یا نبی الله
چهره انگار… نه، انگار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهره ی عبدالله است؟
این چه نوریست که تاریکی شب را برده
دل مرد و زن اقوام عرب را برده
این چه نوریست که پر کرده همه دنیا را
راهی مکه نموده ست یهودیها را
جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاهند
همه انگشت به لب خیره به عبداللهند
همه حیرت زده، نوری که معما شده است
چند وقتی ست که در آمنه پیدا شده است
شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد
چارده کنگره از کاخ مدائن افتاد
غیر از این هر خبری بود فراموش شد و
ناگهان آتش آتشکده خاموش شد و
طالع نیک امیران جهان بد افتاد
ته جام همه شان عکس محمد افتاد!
طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد
مثنوی رام شد و رو به تغزل آورد
چهره آرام، زبان نرم، قدم ها محکم
قامتی راست، تنی معتدل، ابرویی خم
گفتم ابرو، نه! دو تا قوی سیاه عاشق
که لب ساحل امنند ولی دور از هم
لب بالایی او آب بقاء کوثر
لب پایینی او آب حیات زمزم
دست، تفسیرگر خیرالامور اوسطها
آنچه کرده ست کرامت نه زیاد است نه کم
چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک»
هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم
دخترش از سه زن برتر عالم برتر
همسرش هم رده با آسیه است و مریم
قدر او را ولی افسوس که «من لم یعرف»
علم او را ولی افسوس که «من لم یعلم»
هرچه گفتیم کم و منزلتش بیشتر است
پیش او خوارترین معجزه شق القمر است
هرکه با نیتی از عشق محمد دم زد
«دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد»
محرم راز، علی باشد و باشد کافیست
جمع دست علی و دست محمد کافیست
و علی معنی « اکملت لکم دینکم» است
شاهد گفته ی من خطبه ی قرای خم است
منکران شاهد عینی غدیرند! دریغ
سند بیعت خود را بپذیرند؟! دریغ
باز از خصلت او با دگران میگوید
آنچه در باطن او دیده عیان میگوید
پیش پیری که به جنگاوری اش می بالد
از جوانمردی سردار جوان میگوید
«سود در حب علی است و زیان در بغضش»
با عرب باز هم از سود و زیان میگوید
حرف این است: «فهذا علیٌ مولاکم»
یک کلام است که با چند بیان میگوید
خواست چیزی بنویسد دم آخر… افسوس
یک نفر گفت محمد هذیان میگوید
محمد حسین ملکیان

حضرت عشق
عرش را در زیر پا داری و بالا می روی
صبح و ظهر و شب که تا آغوش زهرا می روی
گفتی از مسجد دری را رو به زهرا وا کنند
این چنین از منبر ساحل به دریا می روی
ابروان مرتضی را کرده ای محراب و بعد
با همین نقش کج آخر تا ثریا می روی
غزوه یا شعب ابی طالب چه فرقی می کند؟
خاطرت آسوده با حیدر به هر جا می روی
اول از آتش پرستان بنده می سازی و بعد
پای این دل بردن از سلمان، به “منّا” می روی
درد ما را گوشه ی چشم تو درمان می کند
قلب سلمان را نگاه تو مسلمان می کند…
حسین قربانچه

شکوهِ لایزال
تیغ ابرویت غزل را در خطر انداخته
پیشِ پایت از تغزل بسکه سر انداخته
مرد این میدانِ جنگِ نابرابر نیستم
تیرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته
بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته!
نامی از میخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته
ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئیل مست را از بال و پر انداخته
کار دیگر از ترنج و دست هم، یوسف گذشت
تیغ، سرها را به اظهارنظر انداخته
سود بازار نمک انگار چیز دیگری ست!
خنده ات رونق ز بازار شکر انداخته
عاشق و معشوق ها ازهجر رویت سوختند
عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته
این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته
مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زیر
دولت شمشیر را از زور و زر انداخته
تا سبکباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن
چین زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم، یادم نبود!
میخ سرخی کوثرت را پشت در انداخت…
وحید قاسمی

محبوب من
زمین، به زمزمه می‌آید، همان شبی که تو می‌آیی
همان شب، آمنه می‌بیند، درون چشم تو دنیایی
ستاره‌ای بدرخشید و رسید و ماهِ دل ما شد
چه سرنوشت دل‌انگیزی، چه عاشقانه‌ی زیبایی
همین که آمده‌ای از راه، حجاز، محو تو شد، ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!
سلام ماه بنی‌هاشم! سلام بر تو ابوالقاسم!
دل از نگاه تو شد مُحرم، چه حج محشر و گیرایی
چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که شد یقین به دل راهب: همان ستوده‌ی عیسایی
به هیچ آینه، جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی
به دختران نهان در گِل، بیا محمدِ نازک دل!
ببار تا که شود نازل، به قلب پاک تو، زهرایی
به آرزوی نگین تو، درآمده‌ست به دین تو
مسیح من! به کمین تو، نشسته است یهودایی
قسم به لیل و به گیسویت، به ذکر یاحق و یاهو یت
به آیه‌، آیه‌ی ابرویت، به آن دو چشم تماشایی
در این هزاره‌ی ظلمانی، میان این همه حیرانی
برای این شب طوفانی، بخوان از آن دل دریایی!
از او که خال تو را دارد، که نام و حال تو را دارد
به شانه‌، شال تو را دارد، میاید او و تو می‌آیی
بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
طنین یک صلواتم من، به شوق این همه زیبایی
قاسم صرافان

هوالخَلق
بگو کیست محمد هوالاحمد و محمود
هوالعبد هوالحمد هوالشاهد و مشهود
هوالنور هوالطور هوالصادر و مصدور
هوالحقّ هوالحیّ هوالشاکر و مشکور
هوالخَلق هوالخُلق هوالرازق و مرزوق
هوالحِلم هوالعِلم هوالخالق و مخلوق
هوالکَهف هوالحِصن هوالظاهر و باطن
هوالعَدل هوالقِسط هوالآمِن و مؤمن
هوالفضل هوالبَذل هوالعالِم و حاکم
هوالعهد هوالشهد هوالقائم و دائم
به اخلاق رحیم است علیم است و حکیم است
به رفتار کریم است عظیم است و قدیم است
خدا راست مباهات بر آن خُلقِ عظیمش
گواراست به آیات ز کِردارِ کریمش
ستوده ست صفاتش به اوصافِ الهی
خدا گونۀ ذاتش همه لایتناهی
سترگ است مقامش که او بابِ نجات است
سرودیست بنامش سلام و صلوات است
مَجلّیست به قرآن مُهَیمِن به رسولان
مجلّاست به سبحان مبَیِّن به امامان
به موساست مؤیِد به عیساست معرِّف
به تورات مقیَد به انجیل معارِف
توَلّاست تبَراست همه دینِ مبینش
چه زیباست که هر جاست علی نقشِ نگینش
نبی اوست علی اوست شفیعِ دو سرا اوست
جلی اوست ولی اوست اَنیسُ الفقرا اوست
نذیر است بشیر است به عالَم همه میر است
مجیر است منیر است علمدارِ غدیر است
رسولیست معظَّم قرارِ همه عالَم
به مولاست معلِم به یکتاست معلَم
به اوصاف مبارک وجودش متبرک
به الطاف تبارک سجودش متبرک
مصلّاش به کعبه به زایشگهِ حیدر
تماشاش به قبله به زهرائیِ کوثر
حسین است چو جانش حسن جانِ جهانش
و زهراست جنانش علی شاهِ شَهانش
حیات است ممات است غمش فُلکِ نجات است
صراط است نشاط است لبش حَبِّ نبات است
مگر مدح توان گفت از آن لعلِ گهربار
مگر شرح توان کرد از آن چشمۀ سرشار
چه خوب است شود یاد از این پرتوِ میلاد
که صد سال پس از اوست از او میکده آباد
دوتا نور دمیدَست در این ماهِ پر از شور
دوتا ماه دوتا مهر دوتا نورٌ علی نور
دوتا شوق دوتا عشق دوتا رهبرِ عاشق
یکی نام محمد یکی جعفرِ صادق
از او حلم از این علم به عالَم شده معلوم
از او اصل از این فرع بنازم به دو معصوم
چه بسیار که دیدند در این عرصه بلایا
چه بسیار نمودند تحمل به رزایا
رساندند علَم را اگر دستِ علمدار
بیا قدر بدانیم به رفتار و به گفتار
به هر قوم به هر رنگ همه گِردِ ولایت
بگیریم ز هر کوی همه راهِ هدایت
بمانیم در این راه چنان حجِّ تمتُّع
بسازیم به وحدت تسنُّن و تشیُّع
بپرهیز از آن روز که قومی متملِّق
ز رَهدار نمایند شما را متفرق
چو آنروز که آتش به یک خانه کشیدند
چهل مَرد به یک مَرد غریبانه کشیدند
بترسیم از آنروز که باز از دلِ فتنه
به مظلوم بر آرَند همه خنجر و دِشنه
و هیهات که ایام به دنیا کند اقبال
و هیهات که آیند اَراذل سوی گودال
بمیریم نبینیم که در اوجِ حقارت
بیارند به بازار زنان را به اسارت
به بازار کشاندند چو ناموسِ خدا را
لگد مال نمودند رؤسِ شهدا را
بگِرییم بگوییم امان از دل زینب
بسوزیم بنالیم که خون شد دل زینب
محمود ژولیده

یا رسول الله
قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم
نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم
حروف شمسی خود با ستاره بنویسم
توان گرفته‌ام از یک عصاره بنویسم
عصاره‌ای که رسید و زمین به آب رسید
عصاره‌ای که چکید و شراب ناب رسید
در آن زمان که بشر محو بت‌پرستی بود
تمام فرصت‌شان صرف عیش و مستی بود
بقای نسل به‌تدریج رو به پستی بود
بنای بتکده‌ها حُکم چیره‌دستی بود
تمام نور رسید و جهان چراغان شد
رسید و یک‌شبه یک طایفه مسلمان شد
به‌گوش باش خداوندگار گمراهی
رسیده‌است سحر در پسِ شبِ واهی
وزیده است نسیم خوش سحرگاهی
به سوی چاه عدم تا ابد بشو راهی
خبر رسیده که موسی به نیل آمده است
خبر رسیده دوباره خلیل آمده است
خدا به خلقت زیبای خود نمک پاشید
به خلق جاذبۀ روی عشق می‌نازید
خجالت از نَفَس سرد ماه می‌بارید
به پشت ابر تکامل روانه شد خورشید
خدا به چهرۀ او دین راستین می‌گفت
به آفرینش خود، باز آفرین می‌گفت
به سردی نَفَس آدمی حرارت داد
زمین خشکِ هوس‌باز را طراوت داد
به ذات گمشدۀ عاشقی کرامت داد
به مادّیّت این خاک، معنویّت داد
برای کسب شرابش زمین سبو می‌شد
جهان به یُمن قدم‌هاش، زیر و رو می‌شد
دو قطره اشک محمد، دو سال باران است
رسول می‌شود از بس به فکر انسان است
شکست خوردۀ این روزگار، شیطان است
و جبرئیل زِ عرش خدا رجزخوان است:
دوباره بر همه حجت، تمام خواهد شد
چرا که حضرت احمد، امام خواهد شد

حمید رمی

یا رسول الله
اگر از چهره بردارد نگارِ ما نقابش را
زلیخا هم ‌ببُرد بندِ انگشتِ جنابش را
سپر اُفتاد از دستِ امیران و جهانداران
نسیم آورد تا اخبارِ صبحِ انقلابش را
خدا ابری فرستاده ست سایه افکنش باشد
و در گرما و سرما می کِشد نازِ سحابش را
جمالش آفتابِ هر نظر بوده است و دنیایی
شود کُن فَیکون یک دمِ نبیند آفتابش را
سراپا شوقِ رویاندن سراسر حسِ سرسبزی
نگیرد باد صحرا نیز دامان شتابش را
نسیم آواره در پیچ و خمِ گیسوی مشکینش
کِشد بر دیده جبریلِ امین گَردِ رکابش را
چنان بر محمل دلها نشسته نازِ لبخندش
که آنی دل ندارد طاقتِ اَخم و عتابش را
تمام انبیا را حق به خط کرده ست تا روزی
فقط جاری کند از لفظ او فصل الخطابش را
به بالین یهودی می رود خاکستر آلوده
که در اوج غضب درمان کند حالِ خرابش را
همیشه جلوه دنیا به پایش عشوه ها می ریخت
نخورد اما فریب لُعبت و رنگ و لعابش را
ز دلتنگی مگو چون اُستون حنانه می نالد
که منبر هم ندارد بعد او تابِ غیابش را
مبادا گردنه آنی به دستِ ناکسان افتد
که رُستم را اُحد دید و نبی افراسیابش را
سراپا زخم می آید علی از ورطه ی فتنه
نبی حتی ندارد طاقتِ روی خضابش را
ز پایش تیر بیرون می کشد هنگامه ی طاعت
خداهم با علی کم می نماید اضطرابش را
جگرداران عالم از علی تندیس می سازند
نبی وقتی به حیدر می سپارد جای خوابش را
پیمبر چشم می دوزد به سیمای علی هرگاه
نثار نسل زهرا می کند کوه ثوابش را
مدار کهکشان ها را به دستش گر که بسپارند
به صد عالم نخواهد داد مویِ بوترابش را
ز محشر هیچ کس با دستِ خالی بر نمی گردد
خدا دست پیمبر داده چون یوم الحسابش را
محمد رضا طالبی

یا نبی الله
معادلات نگاه مرا به هم‌زده ای
از آن‌زمان که دراین کوچه ها قدم زده ای!
کشیده ایم به سلمان و سینه چاک توایم
چه پرچمی به دل امت عجم زده ای!
تبسمی کن‌ و‌ کفار را مسلمان کن
بخند! ای که امید گدای غمزده ای!
کسی نبودم و حالا موذنت شده ام!
مرا ز قافله بی کسان قلم‌ زده ای
علی امام‌ من است و منم غلام علی!
تو سرنوشت مرا در نجف رقم‌ زده ای
من از مدینه تو سمت کوفه آمده ام
به امر توست در خانه ی علی زده ام
نسیم صبح پریشان گیسوانت شد
ز راه آمدی و عید عاشقانت‌ شد
بساط بت کده ها را به هم‌زدی دیگر
شکاف کنگره ها تا ابد نشانت شد
شنید آمنه ذکر علی علی تو را
شنید و عاشق ذکر خوش زبانت شد
حلیمه از چه برای تو حرز می آورد؟
که جبرئیل ز اول نگاهبانت شد
تو بهتر از همه از عرش سردراوردی
به زیر چادر صدیقه آسمانت شد
بگو پیمبری ات از کرامت زهراست
جواز رفتن معراج دعوت زهراست
نبوتی که تو داری عجب ولایتی است!
رسول اکرم ما بر علی چه غیرتی است!
بدون غسل زیارت نرو به دیدارش!
شب نگاه به زهرا شب زیارتی است
سلام کن به در خانه ی مبارک او
به چوبه چوبه این در یقین کرامتی است
نماز و روزه و حج و زکات دین خوب است
ولی‌ ولایت حیدر چقدر قیمتی است!
علی و فاطمه و بچه ها کنار تواند
دوباره زیر عبایت عجب قیامتی است
سخن‌ بگو که حدیث کسای ما بشود
ز برکتش همه حاجات ما روا بشود
ازین به بعد کنار علی قرار بگیر
کنار قامت طوباش سایه سار بگیر
هزارلشگر جنگی به پای حیدر هیچ
علی یکی ست تو او را ولی هزار بگیر
همان زمان که صحابه فراری از جنگند
مدد ز هوهوی شمشیر ذولفقار بگیر
اگر که قلعه درش وا نشد فدای سرت!
بیا و حضرت کرار را بکار بگیر!
علی علی کن‌ و راحت برو به او ادنی
به قصد قربِ خودت ذکر بی شمار بگیر
اطاله سود ندارد مرا!سخن کوتاه
بگو به آن سه حرامی علی ولی الله!
سلام حضرت صادق به ما کرامت کن
برای ما ز مقامات گریه صحبت کن
من‌ آمدم بروم در تنورتان رخصت
شرار آتش آن را بیا و جنت کن
بگو که گریه کن جد تو برادر توست
کمی‌ برای همه شرح‌ این روایت کن
خبر رسیده به ما خانه ات حسینیه ست
محبتی کن و مارا به روضه دعوت کن
کنون که آمده مکفوف دستبوسی تان
به گریه بر شه لب تشنگان عبادت کن
به سینه ات بزن و یاد سم مرکب باش
به یاد چادر خاکی عمه زینب باش
سید پوریا هاشمی


حضرت عشق
ما تشنه ایم و راهی دریا شدن خوش است
سلمانمان کنید که منا شدن خوش است
یا حضرت رسول فدای ملاحتت
با نام دلربای تو شیدا شدن خوش است

از برکت تو سفرۀ ما برکتی گرفت
پس ریزه خوار سفرۀ آقاشدن خوش است
ما گم شدیم در دل دنیای بی کسی
پشت در حرای تو پیدا شدن خوش است
خوب است پیش دشمن تو قد علم کنیم
اما مقابل قد تو تا شدن خوش است
خاک در تو از دُر و زر قیمتی تر است
پس خاک پای حضرت زهرا شدن خوش است
ای اعتبار عالم و آدم خوش آمدی
تو مصطفایی احمدی آقا محمدی
با خلقت وجود تو خلقت شروع شد
با جلوۀ جمال تو عصمت شروع شد
سجاده پهن شد که تو باشی و ذات حق
از آن به بعد بود رفاقت شروع شد
عالم برای بوسه به دست تو آمدند
یک واژه ای بنام ارادت شروع شد
دست تو را که داد به دستان سعدیه
در آن قبیله بارش رحمت شروع شد
با بودنت حلیمۀ سعدیه دید که
لحظه به لحظه برکت و نعمت شروع شد
دستی نبود تا که نگیرد دعای آن
با مقدم تو سیل اجابت شروع شد
پیغمبرانه بود حضوری که داشتی
آقا نمک به سفرۀ آنها گذاشتی
آقای من تو واسطۀ نشر دین شدی
در بدترین زمانه شما بهترین شدی
بر روی مسند نبوی بین انبیا
دیر آمدی و از همه بالا نشین شدی
چشمان مکه شاهد آقایی تو بود
اینکه تو در تمامی عالم امین شدی
از لحظۀ ولادت خود حضرت رسول
تو رحمت خدایی و للعالمین شدی
عالم فدای نام ابالقاسم شما
زیرا شما قسیم بهشت برین شدی
نقش نگین خاتم تو گشت یاعلی
بانام حیدر است که صاحب نگین شدی
هرجا قدم زدی پُرِ یاس و عنبر است
قطعاً گل محمدی از تو معطر است
باید فقط تو راهی غار حرا شوی
باید فقط تو همنفس با خدا شوی
با این مقام و منزلت و شأن و عزتت
باید هم آبروی همه انبیا شوی
تنها به عشق نام تو گلدسته ساختند
تا اشهد اذان همه ماسوا شوی
اصلاًبعید نیست که حیدر نبی شود
اصلاً بعید نیست که تو مرتضی شوی
حق با علیست غیر علی ناحقند وبس
یک لحظه هم نشد که تو از حق جدا شوی
بعد تو هرکسی به علی اقتدا نمود
راه خود از مسیر شیاطین جدا نمود
مولای ما کسی ست که شیر دلاور است
مولای ما کسی ست که با حق برابر است
مولای ما کسی ست که جان و دل تو بود
مولای ما کسی ست که با تو برادر است
مولای ما کسی ست که لایق تر از همه ست
شیر خدا و همسر زهرای اطهر است
مولای ما کسی ست که مثل خدا یکی ست
نامش ولی ، علی، اسد الله، حیدر است
مولای ما کسی ست که بابای امت است
مولای ما کسی ست که مولای قنبر است
مولای ما کسی ست که شاگرد مکتبش
در فقه و در علوم الهیه جعفر است
آنکس که پای مکتب او جان گرفته ایم
درس خداشناسی و ایمان گرفته ایم
جعفر اگر نبود زمین محوری نداشت
کشتی علم ذات خدا لنگری نداشت
جعفر اگر نبود حسینیۀ زمین
تعطیل بود چونکه دگر منبری نداشت
جعفر اگر نبود علوم کتاب حق
سوگند بر خدا که روایتگری نداشت
بیچاره می شدیم به دین خدا قسم
پسوند نام مذهب ما جعفری نداشت
او روضه خوان مادر پهلو شکسته بود
می خواند کاش خانۀ حیدر دری نداشت
او هم شبیه حیدر کرار شد غریب
او هم میان آن همه کس لشگری نداشت
ماشیعیان عاشق این خانواده ایم
باجان و دل به یاریشان ایستاده ایم
مهدی نظری

بسم رب‌ّالقلم
بسم رب‌ّالقلم از عرش، غزل نازل شد
مدحِ شیرین‌سخنان بود، عسل نازل شد
شعرمان رفت به جایی که مَلک راه نداشت
روزِ آن منتِ خورشید و شبش ماه نداشت
نور، تا روبروی خویش گرفت آینه را
دید در جلوه‌ی نورش پسرِ آمنه را
آفرین گفت به خود؛ لب به تغزّل وا کرد
خالقِ شعر نشست و غزلی انشا کرد
وحی فرمود، به آوای سَلیس ای کاتب
از قلم هر چه شنیدی بنویس ای کاتب !
لهجه‌ی شعرِ خداوندِ زبان؛ مَکّی شد
آخرین سوره‌ی پیغامبران مَکّی شد
نام این نورِ به عرش آمده «احمد» باشد
و میان صُحُفِ فرش، «محمّد» باشد
قابِ قوسِین، هم از گنبدِ نامش پیداست
باید این نامِ خداگونه مشدّد باشد
قصه این است، که با نامِ خدای صلوات
شده نامِ نبوی خلق، برای صلوات
هر چه در باغ بهشتم گل و ریحان دارم
می‌دهم با صلواتم؛ در ازای صلوات
به نماز و به قنوت و به اجابت سوگند
مستجاب است، هرآیینه دعای صلوات
از دَمِ ماذنه‌های لبِ خوشبو دهنان
می‌رسد تا اُذُن‌ُالله، صدای صلوات
تَکَم و در دلِ این آینه در تکثیرم
سیزده آینه را روبرویش می‌گیرم
چارده آیه‌ی این سوره‌ی مَکّی نورند
چارده نور، که از ظلمتِ عالم دورند
چارده عرش، که همسایه‌ی من در خاک‌اند
علتِ خلقِ زمین و سَندِ لولاک‌اند
حرف لولاک زدم؛ عرش، پر از زمزمه شد
صحبت از سِرّ وجودِ علی و فاطمه شد
علی و فاطمه بیت‌الغزل لولاک‌اند
ساکن بامِ فلک؛ آن طرفِ ادراک‌اند
نام این سوره‌ی مَکّی، مَدَنی شد آخر
رازِ پیدایش زهرا علنی شد آخر
رضا قاسمی

یا نبی الله

کار کسادِ من به دعای تو پا گرفت
معراج چشمهای تو دست مرا گرفت

قبل از رسیدن تو بُت قلب من شکست
تو آمدی و کعبه ی ما را خدا گرفت

عطرت اویس شهر قَرَن ساخت از من و
جان مریضم از نفَس تو شفا گرفت

جبریل در جوار نگاهت، امین شده
از بس به عشق تو دم یا مصطفا گرفت

پیغمبر حرا شده ای از همین شروع
زهرا شبی به مصحف جان تو جا گرفت

باید خدا جهان مجدّد بیاورد
تا که دوباره حضرت احمد بیاورد

دیدیم تخت و تاج سلیمانی تو را
خواندیم آیه های مسلمانی تو را

قرآن نوشت موقع واللیّل و والضحّی
تفسیر های سجده ی طولانی تو را

حاتم گدای خانه ی سلمان شده است چون
دارد به دست، قیچی سلمانی تو را

هم می کِشیم صورت خود را به خاک پات
هم می چِشیم مزّه ی دربانی تو را

ای سفره ات وسیع تر از کُلّ کائنات
دادند دست فاطمه مهمانی تو را

حبل المتین ما کنفی از عبای توست
باغ بهشت، گوشه ای از آیه های توست

عرض دعا به محضرتان می برم زیاد
وقت دعایتان شده بال و پرم زیاد

ای لعل آن لب شکرین، جام ناب من
بوی شراب می وزد از ساغرم زیاد

خال سیاهتان حجر الاسود من است
دارم به عشقتان تب و شوق حرم زیاد

من دست و پا شکسته شدم سائل شما
همچون بلال هم بخرید از سرم زیاد

گوشه کنار گنبد خضرا چه سرّی است
مستم، هوایی نجف و حیدرم زیاد

اصحاب کهف هم سگ دربار حیدرند
بی حبّ مرتضای تو ما را نمی خرند

حرف گدای پشت در تو علی علی
حرز و دعای هر سفر تو علی علی

اسفند را به مجمر آتش که ریختیم
هی گفته ایم دور سر تو علی علی

بین قنوت بودی و گفتی خدا خدا
دیدم پُر است دور و بر تو علی علی

روزی برای خیبر علی از تو ذکر خواست
آمد سریع در نظر تو علی علی

وقت خوش و بِش تو و زهرا رسید و شد
راز و نیاز مختصر تو علی علی

در گوش من اذان علی و اذان توست
هرخیر و خوبی از نظر مهربان توست

رضا دین پرور

امروز نوشتند
امروز نوشتند کبوتر شدنم را
پرواز کنان راهی دلبر شدنم را
چشمان من از شوق مهیای شراب است
مدیون توام لذت ساغر شدنم را

آنقدر نرفتم زدر خانه گرفتم
تا روز ابد سائل این در شدنم را
گفتند برو نوکر صاحب کرمی باش
دادم به شما نامه ی قنبر شدنم را
یک عمر به دور سرتو گرم طوافم
امضا بزن از اهل جهان سرشدنم را
باید که به گوش همه حالا برسانم
فورا خبر مست پیمبر شدنم را
خوبست بدانند به دربار رسیدم
تا پشت در احمد مختار رسیدم
روزی که تو از راه رسیدی دل ما ریخت
خیر قدمت ولوله در ارض و سما ریخت
کفار هم از بودن تو بهره گرفتند
باران کرامات تو آقا همه جا ریخت
مکه زنفسهای تو توحید سرا شد
از بس که به هرجا گذرت عطر خدا ریخت
دیدند به ایوان مدائن ترک افتاد
از هیبت سبحانی تو بتکده ها ریخت
پیچید درعالم خبر آمدن تو
تا صبح درخانه تو خیل گدا ریخت
گراهل مناجات شدیم علتش این بود
الطاف تو درکاسه ما شوق دعا ریخت
با امر شما ساعت خورشید عوض شد
حتی جهت حرکت خورشید عوض شد
تا هست خدا نام تو برجاست یقینا
بردامن تو دست گداهاست یقینا
درکشور ما اسم تو درصدر اسامی است
چون نام محمد شرف ماست یقینا
یک عمر پناه غم تو چادر زهراست
پس دختر تو ام ابیهاست یقینا
فهمیدم ازین بوسه هرروزه بدستش
آرامش تو حضرت زهراست یقینا
وقتی همه جا ورد زبان تو علی بود
یعنی که وصی حضرت مولاست یقینا
هربار که در جنگ به کارتو گره خورد
شمشیر علی حل معماست یقینا
با تیغ کج آورده به حیرت دو همگان را
خم کرده قدوقامت شمشاد قدان را
ما تا به ابد دست به دامان شماییم
خاریم ولی جزو گلستان شماییم
خشکیم کویریم ولی شکرگزاریم
صد شکر که لب تشنه باران شماییم
از ری به امیدی در این خانه رسیدیم
راهی بده آقا همه مهمان شماییم
ای کاش که مارا به غلامی بپذیرید
تا فخر کنیم اینکه غلامان شماییم
ما شیعه شدیم از کرم حضرت صادق
مومن به تعالیم و مسلمان شماییم
ارث از تو گرفتیم که بی تاب حسینیم
دلسوخته ی دیده گریان شماییم
از یمن روایات شما روضه نشینیم
در بند حسینیم و گرفتار ترینیم…
سید پوریا هاشمی

قصیده
نظم را نام تو لبریز از فصاحت می‌کند
شعر زیر سایه ات ، کسب سعادت می‌کند
از خدا بر تو سلام آورد جبرئیل امین
بر درت پیک خدا عرض ارادت می‌کند
مادر صدیقه و صدیقۀ امت تویی
طاهری و دین ز تو کسب طهارت می‌کند
در هجوم وحشی زخم زبان ابتران
دامن پاک تو کوثر را روایت می‌کند
در بهشت از قصر مروارید داری خانه ای
خاک راهت سرمه در چشمان جنت می‌کند
قافله در قافله سرمایه دادی... عاقبت
کاروان تو محبت را تجارت می‌کند
چله ای خرما رساندی در حرا اما رسول
در عوض سیب بهشتی با تو قسمت می‌کند
پیشتر از دیگران دین تو کامل گشته بود
تا که قلبت با غدیر نور بیعت می‌کند
بر سر سجادۀ اسلام تو اول زنی
که نمازی آسمانی را اقامت می‌کند
شمع سان ، لب بسته، می‌سوزد ز داغ غربتت
قبر ویران تو را هر کس زیارت می‌کند
در رثایت شعر می‌گوید امیرالمومنین
اشک پیغمبر ز داغ تو حکایت می‌کند
میثم مومنی نژاد

وصیت حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

حضرت خدیجه(سلام الله علیها) سه سال قبل از هجرت بیمار شد.پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادت وی رفت و فرمود: ای خدیجه آیا می‌دانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است!؟ آنگاه از خدیجه دلجویی کرد؛ او را وعده بهشت داد و درجات عالی بهشت را به شکرانه خدمات او توصیف فرمود.چون بیماری خدیجه(سلام الله علیها) شدت یافت، عرض کرد: یا رسول الله! چند وصیت دارم: من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن.پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: هرگز از تو تقصیری ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردی، در خانه‌ام بسیار خسته شدی و اموالت را درراه خدا مصرف کردی.عرض کرد: یا رسول الله! وصیت دوم من این است که مواظب این دختر باشید و به حضرت فاطمه(سلام الله علیها)اشاره کرد و فرمود: چون او بعد از من یتیم و غریب خواهد شد.پس مبادا کسی از زنان قریش به او آزار برساند.مبادا کسی به صورتش سیلی بزند.مبادا کسی بر او فریاد بکشد.مبادا کسی با او برخورد غیر ملایم و زننده‌ای داشته باشد.اما وصیت سوم را شرم می‌کنم برایت بگویم آن را به فاطمه می‌گویم تا برایت بازگو کند.سپس فاطمه را فرا خواند و به وی فرمود: نور چشمم! به پدرت رسول الله بگو مادرم می‌گوید: من از قبر در هراسم؛ از تو می‌خواهم مرا در لباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی کفن کنی.سپس حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از اتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر(ص) گفت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آن پیراهن را برای خدیجه فرستاد و او بسیارخوشحال شد، هنگام وفات حضرت خدیجه، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) غسل و کفن وی را به عهده گرفت.ناگهان جبرئیل در حالی که کفن از بهشت همراه داشت نازل شد و فرمود: یا رسول الله! خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: ایشان اموالش را در راه ما صرف کرد و ما سزاوارتریم که کفنش را به عهده بگیریم.

📚منبع:
بحارالانوار؛ ج۹؛ ص ۱۴

---------------------------------------------------------

◾فاضل ترین زنان بهشت

«انس بن مالک» روایت کرده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «بهترین زنان عالم مریم بنتِ عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خُوَیْلِد و فاطمه بنت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)هستند.

📚منبع:
اسدالغابه، ج ۵، ص ۴۳۷

---------------------------------------------------------------------

⚫️ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در وفات حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

در ماه مبارك رمضان سال دهم بعثت ‏خدیجه بانوى فداكار و همسر بى نهایت مهربان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز دهم به سن شصت و پنج ‏سالگى از دنیا رفت و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را با دست مبارك خویش در حجون مكه (قبرستان ابوطالب) به خاك سپرد و حزن در گذشت او پیامبر (صلى الله علیه و اله) را بسیار محزون ساخت كه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سال در گذشت‏ حضرت خدیجه(سلام الله علیها) را «عام الحزن‏» سال اندوه نام نهادند.به خدا سوگند بهتر از خدیجه را خدا به من عوض نداده است.عایشه گفت پیامبر (صلى الله علیه و آله) از خانه بیرون نمى‏ رفت مگر آنكه خدیجه (سلام الله علیها) را یاد مى ‏كرد و بر او به خوبى و نیكى مدح و ثنا مى ‏نمود.
روزى از روزها غیرت مرا فرا گرفت، گفتم: او پیره زنى بیش نبود و خدا بهتر از او به شما عوض داده است.
پیامبر (صلى الله علیه و آله) غضبناك شد، به طورى كه موى جلوى سرش از غضب تكان مى‏ خورد سپس فرمود: نه به خدا قسم بهتر از او را خدا به من عوض نداده است.او به من ایمان آورد هنگامى كه مردم كافر بودند و تصدیق كرد مرا هنگامى كه مردم مرا تكذیب مى ‏كردند و در اموال خود با من مواسات كرد، وقتى مردم مرا محروم ساختند و از او فرزندانى خدا روزى من كرد كه از زنان دیگر محروم فرمود(یعنى خدا فاطمه را از او به من عنایت فرمود)

📚منبع:
اسدالغابه؛ مسار الشیعه؛ مفید (نقل از رمضان در تاریخ)

بشنو از دلداده ‏اى اين دم خبر
تا شوى از شرح حالى باخبر
قصه مى‏ گويد ز شرحى پايدار
آنكه باشد آشنا بر حال زار
پس تو هم اين شرح حالش را شنو
تا شود حالت در اين ميخانه نو
قصه اين باشد كه بعد از آن سفر
در خديجه بس فتاده، شور و شر
عشق احمد در وجودش لانه كرد
خانه ‏اش را زين سبب ويرانه كرد
رنگ رخسارش شود در خانه زرد
گو كه باشد در وجودش رنج و درد
حال او گردد در اين بازى خراب
مى‏ دهد او را در آن كو پيچ و تاب‏
پس غلامش را زند آن دم صدا
تا كند كارى برايش در سرا
بى‏ گمان گويد به او اى باوقار
داييم را اين زمان نزدم بيار
مى ‏كند حركت غلامش سوى او
مى‏ شود با او در آن كو روبه ‏رو
بى ‏امان گويد نما سعى و صفا
سوى خواهر زاده‏ات حركت نما
گشته او در اين زمان آشفته حال
مى‏ زند با حال زارش بال بال‏
مى‏ رود رو سوى او بر سر زنان
مى‏ رسد در پيش او با سوز جان‏
مى‏ كند با حال بد بر او نگاه
در نگاهش ديده دايى رنج راه‏
پس به او گويد خديجه قصه چيست
اين همه سختى در ايندم بهر كيست‏
گو چرا در اين مكان شيدا شدى
اين چنين آواره صحرا شدى‏
گر تبى باشد به جانت اين زمان
با يقين آن را نما بر من عيان‏
مى‏ دهد اين دم خديجه يك جواب
تا كند دايى برايش فتح باب‏
پس به او گويد الا اى هم نفس
كن رها من را كنون از اين قفس‏
كرده بر جانم تبى نيكو حلول
گشته بر جانم نگاه او اصول‏
حال من باشد در اين بازى خراب
گو كه باشم در جهان هر لحظه خواب‏
هرچه را بينم در اين عالم قشنگ
هر كه را بينم جوان و شوخ و شنگ‏
عاشق احمد شدم در اين جهان
پير بودم زين جهت گشتم جوان‏
اين تويى عالم‏ترين مرد زمين
ياد حق با جانتان باشد قرين‏
دين تو باشد مسيحى روى خاك
در جهان هستى به يادش سينه ‏چاك‏
درد من را پس برايم فاش كن
عشق او را در وجودم باش كن‏
گويدش دايى الا اى آشنا
كن دلت را از نواى آن جدا
گشته ‏اى عاشق در اين ماتم ‏سرا
زين جهت هستى چنين پا در هوا
عشق انسان را طهورا مى ‏كند
هر كه را در خانه رسوا مى ‏كند
گر تو خواهى تا شوى از غم رها
درد تو در اين زمان يابد شفا
وصل احمد را نما ايندم طلب
تا چنين بر جان خود كارى طرب‏
پس خودت را با يقين آماده كن
شك به گفتارم در اين بازى مكن‏
مى‏ فرستد سوى بو طالب پيام
تا كه آيد با گلش در اين خيام‏
پس ابو طالب رودررو سوى او
مصطفى را مى‏ برد در كوى او
مى‏ كشد دايى در آن كو انتظار
تا كه بيند مصطفى را بى ‏قرار
ناگهان داخل شود احمد ز در
افكند بر جان او رويش شرر
مى‏ شود با او در آنجا همنشين
ياد آن با جان او گردد عجين‏
هر علامت را دهد بر گفته پاس
مى‏ كند با گفته ‏ها آن را قياس‏
گفت عيسى را در او معيار كرد
جمله را با هر علامت يار كرد
مى‏ رسد بر اين يقين در آن مكان
هست او پيغمبر آخر زمان‏
مى‏ نشيند در كنارش باادب
پس چنين گويد به او با تاب و تب‏
اى برادر قاصدى بى‏ باده ‏ام
اين زمان من پيك خواهرزاده ‏ام‏
او به تو دارد در ايندم احتياج
تا كند با تو در اين كو ازدواج‏
او به تو دارد در اينجا اعتماد
عشق تو شد ريشه‏اى بر آن نهاد
گر كنى اين دم قبول پيشنهاد
مى ‏رسى در اين مكان آخر به داد
تا كه احمد پيشنهادش را شنيد
نور و شادى در دو چشمانش دميد
از خبر شد باخبر آن باهنر
بر خديجه مى‏ كند آن‏دم نظر
آن نگاهش مى‏ زند آتش به تن
نغمه ‏ها آرد برايش در چمن‏
مى‏ شود او هم به دردش مبتلا
مى‏ دهد دل را به عشق او جلا
پس خديجه اين چنين گويد به يار
اى كه هستى آشنا بر حال زار
دان كه من هستم كنون خواهان تو
مى‏ شوم اين لحظه هم پيمان تو
گشته ‏ام شيداى تو در روزگار
زين جهت گشتم كنون بى‏ برگ و بار
بر كنيزى گر كنى ما را قبول
لطف تو بر جان كند ايندم نزول‏
مى‏ شوم ديگر به عالم بنده ‏ات
بنده تابنده و شرمنده ‏ات‏
مصطفى گردد به كارش چاره ‏ساز
سفره دل را كند اينگونه باز
شرح حالت ديده را روشن نمود
قلب ما را با خوشى از ما ربود
هر كه دارد در جهان يك سرنوشت
خاك ما را هم خدا با هم سرشت‏
زين جهت بر وصل تو دارم رضا
مى‏ كنم بر اين عمل سعى و صفا
مى‏ شود از وصلشان دل شادمان
هر دلى ماند ز وصلش در امان‏
عشق سن و سال را بر هم زده است
زخمها را در جهان مرهم زده است‏
گرچه باشد سن و سالش بيشتر
ليك دارد لطف رب بر او نظر
گر شود يك دل چنين زيبا پسند
مى‏ كشد دل را نواى او به بند
هر كسى با وصلشان دلشاد شد
سينه ‏اش با يادشان آباد شد
مى ‏رسد اين قصه هم بر انتها
مى ‏شود بر جان ما نامش نوا
اين حكايت را كنم ايندم تمام
بعد از آن گردد سخن بر من حرام‏

اشعار سالروز ازدواج حضرت محمد و حضرت خدیجه
کیستم من بانوی اسلام، ام‌المؤمنینم

مادر کوثر، امید رحمۀ للعالمینم

آسمان معرفت، بر روی دامان زمینم

بانوی باغ جنان، محبوبۀ جان‌آفرینم

مثل زهرا دخترم آئینۀ حق الیقینم

بـارها از حق سلام آورده جبریـل امینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

پیشتر از روز بعثت مصطفا را همسرم من

از نزول وحی، تنها حامی پیغمبرم من

همسرش نه، ‌همدمش نه، ‌بهترین همسنگرم من

مؤمنین را، بلکه ایمان را گرامی ‌مادرم من

بحر ایثار و وفا و معرفت را گوهرم من

در جلالت هـاجر و حـوا و مریم را قرینم

من خدیجه همسر و همگام ختم‌المرسلینم

پیشتر از بودنم دل برد از دستم محمد

در حقیقت روشنی بخش وجودم بود احمد

گشته بودم همچنان مشتاق آن روح مجرد

بی خبر بودم که از لطف خدای حی سرمد

روزی آن یار تمام خلق با من یار گردد

می‌کندحق با نخستین شخص خلقت همنشینم

من خـدیجه همسر و همگـام ختم‌المرسلینم

دختری دارم که خورشید ومه‌وگردون هلالش

شوهری‌دارم که قرآن‌گشته نازل درکمالش

دختری دارم که می‌آید سلام از ذوالجلالش

حیدری گردیده دامادم که نبوَد کس مثالش

حجره‌ای دارم که جبریل امین روبد به بالش

نی عجب گرچرخ گردون سجده آرد بر زمینم

من خـدیجه همسر و همگـام ختم‌المرسلینم


گرچه هستم زن ولی مردانه حق را یاورم من

مصطفی را در شهامت بعد حیدر، حیدرم من

در دل یک شهر دشمن حامی پیغمبرم من

زن، ولی مردانه با ختم رسل همسنگرم من

اولین بانوی خلقت را یگانه مادرم من

بلکـه مـام یـازده عیسـای عیسـا آفرینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

گرچه در ثروت کلید گنج‌ها بودی به دستم

گشت تقدیم محمد روز اول بود و هستم

جز محمد از خلایق رشتۀ الفت گسستم

جان به کف بگرفتم و دل بر رسول الله بستم

هم به عالم هم به جانم پشت دشمن را شکستم

آری آری دسـت پیغمبـر بـوَد در آستینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

من تمام هست خود دادم به راه حی ذوالمن

تاخدا هم ازکرامت هست‌خود بخشیدبرمن

ریخت دامن دامنم گل، دست لطف‌حق به دامن

بُضعـۀ ختم رُسل، زهرا مرا شد پارۀ تـن

با جمال روی آن گل جان من گردیـد گلشن


بود حتی در رحم همصحبت و یار و معینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

می‌دهد تاریخ درهرعصر در عالم شهادت

من خدا را کرده‌ام پیش از شب بعثت، عبادت

داشتم بر خواجۀ «لولاک» از اول، ارادت

با وصال عقل اول یافتم از نو ولادت

در همه زن‌های عالم شد نصیبم این سعادت

تـا سـر دستم گـل رخسار زهرا را ببینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

من خروشان بحرعصمت مادر فُلک نجاتم

در کنار خضر رحمت روح را عین‌الحیاتم

فاطمی خو مرتضا توحیدم و احمد صفاتم

دین حق شد متکی بر همت و صبرو ثباتم

سال عام‌الحزن شد بر مصطفی سال وفاتم

ریخت بـر خـاک لحد اشک امیرالمؤمنینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

الغرض تا زنده بودم، مصطفی را یار بودم

بهر حفظ جان او شب تا سحر بیدار بودم

جانِ جانِ آفرینش را زجان غمخوار بودم

لحظه لحظه بین مردم مورد آزار بودم

با جنایت پیشگان پیوسته در پیکار بودم

نظم «میثم» شاهـدی باشد ز عزم آهنینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

استاد میثم(سازگار)

ازدواج حضرت محمد ص وحضرت خدیجه س

در روز دهم ربیع‌الاول حضرت خدیجه(س)، جانِ پیامبر می‌شود و تمام ثروت خود را در حضرت محمد(ص) خلاصه می‌کند. حضرت خدیجه(س) به خانه حضرت محمد (ص) می‌آید تا مرهم زخم‌های فردای حضرت شود.
در روز دهم ربیع‌الاول زمانی که بیست‌ و پنج بهار از عمر پر برکت رسول خدا (ص) می‌گذشت با بانوی پاکدامن حجاز حضرت خدیجه (س) پیمان زندگی مشترک را امضا می‌کند. حضرت خدیجه (س)، به خانه‌ای می‌آید که زینتی جز حضور همیشگی ملائک ندارد؛ خانه‌ای که جز صدای محمد (ص)، هیچ موسیقی دیگری را نمی‌شناسد، خانه‌ای که افق‌های روشن آسمان، چشم به آستان بی‌آلایش آن دوخته‌اند.

پیامبر (ص) ۱۵ سال قبل از هجرت با حضرت خدیجه کبری (س) ازدواج کردند. در احادیث منابع شیعه و اهل سنت آمده است که حضرت خدیجه(س) بنت خویلد بن اسد، در دانش و اطلاع به کتب زمان خود معروف بوده است.

او از زنان قریش بوده و علاوه بر کثرت اموال و املاک، به عقل و کیاست نیز بر دیگرن برتری داشت و در آن زمان او را «طاهره»، «مبارکه»، «سیده نسوان» و «ملکه بطحاء» می‌نامیدند. او از کسانی بود که انتظار قدوم پیامبر (ص) را می‌کشید و همیشه از علمای آن زمان نبوت آن حضرت را جویا می‌شدند.

برخی سن و سال حضرت خدیجه(س)، آن بانوی هوشمند و پاک را ۲۶ و ۲۸ سال نوشته‌اند، اما مشهورترین دیدگاه، همان است که ایشان به هنگام ازدواج با پیامبر ۴۰ بهار از عمرش می‌گذشت.

برخی برآن‌اند که « حضرت خدیجه(س) » پیش از پیمان زندگی مشترگ با پیامبر دوبار ازدواج کرده و همسرانش از دنیا رفته بودند و برخی نیز بر این اندیشه‌اند که او تا زمان ازدواج با پیامبر(ص) ازدواج نکرده بود.

مهر و علاقه خدیجه (س) به پیامبر(ص) و مقام معنوی ایشان سبب این ازدواج بود؛ مهری که بر محور ارزش‌های پاک انسانی استوار بود، به طوری‌که در زمان خواستگاری از مهر نبوت سؤال کرد که نشان دهنده علم و محبت ایشان نسبت به آل محمد(ص) است.

تجربه موفقی که پیامبر(ص) در تجارت از خود نشان داد، همچنین اعتبار و درستی او، باعث شد توجه خدیجه(س) به او جلب شود. خدیجه (س) زن نیکوکار، ثروتمند و زیبایی بود که خانواده‌اش به بازرگانی مشغول بودند. او محمد(ص) را استخدام کرد تا کالاهایش را در کشور سوریه به فروش برساند.

حضرت در اولین سفر خود، به خوبی به وظیفه‌اش عمل کرد. ایشان هنگامی که از سفر بازگشت، آن‌قدر سود کرده بود که حتی خود خدیجه(س) هم تا آن موقع چنین سودی نکرده بود. خدمتکار خدیجه(س) که در این سفر، حضرت را همراهی می‌کرد، پس از بازگشت، گزارش مفصلی به خدیجه(س) داد و از توانایی‌های فوق‌العاده محمد (ص) در کار تجارت، تعریف و تمجید کرد.

ماحصل ازدواج :

خداوند دو پسر به نام‌های قاسم و عبدالله که به آنها طیب و طاهر هم می‌گفتند، و چهار دختر به نام‌های ام کلثوم و زینب و رقیه و فاطمه (س) به آن بزرگوار عطا فرمود.

حضرت خدیجه (س) بیست و چهار سال و یک ماه با پیامبر (ص) زندگی کرد، و تا آن حضرت زنده بود، پیامبر (ص) همسر دیگری اختیار نکرد.

همچنین حضرت خدیجه (س) جمیع اموال خود را به پیامبر (ص) واگذار کرد.

شمه‌ای از فضایل حضرت خدیجه (س)

از احادیث مشهور میان شیعه و اهل سنت این حدیث است که پیغمبر(ص) فرمود:

از مردان گروه زیادی به کمال رسیدند ولی از میان زنان فقط چهار زن به کمال رسیدند:آسیه دختر مزاحم، زن فرعون، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد.

و در حدیث دیگری فرمودند:خدای عز و جل از زنان عالم چهار زن را برگزید:مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه.

و در تفسیر عیاشی از امام باقر(ع) از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمودند:

در شب معراج چون بازگشتم از جبرئیل پرسیدم:ای جبرئیل آیا حاجتی داری؟

گفت:حاجت من آن است که خدیجه را از طرف خدای تعالی و از جانب من سلام برسانی. و در کشف الغمة از علی(ع) روایت کرده که روزی رسول خدا(ص) در پیش زنان خود بود و در این هنگام نام خدیجه برده شد آن حضرت گریست، عایشه گفت:این چه گریه است که برای پیرزنی از بنی اسد می‏کنی؟

حضرت با ناراحتی فرمودند:او هنگامی مرا تصدیق کرد که شما تکذیبم کردید، و به من ایمان آورد وقتی که شما به من کافر بودید و برای من فرزند زایید که شما عقیم ماندید. عایشه گوید :از آن پس هرگاه می‏خواستم به نزد رسول خدا(ص) تقرب جویم به وسیله نام خدیجه تقرب می‏جستم.

و ابن هشام در کتاب سیره از عبد الله بن جعفر بن ابیطالب روایت کرده که رسول خدا(ص) فرمود :من مأمور شدم تا خدیجه را به خانه ه‏ایی از در و لؤلؤ در بهشت بشارت دهم.

‌ 📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿

💠 صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــ🙏ــــات.💠

⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
🔱خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا🔱 امام با تقوا و پاک 🔱و حجت تو بر هر که روی زمین است 🔱و هر که زیر خاک، 🔱رحمت بسیار و تمام با برکت 🔱و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان 🔱بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی🔱

💠زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💠

الهــــــــ🙏ــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعـــ🙏ـــــــا

✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨

📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿 https://telegram.me/joinchat/An7T7T4hDwSIH0Hedzprhw
همراهی شماباگروه افتخارماست
سوپرگروه دلتنگ