا و فضيلت چو جواد
منبع فيض و جوانمردى و احسان آمد
هادى وادى حق كز پى ارشاد بشر
با چراغ خرد و دانش و عرفان آمد
يادگار حسن عسگرى پاك سرشت
كه جهان را كند از عدل گلستان آمد
قائم آل محمد شه اقليم وجود
كه بفرمانده ى عالم امكان آمد
طبع خاموش رسا باز چو مرغان چمن
پى تبريك چنين شاد و غزلخوان آمد

برخیز که حجت خدا می آید / رحمت ز حریم کبریا می آید
از گلشن عسگری گذر کن که سحر/ بوی گل نرگس از فضا می آید.

این عشق آتشین ز دلم پا نمیشود/
مجنون به غیر خانه ي لیلا نمیشود/
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند/
هر یوسفی یوسف زهرا نمیشود.
یا اباصالح المهدی ادرکنی

بیا دو باره پاک کن زجاده ها غبار را
به عاشقان نوید ده رسیدن بهار را!
تمام لحظه هاي من فدای یک نگاه تو
بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را!

تو همچو بوی محبت زپشت پنجره ها
درون ذهن شقایق خطور خواهی کرد
نگاه شوق وامیدم به آن دم صبحی است
که خاک رابه قدومت چو طور خواهی کرد

اگرچه در هر جمعه ای، زیبا، دعایت می کنند/ این دعاها بر زبان است؛ جنسشان مرغوب نیست

خوب است ما هم مثل باران حس بگیریم
هر شب سراغی از گل نرگس بگیریم
اللّهم عجّل لولیک الفرج

یا مهدی!
ای نقطه شروع شفق،
ای مجری حق
میلاد تو قصیده بی انتهاییست که تنها خدا بیت آخرش را میداند.
بیا و حسن ختام زمان باش

به پای مهدی، همه ی سربازیم
ز ارکان ابر قدرت قرار اندازیم
ما خمارانیم، عبد جانانیم
تا ابد انصارالمهدی میمانیم
اللّهم عجّل لولیک الفرج

همه ی گویند به امید ظهورش صلوات
کاش این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج

ای دل اگر عاشقی، در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو جاودان بر در دل حاظر است
روزن دل بر گشا، منتظر یار باش

باز گيتى پاى تا سر، مطلع الانوار شد
مطلع الانوار، گيتى از جمال يار شد
نيمه ى شعبان رسيد و مولد مهدى بود
آن شهى، كو خاك راهش گلشن ابرار شد
شام احبابش ز شادى، همچو روز روشن است
روز اعدايش ز غم، مانند شام تار شد
از همايون مولد سلطان لاهوتى مقام
عطرآگين، سرزمين سامره بسيار شد
خيز و شو آماده جانا، از پى تبريك عيد
كز صفا اقطار گيتى، غيرت گلزار شد
اين دو رنگى را بنه از سر، بيا يكرنگ باش
حبّذا ملكى، كه از خواب گران بيدار شد
اين چراغان هم بود از يمن يكرنگى به پا
كز صفا مانند گلشن، كوچه و بازار شد
هست مولود همايون ولى كردگار
آنكه تابان از جمالش، جلوه ى دادار شد
حجت يزدان، ولى عصر، نور ذوالمنن
آنكه ذاتش، در بناى معدلت، معمار شد
اى پناه ملك و ملت، پرده بردار از جمال
ملك و ملت موكبت را، طالب ديدار شد

كعبه‏ ى دل
دوستان هنگام بينايى شده
طلعت مهدى تماشايى شده
اين اميد هر نبى و هر ولى‏است
پاى تا سر، هم محمد، هم على است
اين پسر چشم و چراغ فاطمه است
اين گل اميد باغ فاطمه است
شمع جمع عالمين است اين پسر
طالب خون حسين است اين پسر
اين چراغ بزم در قلب شب است
اين نويد انتقام زينب است
اين امام عصر كل عصرهاست
صاحب نصر تمام نصرهاست
بردگان موسى به عالم آمده
مردگان عيساى مريم آمده
كيست مهدى كعبه جان همه
كيست مهدى آرزوى فاطمه
كيست مهدى همدمى نشناخته
خلق ناديده به او دل باخته
كيست مهدى نور انوار خدا
كيست مهدى انبيا را مقتدا
كيست مهدى ياور مظلومها
كيست مهدى حامى محرومها
كيست مهدى حجّت ثانى عشر
كيست مهدى منجى كل بشر

مشارق انوار
امروز بهار عاشقان آمد
بر جسم جهان دوباره جان آمد
امروز به ديده‏ ى اولوالابصار
آيينه ى ذات غيب دان آمد
امروز صلاى عشرت و شادى
از عرش به گوش فرشيان آمد
امروز براى عارفان از حق
يك طرفه نشان ز بى نشان آمد
امروز به مجمع خداجويان
آرام دل و فروغ جان آمد
امروز گرفت حق ز رخ جلباب
هنگام سرور عارفان آمد
امروز زمان وجد عشاق است
چون مظهر ايزدى عيان آمد
امروز وزيد نفخه ى رحمت
رحمت ز خداى، رايگان آمد
امروز ظهور كرد، آن شاهى
كز مجد، سرآمد شهان آمد
امروز گرفت دين حق رونق
زيرا كه فروغ جاودان آمد
امروز زمين و آسمان پر نور
از طلعت صاحب الزمان آمد
نرجس كه صدف بُدى بدان گوهر
بانوى تمام حوريان آمد
از يمن قدوم او در رحمت
مفتوح به خلق انس و جان آمد
آن ماه دو هفته كز علّو جاه
مهمان بر عرش و عرشيان آمد
بگذشت كنون اگر زمان گل
نك رشك بهار و گلستان آمد
زيبا گل باغ روضه ‏ى ياسين
بشكفت و جهان از او جنان آمد
بسرود سروش، بانگ جاءالحق
وين پيك به گوش و اصلان آمد
گرديد جمال لم يزل مشهود
شاهنشه ملك جاودان آمد
آن شمس كه بد مشارق انوار
از قله‏ى قاف لامكان آمد
چون والى دين و شاه دنيا اوست
مخدوم همه فرشتگان آمد
چون خاتم دوره ى ولايت اوست
سلطان سرير ملك جان آمد
اى دل مهراس از گنه زيراك
بر جرم و گنه بهين ضمان آمد
لطفش نهلد به دوستان تشويش
مهرش ز عذاب، حرز جان آمد
اكنون به سرور و جشن ميلادش
»طوطى« چو هزار نغمه خوان آمد

سروش صلح
سحرگاهان نسيمى عيسوى دم
مشام خاكيان را كرد خرّم
گلى در ماه شعبان زاد نرگس
كه شعبان شد ز ميلادش معظّم
برآمد آفتابى كز فروغش
گرفته روشنى ذرّات عالم
تماشا كن حريم عسكرى را
كه شد جشنى بهشت آيين فراهم
به دامان حسن فرزند پاكى است
كه نور از چهره ‏اش تابد دمادم
به فرش آمد فرود از عرش جبريل
كه گويد نور حق را خير مقدم
گلى بشكفته در گلزار زهرا
ز نرگس ميوه ى بستان مريم
گلى با حوريان خلد دمساز
گلى با طايران قدس همدم
به صورت مطلع انوار بى چون
به سيرت مظهر اسماء اعظم
بنام و كنيت و آداب محمود
محمد فخر فرزندان آدم
جمال احمدى در او مصوّر
كمال سرمدى در او مجسّم
نشان‏ها دارد از نور مكارم
بر آن سسيما ز اجداد مكرّم
بيا اى وارث ديهيم لولاك
كه دارى خاتم شاهى ز خاتم
سرير معدلت شايسته ى توست
كه بر سلك سلاطينى مقدّم
تو فرمان ده كه بر فرمانروايان
تو را فرمانروايى شد مسلّم
ز بن بركن بناى ظلم و آشوب
كه اوضاع جهان گردد منظّم
تويى مصلح به نور عدل بزداى
سواد ظلمت از دنياى مظلم
تويى گنجينه ى آيات قرآن
كه قرآن را تويى برهان محكم
بيا اى مونس شب زنده‏داران
حريم حق ندارد جز تو محرم
قدم بر كلبه ى احباب بگذار
كه جمع ما پريشان است و درهم
بيا اى ابر رحمت، خستگان را
بشوى از دل، غبار محنت و غم
ز درمان عاجزند اين چاره جويان
تو بر زخم بشر بگذار مرهم
خوش آن روزى كه بهر ختم پيكار
برافرازد سروش صلح پرچم
بجوشد چشمه ى عدل الهى
فرو ريزد، بناى ظلم از هم
شود آباد از او دنياى ويران
شود روشن از او اسرار مبهم
»رسا« اين موهبت زين آستان يافت
شد از اين منبع الهام، ملهم

شب ميلاد
بار ديگر مژده بر ما مى ‏دهند
نور اميدى به دلها مى‏ دهند
در شب ميلاد مهدى قدسيان
گل بدست پاك زهرا مى ‏دهند
در رخ مهدى خدا را بنگرد
هر كه را اذن تماشا مى‏دهند
سامرا بيند ملائك فوج فوج
بوسه ‏ها بر پاى مولا مى ‏دهند
آمد آن يكتا پرست مه جبين
فرش راهش بال جبريل امين
آمد و آورد بهر ما نويد
مولودش بخشيده بر دلها اميد
اى خوشا آن دل كه با او همدم است
در حريم عشق جانان محرم است
عالم امكان اگر مُحرم شوند
در طواف خانه نرگس كم است
مهدى آمد آنكه همچون فاطمه
ميوه ى قلب رسول اكرم است
مهدى آمد آنكه سر تا پاى او
كعبه ى جان تمام عالم است
كلك قدرت در گلستان بهشت
نام مهدى را به برگ گل نوشت

گوهر جان
آيد آن صبح درخشانى كه من مى ‏خواستم
روشنى بخش دل و جانى، كه من مى‏ خواستم
از نسيم جانفزاى گلشن آل رسول
بشكفد گلهاى بستانى كه من مى ‏خواستم
از بهارستان عشق و، گلشن آل على
آمد آن سرو خرامانى كه من مى ‏خواستم
سالها در خلوت دل، اشك حسرت ريختم
تا كه آمد ماه كنعانى كه من مى ‏خواستم
ديده‏ ى يعقوب جان من ازو شد پر فروغ
كآمد آن خورشيد رخشانى كه من مى ‏خواستم
در بهاران، چون هزاران شكوه ‏ها كردم به دل
تا به گل بنشست بستانى كه من مى ‏خواستم
سر به زانوى ندامت مى ‏زنم در پاى دوست
تا رسد دستم به دامانى كه من مى‏ خواستم
چون )امينى( همّت از پير مغان كردم طلب
يافتم،آن گوهر جانى كه من مى ‏خواستم

دولت مسعود
مژده كه ميلاد منجى بشر آمد
فُلك هدى را، دليل و راهبر آمد
مژده! كه آمد خديو عالم امكان
حجّت برحق، امام منتظر آمد
مژده!كه خورشيد تابناك ولايت
بر فلك عدل و داد، جلوه‏ گر آمد
نيمه ى شعبان رسيد و، منتظران را
شام غم افزاى انتظار،سرآمد
نخل ولايت بر اين شكوفه‏ ى عصمت
بار دگر سرفراز و، بارور آمد
ديده ‏ى نرجس برآن جمل دلآرا
گويى بر قرص مه نظاره ‏گر آمد
حجّت ثانى عشر، سلاله‏ ى طاها
مظهر ذات و صفات دادگر آمد
ملك عدالت دگر فنا نپذيرد
دولت مسعود و معدلت اثر آمد
مژده )براتى(!كه روزگار وصال‏ست
ماه دل آراى من ز پرده درآمد

مظهر راستى
صبحدم پيك مسيحا دم جانان آمد
گفت برخيز كه آرام دل و جان آمد
سحر از پرده نشينان حريم خلوت
نغمه برخاست كه شاهنشه خوبان آمد
عاشقان را رسد اين طرفه بشارت ز سروش
كه سحرگاه شب نيمه شعبان آمد
مى ‏كند مرغ سحر زمزم بر شاخ گل
كه ز نرگس ثمرى پاك بدوران آمد
وارث تاج نبى اوست كه با دعوت حق
بهر افراشتن پرچم قرآن آمد
شهسواريست كه با صولت و بازوى على
از پى كشتن كفار به ميدان آمد
مظهر صلح حسن اوست كه با حلم حسن
پى آرامش دلهاى پريشان آمد
آنكه اندر رگ او خون حسين ابن عليست
پى خونخواهى سالار شهيدان آمد
در ره زهد و عبادت چو على ابن حسين
سوى حق قافله راسلسله جنبان آمد
علم باقر همه در اوست كه با مشعل علم
رهبر جامعه بى سر و سامان آمد
تا ز ناپاك كند مذهب صادق را پاك
مظهر راستى و پاكى و ايمان آمد
هم چو كاظم كه بود قبله حاجات و مراد
دردمندان جهان را پى درمان آمد
چون رضا تا كه كند از رنگ علوم
وارث افسر سلطان خراسان آمد
اوست سرچشمه ‏ى تقوا و فضيلت چو جواد
منبع فيض و جوانمردى و احسان آمد
هادى وادى حق كز پى ارشاد بشر
با چراغ خرد و دانش و عرفان آمد
يادگار حسن عسگرى پاك سرشت
كه جهان را كند از عدل گلستان آمد
قائم آل محمد شه اقليم وجود
كه بفرمانده ى عالم امكان آمد
طبع خاموش رسا باز چو مرغان چمن
پى تبريك چنين شاد و غزلخوان آمد

اشعار مناجاتى
سوارى مى ‏رسد!
اى دل! بشارت مى ‏دهم،خوش روزگارى مى ‏رسد
يا درد و غم طى مى ‏شود، يا شهريارى مى‏ رسد
گر كارگردان جهان، باشد خداى مهربان
اين كشتى طوفان زده، هم بر كنارى مى ‏رسد
انديشه از سرما مكن، سر مى ‏شود دوران وى
شب را سحر باشد ز پى، آخر بهارى مى ‏رسد
اى منتتظر!غمگين مشو، قدرى تحمّل بيشتر
گردى به پا شد در افق، گويى سوارى مى ‏رسد!
يار همايون منظرم، آخر درآيد از درم
اميّد خوش مى ‏پرورم، زين نخل بارى مى ‏رسد
كى بوده است و كى شود، ملك غزل بى ‏حكمران؟
هر دوره آن را خواجه ‏يى، يا شهريارى مى ‏رسد
)مفتون(! منال از يار خود، گر با تو گاهى تلخ شد
كز گل بدان لطف و صفا، گه نيش خارى مى‏رسد!

خاك قدوم
كى مى ‏شود به صورت ماهت نظر كنم؟
دل را ز نور تو رشك قمر كنم؟
عمرى در انتظار نشستم؛ چه مى ‏شود
از كوچه ى وصال تو روزى گذر كنم؟
روزى به جاى پاى تو گر چشمم اوفتد
خاك قدوم پاك تو كحل بصر كنم
خود را به خاكسارى دستگاه قدس تو
در پيشگاه خالق خود مفتخر كنم
در حسرت وصال تو جانم به لب رسيد
كى مى ‏شود به جانب كويت سفر كنم؟
تا چند ز آتش غم هجر تو همچو شمع
دامن ز اشك چشم به ره مانده تر كنم؟
اين بوده آرزوى من اندر تمام عمر
در خدمت تو روز و شبم را به سر كنم؟
هر لحظه ‏اى كه با خطرى روبرو شوم
با نام دلرباى تو دفع خطر كنم
زان رو به آستانه ى تو »ملتجى« شدم
تا كسب اعتبار از اين خاك در كنم

ستاره ى موعود
اگر چه غايبى اما حضور تو پيداست
چه غيبتى است؟ كه عطر عبور تو پيداست
مقام گلشن اشراق، نافه خيز از توست
بلى!شفاعت انسان به رستخيز از توست
تو كيستى كه چو نام تو در كتاب شود
ز شرم فاجعه، شمع عدالت آب شود
تو كيستى كه قيامت، قيامت كبرى ست
تو كيستى كه قيامت ز قامتت پيداست
تو كيستى كه»يداللَّه«؟در تنت جارى است
زبان قاطع شمشير عدل تو كارى است
نگاه منتظرانت هنوز مانده به راه
سپيد شد ز فراق تو سنگ فرش پگاه
خدا به دست تو دادست عدل عالم را
سپرده نيز به دستت حساب آدم را
ز هر چه هست به گيتى، سرآمدت خوانند
تويى كه قائم آل محمدت خوانند
ولادتت نه فقط آبرو به شعبان داد
كه در ضمير تمامّى مردگان جان داد
الا ستاره ى موعودِ گرم و عالمتاب!
به دشت تيره ى هستى چو آفتاب بتاب
بتاب و ظلمت ظلم زمانه را بردار
ز گرده ‏هاى بشر تازيانه را بردار

گفتگو
گفتم كه: روى خوبت از من چرا نهانست؟
گفتا: تو خود حجابى ورنه رخم عيانست
گفتم: مرا غم تو، خوشتر ز شادمانى
گفتا كه: در ره ما، غم نيز شادمانست!
گفتم: فراق تا كى؟ گفتا كه: تا توهستى
گفتم: نفس همين ست، گفتا: سخن همانست
گفتم كه: حاجتى هست، گفتا: بخواه از ما!
گفتم: غمم بيفزا، گفتا كه: رايگانست!
گفتم: ز )فيض( بپذير اين نيم جان كه دارد
گفتا: نگاه دارش، غمخانه‏ى تو، جانست

سايه ى ديوار
يوسف شود، آن كس كه خريدار تو باشد
عيسى شود، آن خسته كه بيمار تو باشد
از چشمه ى خورشيد جگر سوخته آيد
هر ديده كه لبْ تشنه ديدار تو باشد
خوابى كه بِهْ از دولت بيدار توان گفت
خوابى ست كه در سايه ى ديدار تو باشد
هر چاك قفس از تو خيابان بهشتى ست!
خوش وقت اسيرى كه گرفتار تو باشد
بر چهره‏ى گل پاى چو شبنم نگذارد
آن راهروى را كه به پا، خار تو باشد!
)صائب( اگر از خويش توانى بدر آمد
اين دايره‏ ها نقطه ى پرگار تو باشد

وارث على
اى گل انتظار يامهدى
تازه ‏تر از بهار يامهدى
اى ز نسل على و آل‏اللَّه
بهترين يادگار يامهدى
جمعه ‏هامان چقدر طولانى است
بى تو با انتظار يامهدى
اى خوش آن جمعه كه با اين دل زار
باتو گيرد قرار يامهدى
آنچه خوبى كه آفريده خدا
در تو شد آشكار يامهدى
تو بيا و تمام عصمت را
به تماشا گذار يامهدى
كاش مى ‏شد شود همين جمعه
جمعه ى وصل يار يامهدى
در دفاع از حريم مرتضوى
وارث ذوالفقار يامهدى
كن تو فتح دوباره‏ ى خيبر
حيدر روزگار يامهدى
شيعه بى پناه مى‏باشند
به تو اميدوار يامهدى

اى غايب از نظر
اى غايب از نظرها كى مى ‏شود بيايى
ما را ز غم رها كن بر درد ما دوايى
اى حُسن بى نظيرت كرده مرا اسيرت
ناديده در كمندم دردا از اين جدايى
من در خيال خالت در حسرت نگاهم
ترسم كه طى شود عمر اى نازنين نيايى
خود باعث حجابم بس كه دلت شكستم
شرمنده ى تو هستم تو غايب وفايى
شكرا كه اين سعادت بر من شده عنايت
اين تاج افتخارم داده به من بهايى
جانا به جان زهرا بر»سالكت« نگاهى
ثابت قدم بماند در راه كبريايى

خم ابرو
يارب اين آرايش خلقت به يمن روى كيست؟
وين منظم چرخ دراز خم ابروى كيست؟
مقصد لولاك را دانستم و افلاك را
تار و پود خلقت آيا طرّه ى گيسوى كيست؟
خلقت افلاك باشد از طفيل پنج تن
خلقت آن پنج تن خود از طفيل روى كيست؟
چارده محور، تو بر گردونه ‏ى هستى زدى
گردش گردونه آيا جز تو با نيروى كيست؟
آنكه باشد آخرين محور بر اين چرخ كمال
غير قائم تا قيامت، قامت دلجوى كيست؟
بود از خلقت، تو را مقصد، عبوديت ولى
قدرت آن بندگى امروز در بازوى كيست؟
عالمى را چشم اميدست بر باغ جنان
آنكه دل دارد هوايش جلوه ى مينوى كيست؟
شهره ‏ى آفاق باشد ديده‏ ى جادوى حور
حور را مسحور، چشم از نرگس جادوى كيست؟
زلف شب مى‏گردد عطرآگين ز شبنم، دم به دم
اين همه عنبر فشانى از شكنج موى كيست؟
شام هجران مى‏ دمد بوى نسيم صبح وصل
اين نسيم است از كدامين سو و اين بو، بوى كيست؟
لاله ‏هاى سرخ خونبارند در راه وصال
اين خط خونين مگر در امتداد كوى كيست؟
مقدم مهدى ست گلباران و با خون لاله گون
ورنه اينسان عالم آرا طلعت نيكوى كيست؟
عاشقان را سوى او باشد همه چشم )اميد(
ديده ى حق بين او تا آنكه بينى سوى كيست؟

وارث نور
صبحى دگر مى ‏آيد اى شب زنده داران!
از قلّه ‏هاى پر غبار روزگاران
از بيكران سبز اقيانوس غيبت
مى ‏آيد او تا ساحل چشم انتظاران
آيد به گوش از آسمان: اينست مهدى!
خيزد خروش از تشنگان: اينست باران!
با تيغ آتش مى‏ درد آن وارث نور
در انتهاى شب گلوى نابكاران
از بيشه زار، عطرهاى تازه آيد
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آهنگ ميدان تا كند او، باز ماند
در گرد راهش مركب چابكسواران
آيينه ى آيين حق! اى صبح موعود!
ماييم سيماى ترا، آيينه داران

گل بى خار
بيا اى عاشقان را دلبر و دلدار، مهدى جان
خريدار توام اى يوسف بازار، مهدى جان
بيا مپسند عالم را پريشان همچو گيسويت
بده رنگ سحر، ديگر به شام تار، مهدى جان
بيا تا بشكفد در باغ دلها غنچه ى اميد
تو مپسند اى گل بى ‏خار، ما را خوار، مهدى جان
ز هجر گل بود بلبل غمين وقت خزان، اما
منم بى تو بهار و هم خزان افكار، مهدى جان
بيا اى منتظر ما را تو بنگر، منتظر بر ره
عيان بر ما شود كى وعده ى ديدار ، مهدى جان
ببين يارا سرشك غصه ى هجر تو عمرى هست
كه كرده جام چشمان مرا سرشار، مهدى جان
بيا دورى روى تو عمرى هست، برخيزد
ز دلها شعله شعله، آه آتشبار، مهدى جان

خطر عشق
ما را به جز خيالت، فكرى دگر نباشد
در هيچ سر خيالى زين خوبتر نباشد
كى شبروان كويت، آرند ره به سويت
عكسى ز شمع رويت تا راهبر نباشد
ما با خيال رويت، منزل در آب ديده
كرديم، تا كسى را بر ما گذر نباشد
هرگز بدين طراوت، سرو چمن نرويد
هرگز بدين حلاوت، شهد و شكر نباشد
در كوى عشق، جان را باشد خطر اگرچه
جانى كه عشق باشد، جان را خطر نباشد
دانم كه آه ما را باشد بسى اثرها
ليكن چه سود وقتى كز ما اثر نباشد؟
در خلوتى كه بيند عاشق جمال جانان
باشد كه در ميانه غير از نظر نباشد

زارى دل
اى كه از عشق تو آغاز شده زارى دل
گاهگاهى نظرى كن به گرفتارى دل
اى طبيب دل بيمار و پريشان حالم
از سرِ لطف بيا گه، به پرستارى دل
دارم از ديده ى خونبار، سپاس فراوان
چونكه با اشك كند همدمى و يارى دل
چون دل غمزده ‏ام را نبود غمخوارى
مى‏ خورد غم ز ترحّم غمِ‏ غمخوارى دل
تو كه دل را به نگاهى بِربُودى ز كفم
كاش مى ‏آمدى اى دوست به دلدارى دل
دل چنان سوخت كه خاكستر او رفت به باد
به وفادارى ما بين و وفادارى دل
»هاشمى« رَه بحر يمش نتوان برد دگر
چونكه مسدود شده راه ز بسيارى دل

جامه ى تقوا
شهر به شهر و كو به كو در طلبت شتافتم
خانه به خانه در به در جستمت و نيافتم
آه! كه تار و پود آن رفت به ياد عاشقى
جامه ى تقويى كه من در همه عمر، بافتم!
بر دل من ز بس كه جا تنگ شد از جدائيت
بى تو به دست خويشتن سينه ى خود شكافتم
از تَفِ آتش غمم صد ره اگرچه تافتى
آينه سان به هيچ سو، رو ز تو بر نتافتم
يك ره از و نشد مرا كار دل حزين روا
)هاتف(! اگر چه عمرها در ره او شتافتم

رحمت الهى
گفتم: شبى به مهدى، بردى دلم ز دستم
من منتظر براهت، شب تا سحر نشستم
گفتا:چكار بهتر از انتظار جانان
من راه وصل وصل خود را بر روى تو نبستم
گفتم: دلم ندارد بى تو قرار و آرام
من عقده ى دلم را امشب دگر گسستم
گفتا:حجاب وصلم باشد هواى نفست
گر نفس را شكستى، دستت رسد بدستم
گفتم: ببخش جرمم اى رحمت الهى
شرمنده تو بودم، شرمنده‏ى تو هستم
گفتا: هزار نوبت از جرم تو گذشتم
پرونده ى تو ديدم، چشمان خود ببستم
گفتم: كه »هاشمى« را جز تو كسى نباشد
چون تير از كمان هر آشنا بجستم
گفتا: مباش نوميد از خانه‏ى اميدم
من كى دل محبّ شرمنده را شكستم؟

صبر كن، صبر!
بسر آمد شب هجران و، سحر نزديك است
صبركن، صبر! كه هنگام ظفر نزديك ست
رحمى اى باد خزان، كز اثر همّت اشك
نو نهالى كه نشاندم، به ثمر نزديك ست
همه را در رخ ياران، نگران مى ‏بينم
مگر اين قافله را وقت سفر نزديك ست
وقت آنست كه همت طلبيم از در دوست
كه بس از قافله دوريم، خطر نزديك ست
گرچه دور ستاره كعبه ى مقصود، ولى
آزموديم كه بر اهل نظر نزديك ست
ناله ‏هاى جرس قافله پرشور شده ست
همسفر! كعبه ى مقصود مگر نزديك ست
هست تا گوهر دين در صدف غيب نهان
صدف چشم‏تر ما به گهر نزديك ست
هست تا گوهر دين در صدف غيب نهان
صدف چشم‏تر ما به گهر نزديك ست
گفتم: از هجر رخت جان به لب آمد، گفتا:
ناله‏ى سوخته جانان به اثر نزديك ست
پرو بال من و )پروانه( بسوزيد چو شمع
كه سرآمد شب هجران و، سحر نزديك ست

با غزل های سبز
تو می آیی و دست های مرا پر از عطریاس و سحر می کنی
تو می آیی و لحظه های مرا از احساس گل تازه تر می کنی
تو می آیی و چشم های مرا برای شکفتن خبر می کنی
اگر خسته باشم از این انتظار به این خسته آخر نظر می کنی
تو می آیی و با غزل های سبز بهار جوان را صدا می زنی
به «انسانیت» بال و پر می دهی به زخم «حقیقت» دوا می زنی
تو می آیی و مرهم آشتی به سرتاسر کینه ها می زنی
تو می آیی و با طلوعی لطیف چه نقشی به آینه ها می زنی!
نسیرین صمصامی
پیرهن صبر
طعنه از دشمنت ای دوست شنیدن تا کی؟ به بدن پیرهن صبر دریدن تا کی؟
پیش رو بودن و روی تو ندیدن تا کی؟ بار هجران تو بردوش کشیدن تا کی؟
غلام رضا سازگار (میثم)
بهار سبز نورانی
بهارسبزِ نورانی نگاهم می کنی امشب امید روح انسانی، نگاهم می کنی امشب
من آن مجموعه عشقم پریشان حال و دل خسته که رفته رو به ویرانی، نگاهم می کنی امشب
مرا از میکده سهمی نمانده غیر آه و غم در این وقت پریشانی، نگاهم می کنی امشب
دو چشمم اشک می بارد هوای دیدنت دارد زچشمم گرچه پنهانی، نگاهم می کنی امشب
نگاهم کن عطش سوزم دلم را بر تو می بندم تو ای شوق مسلمانی نگاهم می کنی امشب
من از شوق لقایت تا ابد، با شور می خوانم که ای دلدار پایانی، نگاهم می کنی امشب
مهدی طهماسبی دزکی
عصر آدینه
بگذار بگویمت دلم غم دارد یک عالمه اشک و آه و ماتم دارد
عجّل بظهور، عصر آدینه ها ای یوسف فاطمه تو را کم دارد
قرار دل بی قراران
مسیر مسیح بهاران کجاست؟ صفا گستر لاله زاران کجاست؟
رگ و ریشه لاله از هم گسست گل اندیشه سربداران کجاست؟
زسرگشتی، جان سرگشته ام قرار دل بی قراران کجاست؟
سرم را شده ابر خون سایه بان نشانی زالماس باران کجاست؟
در این دشت دل گیر یأس آفرین نوای خوش آبشاران کجاست؟
زمین گشته بت خانه بت گران تبردار ایمان تباران کجاست؟
من و انتظار و شب بی کسی خدایا دگر یار یاران کجاست؟
گلِ نرگسِ آفتابی جبین امیددلِ شب شکاران کجاست؟
احد ده بزرگی
بهار حضور
صدای بال ملائک ز دور می آید مسافری مگر از شهر نور می آید؟
دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت مگر که موسی عمران زطور می آید؟
ستاره ای شبی از آسمان فرود آمد و مژده داد که صبح ظهور می آید
چقدر شانه غم بار شهر حوصله کرد به شوق آن که پگاه سرور می آید
به زخم های شقایق قسم هنوز از باغ شمیم سبز بهارحضور می آید
مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است؟ صدای پای سواری زدور می آید
ناصر فیض
شکوفه صبح
ای کاش که انتظار معنی می شد بی تابی جویبار معنی شد
وقتی که سحر شکوفه صبح دمید با آمدنت بهار معنی شد
کریم علی زاده
بهار در راه است
عزیزم، از تو چه پنهان بهار در راه است بهار با نفس مشک بار در راه است
نسیم مژده رسانْ جانِ تازه می بخشد سپیده با قدم زرنگار در راه است
جوانه های سپیدار می دهند نوید طراوتی که تویی دوستدار، در راه است
بگو به خاطر آشفته در تبسّم گل قرار جان و دل بی قرار در راه است
خبر دهید به دل خستگان تشنه مهر شراب عاطفه ای خوش گوار در راه است
محمدجواد محبت
به خاطر عاشق
به ذهن شب زده من ظهورکن مهتاب ز دشت تیره ظلمت عبورکن مهتاب
دلم گرفته، نگارم، ببین که تاریکم به خاطر دل عاشق، ظهورکن مهتاب
سیّدمحسن حسینی (طه)
چشم به راه
به تمنّای طلوع تو جهان چشم به راه به امید قدمت کون ومکان چشم به راه
رخ زیبای تو را یاسمن آینه به دست قدّ رعنای تو را سرو جوان چشم به راه
در شبستان شهود اشک فشان دوخته اند همه شب تا به سحر خلوتیان چشم به راه
دیدمش فرش از ابریشم خون می گسترد در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه
نازنینا نفسی اسب تجلّی زین کن که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه
آفتابا دمی از ابر برون آ که بود بی تو منظومه امکان، نگران چشم به راه
زکریّا اخلاقی
آخرین طوفان
به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را
تمام جاده را رفتم، غباری از سواری نیست بیابان تا بیابان جسته ام ردّ نشانت را
نگاهم مثل طفلان، زیر باران خیره شد بر ابر ببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت را
کهن شد انتظار اما به شوقی تازه بال افشان تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را
کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را
حسین اسرافیلی
مصلح عالم
ای افسر چرخ، خاک راهت وی عرش، غبار بارگاهت
ای خاتم اوصیا کز اوّل شد خاتم انبیا گواهت
ای آینه خدا نمایی در طلعت خوب تر زماهت
ای مصلح عالمی که عالم اصلاح شود به خاک راهت
سیّار کُرات آسمانی منظومه گردش نگاهت
در اوج فضا ستارگانند افتاده به مقدم سپاهت
انوار خداست در تو پیدا یا جلوه گری کند الهت
حسین ترابی
غم هجران
بازآ، دلم زگردش دوران شکسته است چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است
آیینه خیال نهادم به پیش روی دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است
عمری در آتشیم و تو را ناله می کنیم فریادمان به کوی و خیابان شکسته است
دیگر نوای ما ننوازد نی فراق این ناله در گلوی نِیستان شکسته است
ما تیغ غیرتیم ولی در نیام غم زنگار بی تحرّک دوران شکسته است
ما را خیال روی تو بی تاب می کند عقد بلور اشک، به دامان شکسته است
درمان حسرت دل ما دیدن تو بود بازآ که بی تو شیشه درمان شکسته است
در رهگذار عشق، گدایان حضرتیم در این مسیر، کلک «پریشان» شکسته است
محمدحسین حجّتی (پریشان)
بشارت
ای منتظران گنج نهان می آید آرامش جان عاشقان می آید
بر بام سحر طلایه داران ظهور گفتند که صاحب الزمان می آید
میرهاشم میری
مونس جان
یاسمن چهره بیاراست، بیا شور در گلکده برپاست بیا
ای دوای همه علّت ها دیده از عشق تو بیناست، بیا
همدمی نیست در این دهرغریب یاد تو همدم دل هاست، بیا
چشم در راه تو ای مونس جان خیل دل خسته دنیاست، بیا
پا به راه تو نهادیم ای دوست سر به تقدیم مهیّاست، بیا
ای چراغ شب تنهایی دل بی تو هر شب، شب یلداست، بیا
زهره نارنجی
چشم من و پای تو
ای دل شیدای ما، گرم تمنّای تو کی شود آخر عیان، طلعت زیبای تو
گرچه نهانی زچشم دل نبود ناامید می رسد آخر به هم، چشم من و پای تو
ناظرزاده کرمانی
شوق تو
نسیم کوچه های دِه، کجایی؟ دلِ ما را گرفته مِه کجایی؟
تو مثل جنگل روشن، زلالی تو مثل صبحِ سرشارِ شمالی
به راهت، چشم ما، فانوس جاده بیا ای مثل باران، پاک و ساده
شبِ دریا، پُر از اندیشه توست جهان سبز از نسیم بیشه توست
نگاهِ چشمه از شوق تو لب ریز هوای باغِ چشمانت دل انگیز
جدا از تو نگاهی سرد داریم به باغ سینه برگی زرد داریم
حضورت اتفاق سبز باغ است و آغوش زمین، غرق چراغ است
ذبیح اللّه ذبیحی
دنبال ردّ پای تو
بی تو چگونه می شود از آسمان نوشت از انعکاس ساده رنگین کمان نوشت
این یک حقیقت است که بی تو بهار من باید چهارفصلِ زمان را خزان نوشت
در این جهان بی دروپیکر خدای ما دستان سبزپوش تو را سایبان نوشت
دنبال ردّپای تو گشتم، نیافتم گویی خدا نشان تو را بی نشان نوشت
می خواستم تو را بنویسم ولی نشد با من بگو چگونه تو را می توان نوشت؟
جنگل همیشه نام تو را سبز خواند و بس دریا تو را برای خودش بی کران نوشت
دیدم تمام ثانیه ها با تو می زند باید تو را همیشه «امام زمان» نوشت
طیبه چراغی
یوسف مصر وجود
فروغ روی یزدان داری ای دوست صفای باغ رضوان داری ای دوست
تویی یوسف، که در هر کوی وبرزن هزاران پیرکنعان داری ای دوست
علی اصغر یونسیان
روح روزگار
این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی پایانِ سبز قصه دنیا، نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی
کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی
افسرده دل به دامن تفتیده کویر ای روح آسمانی دریا، نیامدی
ای حسّ پاکِ گم شده روح روزگار زیباترین بهانه دنیا نیامدی
ای از تبار آینه ها، ای حضورسبز ای آخرین ذخیره طاها نیامدی
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی
حسن یعقوبی
مثل عشق
دست هایت بوی یاری می دهند بوی شب های بهاری می دهند
چشم هایت مثل دریایی عمیق معنی شب زنده داری می دهند
مثل تنهایی، تراکم، انفجار بوی سوز بی قراری می دهند
مثل بودن، مثل رفتن، مثل عشق لذت صد رود جاری می دهند
در میان فصل سرما دشت زرد بوی آواز قناری می دهند
مهدی تقی نژاد
انتظار
ره به کجا برده ای، رفته زکنعان من خسته و وامانده ام، ای سروسامان من
رفتی و در قرب حق میوه طوبی شدی پای درت مانده ام، ای گُل پنهان من
سوخت دلم در کویر از غم دیدار تو بارشی آغاز کن، ای همه باران من
رفت پرستوی عشق، دیده به راهم هنوز تا که کجا بیندت، دیده گریان من
لیلا مقیمی
قائم آل محمد(عج)
ای رخ دل رُبای تو شعشعه ولای من و ای دم باصفای تو، مأذنه صلای من
یاد تو اختر دلم در شب تار بی کسی ای افق نگاه تو، قبله اقتدای من
نام تو روح شعر من در نفس فرشتگان ای نفس پگاه تو، زمزمه بقای من
پرتو دیدگان تو، جلوه انتظار دل ای رخ دلربای تو، شاهد مدّعای من
قائم آل احمدی(عج)، سرور و مقتدای من نور دل محمّدی، رهبر و مقتدای من
ای عطش ولای تو مایه افتخار من و ای هدف از رضای تو، رضای کردگار من
یک نظر عنایتی بر دل زخمی ام فکن ای به امید غمزه ات این دل بی قرار من
سیّدکمال الدین میرهاشم زاده
به یاد یار می گذرد
اگر چه روز من و روزگار می گذرد دلم خوش است که با یاد یار می گذرد
چه قدر خاطره انگیز و شاد رؤیایی است قطارعمر که در انتظار می گذرد
به ناگهان یک لحظه عبورسپید خیال می کنم آن تک سوار می گذرد
کسی که آمدنی بود و هست، می آید بدین امید، زمستان، بهار می گذرد
نشسته ایم به راهی که از بهشت امید نسیم رحمت پروردگار می گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم دوباره زیستنم زین قرار می گذرد
محمدتقی جمالی
دامن گلریز نرگس
برخیز که منجی جهان می آید آن حجّت حق، امید جان می آید
شد دامن نرگس از گلستان حَسَن گل ریز، که صاحب الزمان می آید
مشفق کاشانی
فجر
فجر است و صبا مشک فشان می آید آرام دل و شفای جان می آید
ای دل به هواخواهی سردار امید برخیز که صاحب الزمان می آید
عبدالحمید رحمانیان
آینه چشمان
بیا آیینه چشمان من باش کویر تشنه ام باران من باش
خیالت میزبان خاطرم هست خودت هم لحظه ای مهمان من باش
ضراف غفّاری
پنجره ظهور
تا بوده و هست نور خواهد تابید تا سلسله حضور خواهد تابید
خورشید مه آلوده عالم یک روز از پنجره ظهور خواهد تابید
طرفه سن
فریادرس
خوش باش دلا که مهربان می آید در باغ نظر گل نهان می آید
فریادرس مسافران این فجر آن مهدی صاحب الزمان می آید
مرتضی نوربخش

ای زمین سامره طور تجلّا خوانمت
یا بهشت حضرت باری تعالی خوانمت

سرزمین مکّه یا گلزار بطحا خوانمت
جبهه هفت آسمان با عرش اعلا خوانمت

کعبه‌ی پیغمبران یا طور سینا خوانمت
قبله‌ی امید فرزندان زهرا خوانمت

هر چه هستی طور دل سینای جان می‌دانمت
زادگاه مهدی صاحب زمان می‌دانمت
--
نو عروس فاطمه امشب محمّد زاده‌ای
دختر شاهنشه رومی و احمد زاده‌ای

اختر برج ولایی، ماه امجد زاده‌ای
هیکل توحید یا روح مجرّد زاده‌ای

عابدی معبود و یا عبدی مؤید زاده‌ای
پای تا سر مظهر دادار سرمد زاده‌ای

انبیا را، اولیا را، جان جان است این پسر
مصلح کل مهدی صاحب الزمان است این پسر
--
کودکی نورس مپندارش که پیر آدم است
رهنمای آدم است و مقتدای عالم است

انبیا را اوّل است و اولیا را خاتم است
هم خطاب مبرم است و هم کتاب محکم است

هم بدرد جان دوا هم زخم دل را مرهم است
نوح دل، یوسف لقا، موسی بیان، عیسی دم است

شیعه تنها مصلح کلّ بشر می‌داندش
عالم خلقت امام منتظر می‌داندش
--
نرگس امشب تا سحر با مرغ شب بیدار باش
صبحدم چشم انتظار وعده‌ی دیدار باش

دیده بگشا در تمشای رخ دلدار باش
در رخ دلدار محو جلوه‌ی دادار باش

شاهد لبخند گل در دامن گلزار باش
در نشاط و شور و شادی باغبان را یار باش

شب دعایت روح را غرق حلاوت می‌کند
صبح مهدی در برت قرآن تلاوت می‌کند
--
ای عروس فاطمه ام العلوم الکامله
ای جهان قربان نورسد ،ای به مهدی حامله

ای تو را سادات زن‌های بهشتی قابله
خیز از جا و بجا آور نماز نافله

نور شد بین تو و چشم حکیمه فاصله
کاروان دل به پا آمد امید قافله

حبذّا یار آمده یار آمده یار آمده
یوسف گم گشته‌ی زهرا به بازار آمده
--
نرگس! امشب موسِئی با نور طور آورده‌ای
یا مگر داوود دیگر با زبور آورده‌ای؟

آدم است این یا ملک یا آنکه حور آورده‌ای
یا به دامن مظهر الله نور آورده‌ای؟

آفرینش را به شوق و وجد و شور آورده‌ای
سید الاشهاد را بدر البدور آورده‌ای

از زمین یک آسمان توحید داری در بغل
ماه دورت گردد و خورشید داری در بغل...

غلامرضا سازگار

ای دادخــواه عتــرت و قـــــرآن بیا بیا وی زخـم دیـن به تیغ تو درمان بیا بیا
از زخـم هـر شهیـد ندا می‌شود بلند کــای التیـــام زخــم شهیدان! بیا بیا
تاچند شیعه نالۀ «یابن‌الحسن» زند؟ ای شیعــه را پنــــاه و نگهبـان بیا بیا
تاکی سرحسین به دروازه‌های شام بـر نـــی کنـد تـــلاوت قـــرآن؟ بیا بیا
تا کی گُلان سوختـۀ وحی، پای‌شان خــونین بـــوَد ز خـــار مغیلان؟ بیا بیا
تاکی میان مقتل خون دست و پا زند جدّت، حسین با لب عطشان، بیا بیا
تا کی مهار ناقۀ زینب به دست شمر بااشک چشم و موی پریشان؟بیا بیا
تا کی ز ســوز سوختن خیمه‌هایتــان در قلـب شیعـه آتـش سوزان؟ بیا بیا
تا کی بـه خــاک دامن گـودال قتلگاه جسم حسین،زخمی و عریان؟بیا بیا
درمان درد عترت و قرآن ظهور توست داروی زخـــــم‌هـای فـــــراوان! بیا بیا
«میثم»که هست مرثیه‌خوان در غم حسین
خــــواند تــــو را بـــه دیـــدۀ گــریان: بیا! بیا!

نیمه شعبان
تولد ماه ماهان
من وحال پریشا نیم
عابرکوچه بارانیم
موجم وبرصخره سری میزنم
من زتولبریزم وطوفانیم
آی: جنون زود نجاتم بده
مانده درحیرت وحیرانیم
دست برقص آمدم، باقلم
تاتو شدی شمع غزل خوانیم
نام ترا گفتم وآتش شدم
شه شده پرزچراغانیم
شهپرجبریل درآورده ام
سِرشما هست سَرآورده ام
وه چه شبی ، عشق سحرکرده است
پشت درمیکده سَرکرده است
عقل اگررفت به غارت چه باک
عشق ازاین کوچه گذرکرده است
آمد ه جبریل و، زمین را،خودش
باگل وآیینه خبرکرده است
پشت درخانه سادات باز
صحبت یک ماه پسر کرده است
بَردراین خانه گدا قیمتی است
هرکه گداهست نظرکرده است
قبله ای ازسمت خدا آمده
، ، ، ، ،
مانده ام این جلوه تویی:یا حسین
ای سروپا وقت تماشا : حسین
این قدم توست که دل میبرد
یاکه حسین آمده دنیا،حسین
برَسَراین کوچه بیا تادمی
شهرببینندشده پیدا،حسین
میوزدازگیسوی توبوی سیب
ای نَفَسَت عِطرحسین یاحسین
تاکه شبیه توشودساخته
دردل من کرببلا را،حسین
ماهمه درسایه دِین تواییم
تابه ابد مست حسین تواییم
مات تو گرهست کسی،یک کلام
حضرت زهراست علی الاسلام
مجمع،مجموع آعّمه بیا
جلوه نما،جلوه زهراتمام
جلوه نما، تاکه ببیندزمین
تکیه به پشتت زده بیت الحرام
منتظرنعره توذولفقار
چشم براه توبُوَددرنیام
برسرمابیرق توسربلند
بانگ بزن حضرت صاحب عَلَم
تابِدَرَدسینه خودراحرم
آقاجان
وقت ظهور،که مُقَدَرشود
وقت رجزخوانی حیدرشود
لرزه بیافتدبرهمه کاعنات
حیدرکرار، مکررشود
هرکه جگرداشت،جگرمیدرد
هرکه سَری داشت،بی سَرشود
وقت تقاص ازدونفرمیرسد
وای: ازآن نعره زمین کَر،شود
میرسدازشش جهت ،ذولفقار
ناله عَینُ المُفَرازکارزار
، ، ، ،
ای دوسه تاکوچه زمادورتر
نغمه توازهمه پرشورتر
کاش که این فاصله راکم کنی
غربت ای غافله راکم کنی
کاش که همسایه ما میشدی
مایه آسایه مامیشدی
هرکه به دیدارتو نایل شود
یک شبه حلال مساعل شود
ای دوسه تا کوچه زمادورتر
نغمه توازهمه پرشورتر
کاش که همسایه مامیشدی
حیف تویی ازهمه محجورتر
حیف ترادیدم ونشناختم
وای؛ منم ازهمگان کورتر
آه، که ماغايب توحاضری
ازهمه پیداترومستورتر
کاش سلامت دهم وبشنوم
آمده ای ازهمه منصورتر
ماهمه محتاج تویابن الحسن
تشنه امواج تویابن الحسن
آقای من
من به تونزدیکترازهرکجا
درحرمم درحرم کربلا
حس حظورت دل مامیبرد
گوشه شش گوشه وپایین پا
حس حظورت همه جابامن است
صحن نجف یاسحرسامرا
یاکه به مشهددم باب الجواد
یاوسط سایه ایوون طلا
درهمه جارفته ام وخوانده ام
باز به یادتو،مولا رضا
آمدم ای شاه پناهم بده
غرق گناهم پناهم بده
عاشق وافروخته ام، ای خدا
مهدی زهرا ، نشانم بده
الهی به ثامن الحجج
الهم عجل لولیک الفرج

اشعارنیمه شعبان
اللهم عجل الولیک الفرج
صبحدم پیک مسيحا دم جانان آمد
گفت برخيز كه آرام دل و جان آمد
سحر از پرده نشينان حريم خلوت
نغمه برخاست كه شاهنشه خوبان آمد
عاشقان را رسد اين طرفه بشارت زسروش
كه سحرگاه شب نيمه شعبان آمد
مى ‏كند مرغ سحر زمزم بر شاخ گل
كه ز نرگس ثمرى پاك بدوران آمد
وارث تاج نبى اوست كه با دعوت حق
بهر افراشتن پرچم قرآن آمد
شهسواريست كه با صولت و بازوى على
از پى كشتن كفار به ميدان آمد
مظهر صلح حسن اوست كه با حلم حسن
پى آرامش دلهاى پريشان آمد
آنكه اندر رگ او خون حسين بن عليست
پى خونخواهى سالار شهيدان آمد
در ره زهد و پرستش چو على بن حسين
سوى حق قافله راسلسله جنبان آمد
علم باقر همه ی در اوست كه با مشعل علم
رهبر جامعه بى سر و سامان آمد
تا ز ناپاک كند مذهب صادق را پاك
مظهر راستى و پاكى و ايمان آمد
هم چو كاظم كه بود قبله حاجات و مراد
دردمندان جهان را پى درمان آمد
چون رضا تا كه كند از رنگ علوم
وارث افسر پادشاه خراسان آمد
اوست سرچشمه تقوا و فضيلت چو جواد
منبع فيض و جوانمردى و احسان آمد
هادى وادى حق كز پى ارشاد بشر
با چراغ خرد و دانش و عرفان آمد
يادگار حسن عسگرى پاك سرشت
كه جهان را كند از عدل گلستان آمد
قائم آل محمد شه اقليم وجود
كه بفرمانده ى عالم امكان آمد
طبع خاموش رسا باز چو مرغان چمن
پى تبريک چنين شاد و غزلخوان آمد

یا علی! این کیست می‌آید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
او که می‌آید، تو احساس جوانی می‌کنی
باز یادِ رزم و شور پهلوانی می‌کنی
آمده پیش تو تا مشق سپه‌داری کند
تا به سبک حیدری تمرینِ کرّاری کند
می‌زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی!
با چه شوقی، بر لبانت چشم می‌دوزد، علی!
مانده‌ام در بهت شاگردی که استادش تو‌یی
هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تو‌یی
من شنیدم بارها آن اسم زیبا را، ولی
چیز دیگر بود، عباسی که تو گفتی، علی!
با صدایی مهربان، گفتی: بیا عباس من!
تیغ را بردار، با نام خدا عباس من!
نورِ چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن
شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن
این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده
دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده
فکر کن، هر حالتی بر جنگ حاکم می‌شود
دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم می‌شود
الامان از چشم شور و تیر پنهانی، پسر!
کاش می‌شد چشمهایت را بپوشانی، پسر!
بی نقاب، ای جلوه حسن خدادادی، نجنگ
سعی کن تا می‌شود بی خـودِ فولادی، نجنگ
تشنه‌ای، فهمیدم از آنجا که شیداتر شدی
تا لبانت خشک شد عباس! زیباتر شدی
خوب می‌دانم به فکر ذوالفقار افتاده‌ای
بی قراری می‌کنی، حقّا که حیدر زاده‌ای
رمز از جا کندنش یادت بماند «یا علی»‌ ست
آخر این «لا سَیف» وقفِ «لا فتی الا علی» ‌ست
حالت «عین» علی دارد سرِ تیغ دو دم
من خودم هم «یا علی» می‌گفتم، آن را می‌زدم
رزم عباس و علی، به به! چه رزمی می‌شود!
ساقی و سقا کنار هم، چه بزمی می‌شود!
مثل اینکه باز دستی آشنا، در می‌زند
سرخوشی با من؛ ولی این دست خوشتر می‌زند
خواهشت را از نگاهت خوانده‌ام؛ باشد! برو
درس اینجا ختم شد؛ دیگر حسین آمد، برو
قاسم صرافان

علم عشق
موسی علیمرادی سه‌شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۹۰۷۹۶
عشق زیباست خداونداز آن زیباتر
عرش بالا ست ولی بنده از آن بالاتر
هرکسی سائل درگاه خداوند شود
میشود بین خلائق به خدا آقا تر
درِ درگاه خداوند حسین است حسین
هرکه دلباخته اوست شود لیلاتر
به خداگر که بگردی همه عالم را
غیر عباس کسی نیست به او شیداتر
اینچنین شد که خدا کرد تجلی آری
عشق زیباست ابالفضل ازآن زیباتر

تا قیامت علم عشق ابالفضل به پاست
آری آن عشق که فانی نشود نور خداست

نام عباس که آمد دهنم آب افتاد
گوییاروی لب من عسل ناب افتاد
دل به دریا زدگانت چه فراوان شده اند
تاکه تصویر رخ ماه تودر قاب افتاد
نمک بین نگاهت چقدر شیرین است
دل فرهادی ام از عشق تو در تاب افتاد
طاق ابروی تورا کافر بی ایمان دید
سجده کرد و همه عمر به محراب افتاد
بگذارید که یک عمر عسل نوش شوم
نام عباس که آمد دهنم آب افتاد

ازهمان روز که چشمت به جهان وا گشته
ساقی عشق در این معرکه سقا گشته

روز میلاد توجبریل خبر آورده
که خدا از صدف عرش گوهر آورده
انقدرشور شغف خانه مولا دارد
گوییا حضرت زهراست پسرآورده
آسمان شب مولاپس از این مهتابی است
حق برای دل خورشید قمر آورده
این که با خنده خود دارد اشاره به همه
کاشف کرب حسین آمده سرآورده
پاسبان حرم زینب کبری آمد
این که در سینه خود کوه جگر آورده

زحمت ام بنین بود که عباس شود
مرداز دامن مادرسوی معراج رود

پسرم گوش بده حرف دل ام بنین
آبرویم همه در دست تو باشد پس از این
ایستاده است فلک قد تورا سیر کند
ولی از روی ادب محضر مولا بنشین
گرچه برچشم تو مشتاق شده ارض وسما
محضر آل علی چشم بینداز زمین
هرکجا خواست که زینب بشود ناقه سوار
تو رکابش بشو عباس ,که او هست نگین
نکند لفظ اخارا توبگویی به حسین
من کنیزم تو غلامش همه جا هست همین

آنقدر خاک نشین قدم یار شدند
هر دو در هردوجهان صاحب دربار شدند

با قدمهای ابالفضل زمین می لرزید
دشمن از طرز رجزخواندن او می ترسید
وسط معرکه می رفت که محشر بشود
شاه شمشاد قدان تا که کمی می غرید
راه و بیراهه اش از هول ولا گم میشد
تا که چشمش به غضب سوی کسی میچرخید
همه آهنگ عقب گرد به لب می خواندند
تا که شمیر ابالفضل کمی می رقصید
میزد از میمنه از میسره میرفت برون
با هجومی همه لشگریان می پاشید

هرکسی بر قد و برجنگ تو کرده است نگاه
گفته لا حول و لا قوت الا بالله

بنویسید ابالفضل بخوانید حیا
بنویسید علمدار بخوانید وفا
هیچکس مثل ابالفضل نگیرد دستی
بنویسید زحاجات بخوانید روا
دیده او همه را یاد جنان می انداخت
بنویسید از آن چشم بخوانید بلا
بنویسد که سقاست بخوانید خجل
قول دادست که آبی برساند اما
مشک افتاد و تو افتاد ی وارباب افتاد
پای گهواره طفلش زنی افتاد از پا

بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود
بعد تو زینب تو سوی اسارت برود

موسی علیمرادی

حضرت سقا آمد
وقت آنست که این بار قلم بردارم
محتوایی ز ادب ،لطف و کرم بر دارم
بانگ شادی زده و دست ز غم بردارم
پرده از آتش سوزانِ دلم بردارم
مژده بر مهر دهم، ماه به دنیا آمد
باب حاجات زمین ، حضرت سقا آمد
در کمالات ادب ،روحِ حیا عباس است
صاحب غیرت و معنای وفا عباس است
قمر هاشمیان ،صدق وصفا عباس است
قبله ارباب بود، قبله نما عباس است
تا که لبریز شود چشمه جان از احساس
بنویسید کمالات بخوانید عباس
سنگ خارا که به دستان تو گوهر باشد
هر غلامی به درت آمده سرور باشد
چشم از لطف و عنایات شما تر باشد
کیست در اوج ادب با تو برابر باشد؟!
عطر، چون عطر گل یاس نباشد هرگز
یاوری مثل تو عباس نباشد هرگز
خیل مردم همگی بر سر کویت سائل
چشم حاتم شده بر دست رئوفت مایل
هر تلاشی به در غیر، بود بی حاصل
که تو حامی و عمیدی و تویی بوفاضل
در مَدارج نرود از تو کسی بالا تر
هر چه گشتیم ندیدیم کسی آقاتر
در شب تار فقط چاره غم مهتاب است
طاق ابروی قمر جلوه گه محراب است
بی سبب نیست اگر ،محترم ارباب است
مثل عباسِ برادر نَبُود، نایاب است
خنده ای کرد غم از چهره ی آقا پر زد
ذره از خاک به آفاق و ثریا پر زد
معین بازوبند
شاعر نامشخص چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱


یا ابالفضل
چشــم هایش جلوه ی روزِ قیامت داشته
تا خدا هم رفته از بس قدّ و قامت داشته
آمـده یــک روز بعد از روزِ مــیلادِ حسیــن
ماه بر خورشیدِ خود خیلی ارادت داشــته
این قیاسِ چهره اش با ماه بی انصافی است
ماه هم بر چهره ی ماهش حِســادت داشته
ابروانش ابـرِ رحمــت ، چشم هایش آسمان
گونه هایی سُرخ از جنسِ نجابــت داشــته
” حاتمِ طایی ” گدایِ خانه زادش بوده است
معدنِ جود و سخا از بس سِخــاوت داشته
خوش به حالِ ” مالکِ اشتر ” سعادتمند شد
چون که با عبّاس فرزندش رفاقــت داشته
سـاقی و سـرلشکـر و سـالار و سـردارِ سـپاه
این پسر خیلی به‌ یاسین هم شباهت داشته
می توان فهمید از جنگاوری هایش که او
گــاه گاهــی با خودِ حیدر رقابــت داشته
پهلوانــان و مشـاهیرِ ‌شجاعت گفته اند :
در شجاعت حضرتِ عبّاس شُهرت داشته
صــورِ اسرافیــل دارد نعره هایش در نَبَرد
آن قَدَر که در رجزهایــش ابُهّــت داشــته
می توان از جایگـاهِ خیمــه اش فهمید که
رویِ نامـوسِ حَرَم بسیــار غیـرت داشــته
تشنه ی جنگ است امّا کودکــان تشنـه ترند
هر کسی یک جور از عبّاس حاجــت داشته
در میانِ التمـــاسِ مَــشـــک ها و اشـــک ها
کودکِ شش ماهه کمتر صبر و طاقت داشته
رفت تــا دریــا کُــند دشـــتِ پُر از تشویش را
دشت هم از دشتِ لب هایش شکایت داشته
دل به دریــا زد ولی هرگــز به دریــا رو نَزَد
ساقی از مَشکِ پُر از خالی خجالــت داشــته
آه … حتّی تـــیرها را هم در آغوشش گرفت
سرزمینِ سینه اش از بس که وسعت داشته
دست اش افتاده ولی از پا نیفتاده هنــوز
مَشک را با سینه اش تحتِ حمایــت داشته
در هیــاهــویِ هُجــومِ تــــیرها و نیزه هـا
تیــرهایِ حــرملـه انگـــار سبقــت داشــته
دست ها را داد امّا دست با دشـمــن نداد
دشمنی که دست خطّی از خیانــت داشته
رویِ خاک افتاد امّا هیچکس سمتش نرفت
آنقَدَر که ماهِ در خون خفته شوکت داشته
کــاملا پیــداسـت از شــرمِ نگــاهِ واژه ها
شــاه بیتِ کربلا شــوقِ شهــادت داشــته
یا بنیّه… این صدایِ کیســت سردارِ غریب
این غریبِ آشنا با تو چه نسبــت داشته ؟
خوش به حالِ چشم هایت در میانِ خون ندید
مادری را که نگاهــش بــویِ غُربــت داشــته
اشــک هــایــت مــوج می زد آبــرویِ آب را
اشــک هایت مثلِ مرواریــد قیمــت داشــته
دشـــت را لبریـــز کرده غنچــه های پیکــرت
دسته گُل را پیشِ هم چیدن مشقّت داشــته
قُرصِ ماهت طاقتِ یلــدا نشینی را نداشت
شاعر این افتادنِ سر هم حکایــت داشــته
تــا تـمامِ شـــهر مجـــنونِ نگــاهِ تــو شــوند
ســنگ با پیشانــی ات عقــدِ اخُوّت داشــته
پیشِ رویت حضرتِ خورشید قامت بسته است
پشــتِ سر اینبار هفتــاد و دو رکــعت داشــته
زیرِ پایِ خطبه هایت کــعبه ” بیت الله ” شد
کــعبه از شأنِ قدم هایِ تو حُرمــت داشــته
پنج تن معصوم دســتانِ تو را بوسیــده اند
دســت بوســیِ تو هم انگــار نوبــت داشتــه
شک ندارم حضرتِ عیسی مُریدِ چشمِ توست
چون که حتی ارمنی هم از تو حاجت داشته
خــاکِ پــایِ زائرانــت ” شاه اسماعیل ها “
شــاه هم در این حَرَم حُکمِ رعییّت داشــته
آبِ زمزم تشنه ی بوسیدنِ ســردابِ توست
آســمــان هم آرزویِ خــاکِ تُربــت داشــته
خوش به حــالِ آن گــلیمِ زیــرِ پـایِ زائرت
بیشتــر از چشــم هایِ من لیاقــت داشــته
حضرتِ باب الحــوائج چند سالی می شود
شاعــرِ بی ذوق هم ، ذوقِ زیــارت داشــته
ابراهیم زمانی
ابراهیم زمانی چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱

سلام بر شما وسلام بر شعبان که 5 تولد را داراست وعلت اینکه ماه شعبان شده است .

همین است که تولد بهترین بهترینها را در خود جای داده است.

عرض تبریک دارم به حضرت دوست وهمچنین به رسول گرامی اسلامص وحضرت امیر ع

وحضرت فاطمه س وتبریک به تمام انبیا

وتبریک وتهنیت میگم به دوستانم عزیزان دلتنگ فرج یار

در مجالس جشن وسرور بنده از یادنبرید التماس دعایتانم.

مدیریت وبلاگ

حسینی باش که تافردا نگویند چرابرونده ات امضا ندارد

من کیم سالار دینم من کیم سرّ مبینم
من کیم خصم ستمگر من کیم حق را معینم

من کیم عین الحیاتم من کیم ماء معینم
من کیم الله را نور سماوات و زمینم

من کیم فرزند زهرا و امیرالمومنینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من به هر گم گشته ای تا حشر مصباح الهدایم
من همه آزاد مردان را امام و مقتدایم

من به ذات اقدس حق عبد پیش از ابتدایم
من کیم وجه خدا نور خدا خون خدایم

من کیم مولای خلقت هستی هست آفرینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم حجر و حطیمم من کیم رکن و مقامم
من کیم صبر و ثباتم من کیم خون و قیامم

من کیم شمس ولایت من کیم ماه تمامم
من رکوعم من سجودم من صلاتم من صیامم

من جوادم من کریمم من امانم من امینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم من کعبه ام من زمزمم سعیم صفایم
من کیم من باغبان گلبن عشق و وفایم

من خلیل صد ذبیحم من ذبیحاً بالقفایم
من عزیز فاطمه نجل علیِ مرتضایم

من نبی را جان شیرین خلق را شور آفرینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

خون من خون خداوند جهان آراست آری
جد محمد(ص)، باب حیدر، مادرم زهراست آری

روز من هر روز روز محشر کبراست آری
سوم شعبان نه، میلاد من عاشوراست آری

چون خدا در قلب خلق اولین و آخرینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

بارها ختم رسل بوسید از پا تا سرم را
شستشو با اشک چشم خویش داده پیکرم را

کرده پیش از شیر مادر ذات حق پر ساغرم را
دوست دارم دوست دارم دوست دارم زائرم را

در گلستان جنان با زائر خود همنشینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من شهادت را ز خون پاک خود اقبال دادم
من به عاشورائیان تا صبح محشر حال دادم

من بقا بر دین و قرآن و رسول و آل دادم
من نخورده شیر از مادر به فطرس بال دادم

من خدا را دست لطف و مرحمت در آستینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

گاه روی قلب پیغمبر چو قرآن جای دارم
گه به پشت و گه به زانو گه به دوش او سوارم

گاه سر بر دامن زهرای اطهر می گذارم
گاه در گودال خون بر خاک مقتل سجده آرم

گه به خاکستر بود ماه جمال نازنینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم من رمز قرآن، من کیم من سر هویم
من کیم من مصطفا را رنگ و بوی و خلق و خویم

من کیم آن کو نبی گفت اوست از من من از اویم
من به کل انبیا با روی خونین آبرویم

من به خیل اولیا با مهر خود حبل المتینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من به نای خسته ی دل نغمه ی راز و نیازم
من به درد بی دوای خلق عالم چاره سازم

من کیم من دلفروزم من کیم من دلنوازم
من کیم حکمم، کتابم، من کیم حجم، نمازم

من وضو را آبرو بخشیدم از خون جبینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم آنم که آمد ارجعی در باره ی من
روح پیغمبر طواف آورده بر گهواره ی من

کاروان دل بود از هر طرف آواره ی من
مصحف پیغبران اعضای پاره پاره ی من

اولیا آرند حاجت از یسار و از یمینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من دعای مستجاب آیه ی امن یجیبم
من به درد عالمی از تربت پاکم طبیبم

من شما را آشنایم، دوستم، یارم، حبیبم
من غریبم من غریبم من غریبم من غریبم

من به میثم سوز دادم با کلام آتشینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

اشعار میلاد امام حسین(ع)


خانۀ شیر خدا امشب پر از نور خداست
الـبشاره لیلۀ میلاد مصباح الهـداست

بر سر دوش نبی، شمس ولایت جلوه گر
پیش روی فاطمه، مرآتِ حسنِ ابتداست

فاطمه آورده فرزندی که در قدر و جلال
هم محمد هم امیرالمؤمنین هم مجتباست

چشم ثاراللهیان روشن به میلاد حسین
کام حزب اللهیان شیرین که این عید خداست

گام گامِ مقدمش، رشک گلستان بهشت
عضو عضوِ پیکرش، اوراق صنع کبریاست

این همان مصباح دست غیب رب العالمین
این همان قرآن روی قلب ختم الانبیاست

چشم نه، لب نه، جبین نه، حنجر و رخسار نه
پای تا سر غرق در گلبوسه‌های مرتضاست

با وجود آنکه نَبوَد رحمت حق را حدود
این نمای رحمت بی حدِّ ذات کبریاست

سبط احمد، نجل حیدر، آرزوی فاطمه
خون قرآن، اصل ایمان، قلب دین، روح دعاست

قطره‌ای از بحر لطفش چشمۀ آب حیات
ذره‌ای از خاک کویش درد عالم را دواست

وصف او باید کسی گوید که قرآن آورد
مدح او باید کسی گوید که او را خونبهاست

هر چه می‌بینم جمالش را، نبی پا تا به سر
هرچه می‌خوانم ثنایش را،علی سرتا به پاست

هر سری تقدیم جانان گشت، خاک پای او
هر دلی جای خدا گردد، بر او صحن و سراست

هر چه از او خواست ذات پاک حق تقدیم کرد
درعوض او ازخدای خویش بگرفت آنچه خواست

من نمی‌گویم، نمی‌گویم، خدا باشد حسین
لیک گویم گر خدایی از خدا خواهد، رواست

خواهـر مظلومۀ او مـادر آزادگی است
تـا قیامت بر همه آزاد مردان مقتداست

اصغری دارد که ذبح اکبرش خوانند خلق
دختری دارد که دست بسته‌اش مشکل گشاست

مادری دارد که در قرآن، خدا مدّاح اوست
مدح او تطهیر و قدر و فجر و نور و«اهل‌أتی»ست

قامتی دارد، قیامت گوشه‌ای از سایه‌اش
صورتی دارد که در چشم محمد دلرباست

بازویی دارد چو بازوی امیرالمؤمنین
هیبتی دارد که گویی خود علی مرتضاست

روز محشر ذکر کل انبیا یا فاطمه است
فاطمه گوید خداوندا حسین من کجاست؟

او بُوَد فُلک نجات و لنگرش دخت علی
این نباشد کفر اگر گویم خدایش ناخداست

شهریار کشور دل‌ها «حسین بن علی»
زادۀ ام‌البنین فرمانـدۀ کل قـواست

آنچه در عالم گنه کار است در روز جزا
گر خدا بخشد به یک موی حبیب او به جاست

گر چه حتی روز محشر چشم زهرا سوی اوست
هر شب او واقعه، هر روز او روز جزاست

اینکه خنـدانیم و گریـانیم در میلاد او
می‌کند ثابت، گِل ما از زمین کربلاست

آنکه سر سازد نثار دوست، از عالم سر است
کشتۀ محبوب را گر کشته پنداری خطاست

مرگ در بستر بوَد بر عاشق صادق حرام
این معما را کسی داند که با ما آشناست

شور ما شور شهادت، شوق ما شوق وصال
زخم ما یاری رحمت، خون ما آب بقاست

من ز خون دل نوشتم بـر جبین آسمان
هر که فانی در ره حق نیست، پایانش فناست

قبر: کعبه، رکن: مقتل، تربت عشاق: حِجر
مضجع من «مروه» و ایوان عباسم «صفا»ست

گو یکی گردند خلقت از برای قتل من
قامتم تنها برای خالق یکتا دوتـاست

آب را بر روی ما بسته نمی‌داند عدو
حنجر ما تشنـۀ آب دم تیغ بـلاست

وصل جانان از دم شمشیر می‌آید به دست
این همان معنای رمز «البلاءُ لِلولا»ست

"میثم" این مصراع را با خط خون باید نوشت
رأس ما از تن جدا شد، دوست کی از ما جداست؟
(1)

شمع مى خندد وشوق رخ جانان دارد
شمع از اشك و، گل از ژاله شود زيباتر

شمع مى خندد ومى گريد وشاد است وغمين
نور شادى همه آميخته با هاله غم

شمع نور ازلى قلب همايون نبى است
اين چه رازى است خدايا كه محمد امشب

دانى از چيست كه احمد شب ميلاد حسين
بيند آينده او را چو در آئينه غيب

شاد از اين است كه آخر ثمر عشق رسيد
آمد آن سايه رحمت كه پناه همه اوست

آمد آن يكه سوارى كه بوقت جولان
آمد آن لاله خونين رخ صحراى بلا

ميزبان دو جهان فاطمه را مهمان است
نور سيناست كه مدهوش از او موسى شد

دم عيسى همه در خاك شفا خانه اوست
اين حسين است كه با اينهمه آيات جمال

اين حسين است كه از حشمت ثار اللهى
اين حسين است كه از پيرهنى خون آلود

اين حسين است كه گيسوى على اكبر او
اين حسين است كه سر لشگر پر همّت او

اين حسين است كه از خرمن گلگون كفنان
قهرمان است حسين وزده بر سينه نشان

پر هياهو كند از مقدم خود محشر را
بى نظير است (حسان) سفره احسان حسين

اشگها بين كه از اين خنده بدامان دارد
خنده با ديده تر جلوه دو چندان دارد

اين چه حالى است كه در محفل خوبان دارد
كه به لبخند عيان غصّه پنهان دارد

كه دل هر بشرى نور خود از آن دارد
لب پر خنده ولى ديده گريان دارد

غم وشادى بهم از ديدن جانان دارد
زينجهت سوز نهان اشرف انسان دارد

آمد آن فرد كه بر جامعه رجحان دارد
هر كجا روى كند ميل به احسان دارد

عرصه روز جزاتنگى ميدان دارد
كه بدل داغ زهفتاد ودو قربان دارد

نازم آن بخت كه اين كوكب رخشان دارد
پور زهراست كه عشّاق فراوان دارد

كه بهر درد غمى چاره ودرمان دارد
روى دامان نبى جلوه قرآن دارد

خاتم دولت صد ملك سليمان دارد
صد چو يعقوب اسير غم هجران دارد

رشته انس به دلهاى پريشان دارد
تشنه لب، دست فشان، مشگ به دندان دارد

گلشنى تازه تر از روضه رضوان دارد
زلب اصغر خود لعل بدخشان دارد

او كه از جانب حقّ اذن به غفران دارد
كه بخوان كرمش اينهمه مهمان دارد
(2)

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

به دست و پای تو بار چه قفلها که نبود
حسین آمد و سرشار از امیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند نا گهان
عجب تشرف سبزی! جنون مریدت کرد

نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
(3)

من کیم سالار دینم من کیم سرّ مبینم
من کیم خصم ستمگر من کیم حق را معینم

من کیم عین الحیاتم من کیم ماء معینم
من کیم الله را نور سماوات و زمینم

من کیم فرزند زهرا و امیرالمومنینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من به هر گم گشته ای تا حشر مصباح الهدایم
من همه آزاد مردان را امام و مقتدایم

من به ذات اقدس حق عبد پیش از ابتدایم
من کیم وجه خدا نور خدا خون خدایم

من کیم مولای خلقت هستی هست آفرینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم حجر و حطیمم من کیم رکن و مقامم
من کیم صبر و ثباتم من کیم خون و قیامم

من کیم شمس ولایت من کیم ماه تمامم
من رکوعم من سجودم من صلاتم من صیامم

من جوادم من کریمم من امانم من امینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم من کعبه ام من زمزمم سعیم صفایم
من کیم من باغبان گلبن عشق و وفایم

من خلیل صد ذبیحم من ذبیحاً بالقفایم
من عزیز فاطمه نجل علیِ مرتضایم

من نبی را جان شیرین خلق را شور آفرینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

خون من خون خداوند جهان آراست آری
جد محمد(ص)، باب حیدر، مادرم زهراست آری

روز من هر روز روز محشر کبراست آری
سوم شعبان نه، میلاد من عاشوراست آری

چون خدا در قلب خلق اولین و آخرینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

بارها ختم رسل بوسید از پا تا سرم را
شستشو با اشک چشم خویش داده پیکرم را

کرده پیش از شیر مادر ذات حق پر ساغرم را
دوست دارم دوست دارم دوست دارم زائرم را

در گلستان جنان با زائر خود همنشینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من شهادت را ز خون پاک خود اقبال دادم
من به عاشورائیان تا صبح محشر حال دادم

من بقا بر دین و قرآن و رسول و آل دادم
من نخورده شیر از مادر به فطرس بال دادم

من خدا را دست لطف و مرحمت در آستینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

گاه روی قلب پیغمبر چو قرآن جای دارم
گه به پشت و گه به زانو گه به دوش او سوارم

گاه سر بر دامن زهرای اطهر می گذارم
گاه در گودال خون بر خاک مقتل سجده آرم

گه به خاکستر بود ماه جمال نازنینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم من رمز قرآن، من کیم من سر هویم
من کیم من مصطفا را رنگ و بوی و خلق و خویم

من کیم آن کو نبی گفت اوست از من من از اویم
من به کل انبیا با روی خونین آبرویم

من به خیل اولیا با مهر خود حبل المتینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من به نای خسته ی دل نغمه ی راز و نیازم
من به درد بی دوای خلق عالم چاره سازم

من کیم من دلفروزم من کیم من دلنوازم
من کیم حکمم، کتابم، من کیم حجم، نمازم

من وضو را آبرو بخشیدم از خون جبینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من کیم آنم که آمد ارجعی در باره ی من
روح پیغمبر طواف آورده بر گهواره ی من

کاروان دل بود از هر طرف آواره ی من
مصحف پیغبران اعضای پاره پاره ی من

اولیا آرند حاجت از یسار و از یمینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم

من دعای مستجاب آیه ی امن یجیبم
من به درد عالمی از تربت پاکم طبیبم

من شما را آشنایم، دوستم، یارم، حبیبم
من غریبم من غریبم من غریبم من غریبم

من به میثم سوز دادم با کلام آتشینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
(4)

بی‌سروسامان توام یا حسین!
دست به دامان توام یا حسین!

جان علی سلسله بندم مکن
گردم، از خاک بلندم مکن

عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاک کند

تربت تو بوی خدا می‌دهد
بوی حضور شهدا می‌دهد

مشعر حق! عزم منا کرده‌ای
کعبه شش گوشه بنا کرده‌ای

تیر تنت را به مصاف آمده‌ ست
تیغ سرت را به طواف آمده‌ ست

چیست شفابخش دل ریش ما؟
مرهم زخم و غم و تشویش ما

چیست به جز یاد گل روی تو؟
سجده به محراب دو ابروی تو

بر سر نی زلف رها کرده‌ای
با جگر شیعه چه‌ها کرده‌ای
(5)

حب الحسين رشته تحصيلي شماست
دانش سراي عشق و جنون شهر كربلاست

در مبحث حسين شناسي موفقيد
موضوع بحث سينه زدن پاي روضه هاست

تا روز محشر مدركتان را نميدهند
برگ قبولي همه در پوشه خداست

پايين كارنامه هر شخص نوشته اند
اين مهر سرخ مهر شهنشاه كربلاست

محشر كنار درب جنان داد ميزنيد
مردم نديده ايد كه آقاي ما كجاست؟

تنها به عشق اوست كه به اينجا رسيده ايم
جنت بدون حضرت ارباب بي صفاست

ناگاه جبرئيل امين ناله ميزند
آقايتان حسين همان مرد سر جداست

محشر دوباره از غم او سينه ميزنيد
آنجا خدا به خير كند محشري به پاست
(6)

دل مشرّف شد به درگاه حضور
روح چون مِی گشت و تن شد چون بلور

«کلّمینی زارِ» عرفانی شدم
برکه ی پاک مسلمانی شدم

دیشب از روحم تنم را شسته ام
رفتنم را ماندنم را شسته ام

یک نفر در من مرا تقدیس کرد
اشک من آمد، دلم را خیس کرد

کیست این طوفان معماری شده؟
چیست این در سینه ام کاری شده؟

ای معارف در سبوی تو نمی
ای نم ته جرعه ی تو عالمی

ما عدم زاریم و السّابق تویی
عشق تو، معشوق تو، عاشق تویی

عشق تو تعلیم مادر زاد بود
سینه ی تو جبرئیل آباد بود

حنجرت از قبل حکاکی شده
گونه ات روز ازل خاکی شده

آب ها جاری شد از خاک درت
سایه ها افتاد بر ما از سرت

کوکان در زیر مهر مادری
شیرها خوردند از خوش باوری

کاین تویی شیرینی شیر و عسل
السلام ای شهدباز بی بدل

آری آری قوم تو خوش باورند
قوم بد باور تو را کی می خرند؟

در زلال آبی تو سال ها
باز کردیم ای حسین جان بال ها

در خم گیسوی تو شب کرده ایم
کودکی ها را فقط تب کرده ایم

نم نمک در سایه ی مردی سِتُرگ
کودک دل قد کشید و شد بزرگ

حال من تسلیم حلقوم توام
کشته ی حلقوم معصوم توام

کیست خیّاط لباست ای عزیز
تا به حلقومش برم دست ستیز

این یقه تنگ است دل تنگم نکن
تو اذیّت می شوی رنگم نکن

با تو همبازی شدن خود دیگر است
مرکب تو حضرت پیغمبر است

ای بلور سینه ات صیقل ترین
راه تو بسته امیرالمؤمنین

صید حیدر شو که احمد خسته شد
راه تو با کام احمد بسته شد

هرچه باشد بوسه بر تو واجب است
تُکمه را واکن لباست حاجب است

یوسف مه طلعت اختر بزرگ
آن مبادا طالعت افتد به گرگ

بگذریم از این مقال دل خراش
رزق را خونین مکن وقت معاش

بوسه بر تو رزق جان مصطفاست
اصلاً این سینه دکان مصطفاست

اصلاً از امروز پیراهن مپوش
یا اگر پوشیدی، از آهن مپوش
(7)

اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند
ولی برای پریدن زمانمان دادند

خبر دهید دوباره به بال فطرس ها
مجال پر زدن آسمانمان دادند

به احترام ملائک امانت حق را
به دست فاطمه ی مهربانمان دادند

بدون واسطه امشب کنار سجاده
تمام حُسن خدا را نشانمان دادند

قسم به بوسه ی لب های سبز پیغمبر
برای بردن نامت زبانمان دادند

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

برای آن که بیابیم ما خدایت را
گرفته ایم نشانی ردَپایت را

برای آن که به سمت خدایشان ببری
گرفته اند ملائک نخ عبایت را

و جبرئیل دلش تنگ می شد ای آقا
نمی شنید اگر یک شبی صدایت را

فرشتگان مقرب هنوز حیرانند
تو را به سجده درآیند یا خدایت را

زمین به دور خودش چرخ می زند تا که
نشان دهد به سماوات کربلایت را

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

به بوم عشق به مژگان تر کشید تو را
به وقت نافله های سحر کشید تو را

نه از برای زمین ها و آسمان ها بود
فقط برای خودش بود اگر کشید تورا

تو را مشاهده کرد و اسیر رویت شد
که از جمال خودش خوب تر کشید تورا

تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی
که زینب آمد و یکباره سر کشید تورا

برای آن که نشان زمینیان بدهد
سوار نی شدی و در سفر کشید تورا

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو آسمان بلندی و ما کبوتر ها
نمی رسند به بالای بامتان پرها

بدون بردن نام تو بی نتیجه بود
توسَل سر سجاده ی پیمبرها

شریعت از سخن تو حیات می گیرد
تویی که جاذبه بخشیده ای به منبرها

تو جای خود که قیامت کسی نمی داند
کجاست حدِّ نصاب مقام قنبرها

تو مثل کعبه‌ی سیّار آسمان بودی
که در طواف تو بودند جمله ی سرها

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو بی کران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود
تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود

حکایت من و چشمم حکایت عبد است
حکایت تو و چشمت حکایت معبود

و قبل از آن که شود جبرئیل حاجی عشق
کبوتر حرمت بود و کربلایی بود

یکی ز گریه کنان مُحرمت موسی
یکی ز مرثیه خوانان ماتمت داود

به نیت همه‌ی خانواده پیغمبر
«حسین منی انا من حسین» می فرمود

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

رسیده است زمان غروب عاشورا
چه می کشد ز وداع تو زینب کبری

تو روی شانه‌ی جبرئیل منزلت داری
به زیر این همه نیزه چه می کنی آقا؟

میان این همه نیزه که رو به پایین اند
صدای زینب کبراست، می رود بالا

حسین توست بله، باورش اگر سخت است
مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا

کنار چشم ملائک به سمت تو خم شد
گذاشت روی گلوی بریده لب ها را

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق خوش به حال خدا
(8)

ای شجر طیبه کردگار
وی ثمر نور خداوندگار

سورۀ مستورۀ اردوی وحی
آیت مخزونۀ دارالقرار

خیر کثیر همۀ اولیاء
رحمت موصولۀ لیل و نهار

کون و مکان، مُلک و مَلک را امیر
آب حیات است تو را وامدار

هستی و مستی همه در دست تست
داده خدا در کف تو اختیار

زمرۀ مخلوق گرفتار تو
فطرت هر فرد تو را بی قرار

سَرو بلند علوی قامتت
شاخۀ طوبای جنان را وقار

چهرۀ زیبای تو مصباح نور
بندۀ گیسوی تو شب زنده دار

عطر خداوندی تو بوی سیب
میوۀ لبخند تو فصل بهار

معدن علم ازلی محضرت
برج عمل از تو شده استوار

بی تو شود غرق، بشر در تباه
با تو به ساحل برسد روزگار

مهد تو کشتی نجات بشر
مرکبِ قنداقۀ تو گاهوار

فطرس پر سوخته هر روز و شب
پیک سلام همگان بر تو یار

حضرت خورشید سلامٌ علیک
مظهر توحید سلامٌ علیک

ای نَفس قافلۀ انبیا
وی جگر قاطبۀ اولیا

حمد، خدا را که تو را آفرید
حبّ تو بخشید به دل های ما

صلب تو پاک از ازل ای پاکزاد
صنع تو نوآوریِ کبریا

طینت تو زینت عرش برین
شأن رفیع تو همان هل اتا

روح تو ای رایحۀ ماندگار
جاری و ساری ست به روح القضا

خون تو ای خون خدای کریم
با رگ ابناء بشر آشنا

درس تو آزادی از این ما و من
تا بشود بنده، خدا را فنا

خاک رهت ای پسر بوتراب
سُرمۀ چشم مَلک و اتقیا

ای به خدا از همه نزدیک تر
راه میان بُر به خدا کربلا

بانی و بنیان شهادت تویی
از ازل ای صاحب این ماجرا

هیچ امامی نَه چنین باب کرد
معرفت اهل هُدی تا خدا

هدیه به مظلومی تو نُه امام
سلسله ات سلسلۀ اوصیا

مثل تو ارباب ندیده کسی
چون تو ننازد به غلام سیا

حضرت خورشید سلامٌ علیک
مظهر توحید سلامٌ علیک

هر که دهد گوش به فرمان تو
می شود از خیل شهیدان تو

لطف کند فاطمه در حق او
هر که شود هم دل و پیمان تو

گر نکند حضرت زهرا نگاه
حُر نشود یک شبه مهمان تو

هر که به دستان تو احیا شود
چهره سپید است به دامان تو

آن که به اردوی تو احضار شد
ترک نباید کند از جان تو

پیک تو چون خیمۀ ما زد کنار
صد چو زهیر است به میدان تو

مرکب و شمشیر نیاید به کار
در طلبِ مهرِ درخشان تو

سر بنهد جان بدهد عاشقت
در عوض چهرۀ خندان تو

بگذرد از هستی خود مبتلا
تا نرسد کودک عطشان تو

تن ندهد جز به فدایی شدن
کشتۀ گیسوی پریشان تو

آب نبندد به خیامت غلام
تا که نلرزد تن طفلان تو

چون سر تو بر سر نیزه رود
خواهر تو ناطق قرآن تو

ناقه اگر رفت به شام بلا
چوب یزید است به دندان تو

حضرت خورشید سلامٌ علیک
مظهر توحید سلامٌ علیک

ای شب عشّاق شب آخَرت
غرق مناجات همه لشگرت

قاسمت از شهد عسل مستِ مست
بِین دو انگشت چه دید اکبرت

در صَدَد گفتن لبیک شد
بعد سخنرانیِ تو اصغرت

رحم کن ای ماه بر این اختران
می شنود حرف تو را دخترت

صحبتِ غربت مکن ای با وفا
جان برادر! چه کند خواهرت

حرف کنیزی نزند هیچ کس
پیش نگاه حرم اطهرت

کاش سفارش کنی از روز بعد
خواهر من خوف کن از معجرت

از عطشِ طفل مگو بیش از این
شرم کند ساقیِ آب آورت

جامۀ پیغمبری از تن مگیر
جامه مکن بافته مادرت

ترسم از آن لحظه که رزّارِها
اسب بتازند بر این پیکرت

آه از آن دم که ببیند سپاه
بوسۀ زینب به رگ حنجرت

صحبت هفتاد و دو تن می کنی!
وای از آن باغ گل پرپرت

از چه به این حال بکاءِ شدید
آیه تلاوت کنی از محشرت

با همه یک یک مگو از رفتنت
روضه مخوان از بدن بی سرت

حضرت خورشید سلامٌ علیک
مظهر توحید سلامٌ علیک
(9)

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت

کشید قامت او را قیامتی برخاست
برای غارت دل ها سپاه مژگان ساخت

ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد
برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت

میان طاق دو ابروی او گره انداخت
از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت

خدا برای حماسه دلاوری آورد
برای شیر خدا شیر دیگری آورد

نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد
بهشت در به در کوچه های دنیا شد

برای این که به پای تو بال و پر بزنند
در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد

همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست
نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد

نگاه کن که تمام دلم طلا گردد
که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد

شکوه چشم تو هوش از سر گل ها برد
زلالی آمدنت آبروی دریا برد

بهانه تو به صحرا کشید مجنون را
کشید عکس تو و دودمان لیلا برد

شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید
حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد

قسم به چشمان مست آهوها
که گرد راه تو صبر از تمام صحرا برد

شکافت سینه امواج سهمگین را باز
کسی که نام تو را در کنار دریا برد

قسم به مشک قسم به دلت که بی همتاست
خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست

شمع مى خندد وشوق رخ جانان دارد
شمع از اشك و، گل از ژاله شود زيباتر

شمع مى خندد ومى گريد وشاد است وغمين
نور شادى همه آميخته با هاله غم

شمع نور ازلى قلب همايون نبى است
اين چه رازى است خدايا كه محمد امشب

دانى از چيست كه احمد شب ميلاد حسين
بيند آينده او را چو در آئينه غيب

شاد از اين است كه آخر ثمر عشق رسيد
آمد آن سايه رحمت كه پناه همه اوست

آمد آن يكه سوارى كه بوقت جولان
آمد آن لاله خونين رخ صحراى بلا

ميزبان دو جهان فاطمه را مهمان است
نور سيناست كه مدهوش از او موسى شد

دم عيسى همه در خاك شفا خانه اوست
اين حسين است كه با اينهمه آيات جمال

اين حسين است كه از حشمت ثار اللهى
اين حسين است كه از پيرهنى خون آلود

اين حسين است كه گيسوى على اكبر او
اين حسين است كه سر لشگر پر همّت او

اين حسين است كه از خرمن گلگون كفنان
قهرمان است حسين وزده بر سينه نشان

پر هياهو كند از مقدم خود محشر را
بى نظير است (حسان) سفره احسان حسين

اشگها بين كه از اين خنده بدامان دارد
خنده با ديده تر جلوه دو چندان دارد

اين چه حالى است كه در محفل خوبان دارد
كه به لبخند عيان غصّه پنهان دارد

كه دل هر بشرى نور خود از آن دارد
لب پر خنده ولى ديده گريان دارد

غم وشادى بهم از ديدن جانان دارد
زينجهت سوز نهان اشرف انسان دارد

آمد آن فرد كه بر جامعه رجحان دارد
هر كجا روى كند ميل به احسان دارد

عرصه روز جزاتنگى ميدان دارد
كه بدل داغ زهفتاد ودو قربان دارد

نازم آن بخت كه اين كوكب رخشان دارد
پور زهراست كه عشّاق فراوان دارد

كه بهر درد غمى چاره ودرمان دارد
روى دامان نبى جلوه قرآن دارد

خاتم دولت صد ملك سليمان دارد
صد چو يعقوب اسير غم هجران دارد

رشته انس به دلهاى پريشان دارد
تشنه لب، دست فشان، مشگ به دندان دارد

گلشنى تازه تر از روضه رضوان دارد
زلب اصغر خود لعل بدخشان دارد

او كه از جانب حقّ اذن به غفران دارد
كه بخوان كرمش اينهمه مهمان دارد

دل مشرّف شد به درگاه حضور
روح چون مِی گشت و تن شد چون بلور

«کلّمینی زارِ» عرفانی شدم
برکه ی پاک مسلمانی شدم

دیشب از روحم تنم را شسته ام
رفتنم را ماندنم را شسته ام

یک نفر در من مرا تقدیس کرد
اشک من آمد، دلم را خیس کرد

کیست این طوفان معماری شده؟
چیست این در سینه ام کاری شده؟

ای معارف در سبوی تو نمی
ای نم ته جرعه ی تو عالمی

ما عدم زاریم و السّابق تویی
عشق تو، معشوق تو، عاشق تویی

عشق تو تعلیم مادر زاد بود
سینه ی تو جبرئیل آباد بود

حنجرت از قبل حکاکی شده
گونه ات روز ازل خاکی شده

آب ها جاری شد از خاک درت
سایه ها افتاد بر ما از سرت

کوکان در زیر مهر مادری
شیرها خوردند از خوش باوری

کاین تویی شیرینی شیر و عسل
السلام ای شهدباز بی بدل

آری آری قوم تو خوش باورند
قوم بد باور تو را کی می خرند؟

در زلال آبی تو سال ها
باز کردیم ای حسین جان بال ها

در خم گیسوی تو شب کرده ایم
کودکی ها را فقط تب کرده ایم

نم نمک در سایه ی مردی سِتُرگ
کودک دل قد کشید و شد بزرگ

حال من تسلیم حلقوم توام
کشته ی حلقوم معصوم توام

کیست خیّاط لباست ای عزیز
تا به حلقومش برم دست ستیز

این یقه تنگ است دل تنگم نکن
تو اذیّت می شوی رنگم نکن

با تو همبازی شدن خود دیگر است
مرکب تو حضرت پیغمبر است

ای بلور سینه ات صیقل ترین
راه تو بسته امیرالمؤمنین

صید حیدر شو که احمد خسته شد
راه تو با کام احمد بسته شد

هرچه باشد بوسه بر تو واجب است
تُکمه را واکن لباست حاجب است

یوسف مه طلعت اختر بزرگ
آن مبادا طالعت افتد به گرگ

بگذریم از این مقال دل خراش
رزق را خونین مکن وقت معاش

بوسه بر تو رزق جان مصطفاست
اصلاً این سینه دکان مصطفاست

اصلاً از امروز پیراهن مپوش
یا اگر پوشیدی، از آهن مپوش

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت

کشید قامت او را قیامتی برخاست
برای غارت دل ها سپاه مژگان ساخت

ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد
برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت

میان طاق دو ابروی او گره انداخت
از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت

خدا برای حماسه دلاوری آورد
برای شیر خدا شیر دیگری آورد

نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد
بهشت در به در کوچه های دنیا شد

برای این که به پای تو بال و پر بزنند
در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد

همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست
نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد

نگاه کن که تمام دلم طلا گردد
که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد

شکوه چشم تو هوش از سر گل ها برد
زلالی آمدنت آبروی دریا برد

بهانه تو به صحرا کشید مجنون را
کشید عکس تو و دودمان لیلا برد

شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید
حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد

قسم به چشمان مست آهوها
که گرد راه تو صبر از تمام صحرا برد

شکافت سینه امواج سهمگین را باز
کسی که نام تو را در کنار دریا برد

قسم به مشک قسم به دلت که بی همتاست
خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست

حب الحسين رشته تحصيلي شماست
دانش سراي عشق و جنون شهر كربلاست

در مبحث حسين شناسي موفقيد
موضوع بحث سينه زدن پاي روضه هاست

تا روز محشر مدركتان را نميدهند
برگ قبولي همه در پوشه خداست

پايين كارنامه هر شخص نوشته اند
اين مهر سرخ مهر شهنشاه كربلاست

محشر كنار درب جنان داد ميزنيد
مردم نديده ايد كه آقاي ما كجاست؟

تنها به عشق اوست كه به اينجا رسيده ايم
جنت بدون حضرت ارباب بي صفاست

ناگاه جبرئيل امين ناله ميزند
آقايتان حسين همان مرد سر جداست

محشر دوباره از غم او سينه ميزنيد
آنجا خدا به خير كند محشري به پاست


ای شجر طیبه کردگار
وی ثمر نور خداوندگار

سورۀ مستورۀ اردوی وحی
آیت مخزونۀ دارالقرار

خیر کثیر همۀ اولیاء
رحمت موصولۀ لیل و نهار

کون و مکان، مُلک و مَلک را امیر
آب حیات است تو را وامدار

هستی و مستی همه در دست تست
داده خدا در کف تو اختیار

زمرۀ مخلوق گرفتار تو
فطرت هر فرد تو را بی قرار

سَرو بلند علوی قامتت
شاخۀ طوبای جنان را وقار

چهرۀ زیبای تو مصباح نور
بندۀ گیسوی تو شب زنده دار

عطر خداوندی تو بوی سیب
میوۀ لبخند تو فصل بهار

معدن علم ازلی محضرت
برج عمل از تو شده استوار

بی تو شود غرق، بشر در تباه
با تو به ساحل برسد روزگار

مهد تو کشتی نجات بشر
مرکبِ قنداقۀ تو گاهوار

فطرس پر سوخته هر روز و شب
پیک سلام همگان بر تو یار

حضرت خورشید سلامٌ علیک
مظهر توحید سلامٌ علیک

ای نَفس قافلۀ انبیا
وی جگر قاطبۀ اولیا

حمد، خدا را که تو را آفرید
حبّ تو بخشید به دل های ما

صلب تو پاک از ازل ای پاکزاد
صنع تو نوآوریِ کبریا

طینت تو زینت عرش برین
شأن رفیع تو همان هل اتا

روح تو ای رایحۀ ماندگار
جاری و ساری ست به روح القضا

خون تو ای خون خدای کریم
با رگ ابناء بشر آشنا

درس تو آزادی از این ما و من
تا بشود بنده، خدا را فنا

خاک رهت ای پسر بوتراب
سُرمۀ چشم مَلک و اتقیا

ای به خدا از همه نزدیک تر
راه میان بُر به خدا کربلا

بانی و بنیان شهادت تویی
از ازل ای صاحب این ماجرا

هیچ امامی نَه چنین باب کرد
معرفت اهل هُدی تا خدا

هدیه به مظلومی تو نُه امام
سلسله ات سلسلۀ اوصیا

مثل تو ارباب ندیده کسی
چون تو ننازد به غلام سیا

حضرت خورشید سلامٌ علیک
مظهر توحید سلامٌ علیک

هر که دهد گوش به فرمان تو
می شود از خیل شهیدان تو

لطف کند فاطمه در حق او
هر که شود هم دل و پیمان تو

گر نکند حضرت زهرا نگاه
حُر نشود یک شبه مهمان تو

هر که به دستان تو احیا شود
چهره سپید است به دامان تو

آن که به اردوی تو احضار شد
ترک نباید کند از جان تو

پیک تو چون خیمۀ ما زد کنار
صد چو زهیر است به میدان تو

مرکب و شمشیر نیاید به کار
در طلبِ مهرِ درخشان تو

سر بنهد جان بدهد عاشقت
در عوض چهرۀ خندان تو

بگذرد از هستی خود مبتلا
تا نرسد کودک عطشان تو

تن ندهد جز به فدایی شدن
کشتۀ گیسوی پریشان تو

آب نبندد به خیامت غلام
تا که نلرزد تن طفلان تو

چون سر تو بر سر نیزه رود
خواهر تو ناطق قرآن تو

ناقه اگر رفت به شام بلا
چوب یزید است به دندان تو

حضرت خورشید سلامٌ علیک
مظهر توحید سلامٌ علیک

ای شب عشّاق شب آخَرت
غرق مناجات همه لشگرت

قاسمت از شهد عسل مستِ مست
بِین دو انگشت چه دید اکبرت

در صَدَد گفتن لبیک شد
بعد سخنرانیِ تو اصغرت

رحم کن ای ماه بر این اختران
می شنود حرف تو را دخترت

صحبتِ غربت مکن ای با وفا
جان برادر! چه کند خواهرت

حرف کنیزی نزند هیچ کس
پیش نگاه حرم اطهرت

کاش سفارش کنی از روز بعد
خواهر من خوف کن از معجرت

از عطشِ طفل مگو بیش از این
شرم کند ساقیِ آب آورت

جامۀ پیغمبری از تن مگیر
جامه مکن بافته مادرت

ترسم از آن لحظه که رزّارِها
اسب بتازند بر این پیکرت

آه از آن دم که ببیند سپاه
بوسۀ زینب به رگ حنجرت

صحبت هفتاد و دو تن می کنی!
وای از آن باغ گل پرپرت

از چه به این حال بکاءِ شدید
آیه تلاوت کنی از محشرت

با همه یک یک مگو از رفتنت
روضه مخوان از بدن بی سرت

حضرت خورشید سلامٌ علیک
مظهر توحید سلامٌ علیک

اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند
ولی برای پریدن زمانمان دادند

خبر دهید دوباره به بال فطرس ها
مجال پر زدن آسمانمان دادند

به احترام ملائک امانت حق را
به دست فاطمه ی مهربانمان دادند

بدون واسطه امشب کنار سجاده
تمام حُسن خدا را نشانمان دادند

قسم به بوسه ی لب های سبز پیغمبر
برای بردن نامت زبانمان دادند

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

برای آن که بیابیم ما خدایت را
گرفته ایم نشانی ردَپایت را

برای آن که به سمت خدایشان ببری
گرفته اند ملائک نخ عبایت را

و جبرئیل دلش تنگ می شد ای آقا
نمی شنید اگر یک شبی صدایت را

فرشتگان مقرب هنوز حیرانند
تو را به سجده درآیند یا خدایت را

زمین به دور خودش چرخ می زند تا که
نشان دهد به سماوات کربلایت را

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

به بوم عشق به مژگان تر کشید تو را
به وقت نافله های سحر کشید تو را

نه از برای زمین ها و آسمان ها بود
فقط برای خودش بود اگر کشید تورا

تو را مشاهده کرد و اسیر رویت شد
که از جمال خودش خوب تر کشید تورا

تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی
که زینب آمد و یکباره سر کشید تورا

برای آن که نشان زمینیان بدهد
سوار نی شدی و در سفر کشید تورا

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو آسمان بلندی و ما کبوتر ها
نمی رسند به بالای بامتان پرها

بدون بردن نام تو بی نتیجه بود
توسَل سر سجاده ی پیمبرها

شریعت از سخن تو حیات می گیرد
تویی که جاذبه بخشیده ای به منبرها

تو جای خود که قیامت کسی نمی داند
کجاست حدِّ نصاب مقام قنبرها

تو مثل کعبه‌ی سیّار آسمان بودی
که در طواف تو بودند جمله ی سرها

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو بی کران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود
تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود

حکایت من و چشمم حکایت عبد است
حکایت تو و چشمت حکایت معبود

و قبل از آن که شود جبرئیل حاجی عشق
کبوتر حرمت بود و کربلایی بود

یکی ز گریه کنان مُحرمت موسی
یکی ز مرثیه خوانان ماتمت داود

به نیت همه‌ی خانواده پیغمبر
«حسین منی انا من حسین» می فرمود

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

رسیده است زمان غروب عاشورا
چه می کشد ز وداع تو زینب کبری

تو روی شانه‌ی جبرئیل منزلت داری
به زیر این همه نیزه چه می کنی آقا؟

میان این همه نیزه که رو به پایین اند
صدای زینب کبراست، می رود بالا

حسین توست بله، باورش اگر سخت است
مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا

کنار چشم ملائک به سمت تو خم شد
گذاشت روی گلوی بریده لب ها را

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق خوش به حال خدا

خانۀ شیر خدا امشب پر از نور خداست
الـبشاره لیلۀ میلاد مصباح الهـداست

بر سر دوش نبی، شمس ولایت جلوه گر
پیش روی فاطمه، مرآتِ حسنِ ابتداست

فاطمه آورده فرزندی که در قدر و جلال
هم محمد هم امیرالمؤمنین هم مجتباست

چشم ثاراللهیان روشن به میلاد حسین
کام حزب اللهیان شیرین که این عید خداست

گام گامِ مقدمش، رشک گلستان بهشت
عضو عضوِ پیکرش، اوراق صنع کبریاست

این همان مصباح دست غیب رب العالمین
این همان قرآن روی قلب ختم الانبیاست

چشم نه، لب نه، جبین نه، حنجر و رخسار نه
پای تا سر غرق در گلبوسه‌های مرتضاست

با وجود آنکه نَبوَد رحمت حق را حدود
این نمای رحمت بی حدِّ ذات کبریاست

سبط احمد، نجل حیدر، آرزوی فاطمه
خون قرآن، اصل ایمان، قلب دین، روح دعاست

قطره‌ای از بحر لطفش چشمۀ آب حیات
ذره‌ای از خاک کویش درد عالم را دواست

وصف او باید کسی گوید که قرآن آورد
مدح او باید کسی گوید که او را خونبهاست

هر چه می‌بینم جمالش را، نبی پا تا به سر
هرچه می‌خوانم ثنایش را،علی سرتا به پاست

هر سری تقدیم جانان گشت، خاک پای او
هر دلی جای خدا گردد، بر او صحن و سراست

هر چه از او خواست ذات پاک حق تقدیم کرد
درعوض او ازخدای خویش بگرفت آنچه خواست

من نمی‌گویم، نمی‌گویم، خدا باشد حسین
لیک گویم گر خدایی از خدا خواهد، رواست

خواهـر مظلومۀ او مـادر آزادگی است
تـا قیامت بر همه آزاد مردان مقتداست

اصغری دارد که ذبح اکبرش خوانند خلق
دختری دارد که دست بسته‌اش مشکل گشاست

مادری دارد که در قرآن، خدا مدّاح اوست
مدح او تطهیر و قدر و فجر و نور و«اهل‌أتی»ست

قامتی دارد، قیامت گوشه‌ای از سایه‌اش
صورتی دارد که در چشم محمد دلرباست

بازویی دارد چو بازوی امیرالمؤمنین
هیبتی دارد که گویی خود علی مرتضاست

روز محشر ذکر کل انبیا یا فاطمه است
فاطمه گوید خداوندا حسین من کجاست؟

او بُوَد فُلک نجات و لنگرش دخت علی
این نباشد کفر اگر گویم خدایش ناخداست

شهریار کشور دل‌ها «حسین بن علی»
زادۀ ام‌البنین فرمانـدۀ کل قـواست

آنچه در عالم گنه کار است در روز جزا
گر خدا بخشد به یک موی حبیب او به جاست

گر چه حتی روز محشر چشم زهرا سوی اوست
هر شب او واقعه، هر روز او روز جزاست

اینکه خنـدانیم و گریـانیم در میلاد او
می‌کند ثابت، گِل ما از زمین کربلاست

آنکه سر سازد نثار دوست، از عالم سر است
کشتۀ محبوب را گر کشته پنداری خطاست

مرگ در بستر بوَد بر عاشق صادق حرام
این معما را کسی داند که با ما آشناست

شور ما شور شهادت، شوق ما شوق وصال
زخم ما یاری رحمت، خون ما آب بقاست

من ز خون دل نوشتم بـر جبین آسمان
هر که فانی در ره حق نیست، پایانش فناست

قبر: کعبه، رکن: مقتل، تربت عشاق: حِجر
مضجع من «مروه» و ایوان عباسم «صفا»ست

گو یکی گردند خلقت از برای قتل من
قامتم تنها برای خالق یکتا دوتـاست

آب را بر روی ما بسته نمی‌داند عدو
حنجر ما تشنـۀ آب دم تیغ بـلاست

وصل جانان از دم شمشیر می‌آید به دست
این همان معنای رمز «البلاءُ لِلولا»ست

"میثم" این مصراع را با خط خون باید نوشت
رأس ما از تن جدا شد، دوست کی از ما جداست؟