اهل زمین هستی ولی بالانشینی
تنها تو در عالم امیرالمومنینی
مداحیِ تو نیست کار یک زمینی
وقتی‌ که درماندست علامه امینی
توصیف اوصافِ تو کار راحتی نیست
بین ملک جُز گفتن از تو صحبتی نیست‌
عرش خدا کانونِ رفت و آمد تو
چرخ زمین و آسمان‌ها در یَد تو
خورشید، کم آورده پیش گنبد تو
جبریل، از جاروکشان مرقد تو
ملک سلیمان پیش این مرقد حقیر است
این بارگاهی که تو داری بی نظیر است
درد مرا امشب مداوا کرده‌ای تو
به‌به چه شوری در من احیا کرده‌ای تو
«مردانگی» را خوب معنا کرده‌ای تو
با قاتلِ خود هم مدارا کرده‌ای تو
هرگز دهانت را به ناحق وا نکردی
در زندگی با هیچکس بد تا نکردی
بال ملائک فرش راه زائرینت
نهج‌البلاغه مَملُو از نُطق متینت
کر شد فلک از خطبه‌های آتشینت
دشمن هراسان از نبرد سهمگینت
چشم عدو از دیدنت وحشت گرفته
اسلام با شمشیر تو قدرت گرفته
از عشق و احساسات مالامال بودی
درکوچه‌ها هم‌بازیِ اَطفال بودی
معیارِ ارزشیابیِ اَعمال بودی
عادل‌ترین مأمورِ بیت‌المال بودی
هرگز در این موضوع کوتاهی نکردی
از سهم بیت‌المال خودخواهی نکردی
دینِ نبی تا روزِ محشر، وامدارت
مرگ و حیاتِ ما همه در اختیارت
هستم یکی از نوکرانِ بی‌شمارت
دل را مرانی یا علی جان از مدارت
با نام و یادت الفتی دیرینه دارم
از کودکی مهر تو را در سینه دارم
محمد زوار

با نگاهِ تو محال است که «مشکل» باشد
عشق «آسان» شده تا لذّتِ کامل باشد
هدف از خلقتِ پر برکتِ تو یعنی دین؛
مصلحت نیست که با غیر تو کامل باشد
کعبه گهوارهٔ تو بود و خدا فرموده
تا برای «تو» فقط خانه و منزل باشد
سخت طوفان زده ام! شب شده! نگذار دلم
مثل یک ماهیِ افتاده به ساحل باشد
شیعه میخواستی و کاش که ذهنم عمری؛
سخت درگیرِ ازین دست-مسائل باشد
حاکم ِ شرع زیاد آمده و رفته ولی
نتوانسته کسی مثل تو عادل باشد
محوِ ایوان طلایت شدم ای درّ نجف
غزل آوردم و ایکاش که قابل باشد
وصفت آنقدر زیاد است که قطعا باید
شاعرت محتشم و مقبل و دعبل باشد
عین حقّی و محال است به ناحق بروی
قبله محکم تر از آن است که مایل باشد!
مرضیه عاطفی
فیسبوکتوییترواتس آپتلگراماشتراک گذاری از طریق ایمیل


نوشته‌های مشابه
دیدگاهتان را بنویسید

اي نگاهت منبع بی انتهای تاک ها
اي دلیل سکر بی اندازه ي ادراک ها
جذبه ات کابوس نامردان و ذکر نام تو
قوّت قلب تمام مردها، بی باک ها
از جهان دیوانه خانه ساختی با غمزه ات
اي سمبل عشق سوزانت گریبان چاک ها
لن ترانی بر لبم، زیر گلویم حاضر اسـت
در دل خود جا دهید این مست را اي خاک ها
یا علی و یا خدا و یا خدا و یا خدا…
یک بـه یک کافر شدند از عشق تو پژواک ها
هر شخصی بغض تو را دارد، ندارد آبرو
حب تو معیار پاکی تمام پاک ها
نام زیبایت شکوه نسخ و نستعلیق و ثلث
برده اي دل از خطوط و سنگ ها، حکاک ها
در خدا شک کرده عقل عده اي تکلیف چیست؟
یا علی تقصیر فضل توست یا شکاک ها؟!
سال روز میلاد حضرت علی خجسته باد

خدا نشست که از رخ نقاب بردارد
ز خود کنایه ی فصل الخطاب بردارد
زچشم عالم امکان حجاب بردارد
حجاب از ازل بوتراب بردارد
برای این همه لب تشنه آب بردارد
هنر نمای ازل محو ذات این غزل است
میان خود و علی گرم مدعا مثل است
علی حق است مع الحق علیست بی بدل است
به سان حضرت پروردگار از ازل است
وگرنه اسم خود از بوتراب بردارد
به پای آمدنش عرش و آسمان می ریخت
بغل بغل پر و بال فرشتگان می ریخت
خدا به گوش علی جرعه ی اذان می ریخت
هر آنچه داشت به پایش همان زمان می ریخت
به ماه گو که دل از آفتاب بردارد
به روی سلطنت قلبها علم زده بود
مسیح نام تو را برده بود و دم زده بود
نیامده همه ی شهر را بهم زده بود
به گیسویش علی از بس که پیچ و خم زده بود
بگو که دست از این پیچ و تاب بردارد
مسیح کز نفسش جسم مرده احیا شد
به برکت نفس مرتضی مسیحا شد
تمام عمر فقط وقف این تماشا شد
که هم رکاب غلامان کوی مولا شد
نشسته بر سر کویش ثواب بردارد
میان کوی تو همچون غبار می گردم
به دور شمع تو پروانه وار می گردم
اگر غلط نکنم در مدار می گردم
به گرد جلوه ی پروردگار می گردم
نشسته ام که ز رویش نقاب بردارد
احمد شاکری

صبح خلقت که خدا حضرت آدم را ساخت
دمِ در بود مسیحا که علی دم را ساخت
اولین روز علی بود و نبی بود و خدا
دومین روز علی قبله‌ی عالم را ساخت
نوبت خلق کنیزان مقرب که رسید
از دم فاطمه‌اش حضرت مریم را ساخت
رحمت واسعه‌اش سایه به عالم انداخت
قبل ترسیم زمان ماه محرم را ساخت
از اضافات گِلش مالک اشترها ساخت
او خودش صبح ازل قنبر و میثم را ساخت
بر همه “ما خلَقَ الله” رئیس کل بود
اولش ما که نبودیم ولی دُلدُل بود
او ز اسرار پسِ پرده‌ی عرش آگاه است
روی لبهای ملک ذکر «ولی الله» است
به به از واقعه و معرکه گردانیِ او
غُصه ای نیست در آن بُهبُهه تا آقا هست
خَیرٌ اسما به علی میرسد از بعد خدا
تخت او‌ در وسط عرش زیارتگاه است
به روی کرسی او حک شده با خط طلا
که سلیمان نبی خادم این درگاه است
و نوشتند به روی در میخانه‌ی عشق
خرج جام مِیِ رعیت به حساب شاه است
خمره‌ی مِی بگذارید سرِ بالینم
مست خوابم ببرد خواب نجف میبینم
در صفای حرمش سعی صفا را دیدم
یاعلی گفتم و تاثیر دعا را دیدم
سجده کردن به علی آخر توحید من است
من در ایوان نجف عکس خدا را دیدم
مشهد و سامره و قم همگی در نجفند
در نجف کنگره‌ی کرب و بلا را دیدم
میل دیدار خدا داشت ، ز جا تا برخاست
حرکت عقربه‌ی قبله نما را دیدم
کعبه‌ی زلف کجش قبله‌ی ما را کج کرد
بین‌ پیشانی او رد خدا را دیدم
رب این قبله‌ی بین المللی را عشق است
صوت تکبیره‌ الاحرام علی را عشق است
بسم رب الملک العشق ، خداوند علی
دل ندادم به کسی تا بشوم بند علی
خوش به حال علی و گُل به جمال الله
که خدا هست خدای علی و بنده علی
لحظه‌ی آخرمان اول مجنونیِ ماست
«یَرَنی» لذت مرگ است به لبخند علی
نان و ‌خرمای شبش وقف یتیمان شده بود
نیست در کل جهان مرد همانند علی
چشم امید ندارم به کسی غیر حسین
همه‌ی دار و ندارم شده فرزند علی
تا جهان دست جهاندار نجف خواهد بود
کربلا مقصد زوار نجف خواهد بود
عماد بهرامی

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست
من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید
می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط
نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی
در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی است
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

شعر از حمیدرضا برقعی

قصه ی این عشق را میثم روایت می کند
قصه ها را بیشتر عاشق حکایت می کند
گر چه زهرا بر امامان هم امامت داشته
شأن حیدر را ببین، بر او امامت می کند
رد پا لازم ندارد، هر دو عالم را فقط
نور یک تا عبای او هدایت می کند
نسل در نسلیم بیمار علی و فاطمه
عشق حیدر سینه بر سینه سرایت می کند
دشمنی یا مشرکی یا بی خدا، لیس المفر!
بردن نام علی هم مبتلایت می کند
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
وصف حیدر را همین جمله کفایت می کند
بر در این خانه شاهی هست که بابای ماست
نوکر این خانه هم احساس عزت می کند
وصله ی نعلین هایش آبروی عالم است
گرد نعلین علی کار طبابت می کند
فرق دارد نوکر دربار این آقا شدن
یا علی می گویی و زهرا دعایت می کند
روز محشر قصه ی ما فرق دارد با همه
نوکرانش را خود بی بی شفاعت می کند
کیست این آقای بی همتا که در اوج خلوص
تا طلوع فجر هر شب را عبادت می کند
کیست این آقا که جبرائیل شاگرش بُوَد
در پناهش آسمان قصد اقامت می کند
کیست این آقا که حتی دست خالی هم شود
باز هم بر سائل و مسکین عنایت می کند
کیست این آقا که رزق و روزی هر سال را
با کرامت بین خلق الله قسمت می کند
کیست این آقا که حتی در میان کارزار
وقت قتل عبدود هم قصد قربت می کند
کیست این آقا که وقت رزم در میدان جنگ
مالک اشتر هم از نیروش وحشت می کند
کیست این آقا که آیات خدا را در برش
مصطفی می خواند و او هم کتابت می کند
کیست این آقا که حتی آدم و نوح و خلیل
روز و شب بر محضرش عرض ارادت می کند
شکر که دامان پاک مادرم تایید شد
هر که ناپاک است با حیدر عداوت می کند
شعر در وصفش سرودن، کار هر شاعر نبود
شهریاری هم اگر باشد جسارت می کند
وحید محمدی

طاووس ، از پَرهای فضلت مات گشته
آقایی‌ات بر خوب و بد ، اثبات گشته
آن دم که با ذکر تو عطرآگین شود ذهن
بر عاشقانت ، بهترین میقات گشته
مدح تو آرامش دهد بر قلب خسته
مدّاحی‌ات دلکش‌ترین اصوات گشته
دانشگهِ توحیدیان را در حقیقت
درس ولای تو الهیّات گشته
نامت وزین کرده علی‌جان! شعرها را
نام تو جانی بر تنِ ابیات گشته
هفت آسمان و اهل آن دربند دامت
بیچاره آن کس که نشد عبد و غلامت
پایین پایت عالم بالا نشسته
زانو زده پیش تو با دستان بسته
افتاده پای مَقدمت صدها فرشته
با نیت عرض ارادت ، دسته دسته
بیچاره می‌گشتیم ما گر تو نبودی
شاخ هَوس را هیبت فضلت شکسته
سرزنده و با حال برگشت از عروجش
هر کس مشرّف شد نجف با حال خسته
خواهد فِتاد آخر به آتش در مسیرش
هر کس که بند دوستیّ‌ات را گسسته
کُشتی مرا شاه نجف! با جلوه‌هایت
بی اختیارم ؛ زود می افتم به پایت
ای در الستِ تو الست حق ، فروزان
توحید در امر غدیر تو نمایان
در کعبه پا بگذاشتی بر خاک ؛ یعنی
کعبه تو هستی در حقیقت بر مسلمان
در دادگاه کبریا فردای محشر
باشد مرام زندگانیّ تو میزان
جز سرسپردن در رهت باشد ضلالت
شیطان بُوَد از سایه‌ی پایت گریزان
من هر کجا باشم رفیقم مِدحت توست
هرگر نخواهی رفت از یادم علی‌جان!
دستی بکش روی سرم ، مولود کعبه!
دعوت نمایم به حرم ، مولود کعبه!
محمد علی نوری

کعبه بشکافت مرادت آمد
تا گلوحرف نهان دارد عشق
قدر این حق بدان خانۀ حق
فزته رب دهان داردعشق
ای فلک ازقدم روزبگو
ازامیری که بدوشش نان داشت
تاخداوندی اوراه نبود
غیر ممکن شدنش امکان داشت
سرهرکوچه طوافی میکرد
شمس ومهتاب غزل میخواندند
صد ملک برسجاده صبر
زیرلب خیرالعمل میخواندند
کاش آن شب وسط راه طلب
ذولفقاری به کمرمی بستی
تازترس بمیرند ای کاش
آیتی زرد به سرمی بستی
ابن ملجم همۀ هم همه هاست
که صدای توبجایی نرسد
اوبهانه است که دردجلۀ پیر
ناخدایی به خدایی نرسد
توچه گفتی که درآن حلقۀ چاه
آب ازاندوه به قلقل آمد
سَرسجادۀ هرتیره دلی
بویی ازدامنۀ گّل آمد
تا که از قافله تون جاماندیم
ازشما یاری ازما گِله بود
خانه هایی که بنا میکردیم
بردهان گّسل وزِلزِله بود
قطره هایی که به صورت دارم
عرق شرم ونگاه خیس است
تاشما روی گرفتی ازنور
سهم آتشکدۀ اِبلیس است
ما که امروز به تنگ آمده ایم
هرطرف خانه مُلجم شده است
ازخودماست که برماست (عَلی)
یاعَلی گفتنمان کم شده است
ماه وخورشید شمایید(شما)
بی شما روز به یغما می رفت
هرکه تنها به جهان می آمد
آخرش هم تک وتنها می رفت
ازشما بود که باران صبور
روی اَفسردگی خاک آمد
ازشما و پسرت بود ای عشق
قدسیان را ره افلاک آمد
من اسیر خودمم کاری کن
آخرش سر به قدم بگذارم
نرسد روز سیاهی که درآن
قدمی محض توکم بگذارم
الهی به سلطان اول
عجل لفرج ظهورک
سلطان آخری

گاه با زلف تو کج میشود اینجا قبله
خم ابروی تو محراب شده یا قبله؟
کعبه بود و نجف آمد همه حیران گشتند
و خدا خواست بماند به معما قبله
تا به ما راه نشان داده سر زلف علی
بنویسید سر زلف علی را قبله
تا علی هست همین است مسیر الله
نرود راه فلانی و فلان تا قبله
کعبه تنها ترکش کرد مرا مشتاقش
کعبه یک سنگ نشان است و الا قبله
هر کجا هست مرا سمت نجف مایل کن
شده ایوان طلایی تو تنها قبله
پای اگر داشت سراسیمه میامد به حرم
بوسه میزد به در مرقد مولا قبله
امیرفرخنده


آقای من

اگر روزی شوم قربانی اش ، عیدم چنین باشد
گمانم حرف من هم ، خواهش روح الامین باشد
فقط مختصِّ آدم نه ، ولایت دارد آقا بر
هر آنچه در سماوات و هر آنچه در زمین باشد
من از هر کس که با مولای من قهر است ، بیزارم
یقین دارم یقین دارم ، که اصل دین همین باشد
علی را نفس خود خواند ست ، زیبای جهان احمد
رکاب آفرینش را چه کس جز او نگین باشد؟
امانت دار احمد کیست غیر از همسر زهرا
بر آنکس که ملقب بر امین بوده امین باشد
به اذعان امامان در امیرالمومنینی هم
امام اولین است و امامِ آخرین باشد
شبیه نوح و خضر و شیث و ابراهیم می خواهم
به وقت حزن ، امدادم امیرالمومنین باشد
دوباره قطره ای از بحر آوردم ، زر آوردم
که شعرم در کتاب مدح مولا ، نقطه چین باشد
حامد آقایی

●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
رها کنید دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نکشد ، وصل می کشد ما را

تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما
ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را

قسم به دوست که یک موی یار را ندهم
اگر دهند به دستم ، تمام دنیا را

تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم
اگر به خانه تاریک من نهی پا را

نسیم صبح ز راهی که امدی برگرد
ببر سلام ز من آن عزیز زهرا را

ربات حذف
#مولا_جانم♥️

تا به کی چشم بر ظهور تو منوًر می شود
این دل تفتیده از شوقِ تو معبر می شود

ای امید حضرت زهرا برای انتقام
کی ظهورت توتیای چشم مادر می شود

شاه دین کشته میان قتلگه از کین شده
کی روز انتقام شاه بی سر می شود

حضرت زهرا میان کوچه افتاد بر زمین
موعد دادخواهی زهرای اطهر می شود

جنگ و خونریزی بعالم تیره کرده روز را
نوبت یاری تان بر ظلم بیشتر می شود

یار خراسانی نگر اماده بر امر ظهور
با یمانی چون دو روح در یک پیکر می شود

نادم از شوق شنیدن صوت هَل مِن گفتنت
دل ز کف داده به راهت حرّ دیگر میشود

#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
🌷و ، چه شیرین است گفتن تبریک درهمه ایام دیروز به دلیل سالروز تولد حضرت فاطمة الزهرا. ( س) عرض تبریک🌷
با شیرینی عرض نمودیم و امروز باز با همان شیرینی نطقمان باز وگویاشد وباصداب خوب ورسا تیریکاتمان را عرض نمودیم🌷 .
درجشن تولد ستاره انگار که گم شدم دوباره
بگذار که نیک بنگرم باز. هرجا که خداست راه چاره
شاد باشید🌷. مدیریت : پوررجب
تولد حضرت زهرا س تبریک
تولد حضرت موسای مسیح سلام الله مسیحا برمسیحیان خوب و مهربان تمام جهان مبارک باد🌷

از تولد‌حضرت عیسی تا ظهور درخت کریسمس
با فرا رسیدن روزهای پایانی سال میلادی، روزهای جشن كریسمس و آغاز سال نو نزدیك می شود و مسیحیان جهان خود را برای این دو جشن بزرگ آماده می كنند.
به گزارش مشرق به نقل از ایرنا ، كریسمس سالروز تولد حضرت عیسی مسیح (ع) است كه در سراسر جهان جشن گرفته می شود.اما پیشینه این جشن مربوط به حدود چهار هزار سال پیش است.

قبل از ظهور حضرت عیسی (ع) آغاز زمستان در گوشه و كنار جهان مانند ایتالیا، فرانسه، تبت، پاكستان، اتیوپی، انگلستان و بسیاری كشورهای دیگر جشن گرفته می شد اما هیچ كدام از این جشن ها جشن های مذهبی نبودند.

در سال های اول آمدن مسیحیت، عید مهم مسیحیان عید پاك به شمار می رفت و تولد حضرت عیسی (ع) جشن گرفته نمی شد. در قرن چهارم میلادی (سال 337 پس از میلاد مسیح) مقامات كلیسا تصمیم گرفتند روز تولد حضرت عیسی را نیز به عنوان یكی از اعیاد مسیحیت جشن بگیرند.

با توجه به روایات مختلفی كه در این زمینه وجود داشت، پاپ ژولیوس اول، روز بیست و پنجم دسامبر (چهارم آذر) را به این مناسبت اعلام كرد. اگر چه این جشن هر ساله برگزار می شد، اما مسیحیت و بویژه جشن تولد پیامبر مسیحیت، از سال های قرون وسطی تقریبا در سراسر دنیا پذیرفته شده و جشن گرفته می شود. البته آداب و رسوم و نحوه برگزاری این جشن در كشورهای مختلف متفاوت است.

* تولد حضرت عیسی(ع) در انجیل

انجیل متی تولد عیسی مسیح (ع) را در زمان هیررودیس چنین روایت كرده است: 'مریم(س) مادر عیسی كه در عقد یوسف بود، قبل از ازدواج با او به وسیله روح‌القدس آبستن شد. یوسف كه سخت پای‌بند اصول اخلاقی بود، بر آن شد كه نامزدی خود را به هم بزند، اما در نظر داشت این كار را در خفا انجام دهد تا مبادا مریم بی‌آبرو شود.

او غرق در این گونه افكار بود كه به خواب رفت. در خواب فرشته‌ای را دید كه به او گفت: یوسف، پسر داوود از ازدواج با مریم نگران نباش. كودكی كه در رحم اوست از روح‌القدس است. او پسری خواهد زایید و تو نام او را عیسی یعنی نجات‌دهنده خواهی نهاد و او قوم خود را از گناهان‌شان خواهد رهانید و این همان پیغامی است كه خداوند قرن‌ها قبل به زبان نبی خود اشعیا فرموده بود كه بنگرید! دختری باكره آبستن خواهد شد و پسری به دنیا خواهد آورد و او را عمانوئیل خواهید نامید (عمانوئیل به زبان عبری یعنی خدا با ماست) چون یوسف بیدار شد، طبق دستور فرشته عمل كرد و مریم را به خانه‌اش آورد تا وقتی كه او پسرش را به دنیا آورد و یوسف او را عیسی نام نهاد.'

- تولد عیسی بن مریم(ع) در قرآن

خداوند در قرآن كریم نیز در سوره آل‌عمران و سوره مریم به داستان تولد حضرت عیسی (ع) اشاره كرده است كه در آن میان می‌توان به آیات 16 تا 35 سوره مریم در قرآن كریم اشاره كرد: در همان لحظه‌‏اي كه جبرئیل(ع) در مریم دمید، زني باردار شد و تردیدي نیست كه او در این اندیشه بود كه مردم درباره او چه خواهند گفت؛ زیرا وي دوشیزه‌ اي بود كه اكنون باردار شده بود و بدون شوهر از او فرزندي متولد شده است، این ذهنیت‏ها، او را پریشان خاطر كرد و بیمناك و مضطرب شد و علاقه‏‌مند بود از مردم كناره‌‏گیري كند و تنها زندگي كند. اینجا بود كه محلي را دور از مردم انتخاب كرد تا در آن از دیدگان آنها مخفي و نهان باشد و آنگاه كه زمان وضع حمل فرارسید، درد و رنج ولادت، او را مجبور ساخت به درخت خرمایي رو آورد تا خود را به واسطه آن پنهان سازد. خود را به آن درخت رساند و بر آن تكیه زد و در آنجا به خاطر آورد كه بزودي مورد آماج تهمت‌هاي ناروا قرار خواهد گرفت. در آن هنگام آرزو مي‌‏كرد اي كاش قبل از این ماجرا مرده بود و یا چیزي پست و بي‏‌مقدار بود كه ارزش نام بردن نداشت، ولي لطف و عنایت خداوندي بسرعت شامل حال وي شد و صداي جبرئیل را شنید كه از نزدیكي او، و محلي پایین‏تر از جایگاه وي، او را مخاطب ساخته و به وي اطمینان داد كه خداوند روزي او را بر عهده گرفته است و او اگر تنها شاخه درخت خرما را تكان دهد، رطب تازه برایش فرو مي‏ریزد و مي‏تواند با گوارایي میل كند و از جوي آبي كه از سمت پایین جایگاهش مي‌گذرد بنوشد و خیالي آرام و خاطري آسوده داشته باشد و به او آموخت كه اگر به فردي نكوهشگر برخورد و یا كسي درباره مساله بارداري و چگونگي آن از او پرسید، به او پاسخ ندهد و با اشاره بگوید: نذر كرده‌ام براي خدا روزه‏اي بگیرم.

هنگامي كه عیسي(ع) متولد شد و مادرش او را نزد خویشاوندان خود آورد، براي آنان كه از تقوا و پرهیزكاري و عبادات مریم اطلاع داشتند و چه كساني كه بي ‌اطلاع بودند صحنه‌‏اي غیرمنتظره بود زیرا كاري كه او انجام داده بود براي آنان بسیار شگفت‏آور بود و نیز مي‏دانستند مریم دوشیزه بوده و شوهر نكرده است و طبیعي بود كه چنین امر ناگهاني فرد را در معرض اتهام قرار دهد و بدیهي است اموري از این قبیل، فرصت اندیشیدن به كسي نمي‌‏دهد، بویژه كه دلایل اتهام و قرینه‏هاي ظاهري دال بر آن موجود باشد. بنابراین، جایي براي شك و تردید باقي نمي‌‏گذارد.

آنچه را مریم‏ (س) توانست در قبال این طوفان تهمت و افترا انجام دهد این بود كه به سفارش جبرئیل (ع) عمل كرد و روزه گرفت و به فرزند خود كه در گهواره آرمیده بود، اشاره كرد و از آنها خواست با وي سخن بگویند. آنان از این سخن به خشم آمدند، زیرا پنداشتند مریم آنها را به تمسخر گرفته است، چون تاكنون سراغ نداشتند كودكي در گهواره سخن بگوید، ولي عیسي (ع) بدان‏ها پاسخ كاملي دال بر پاكدامني مادرش عنوان كرد و گفت: خداوند او را به سخن آورده است و افزود: من بنده خدا هستم و خداي متعال به من انجیل عطا خواهد كرد و مرا به پیامبري برمي‏‌گزیند و وجودم را با بركت كرده و آموزگار صفات خوب و پسندیده قرار داده است و به من دستور داده كه تا زنده‏‌ام نماز را به پای دارم و زكات بپردازم و سفارشم فرمود به مادرم نیكي و مهرباني كنم، خداي سبحان مرا میان مردم، فردي ستمكار قرار نداد و در اثر گناه شقاوتمندم نساخت و آن گاه كه متولد شدم و زماني كه از دنیا مي‌‏روم و هنگامي كه در قیامت از بین مردگان زنده محشور می‌شوم، در پناه و امان الهي هستم.

قوم مریم نزد وی آمدند و مریم فرزند خود را حمل مي‏كرد، گفتند: اي مریم، كار بسیار زشتی انجام داده‌‏اي. اي خواهر هارون، پدرت مرد بدي نبود و مادرت هم بدكاره نبود، چرا چنین ‏كردي؟ مریم به فرزندش اشاره كرد، آنها گفتند: چگونه ما با كودكي كه در گهواره است، سخن بگوییم! عیسي به سخن آمد و گفت: من بنده خدا هستم، به من كتاب آسماني عطا كرد و مرا هر كجا كه باشم، مایه بركت گرداند و تا زنده‌ام مرا به نماز و زكات و نیكي به مادرم سفارش فرمود و مرا ستمكار و شقي قرار نداد، درود بر من، آن روز كه متولد شدم و آن روز كه از دنیا مي‌‏روم و آن روز كه زنده محشور می‌شوم.

در انجیل یوحنا به نقل از حضرت مسیح (ع) آمده است: 'من هدیه‌ای نزد شما می‌گذارم، ولی می‌روم، این هدیه آرامش فكر و دل است؛ آرامشی كه من به شما می‌دهم، مانند آرامش‌های دنیا بی‌دوام و زودگذار نیست، پس آسوده ‌خاطر باشید و نترسید! فراموش نكنید چه گفتم، گفتم كه می‌روم و زود بازمی‌گردم. اگر واقعا مرا دوست داشته باشید، از این خبر شاد خواهید شد.

* درخت كریسمس

سنت درخت كریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی كه مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه های خود آوردند، برمی گردد. همچنین در آن زمان عده ای هرم هایی از چوب می ساختند و آن را با شاخه های درختان همیشه سبز و شمع تزیین می كردند.

به تدریج رسم استفاده از درخت كریسمس در بخش های دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا كرد و بسیاری از آمریكایی های قرن نوزدهم، درخت كریسمس را چیزی غریب می دانستند و اولین درخت كریسمس در آمریكا، مربوط به سال 1830 است كه آن هم توسط ساكنان آلمانی پنسیلوانیا به نمایش گذاشته و این درخت برای جلب كمك های مردمی برای كلیسای محلی برپا شده بود.

در سال 1851، چنین درختی در محوطه خارجی یك كلیسا برپا شد اما وجود آن برای ساكنان این قصبه بسیار توهین آمیز و نوعی بازگشت به بت پرستی به شمار می آمد و آنها خواستار جمع كردن تزیینات شدند.

در حدود سال های 1890، لوازم تزیینی كریسمس از آلمان وارد می شد و درخت كریسمس به تدریج در ایالات متحده محبوبیت یافت و در اوایل قرن بیستم، آمریكایی ها درخت های كریسمس را بیشتر با لوازم تزیینی دست ساز خود تزیین می كردند اما بخش های آلمانی - آمریكایی همچنان به استفاده از سیب، بلوط، گردو و شیرینی های كوچك بادامی مبادرت می كردند.

علی خلقت جهان
چشم وا کردم و دیدم به دلم واهمه بود
ظاهرا گریه ولی روی لبم زمزمه بود
ذکر می گفتم اگر باعث بُهت همه بود
علت خلق جهان آمدن فاطمه بود

مَلکی بعد اذان خواند به گوشم: یا عشق
به جنون می کشدم با علی و زهرا عشق
حس آرامشم از نام مطهر می خواند
ملکی آمد و از یاس معطر می خواند
در دلم فاطمه را از لب حیدر می خواند
ملکی بعد اذان سوره کوثر می خواند
گفتم از روی ادب ضامن حاجات سلام!
علت خلقت ما, مادر سادات سلام!
چشم وا کردی و مُلک و مَلکوت آیت توست
ابر و باد و مَه و خورشید و قمر حکمت توست
جمع انس و مَلک آیینه ای از فطرت توست
دور چشم تو قمر آمده در صحبت توست
در دل خلق به یمن تو نوید آمده است
با تبسم زدنت شمس پدید آمده است
وقت تعظیم به روی تو نجابت آورد
ماه را کوثر چشمت به تلاوت آورد
برکت داد دعا را و عنایت آورد
رشته ی چادر تو نور ولایت آورد
در حدیث آمده روی لبم این زمزمه است
هرچه آمد به وجود از قدم فاطمه است
مجتبی رافعی

مادرانه پا به روی چشم خشک من گذار
چادرت وقتی یهودی را مسلمان می کند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان می کند
نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان می کند
مادرانه پا به روی چشم خشک من گذار
خاک پایت هر کویری را گلستان میکند
خنده ات آرامش قلب نبی و مرتضی است
اخم هایت در جهان تولید طوفان می کند
قطره وقتی که به دریا رفت,دریا می شود
بی سواد کوی تو تدریس عرفان می کند
هرکه شد خاک تو ای مهتاب,عالم تاب شد
ذره را نور رخت خورشید تابان میکند
بار هرکس را به معیار علی سنجیده ای
حب حیدر کار ما را پیشت آسان می کند
شاعر : ؟؟؟

مادر جان
تو را هر كس ندارد دل ندارد
ميان سينه جز باطل ندارد
دلم را هدیه دادم بر تو مادر
نوشتم روي آن قابل ندارد
(سيد محسن خلردي)
*******
دریاست نبی و گوهرش فاطمه است
مولاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه حسین است ، پناهِ دو جهان
او خود به پناهِ مادرش فاطمه است
(سیدرضا مؤید)
*******
ختم رُسُل چو فاطمه گر دختری نداشت
بی شبهه آسمان حیا اختری نداشت
گر خلقت بتول نمی کرد، کردگار
در روزگار، شیر خدا همسری نداشت
(وصال شیرازی)

وقتی قدم به خاک زدی خاک جان گرفت
آئینه ای ز نور تو هفت آسمان گرفت
چشمت که باز شد به خدا جز خدا ندید
هفت آسمان ز نور تو رنگین کمان گرفت
گلزار وحی با تو نه تنها بهشت شد
عطر بهشت از تو تمام جهان گرفت
کعبه ز یمن آمدنت غرق شور شد
بطحا ز شوق، رونق باغ جنان گرفت
یک فاطمه به خلقت خود داشت کردگار
او را ز حق خدیجه کنون ارمغان گرفت
بانوی بانوان بهشتی تو و ز تو
مریم نشان خدمت این آستان گرفت
حّوا به پاس دیدن رخسارت از بهشت
در دست خویش دسته گل ارغوان گرفت
جبریل آن پرستوی قدسی، به پاس تو
بر بام بوستان نبّوت مکان گرفت
فضه ز فیض خدمت این آستان نور
از ابر رحمت تو به سر سایبان گرفت
با دیدن جلال تو هرگز عجیب نیست
انگست حیرتی که فلک بر دهان گرفت
قرآن کتاب نور خدا در مدیح توست
باید تو را ز مصحف قرآن نشان گرفت
از سیر زندگانی غرق شکوه تو
درس وفا و عشق و فضیلت توان گرفت
ای آفتاب عصمت کبرای حق، دلم
در سایۀ محبت تو آشیان گرفت
چون خط نور می گذرد از پُل صراط
هر کس که از ولای تو خط امان گرفت
هر دل که شمع محفل زهرا و آل شد
پروانۀ بهشت از این خاندان گرفت
دیگر چه می توان به مدیحت نوشت و گفت
وقتی قلم ز دست فتاد و زبان گرفت
امشب شبی خوش است «وفائی» که می توان
حاجت ز آستان امام زمان گرفت
شاعر : سید هاشم وفایی
************************

●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
ام الادب


تمام عمر من و آستانِ اُم‌ِبنین
که در تمامیِ عمریم میهمانِ اُم‌ِبنین
“هزار دشمنم اَر می‌کنند قصدِ هلاک”
چه غم مرا که منم در امانِ اُم‌ِبنین
اگر هزار گره باشدم خیالی نیست
فقط همین که بگویم به جانِ اُم‌ِبنین
بقیع و خاکِ بقیع سرمه‌های مادرهاست
همان غبار که دارد نشان اُم‌ِبنین
دعای فاطمه با فاطمه اجابت شد
که گشت خانه‌ی او آشیان اُم‌ِبنین
چه برکتی است سرِ سفره‌اش نمی‌دانم
علی شد از همه دنیا از آن اُم‌ِبنین
نشسته پنج امامم کنار سفره‌ی او
و خورده‌اند همه آب و نانِ اُم‌ِبنین
بزرگ ، دُختِ قبیله ، کنیزِ زینب شد
همینکه گشت علی میزبان اُم‌ِبنین
رسید و خانه‌ی زهرا دوباره مادر دید
حسین دید به سر سایبان اُم‌ِبنین
رسید و گیسوی کلثوم شانه شد با هر….
نوازش نَفَسِ مهربانِ اُم‌ِبنین
گرفته است به دامن چهار جانش را
هزار شُکر که آمد به خانه اُم‌ِبنین
ولی چه حیف که غم آمد و زمانه نوشت
جگر خراش بود داستان اُم‌ِبنین
میان قافله خورشید و ماهِ او رفتند
به راه ماند ولی دیدگان اُم‌ِبنین
بشیر آمد و پیغام بی کسی آورد
خراب شد بخدا خانمان اُم‌ِبنین
برای چار جوانش نگفت اما گفت :
بگو حسین کجا هست؟ جانِ اُم‌ِبنین
همینکه دید شده بی حسین اُفتاد و
به روی خاک نشست آسمانِ اُم‌ِبنین
مدینه گفت که اُم‌البنین نمی‌شد پیر
گرفت ناله‌ی زینب توانِ اُم‌ِبنین
نه گاهواره رسید و نه کودک و نه رُباب
ولی رسید بجایش خزان اُم‌ِبنین
خمید و خاکِ دوعالم به رویِ معجر ریخت
عصا گرفت و سیه شد جهانِ اُم‌ِبنین
سکینه خورد زمین وقتِ دادِ زینب شد
میان روضه‌ی اَبرو کمانِ اُم‌ِبنین
عروسِ سوخته‌ی فاطمه رسید از راه
رُباب شد پس از آن روضه‌خوانِ اُم‌ِبنین
مدینه دید که بی‌بی چقدر روضه گرفت
چقدر روضه شنید از زبانِ اُم‌ِبنین :
حسین دست غریبی به روی زانو زد
برای جرعه‌ی آبی به حرمله رو زد…
حسن لطفی

●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:

یا فاطمه الزهرا(س)

چه دختری که به طوفش منا اجازه گرفته
منا و مروه و حتی صفا اجازه گرفته
چه دختری که برای غم دقایق عمرش
قَدَر نشسته دو زانو، قضا اجازه گرفته
چه دختری که به وقت تنفسش به تواتر
برای لمس دهانش هوا اجازه گرفته
چه دختری که پدر قبل از اینکه آمده باشد
ازاو به رفتن غار حرا اجازه گرفته
چه دختری که پدر در کنار خانه اش از او
چه قدر در زده و بارها اجازه گرفته
علی در اصل زخود خواسته ست حاجت خود را
زهمسرش به خدا هرکجا اجازه گرفته
چه همسری که علی در مقام زهد از اسمش
برای گفتن هر ربنا اجازه گرفته
چه همسری که به هنگام فتح قلعه ی خیبر
نبی جدا، علی از او جدا اجازه گرفته
چه همسری که ز خاک مزار گمشده ی او
به قد کشیدنش ایوانْ طلا اجازه گرفته
چه مادری که حسن درتب کشاکش رزمش
برای صلح از او در خفا اجازه گرفته
چه مادری که از او درکنار کعبه حسینش
برای کوچ به کرب و بلا اجازه گرفته
چه مادری که از او بی گمان امام رضا هم
برای فتح مقام رضا اجازه گرفته
چه مادری که از او شنبه تا به جمعه دهانم؛
برای گفتن«مهدی بیا» اجازه گرفته
مهدی رحیمی زمستان



یا فاطمه الزهرا(س)

چه دختری که به طوفش منا اجازه گرفته
منا و مروه و حتی صفا اجازه گرفته
چه دختری که برای غم دقایق عمرش
قَدَر نشسته دو زانو، قضا اجازه گرفته
چه دختری که به وقت تنفسش به تواتر
برای لمس دهانش هوا اجازه گرفته
چه دختری که پدر قبل از اینکه آمده باشد
ازاو به رفتن غار حرا اجازه گرفته
چه دختری که پدر در کنار خانه اش از او
چه قدر در زده و بارها اجازه گرفته
علی در اصل زخود خواسته ست حاجت خود را
زهمسرش به خدا هرکجا اجازه گرفته
چه همسری که علی در مقام زهد از اسمش
برای گفتن هر ربنا اجازه گرفته
چه همسری که به هنگام فتح قلعه ی خیبر
نبی جدا، علی از او جدا اجازه گرفته
چه همسری که ز خاک مزار گمشده ی او
به قد کشیدنش ایوانْ طلا اجازه گرفته
چه مادری که حسن درتب کشاکش رزمش
برای صلح از او در خفا اجازه گرفته
چه مادری که از او درکنار کعبه حسینش
برای کوچ به کرب و بلا اجازه گرفته
چه مادری که از او بی گمان امام رضا هم
برای فتح مقام رضا اجازه گرفته
چه مادری که از او شنبه تا به جمعه دهانم؛
برای گفتن«مهدی بیا» اجازه گرفته
مهدی رحیمی زمستان



یا فاطمه الزهرا(س)

چه دختری که به طوفش منا اجازه گرفته
منا و مروه و حتی صفا اجازه گرفته
چه دختری که برای غم دقایق عمرش
قَدَر نشسته دو زانو، قضا اجازه گرفته
چه دختری که به وقت تنفسش به تواتر
برای لمس دهانش هوا اجازه گرفته
چه دختری که پدر قبل از اینکه آمده باشد
ازاو به رفتن غار حرا اجازه گرفته
چه دختری که پدر در کنار خانه اش از او
چه قدر در زده و بارها اجازه گرفته
علی در اصل زخود خواسته ست حاجت خود را
زهمسرش به خدا هرکجا اجازه گرفته
چه همسری که علی در مقام زهد از اسمش
برای گفتن هر ربنا اجازه گرفته
چه همسری که به هنگام فتح قلعه ی خیبر
نبی جدا، علی از او جدا اجازه گرفته
چه همسری که ز خاک مزار گمشده ی او
به قد کشیدنش ایوانْ طلا اجازه گرفته
چه مادری که حسن درتب کشاکش رزمش
برای صلح از او در خفا اجازه گرفته
چه مادری که از او درکنار کعبه حسینش
برای کوچ به کرب و بلا اجازه گرفته
چه مادری که از او بی گمان امام رضا هم
برای فتح مقام رضا اجازه گرفته
چه مادری که از او شنبه تا به جمعه دهانم؛
برای گفتن«مهدی بیا» اجازه گرفته
مهدی رحیمی زمستان


●▬▬๑▅▆▇█۩۩مسعودپوررجب۩۩█▇▆▅●▬▬๑:
انسیه‌الحور

الا انسیه‌الحورا! الا خیرالنسا! زهرا
بخوانم با کدامین یا چه بنویسم تو را؟ زهرا!
نه تنها حمد و توحیدی و والعصری و والشمسی
تویی تو کوثر و تطهیر و فجر و انما، زهرا!تویی که چادرت چون سایه‌ای روی سر دنیاست
-چرا پوشیده می‌گویم؟- تویی نور خدا! زهرا
خوشا بر تو! محمد از نگاهت وام می‌گیرد
علی با دیدنت آرام می‌گیرد،خوشا زهرا!
ندادی تن به پیراهن؛ خوشا انسان جدا از خویش
نبستی دل به این دنیا! خوشا این‌سان رها زهرا
چه می‌شد لایق “الجار ثم الدار” تو باشیم
که ما بسیار محتاجیم “الغوث” تو را زهرا
نیاوردیم ما هیزم، نخندیدیم بر اشکت
دعایی کن برای ما! الا روح دعا زهرا
روایت هست از در، از دری که بسته بود اما
همین که باز شد، عرش خدا گفتند: یا زهرا
نبوده روضه‌هایی بازتر از آن درِ بسته
نبوده کربلایی مثل داغ کوچه‌ها زهرا
علی می‌گفت: حالا که جهان قهر است با حیدر
تو هم کم‌صحبتی با من! چرا زهرا؟ چرا زهرا؟
گره بسیار و ره دشوار؛ باکی و هلاکی نیست
که هم مشکل گشا زهراست و هم رهنما زهرا
نه… تشبیه رسایی نیست’؛ ما و خاک پای او
کجا ما بی سر و پایان سر در گم کجا زهرا؟
رضا یزدانی


یا زهرا{س} از نجف آمده‌ام از نجف آبادِ علی تا بخوانم همه جا نادِعلی نادِعلی من و ایوانِ علی پنجره فولادِ علی که علی عشق ، علی جام ، علی باده علی هرکه شد غرقِ علی دید علی فاطمه است مرتضی مثل کسی نیست ولی فاطمه است باید از خلق چهل سال جدا بنشیند تا چهل سال فقط پیش خدا بنشیند هِی به معراج رَوَد هِی به دعا بنشیند چله‌ای آخرِ سر غار حرا بنشیند تا خدا هرچه که دارد به پیمبر بدهد تا به قرآنِ خودش سوره کوثر بدهد باید او عینِ پیمبر خودِ خاتم باشد باید انگار خداوند مجسم باشد باید او معنیِ اسلام مُسَلم باشد جمع اسما‌ء خدا جامعِ اعظم باشد باید این مرد علی باشد و حیدر بشود تا که با حضرت صدیقه برابر بشود مادر آخرت آمد که به دنیا برسد خاک لب تشنه مهیاست که دریا برسد مریم و آسیه و هاجر و حوا برسد فاطمه آمده تا اینکه به زهرا برسد نقطه‌ی فا به بَرِ نقطه‌ی باء آمده است آی جبریل بخوان مادرِ ما آمده است چارده مرتبه حق گفت که تنها زهراست چار علی چار محمد همه زهرا زهراست یک حسین و دو حسن این سه به یکجا زهراست حضرتِ جعفر از او حضرت موسی زهراست او که مادر شده بر سرورِ پیغمبرها پس بگو نیست مگر مادر پیغمبرها هرچه جبریل پریده نرسیده است به او هرکجا عقل دویده نرسیده است به او کعبه ازحج که رسیده نرسیده است به او سینه را باز دریده نرسیده است به او فاطمه کعبه شده مکه اسیرش باشد خواست تا کعبه فقط جای امیرش باشد چادرش را که تکان داد جهان پیدا شد اولین بار که خندید زمان پیدا شد آمد از پیش خداوند و مکان پیدا شد تا به لب گفت علی جان ضربان پیدا شد آفرینش شده خم بوسه زند خاکش را دید چشمانِ نبی معنیِ لولاکش را کیست او اینکه رسیده به تماشای خودش امتحان داده ولی قبل خودش جای خودش هیچ کس نیست شبیهَش بجز آقای خودش تا خداوند ببیند رخِ زهرای خودش او که آمد به زمین سجده بر آدم کردند شد زمین هرچه که از باغ جنان کم کردند او رحیم است خدادهم کرمش فاطمه است ذوالفقار است علی و دو دمش فاطمه است هرکه از تیره‌ی مولاست است غمش فاطمه است دل او شد حرم و در حرمش فاطمه است تا گرفتیم از این سینه نشانیِ تو را یافتیم از دلِ خود قبرِ نهانیِ تو را پای انوار تنور تو که مهمان بشویم تازه سلمان شده و تازه مسلمان بشویم ما که بر راه توئیم آنچه شدی آن بشویم مثل تو پای ولایت همه طوفان بشویم تا علی هست همه یک رگ غیرت داریم به تو سوگند که ما عِرقِ ولایت داریم تاعلی هست همه عشق به مولاداریم چه غم از این همه غم غیرتِ ایرانی هست آی ای خصم زبون خونِ سلیمانی هست منتظر باش که یک سیلیِ طوفانی هست منتظر باش که تیغِ علوی تر گردد «رفته سردار نفس تازه کند بر گردد» حسن لطفی