احاد یث
هرگز نمیرد آنکه علی شد امام او
ثبت است بر جریده عالم دوام او
هرکس که در بلند شدن برد نام او
ساقی به نور باده برافروخت جام او
از آن به بعد کار جهان شد به کام او
میگردد آسمان و زمین بر مدار عشق
هرگز نمیرد آنکه دلش شد دچار عشق
راه نجات، عاشقی و راه چاره عشق
بیچاره آنکه کار ندارد به کار عشق
خوشبخت آن کسی می افتد به دام او
دامی که آب و دانه در آن نیست بهتر است
سنگی که زیر پای علی رفت گوهر است
تا آسمان به زیر قدمهای حیدر است
عالم در اختیار غلامان قنبر است
از درک، خارج است مقام غلام او
ما را خدا بخاطر او آفریده است
در جسم ما هوای نجف را دمیده است
هرکس که طعم آب نجف را چشیده است
او در پیاله عکس رخ یار دیده است
ما بی خبر ز لذت شرب مدام او
مانند خوشه های ضریحش کسی ندید
از او فقط یکی ست، شبیهش کسی ندید
نقصی به نامه های صریحش کسی ندید
همسنگ خطبه های فصیحش کسی ندید
یک نقطه ی سیاه ندارد کلام او
شمشیر میکشد به دل مرده جان دهد
زلزال میشود که جهان را تکان دهد
تا مرگ را به هرکه بخواهد نشان دهد
گر هم صلاح دید کسی را امان دهد
خشم خدا نهفته میان نیام او
تا ذوالفقار را ز غلافش کشیده است
رنگ از رخ سپاه حرامی پریده است
شیطان فرار کرده به کنجی خزیده است
میراث او به حضرت مهدی رسیده است
شمشیرِ لا مَفَرّ مِنَ الْانتقام او
میآید آنکه چشم به راهش نشسته ایم
عمری در انتظار نگاهش نشسته ایم
چشم انتظار چهره ماهش نشسته ایم
او را ندیده و به پناهش نشسته ایم
چشمان شیعه فرش شود زیر گام او
زیباست از لبان نجیبش تبسمی
در منزلش اتاق ملاقات مردمی
قربان آن دو لب چو نماید تکلمی
بر دشمنان شیعه ندارد ترحمی
جانها فدای لحظه سبز قیام او
ما عجیب نیست دعایی نمی رسد
از تحبس الدعا که صدایی نمی رسد
ما تحبس الدعا شده نان شبهه ایم
آنجا که شبهه است عطایی نمی رسد
پر باز می کنم بپرم،می خورم زمین
بال و پر شکسته به جایی نمی رسد
باید تنم پی سپر دیگری رود
با روزه های ما به نوایی نمی رسد
با دست خالی از چه پل دیگران شوم
دستی که وقف شد به گدایی نمی رسد
ای میزبان فدای تو و سفره چیدنت
آیا به این فقیر غذایی نمی رسد؟
من سالهاست منتظر یک ضمانتم
آخر چرا امام رضایی نمی رسد
از من مخواه پیش از این زندگی کنم
وقتی برات کرب و بلایی نمی رسد
علی اکبر لطیفیان
گوشه چشمی اگر از جانب دلبر برسد
دست من نیز به آن چشمه ی کوثر برسد
اگر از شانه ی من بار گنه بردارید
پای این بنده هم از عرش فراتر برسد
باز هم توبه شکستم! بگذارید فقط
باز هم فرصت یک توبه ی دیگر برسد
همه ی ترس من این است که هنگام گناه
عُمر این بنده ی آلوده به آخر برسد
بس که آلوده ام «أبکی لِخروج نفسی»
وای از آن لحظه ی سختی که اجل سر برسد
خیلی از تنگی و ضیق لحدم می ترسم
وحشت بیشتر آن است که مُنکر برسد
همه ی خواهشم این است که در موقع مرگ
سر این بنده روی دامن حیدر برسد
مطمئنّم که در آن لحظه ی سخت و حسّاس
حضرت فاطمه با آل پیمبر برسد
چادر مادر ما کار خودش را بکند
بگذارید فقط لحظه ی محشر برسد
مثل هر دفعه به ارباب توسّل کردم
حتماً ارباب به داد دل نوکر برسد
مثل یک باز شکاری طرف میدان رفت
قصدش این بود به داد علی اکبر برسد
به روی نیزه ی لشکر، جگرش را می دید
تکه تکه بدن گل پسرش را می دید
محمد فردوسی
گم کرده ام به ظلمت شب نور ماه را
حس می کنم بدون تو سختی راه را
تا کی بناست از غم و داغ مُفارقت
هر صبح و شام سر بکشم جام آه را
این جمعه هم گذشت و ندیدم نگار خود
یعنی نشد که تکیه زنم تکیه گاه را
هر هفته ای که می گذرد آه می کشم
طی می کنم بدون تو هر سال و ماه را
ای کعبه ای که خال سیاهت مطاف ماست
روزی نما که بوسه زنم قبله گاه را
آقا اگر چه نوکر خوبی نبوده ایم
از ما مکن دریغ تو نیمه نگاه را
آخر چگونه بی مدد مهربانیت
جبران کنیم این همه عمر تباه را
مقصود ما در این شب احیا فقط تویی
احیا نما تو این دل غرق گناه را
قرآن به سر بگیر و به زهرا قسم بده
پروردگار بنده ی بی سر پناه را
شاید به آبروی تو و نام مادرت
بخشد خدا معاصی این روسیاه را
آقا بیا به فرق پُر از خون مرتضی
امشب درآر بنده ی در قعر چاه را
محمد فردوسی
کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند
دست های پینه دارش استراحت می کنند
نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند
ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست
شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست
درد را با گریه های بی صدا آزار داد
با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد
مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود!
روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود
...دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او
...بندگان کیسه های سرخ دینارند و او
ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود
مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود
نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند
درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند
حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست
داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست
گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند
از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند
جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد
چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد
جُرم سنگینی ست، تیغ ذوالفقاری داشتن
زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن
جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن
مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن
جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن
با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن
جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن
در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن
جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن
سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن
هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود
تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود
پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد
زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد
مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد
هر چه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد
***وحید قاسمی***
شهادت حضرت علی ع{روضه}
چشمم به دربه راه توبیدارمانده است
چشم انتظارت ازدم افطارمانده است
برخیزوکوله بارمحبت بدوش گیر
سرهای بی نوازش بسیارمانده است
باتوچه کرده آن تیغ زهردار
مانندفاطمه تنت ازکارمانده است
آنقدرزخم سرتوباباعمیغ بود
زینب برای بستن آن زارمانده است
آرامتر نفس بکش ، آرامتربگو
چندین نفس به لحظه دیدارمانده است
سی سال رفته است ولی جای آن طناب
برروی دست وگردنت انگارمانده است
ازآن زمانیکه شاخه یاست شکسته شد
چشمت هنوزبردرودیوارمانده است
میدانی ای شکسته سرِآل هاشمی
تاریخ زنده درپی تکرارمانده است
ازبغض دشمنان تویک ضربه سهم توست
باقی آن برای علمدارمانده است
الهی به ثامن الحجج
الهم عجل لولیک الفرج
شعر زیبای شب احیا
خانه ویران شدهام غُصهی بابا سخت است
حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است
دیدنِ رویِ تو و لَختهیِ خونها سخت است
سوختم از نَفَسَت سوختن، اما سخت است
باز هم روضه نخوان روضهیِ زهرا سخت است
شعله هایِ نَفَسِ شعلهوَرَت جمع نشد
زهرِ این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد
لکه خونهای رویِ بال و پَرَت جمع نشد
بستهام روسریام را به سَرَت جمع نشد
زخمِ پیشانیِ تو وقتِ تماشا سخت است
آهای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان
حرفِ ناگفته بگو پیشِ پرستار بمان
پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان
گرچه بی دست، ولی آب نگهدار بمان
از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است
شبِ آخر شدهای کوکبِ اِقبال مَرو
روضهی باز مخوان این همه از حال مَرو
سَرِ آن پیکرِ اُفتادهی پامال مَرو
جانِ بابا جگرم سوخت به گودال مَرو
بینِ گودال مَیا دیدنم آنجا سخت است
کاش میشُد که بگویی بدنش را نکشید
پنجهها از همه سو پیرهنش را نکشید
تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید
نیزهها شرم کنید و دهنش را نکشید
پیشِ مادر زدنِ سنگ به لبها سخت است
منم و دیدنِ او لحظهی اُفتادنِ او
منم و ضربهی سرنیزه به روی تنِ او
وقتِ ضربه زدن و خَم شدنِ دشمن او
منم و کُندی خنجر به رویِ گردنِ او
زدن ضربه به سینه، ولی با پا سخت است
حسن لطفی
-شب قدرو بی کسم
یا حسین تو رو قسم
تو به داد من برس
اومده بند نفسم
خزون گرفته تموم بهارمو
یه نگا کن بازم این دل زارمو
تو همه کاره ی نوکری ای حسین
به تو سپردم آقا همه کارمو
به دادم برس من گریه کن توام
به دادم برس خسته شدم از خودم
بیا ای خون خدا
بزنم بازم صدا
تنگه این دلم حسین
ببرم کرببلا
امیدم اینه کنی تو جدام حسین
کاری کنی حرم تو بیام حسین
این دل من با گناها سیا شده
حرمتو برا توبه می خوام حسین
به دادم برس من گریه کن توام
به دادم برس خسته شدم از خودم
#مدح_امیر_الومین
عشق یعنی تا نفس باقی ست مثل شهریار
روز وشب نام علی را می برم با افتخار
گفته در وصف شکوه او خود پروردگار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
در تمام زندگی حصن حصینم حیدر است
دلخوشم تنها امیر المومنینم حیدر است
شاه هم بودی ، گدای حیدر کرار باش
عبد بی چون و چرای حیدر کرار باش
تا ابد زیر لوای حیدر کرار باش
هر که هستی خاک پای حیدر کرار باش
جان سپردن در حرم رویای هر سینه زن است
سجده بر ایوان طلایش کار هر روزِ من است
عشق او عمری ست مرز بین حق و باطل است
در حقیقت دین ما با حب حیدر کامل است
بی گمان جبریل هم وقت رکوعش سائل است
کعبه هم با آن شکوهش سوی حیدر مایل است
عاجزم از درک نامش...فوق باورها علی ست
در صف محشر جلودار پیمبر ها علی ست
احسان نرگسی رضاپور
مناجات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
در زدم گفتم رسیده نوکرت راهم بده
دست خالی آمدم رو برنگردان از گدا
آرزو دارم بمانم در برت راهم بده
من شکستم زیر بار معصیت شرمنده ام
سر به زیر آقا میایم محضرت راهم بده
خاطرت آزرده شد از دست اعمال بدم
گرچه بودم دائما درد سرت راهم بده
مانده ام بی سرپناه و التماست میکنم
امشب آقا جانِ زهرا مادرت راهم بده
دوست دارم من هم آخر در رکابت جان دهم
منجیِ عالم بیا در لشکرت راهم بده
همسفر کن با خودت یک شب مرا تا کربلا
گوشه ای در صحن جدّ اطهرت راهم بده
لطفی
نوکرارباب :
صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بس که دل ماه گرفت
بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت
یک نفس گفت؛ ولی آینه را آه گرفت
راه افتاد مسیحا که نفس تازه کند
زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت
خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد
اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت
سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد
و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت
درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت
روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت
باز هم روضۀ دیوار و در و یک مادر...
باز با دختر خود ذکر "وا اُمّاه" گرفت
لحظه ای بر در این خانه به زانو افتاد
"اشکِ بر فاطمه" را توشۀ این راه گرفت
وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود
پا شد و جلوه ی "یا فالق الاصباح" گرفت
رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش
رفت و وقتی که تنش حالت دل خواه گرفت
بوسه ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد
آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت
مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد
آن چنان که دل محراب و دل ماه گرفت
آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت
خم شد و دست به پهلوش به ناگاه گرفت
پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت
عاقبت حاجت خود را اسد الله گرفت
سازگار
وا نشد جبریل اگر سمت نجف بال و پرش
بهتر آنکه بر زمین جاری شود خاکسترش
خوش به حال آن کبوتر بچه ای که تا سحر
میپرد از صحن ایوانش به صحن دیگرش
داستان سنگ و زر يعنى که ما و فضه اش
قصه شاه و گدا يعنى که ما و قنبرش
در مقام آخريت بود ، ديدند اولش
در مقام اوليت بود ، ديدند آخرش
خاک را گل ميکند گل را خلائق ميکند
نيست هرکه خلق مولا خاک عالم برسرش
اينهم از ظرفيت دنياى بى ظرفيت است
هرکه او را ميپرستد مينويسد کافرش
با على يکتاپرستم, ورنه ميخواهم چکار
آن خدايى را که اين آقا نباشد مظهرش
آرزوى مرگ کردن چاره ى کارش بود
سائلی که دست خالى ميرود از محضرش
چهارده قرن است دارد رزق ما را ميدهد
با همان يک مرتبه بخشيدن انگشترش
آه...ظلمت آه...ظلمت آه..ظلمت ميشود
واى اگر خورشيد را روزى براند از درش
مرتضى يعنى قسيم النار والجنة ، ولى
هست معيارش در اين تقسيم حب همسرش
تازه کعبه آبرویی یافت و قیمت گرفت
همچنانی که صدف قیمت گرفت از گوهرش
از در کعبه نرفت و بر در کعبه نرفت
چونکه باید بعد ازین کعبه بیاید بر درش
خاک یا خاکسترش کن مصحفی را که در آن
آیه ی"الیوم اکملت"نباشد محورش
*مبعث ختم رسل ترویج حب حیدر است
تا دهد نشر ولایت حق کند پیغمبرش*
به خودش كه جای خود ، حتي به خاك پاش هم
هر کسی شک میکند شک میکنم به مادرش
کور دلها احمقند ، احمق چه میفهمد علی
جان احمد بود که خوابید بین بسترش
**
جز علی و فاطمه دیگر ندیده روزگار
اینقدر شرمنده باشد همسری از همسرش
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
هرگز نمیرد آنکه علی شد امام او
ثبت است بر جریده عالم دوام او
هرکس که در بلند شدن برد نام او
ساقی به نور باده برافروخت جام او
از آن به بعد کار جهان شد به کام او
میگردد آسمان و زمین بر مدار عشق
هرگز نمیرد آنکه دلش شد دچار عشق
راه نجات، عاشقی و راه چاره عشق
بیچاره آنکه کار ندارد به کار عشق
خوشبخت آن کسی می افتد به دام او
دامی که آب و دانه در آن نیست بهتر است
سنگی که زیر پای علی رفت گوهر است
تا آسمان به زیر قدمهای حیدر است
عالم در اختیار غلامان قنبر است
از درک، خارج است مقام غلام او
ما را خدا بخاطر او آفریده است
در جسم ما هوای نجف را دمیده است
هرکس که طعم آب نجف را چشیده است
او در پیاله عکس رخ یار دیده است
ما بی خبر ز لذت شرب مدام او
مانند خوشه های ضریحش کسی ندید
از او فقط یکی ست، شبیهش کسی ندید
نقصی به نامه های صریحش کسی ندید
همسنگ خطبه های فصیحش کسی ندید
یک نقطه ی سیاه ندارد کلام او
شمشیر میکشد به دل مرده جان دهد
زلزال میشود که جهان را تکان دهد
تا مرگ را به هرکه بخواهد نشان دهد
گر هم صلاح دید کسی را امان دهد
خشم خدا نهفته میان نیام او
تا ذوالفقار را ز غلافش کشیده است
رنگ از رخ سپاه حرامی پریده است
شیطان فرار کرده به کنجی خزیده است
میراث او به حضرت مهدی رسیده است
شمشیرِ لا مَفَرّ مِنَ الْانتقام او
میآید آنکه چشم به راهش نشسته ایم
عمری در انتظار نگاهش نشسته ایم
چشم انتظار چهره ماهش نشسته ایم
او را ندیده و به پناهش نشسته ایم
چشمان شیعه فرش شود زیر گام او
زیباست از لبان نجیبش تبسمی
در منزلش اتاق ملاقات مردمی
قربان آن دو لب چو نماید تکلمی
بر دشمنان شیعه ندارد ترحمی
جانها فدای لحظه سبز قیام او
خود را به خواب مي زني اي بنده تا به كي !؟
هي توبه پشت ِ توبه، سرافكنده تا به كی !؟
دنيا وفا نكرده ، وفا هم نمي كند
با زرق و برقش از غم دل، كم نمي كند
از حوض ِ نور،كي به رخت آب مي زني !؟
كي دست رد به سينه ي اين خواب مي زني !؟
اي بنده جزء براي خدا بنده گي نكن
!کج می روی،لجاجت و یک دنده گی نکن
بنده در اوج ِ فاجعه زانو نمی زند
غير از خداي ِ خود به كسي رو نمي زند
عقلت مگر به شايد و بايد نمي رسد !؟
بارِ كجت به منزل و مقصد نمي رسد
تيشه نزن به ريشه ي خود بنده ي خدا
بیراهه می روی، نشو شرمنده ی خدا
جاي غم ِ بهشت، غم ِ پول مي خوري !؟
بيچاره اي كه مثل پدر گول مي خوري
بيهوده هي براي دلت كيسه دوختي
باغ بهشت را به جو ِ ري فروختي !؟
ای ورشکسته،بیش ترازاین ضرر نده
لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده
شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ گريه كن
آيا زمان توبه ي تو نيست!؟ گریه کن
شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ توبه كن
غيراز تو و خدا كه كسي نيست!توبه کن
شبهاي قدر ناله بزن بي معطلي
دستم به دامنت، مددي مرتضي علي
شبهاي قدر اشك تو را كوثري كند
زهرا براي شيعه ي خود مادري كند
جا مانده اي ز قافله، هيهات، گریه کن
امشب براي عمه ي سادات گريه كن
شايد خدا به حال ِ خرابت نظاره كرد
پرونده ي سياه تو را پاره پاره كرد
مانند سوزِ صبح ِ مه آلود مي رسد
وقتي نمانده است، اجل زود مي رسد
باید بری ! به فكرِ حساب و كتاب باش
فكر فشارِ قبر و سئوال وجواب باش
شبهاي قبر، تيره تر از كرده هاي توست
مهتاب روشنش سفر كربلاي توست
بي نور عشق، قبر تو دلگير مي شود
امشب بگير تذكره را ، دير مي شود
ای تشنه لب ، ز دست سبو آب را بگير
امشب به گريه دامن ارباب را بگير
وحيد قاسمي
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
من غرق در گناهم مسکین و رو سیاهم
تنها تویی پناهم «لا تَقنَطُوا» گواه است
هرگز نمیپسندی در بر رویم ببندی
آخر کجا گریزد عبدی که بیپناه است
در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و پروندهام سیاه است
بازآمدم به سویت برگشتهام به کویت
این بندۀ فراری محتاج یک نگاه است
من عهد خود شکستم من راه خویش بستم
ور نه به جانب تو هر سو هزار راه است
یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است
یک لحظه بیتو بودن یکعمر اشتباه است
یک یا اِلهی اَلْعَفو جبرانِ جُرمِ یک عمر
یک شام قدر با تو بِهْ از هزار ماه است
غلامرضاسازگار
دل غــربتکده ام بــارانی اســت
ابـریم دیـده ی ماتم زده ام بــارانی است
مثـل پروانـه پـرم دربه در سـوختن ا سـت
گریه ی شمع همه زیر سر سوختن است
این چه داغیست که جان هـ مه را سوزانده
در دل قــــبر دل فاطــــمه را ســـوزانده
حســـن از هـــیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیـــست کـه یک ضـربه علی را انداخت
باورم نیـست که خـیبر شـکن از پا افتاد
حضـرت واژه ی برخـواستن از پــا افــتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست
بانحال زائر نجف -(آمدم بر درگهت با چشم گریان یا علی)آمدم بر درگهت با چشم گریان یا علی
تو کریمی عالمی من بر تو مهمان یا علی
گرچه سر تا پا گناهم زائر قبر توام
روی لطف و مرحمت از من مگردان یاعلی
بوده عمری آرزوی من که در شهر نجف
آیم و بوسم ضریحت از دل و جان یا علی
آمدم چون کعبه قبرت را بگیرم در بغل
با تو بندم بار دیگر عهد و پیمان یا علی
آمدم تا از تو پرسم از چه بعد از قرن ها
مانده قبر همسرت از دیده پنهان یا علی
آمدم تا با تو گویم سائلم در مانده ام
باز کن بر من ز رحمت باب احسان یا علی
آمدم تا با تو گویم مرغ جانم را بگیر
از کرم دور ضریح خود بگردان یا علی
آمدم تا با تو گویم آخر ای چشم خدا
یک نگه کن بر من آلوده دامان یا علی
باز قدر آمد و شور دگری برپا شد
نور قرآن ببارید ، شرری برپا شد
شب قدر آمد و چشمان دلم شهلا شد
شبنم عشق ببارید و شبم ، یلدا شد
گه وصل آمد ، بار عام داد خداوند مهر ،
عطر مهرش ز شمیم رمضان احیا شد
درب دلها بگشایید ای خسته دلان
ز نسیم سحری ، شورو شری برپا شد
ز نوای خوش آوای یارب یارب ،
ز گلستان حضورش ، شرری برپا شد
عطر مهرش به دلها چراغی افروخت
شب قدر آمد و سیلاب دلم ، دریا شد
هله ای مشتاقان شب قدر آمد و هنگام وصال
قدر این قدر بدانید که بارید� ...
باز هم بنده ی تو گریه کنان می آید
بر من این دوریِ آقام گران می آید
همه جا جار زدم صاحبمان می آید
ای أجل صبر کن امّید جهان می آید
آخرش یار سفر کرده می آید از راه
آید از راه شبی منتقم ثارالله
یارب العفو که این بنده ی فرّار آمد
از گنه خسته شد و بر در تو زار آمد
شب قدر است ببین عبد گنهکار آمد
عاشق و در به در حیدر کرار آمد
ای خدا با همه ی جرم و خطا آمده ام
به امید کرم و لطف و عطا آمده ام
معصیت آخرِ سر نان مرا آجر کرد
باید امشب به برت توبه ای همچون حُر کرد
نام حیدر صدف سینه ی ما را دُر کرد
رحمت واسعه اش ظرف مرا هم پر کرد
امشبی را خودِ الله عزادار علیست
هرکه را می نگرم بنده ی دربار علیست
سر او تا دمِ ابرو چه به هم ریخته است
چشمهایش شده کم سو چه به هم ریخته است
دلش از خاطره ی کوچه به هم ریخته است
یاد خونابه ی پهلو چه به هم ریخته است
فکر و ذکرش دم آخر شده زهرای بتول
شکوه ها می برد از امت خود پیش رسول
درد و دل با پسرش کرد دم آخر خود
کربلا جان تو و زینب غم پرور خود
قتلگه دور کن او را تو ز دور و بر خود
و بگو خوب ببندد گره معجر خود
کوفیان در دلشان کینه ی من را دارند
بعد تو شمر و سنان رو به حرم می آرند
محمد علی قاسمی
آسمان دل غربتکده ام بارانی ست
ابری ام دیدهی ماتم زده ام بارانی ست
مثل پروانه دلم دربه در سوختن است
گریهی شمع همه زیر سر سوختن است
این چه داغیست که جان همه را سوزانده است
در دل قبر دل فاطمه را سوزانده است
این چه دردیست که تا یاد غمش میافتم
مثل خس در گذر باد غمش میافتم
در هوایش که به من نام معلق بدهید
حقتان است ولیکن به منم حق بدهید
بار سنگین غمش خانه خرابم کرده است
هر طبیبی به مداوام جوابم کرده است
حسن از هیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت
باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژهی برخاستن از پا افتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست
یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود
هر شب کوفه منور ز. نگاهت میشد
شمع بزم فقرا صورت ماهت میشد
چه بلایی به سرت آمده بابای همه
تیغ که سر زده بر سر زده بابای همه
نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است
زخمهای دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست
همه بودند و امام از همه بی کستر بود
زینبای وای دوباره سر یک بستر بود
https://t.me/DaltangFarjyar
امیر المومنین(ع)مدح -( به خودش كه جای خود ، حتي به خاك پاش هم )وا نشد جبریل اگر سمت نجف بال و پرش
بهتر آنکه بر زمین جاری شود خاکسترش
خوش به حال آن کبوتر بچه ای که تا سحر
میپرد از صحن ایوانش به صحن دیگرش
داستان سنگ و زر يعنى که ما و فضه اش
قصه شاه و گدا يعنى که ما و قنبرش
در مقام آخريت بود ، ديدند اولش
در مقام اوليت بود ، ديدند آخرش
خاک را گل ميکند گل را خلائق ميکند
نيست هرکه خلق مولا خاک عالم برسرش
اينهم از ظرفيت دنياى بى ظرفيت است
هرکه او را ميپرستد مينويسد کافرش
با على يکتاپرستم, ورنه ميخواهم چکار
آن خدايى را که اين آقا نباشد مظهرش
آرزوى مرگ کردن چاره ى کارش بود
سائلی که دست خالى ميرود از محضرش
چهارده قرن است دارد رزق ما را ميدهد
اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلايَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وَاَحاطَ بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وَاَشْياعِهِ وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ
عاقبت از پردۀ غیبت درآیی یابن حیدر
عاقبت عقده ز دلها می گشایی یابن حیدر
عاقبت خیرالعمل را میکنی معنا چه زیبا
در جهان زهراشناسی می نمایی یابن حیدر
پردۀ کعبه به دستت پرده از رویت بگیری
با جمال حیدری دل می رُبایی یابن حیدر
حقِ بیعت با علی را تا ادا سازی به عالم
خطبه خوان ، مانندِ پیغمبر بیایی یابن حیدر
تو تجلیِ غدیری ، بر همه عالم امیری
حیدر کرار را خوش می ستایی یابن حیدر
میرسانی کشتی دین را به ساحل با سلامت
کشتیِ دین خدا را ناخدایی یابن حیدر
خونِ ظالم تشنۀ تیغ است و تیغت تشنۀ خون
ذوالفقار آن روز گردد رونمایی یابن حیدر
ضاربِ ناموس مولا را ز قبرش دربیاری
گَرد غم از رویِ مادر می زُدایی یابن حیدر
سیزده معصوم را احیا کنی ای چهارده نور
داده ای در راه دین سنگین بهایی یابن حیدر
انتقام خونِ جدّت را بگیری قطره قطره
ای که خود ، خونِ خدا را خون بهایی یابن حیدر
با سپاهی از لثارات الحسین آیی ز کعبه
تا کنی اهل جهان را کربلایی یابن حیدر
غم مخور آخر طبیبِ دردِ زینب میشوی تو
میکنی از عمه ها مشکل گشایی یابن حیدر
با دفاعِ از حرم باب شهادت باز گردد
کاش ما باشیم در راهت فدایی یابن حیدر
حاج منصورارضی
چه شب هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردم
نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم
برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدم
شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم
شب تنهایی دل بود، چرخیدم، غزل گفتم
شب افتادن جان بود رقصیدم، طرب کردم
تمام من همین دل بود دل را خون دل دادم
تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم
دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی
اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم
تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم
تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم
نظر برداشتن از خویش بود و خویش او بودن
اگر چیزی به چشم از علم انساب و نسب کردم
الهی عشق در من چلچراغی تازه روشن کن
ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم
علیرضاقزوه
آسمان دل غربتکده ام بارانی ست
ابری ام دیدهی ماتم زده ام بارانی ست
مثل پروانه دلم دربه در سوختن است
گریهی شمع همه زیر سر سوختن است
این چه داغیست که جان همه را سوزانده است
در دل قبر دل فاطمه را سوزانده است
این چه دردیست که تا یاد غمش میافتم
مثل خس در گذر باد غمش میافتم
در هوایش که به من نام معلق بدهید
حقتان است ولیکن به منم حق بدهید
بار سنگین غمش خانه خرابم کرده است
هر طبیبی به مداوام جوابم کرده است
حسن از هیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت
باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژهی برخاستن از پا افتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست
یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود
هر شب کوفه منور ز. نگاهت میشد
شمع بزم فقرا صورت ماهت میشد
چه بلایی به سرت آمده بابای همه
تیغ که سر زده بر سر زده بابای همه
نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است
زخمهای دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست
همه بودند و امام از همه بی کستر بود
زینبای وای دوباره سر یک بستر بود
https://t.me/DaltangFarjyar
شعرروضه امیرالمومنین{ع}
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
چقدر حرف دلت را به چاه می بردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی
دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی
دلت گرفت پدر, یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی
یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی
تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی
برایم از غم بزم حرامیان ای وای
برایم از غم معجر نداشتن گفتی
سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی
نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی
ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی…
محمد جواد پرچمی
به هجرانت دچارم من
نمیدانم چه کردم که به هجرانت دچارم من
میان میکده هستم ولی بی اختیارم من
نمیدانم کجابودم، به کی گفتم دعایم کن
فقط آنقدر میدانم بجز تو کس ندارم من
خبردارم پریشانی ز دست این گناهانم
خبر داری پشیمانم خراب روزگارم من؟
نه بار و توشه آوردم، نه ظرف خالی آوردم
دو تا دست تهی دارم، ولی با اعتبارم من
گدایت نیمه شب دور و بر این خانه می آید
علی جان باز کن در را، بیا چشم انتظارم من
شنیدم بعد مرگم می بری روح مرا باخود
شنیدم دوستم داری که با تو همجوارم من
علی جان بوترابی و یداللهی که از اول
مرا از گل در آوردی ولی گرد و غبارم من
مرا از کعبه راندند و گمان کردند دلگیرم
چه بهتر به بیابان نجف سر میگذارم من
بغل کردی مرا یک شب، ضریحت را بغل کردم
از انگور تو خوردم که خرابم من خمارم من
توئی ممسوس ذات الله و ذات پنج تن حیدر
علی محتاج ذات اقدس تو بیشمارم من
میان سجدهء زهرا تجلی میکند اسمت
در انوارت نمی بینم بجز پروردگارم من
فقط سربند یازهرا به سربستی شب معراج
که مدهوش شمیم آن شهید بی مزارم من
به اذن فاطمه، دست مرا فوراً گرفت ارباب
به الطاف حسین بی سرت امیّدوارم من
شنیدم مادرش می گفت عزیزم سخت جان دادی
کسی آبت نداد اینجا بنیّ بیقرارم من
ز خیمه خواهرش می آمد و بر سر زنان می گفت
به زحمت نیزه ها را درتن تو می شمارم من
تو افتادی به روی خاک و صد پاره شدی اینجا
تو را جمعت کنم با چه؟ ببین تنهای تنهایم من
صدای نیزه داران و حرامی ها به گوشم خورد
میان این همه غوغا ببین در اقتدارم من
رضا دین پرور
سیر اِلی الله
موریم که داریم سلیمان نجف را
دادند به ما کنج شبستان نجف را
من رعیت سلطان خراسانم و دارم
عمری به سرم منّت سلطان نجف را
افتاده بهشت از نظرش وقت سحرگاه
هر کس گذری داشت خیابان نجف را
عمریست نمک گیر علی هستم و دارم
در سفره افطاری خود نان نجف را
تا سجده کنی هرشب و هر روز به حیدر
معمار چنین ساخته ایوان نجف را
پرونده من را بده در دست یدالله
بعدش بنگر چهره خندان نجف را
باید که خدا از لب سرچشمه کوثر…
سیراب کند تشنه باران نجف را
والله وَ باالله وَ تاالله که داریم…
در سیر اِلی الله ، بیابان نجف را
دامان علی جای حسن،جای حسین است
پس گوش کن از عرش حسن جان نجف را
دستم نرسیده است به انگشتر مولا
دادند به من وصله دامان نجف را
با شوق زیاد و عجله آمده زهرا
تا باز کند روزه مهمان نجف را
باید بروم کرببلا گوشه گودال
آنجا که گرفتند همه جان نجف را
پیش تن عریان حسین گفت بنیّ
این کیست بهم ریخته ارکان نجف را
اینقدر نزن چنگ به مویی که سفید است
اینقدر نکش زلف پریشان نجف را
کو مکه کجا رفته مدینه که ببیند
کوفه به روی نی زده قرآن نجف را
رضا دین پرور
ذکرحیدر
کل عالم ذکر یا حیدر گرفت
راه و رسم عاشقی از سر گرفت
تا که ذکرش را به لب آورده ام
دل به سمت گنبد او پر گرفت
هر کسی رفته به ایوان نجف
حاجتش را با دو چشم تر گرفت
هربزرگی شد مقیم شهر او
روز اول مطلب آخر گرفت
پای درس نوکری کردن فقط
مشق شب راباید از قنبر گرفت
آنکه محرم در حریم خانه شد
مثل قنبر منصب نوکر گرفت
واژه حق با علی معنا شده
غیرراهش زمره کافر گرفت
یاد آن دائم تداعی میشود
کافر از دست علی کوثر گرفت
فرق او گشته دو تا اما بدان
جان حیدر را غمی دیگر گرفت
آه از این کینه و بغض و حسد
هستی او را به پشت در گرفت
امشب اما پیش یارش میرود
میرود اما دل دختر گرفت
جواد قدوسی
دلتنگی
از این دل درد آورتان می آید
اشکی که ز چشم ترتان می آید
اینگونه که بالای سرم میگریید
کم کم نفس آخرتان می آید
امروز پس از چند دهه دلتنگی
دنبال علی مادرتان می آید
از ذات پلید کوفیان میترسم
چون وعده پیغمبرتان می آید
امروز برای بعدتان میگِریَم
کوفه چه بلاها سرتان می آید
این شهر کسی به اسم خولی دارد
یک روز پِی زیورتان می آید
بر چادر فاطمه توسل بکنید
وقتی طرف معجرتان می آید
حسین زارعزاده
بوترابت
بردی از این دل با نگاهت تاب را هم
تاب از دلم,از چشم مستم خواب را هم
از بسکه تو ممسوس در ذات خدائی
دیوانه ی خود کرده ای محراب را هم
هم بوترابت خوانده در عالم پیمبر
هم داده دستت اختیار آب را هم
از این طرف با امر تو خورشید برگشت
از آن طرف نورش دهی مهتاب را هم
قصد از طواف کعبه تنها مستجار است
پس میزند,مشتاق تو اسباب را هم
هر ذره ای با تو شود خورشید قطعأ
دریا کنی با ذکر خود مرداب را هم
سمت نجف خواندم نماز واجبم را
بر هم زده دیوانه ات آداب را هم
محسن صرامی
گریه کن{نوحه}
گریه کن،پهلوون من گریه کن
گریه کن،به سامون من گریه کن
گریه کن،اینقدرتوی خودت نریز
گریه کن توروجون من،گریه کن
خستگی یام مونده فقط برات علی جان
جون من فدات علی جان
یعنی من یه چاه نمیشم
قربون اون اشکات علی جان
یادش بخیر شونه به شونه ات بوده زهرا
توخوشی ، میون غمها
حالا چی ، که شده قدم
هم قد بچه هات علی جان
______
شکستن شاخه درخت عمر منوچیدن
سیب کالم
چه فایده بودنم ، نبودنم
حالا که بردوشت وبالم
گفتم بپات پیرکه شدم
دیگه مهم نیست سن وسالم
اگه زحمتی نیست یه کم بلندتر
بگو که کردی حلالم
علی به امید دیدار
سرورم:من مگه ازتو چی میخوام
حیدرم جون تو ، جون بچه هام
حرفایی شنیدم که جاشه بگم
من وتوهردوفدای بچه ها
نگو که ما دومصرع بیتیم همیشه
قافیۀ کمم چی میشه
علی گل هیجده بهارت
دیگه دراومده زریشه
سنگی که برسرمیخرید رسول هستی
سنگ که برشکم میبستی
عوض دل توسینه شون بود
شکستن ازمن بارشیشه
اگه خودت مرتب نیست ببخش
پای کنیزت لب گوره
ببین ازچشم من
اگه که نونهایی که پختم
قدری شوره
نذاری سنگ قبربرام
همین خواهش یه سنگ صبوره
اذیت نمیشی توکفن ودفن
که جسم زهرات جمع وجوره
علی به امید دیدار{4}
شهادت حضرت علی ع{روضه}
چشمم به دربه راه توبیدارمانده است
چشم انتظارت ازدم افطارمانده است
برخیزوکوله بارمحبت بدوش گیر
سرهای بی نوازش بسیارمانده است
باتوچه کرده آن تیغ زهردار
مانندفاطمه تنت ازکارمانده است
آنقدرزخم سرتوباباعمیغ بود
زینب برای بستن آن زارمانده است
آرامتر نفس بکش ، آرامتربگو
چندین نفس به لحظه دیدارمانده است
سی سال رفته است ولی جای آن طناب
برروی دست وگردنت انگارمانده است
ازآن زمانیکه شاخه یاست شکسته شد
چشمت هنوزبردرودیوارمانده است
میدانی ای شکسته سرِآل هاشمی
تاریخ زنده درپی تکرارمانده است
ازبغض دشمنان تویک ضربه سهم توست
باقی آن برای علمدارمانده است
الهی به ثامن الحجج
الهم عجل لولیک الفرج
نوکرارباب :
صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بس که دل ماه گرفت
بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت
یک نفس گفت؛ ولی آینه را آه گرفت
راه افتاد مسیحا که نفس تازه کند
زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت
خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد
اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت
سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد
و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت
درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت
روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت
باز هم روضۀ دیوار و در و یک مادر...
باز با دختر خود ذکر "وا اُمّاه" گرفت
لحظه ای بر در این خانه به زانو افتاد
"اشکِ بر فاطمه" را توشۀ این راه گرفت
وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود
پا شد و جلوه ی "یا فالق الاصباح" گرفت
رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش
رفت و وقتی که تنش حالت دل خواه گرفت
بوسه ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد
آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت
مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد
آن چنان که دل محراب و دل ماه گرفت
آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت
خم شد و دست به پهلوش به ناگاه گرفت
پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت
عاقبت حاجت خود را اسد الله گرفت
عالی بود.یاحق علی ع✋
شعرمناجات با الله
درشب قدر
ای دل به دست موج هوس هر طرف مرو
با این حباب در پی کسب شرف مرو
چشم کریم مانده به راهت که در زنی
بیهوده پس به این طرف و ان طرف مرو
هرجا که بنگری سخن از روی یار ماست
قبله یکیست هر طرفی بی هدف مرو
دنیا محل خوف و رجای قیامت است
بی غصه هیچ جا پی شورو شعف مرو
کنجینه میان جهان عشق حیدر است
بی عشق مرتضی پی صید صدف مرو
ایل تو سائل علی و راهشان علی
درسائلی خلف شو ولی نا خلف مرو
دنیا و آخرت همگی دست حیدر است
جایی به غیر خانه ی شاه نجف مرو
موسی علیمرادی
شعرمرثیۀ حضرت علی {ع}
پلکهای نیمه بازش آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود
چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش
زخم فرقش,ترجمان عمق زخم سینه بود
کوفه هم مثل مدینه دشمن آیینه بود
آتش آه حزینش بر جگر افتاده است
این دم آخر,به یاد میخ در افتاده است
در نگاه زینب دل خسته زخمش آشناست
زخم فرقش شکل زخم پهلوی خیرلنساست
زخم های کهنه بر رفتن مجابش کرده اند
نا امیدانه طبیبان هم جوابش کرده اند
معنی فـُـزتُ وَ رَبِّ الکـَعبه ی او روشنست
حیدر مظلوم سی سال ست,فکر رفتنست
کوفه شبها آشنا با اشک فانوسش شده
ماجرای کوچه سی سالست, کابوسش شده
اضطراب زینب او را بُرده در هُول و ولا
زیر لب با گریه می گوید که وای از کربلا
گریه های مرتضی دنیای رمزوراز بود
معجر زینب برایش روضه های باز بود
دانه های اشک او می گفت باصد شوروشین
کربلا عباسِ من!جانِ تو و جانِ حسین
وحید قاسمی
شعرشهادت حضرت علی علیه السلام
کوفه, مدینه بود مگر؟ التهاب داشت
محراب, کوچه بود مگر؟ اضطراب داشت
تیغ عدو کجا و سَرِ سِرِّ عدل و داد !
دشمن دوباره بر سر نیزه کتاب داشت
این فتنه ها ز گور خوارج بلند شد
دینی که بی علی است, اساسی خراب داشت
بار دگر ز پشت به نامردی اش زدند
غربت به نام نامی او انتساب داشت
در سر, هوای ماندن در کوفه را نداشت
او که دلی به یاد مدینه کباب داشت
تنهاترین غریب, هوایی یار بود
با یاد فاطمه, نه خوراک و نه خواب داشت
قلبش به یاد فاطمه می زد, که مرگ خواست
آن شب علی لبی به دعا مستجاب داشت
دیگر حساب روز و شب از دست داده بود
در تنگنای سینه, غمی بی حساب داشت
موی سپید او که ز رویی کبود بود
از خون سرخ سر ز چه قصد خضاب داشت
جان در تنش چه شد که چنین بیقرار بود؟
مثل مسافری که به رفتن شتاب داشت
میلی به شیر و نان و رطب هم نداشت او
تنها نمک که زخم دلش التهاب داشت
از سهم شیر خویش به قاتل دهد که او
روحی پر عاطفه به زلالی آب داشت
زینب ز نیشخنده ی قاتل تمام عمر
روحی اسیر پنجه ی رنج و عذاب داشت
سید محمد میرهاشمی
شعرروضه امیرالمومنین{ع}
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
چقدر حرف دلت را به چاه می بردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی
دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی
دلت گرفت پدر, یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی
یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی
تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی
برایم از غم بزم حرامیان ای وای
برایم از غم معجر نداشتن گفتی
سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی
نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی
ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی…
محمد جواد پرچمی
سیر اِلی الله
موریم که داریم سلیمان نجف را
دادند به ما کنج شبستان نجف را
من رعیت سلطان خراسانم و دارم
عمری به سرم منّت سلطان نجف را
افتاده بهشت از نظرش وقت سحرگاه
هر کس گذری داشت خیابان نجف را
عمریست نمک گیر علی هستم و دارم
در سفره افطاری خود نان نجف را
تا سجده کنی هرشب و هر روز به حیدر
معمار چنین ساخته ایوان نجف را
پرونده من را بده در دست یدالله
بعدش بنگر چهره خندان نجف را
باید که خدا از لب سرچشمه کوثر…
سیراب کند تشنه باران نجف را
والله وَ باالله وَ تاالله که داریم…
در سیر اِلی الله ، بیابان نجف را
دامان علی جای حسن،جای حسین است
پس گوش کن از عرش حسن جان نجف را
دستم نرسیده است به انگشتر مولا
دادند به من وصله دامان نجف را
با شوق زیاد و عجله آمده زهرا
تا باز کند روزه مهمان نجف را
باید بروم کرببلا گوشه گودال
آنجا که گرفتند همه جان نجف را
پیش تن عریان حسین گفت بنیّ
این کیست بهم ریخته ارکان نجف را
اینقدر نزن چنگ به مویی که سفید است
اینقدر نکش زلف پریشان نجف را
کو مکه کجا رفته مدینه که ببیند
کوفه به روی نی زده قرآن نجف را
رضا دین پرور
ذکرحیدر
کل عالم ذکر یا حیدر گرفت
راه و رسم عاشقی از سر گرفت
تا که ذکرش را به لب آورده ام
دل به سمت گنبد او پر گرفت
هر کسی رفته به ایوان نجف
حاجتش را با دو چشم تر گرفت
هربزرگی شد مقیم شهر او
روز اول مطلب آخر گرفت
پای درس نوکری کردن فقط
مشق شب راباید از قنبر گرفت
آنکه محرم در حریم خانه شد
مثل قنبر منصب نوکر گرفت
واژه حق با علی معنا شده
غیرراهش زمره کافر گرفت
یاد آن دائم تداعی میشود
کافر از دست علی کوثر گرفت
فرق او گشته دو تا اما بدان
جان حیدر را غمی دیگر گرفت
آه از این کینه و بغض و حسد
هستی او را به پشت در گرفت
امشب اما پیش یارش میرود
میرود اما دل دختر گرفت
جواد قدوسی
دلتنگی
از این دل درد آورتان می آید
اشکی که ز چشم ترتان می آید
اینگونه که بالای سرم میگریید
کم کم نفس آخرتان می آید
امروز پس از چند دهه دلتنگی
دنبال علی مادرتان می آید
از ذات پلید کوفیان میترسم
چون وعده پیغمبرتان می آید
امروز برای بعدتان میگِریَم
کوفه چه بلاها سرتان می آید
این شهر کسی به اسم خولی دارد
یک روز پِی زیورتان می آید
بر چادر فاطمه توسل بکنید
وقتی طرف معجرتان می آید
حسین زارعزاده
به هجرانت دچارم من
نمیدانم چه کردم که به هجرانت دچارم من
میان میکده هستم ولی بی اختیارم من
نمیدانم کجابودم، به کی گفتم دعایم کن
فقط آنقدر میدانم بجز تو کس ندارم من
خبردارم پریشانی ز دست این گناهانم
خبر داری پشیمانم خراب روزگارم من؟
نه بار و توشه آوردم، نه ظرف خالی آوردم
دو تا دست تهی دارم، ولی با اعتبارم من
گدایت نیمه شب دور و بر این خانه می آید
علی جان باز کن در را، بیا چشم انتظارم من
شنیدم بعد مرگم می بری روح مرا باخود
شنیدم دوستم داری که با تو همجوارم من
علی جان بوترابی و یداللهی که از اول
مرا از گل در آوردی ولی گرد و غبارم من
مرا از کعبه راندند و گمان کردند دلگیرم
چه بهتر به بیابان نجف سر میگذارم من
بغل کردی مرا یک شب، ضریحت را بغل کردم
از انگور تو خوردم که خرابم من خمارم من
توئی ممسوس ذات الله و ذات پنج تن حیدر
علی محتاج ذات اقدس تو بیشمارم من
میان سجدهء زهرا تجلی میکند اسمت
در انوارت نمی بینم بجز پروردگارم من
فقط سربند یازهرا به سربستی شب معراج
که مدهوش شمیم آن شهید بی مزارم من
به اذن فاطمه، دست مرا فوراً گرفت ارباب
به الطاف حسین بی سرت امیّدوارم من
شنیدم مادرش می گفت عزیزم سخت جان دادی
کسی آبت نداد اینجا بنیّ بیقرارم من
ز خیمه خواهرش می آمد و بر سر زنان می گفت
به زحمت نیزه ها را بر تن تو می شمارم من
تو افتادی به روی خاک و صد پاره شدی اینجا
تو را جمعت کنم با چه؟ ببین در انکسارم من
صدای نیزه داران و حرامی ها به گوشم خورد
میان این همه غوغا ببین در اقتدارم من
رضا دین پرور
شیر مرد اُحد افتاده کجایی زهرا
باز هم خانه و یک بستر خون آلوده
زنده شد خاطره مادر خون آلوده
شیر مرد اُحد افتاده کجایی زهرا
تا ببندی سر این حیدر خون آلوده
این سروصورت خونین شده هم ارثی شد
بعد از آن کوچه و نیلوفر خون آلوده
ریشۀ هرچه بلا آن در و دیوار شده
سینۀ مادر و میخ در خون آلوده
مثل پهلو سر پاشیده زهم خوب نشد
چه کند زینب و این پیکر خون آلوده
دور زینب همه هستند همه مَحرم ها
وای از کرببلا و پر خون آلوده
با لبانی که ترک خورده به گودال آمد
بوسه زد با قد خم حنجر خون آلوده
درسرازیری تل روبروی شمر رسید
چشمش افتاد به موی سرخون آلوده
خوب شد خورد به تاریکی شب غارت ها
جمع شد قافله ای دختر خون آلوده
می فروشند در این کوفه سر بازارش
گوشوار و سپر و معجر خون آلوده
قاسم نعمتی
قبله ی دیگر علی ست
می دهد کعبه نشانــی قبله ی دیگر علی ست
سجده کن پروردگاری را که مایل بر علی ست
در حیاطِ صحنِ او خورده ست خِضـر آبِ حیات
سُرمه کن خاکِ نجف را چشمه ی کوثر علی ست
نقــطــه ی آغــازِ بســم الله حــرفِ آخــر است
آمــده قــرآن بگــویــد اوّل و آخــر علــی ست
نیســت نـام اش در نمــاز امّا اگــر دقّت کنیم
بعدِ الله آنکه نامش می شود اکبــر علــی ست
فــرق بسیــار اســت بینِ یــارِ جبــر و اختیـار
خوب می داند حَــرا همراهِ پیغمبــر علــی ست
ختــم خواهد شد به ده خـط معجــزاتِ انبیــاء
آنکه نامش هم نمی گُنجد به صد دفتر علی ست
بعد عریانــیِ دشمن بر کسی پوشیــده نیست
ذوالفقاری که ندارد ترس از خنجــر علــی ست
آیــت اللهــی کــه خَلــق الله را از روی لُطــف
در رکوعِ خویش می بخشید انگشتر علی ست
شمعِ سوزانــی که فکــرِ شمعِ بیــت المــال بود
محشری که ترس دارد در دل از محشر علی ست
کهنه پوشـی که غلامِ تازه اش پوشیــده است
جامه ای از جامه ی مولای خود بهتر علی ست
قبلــه نشــناســان مُریــدِ مالــکِ اشــتر شدند
غافل از آنکــه مُــرادِ مالــکِ اشــتر علــی ست
خــاکِ پـایِ دُلــدل اش هــم نیسـتم امّـا دِلـم
شورِ شیرینی که دارد تا ابد در ســر علی ست
خَم نخواهم شد به غیر از سجده بر ایوان طلا
می پرستم آن خدایی را که سرتاسر علی ست
ابراهیم زمانی
http://masoud-mp.blogfa.com/
عرض سلام وادب ،همانطور که از عنوان وبلاگ پیداست صحن وبلاگ مربوط به متن وشعرو گهگاه تصاویرمی باشد که اشعارومتنها مربوط به صاحب وبلاگ حضرت اباصالح المهدی {عج}است . درایام مناسبتهای عزا ومولودی تغییرکرده ومناسب با همان ایام متن وشعرارسال می شود،امیددرآن دارم موردقبول حضرت دوست وامام عصر{عج}وتمامی ائمه{ع}وشمادلتنگان فرج یار قراربگیر.مرابانظریات وپیشنهادات وانتقادهای سازنده تان راهنمایی بفرمایید. ومن الله توفیق خاک پای دلتنگان فرج : مسعودپوررجب
قرآن ناطق
قرآن ناطق حیدر و تفسیر، زینب
ام المصایب شد به هر تقدیر، زینب
حالا که گفتی می روم شد پیر، زینب
مثل تو شد از دست مردم سیر، زینب
از کاسه های شیر خیلی نا امیدم
از نسخه های کوفیان خیری ندیدم
با چاه کردی درد دل با دخترت نه
زانو بغل کردم کنار بسترت نه
صدها گلایه کردی از زخم سرت نه
گفتی ز هر بابی سخن از همسرت نه
ای لیله القدرت شب گیسوی زهرا
پهلو به پهلو میشوی پهلوی زهرا
خیبر شکن! حالا چرا در هم شکستی؟
از بعد کوچه دیدمت کم کم شکستی
با ضربه ی آن سیلی محکم شکستی
وقتی که دیدی فاطمه شد خم شکستی
یک شب نشد یاد در و مادر نیفتی
درسجده هایت نیمه شب با سر نیفتی
قرآن به سر میگیرم اما بیقرارم
سنگ مزارت میشود سنگ مزارم
داری وصیت میکنی تحت فشارم
با کوفیان در آمده بعد تو کارم
دلشوره ی این کوچه سازیها مرا کشت
دلشوره ی این سنگ بازیها مرا کشت
هرشب گرفتارم گرفتار حسینم
بابا سفارش کن که پاکار حسینم
من خواهرم یعنی که غمخوار حسینم
اصلا” چه گفتی با علمدار حسینم؟
دیدم که چشمانی پر از افسوس داری
سخت است میدانم غم ناموس داری
ما رامیان کوچه ها سر می دوانند
دنبال سرهای به نیزه میکشانند
پیش زن و مرد غریبه می نشانند
خرما و نان خشک بر ما میرسانند
وای از غم بازار ، از الوات کوفه
از زیوری که میشود سوغات کوفه
وقتی که دیدم روی نی تاج سرم را
وقتی که می بینم کنارم مادرم را
وقتی که نیلی کرده دشمن پیکرم را
باید چگونه پس بگیرم معجرم را؟
وقتی نه یک چادر، نه یک رو بند دارم
یک آستین پاره می آید به کارم
https://t.me/DaltangFarjyar
رضا دین پرور
#روضه_امیرالمومنین
دیگر برای پر زدنم پر بیاورید
هفت آسمان برای کبوتر بیاورید
غربت توان دیدن من را ربوده است
این خار را زچشم ترم در بیاورید
تا خوب وبد حلال کننداین غریب را
ایتام را برابر بستر بیاورید
زخم سرم که هم نمیاید چه می کنید
جای طبیب چاره ی دیگر بیاورید
آن معجری که نیمی ازآن سوخت پشت در
آن را برا ی بستن این سر بیاورید
چندیست سخت تشنه دیدار گشته ام
کوثر برای ساقی کوثر بیاورید
مهری برای سجده من وقت احتضار
از خاک روی چادر مادر بیاورید
بار دگر به کوفه اگر راهتان فتاد
با خود اضافه چادر و معجر بیاورید
موسی علیمرادی
مناجات با امام زمان
درشبهای قدر
شب قدر سرنوشتم , می بینی دلشوره دارم
نکنه امشب تموم شه, رو زمین بمونه بارم
نکنه که بین خوبا , دست من خالی بمونه
واسه من دوباره امسال , بی پرو بالی بمونه
قلم تقدیرم امشب , توی دستای تو آقاس
تیر آخرم همیشه , قسم حضرت زهراس
نکنه تو تقدیر من , کم بشه رزق عبادت
هرچی که نوشتی خیره , ولی آخرش شهادت
نکنه برا زیارت , از قلم بیوفتم آقا
اربعین , کربلا حتما , نگی که نگفتم آقا
نکنه امسال محرم , زیر خاک خوابیده باشم
بنویس قربون دستت, نوکر تو روضه ها شم
خلاصه هرجور صلاحه, هرچی تو بگی رو چشمام
تو اجازه دادی گفتم , خط به خط از آرزوهام
میدونم چقد تو خوبی , میدونم که پست و خوارم
در خونه ی خدا و , شما واسطه میارم
واسطه ی امشب من , صبر عالمو ربوده
بسکه مشت و سیلی خورده, سرتاپاش همه کبوده
با رقیه اومدم تا , تو نگام کنی دوباره
گوش بده به درد دلهام, تو رو حق گوش پاره
میخونم یه روضه حالا, میخونم با آه و ناله
دل شب سر و آوردن , واسه دختر سه ساله…
حسین رحمانی
مناجات با امام زمان {عج}
درشب قدر
قبل از آنکه بنویسند جزای همه را
می سپارند به تو قدر و قضای همه را
شب قدر است ولی قدر نمی دانیمت
که تو باید بدهی اجر و سزای همه را
ما برای فرجت آمده ایم امشب, کاش
به اجابت برسانند دعای همه را
هر چه از دامن تو دور شود دستی باز
می کشاند وسط احسان تو پای همه را
ای گل فاطمه! یابن الحسن! آقاجانم!
بشنو داد همه را بشنو صدای همه را
کربلایی؟ نجفی؟ سامره ای؟ یا مشهد؟
هر کجا هستی خالی کن جای همه را
زائران حرم جد تو را می بخشند
امشب آقا بده پس کرب و بلای همه را
محمد بیابانی
مناجات با خدا
سفره باز است, بیایید, غذا آماده است
هر کجا صحبت توبه است, خدا آماده است
شهر را با خبر از سفره ی احسان سازید
آن کریمی که کشد ناز گدا, آماده است
خوب یا بد همه آیید که دعوت شده ایم
که در این بزم برای همه, جا آماده است
قبل از آنی که دهان باز کند هر بیمار
پیش رویش همه اسباب دوا آماده است
پر پروازی عنایت شده بالی بزنیم
اهل عصیان به کجایید؟ هوا آماده است
چه شود این سحر جمعه بگوید زهرا:
که برات سفر کرب و بلا آماده است
جواد حیدریو رضارسول زاده
بوترابت
بردی از این دل با نگاهت تاب را هم
تاب از دلم,از چشم مستم خواب را هم
از بسکه تو ممسوس در ذات خدائی
دیوانه ی خود کرده ای محراب را هم
هم بوترابت خوانده در عالم پیمبر
هم داده دستت اختیار آب را هم
از این طرف با امر تو خورشید برگشت
از آن طرف نورش دهی مهتاب را هم
قصد از طواف کعبه تنها مستجار است
پس میزند,مشتاق تو اسباب را هم
هر ذره ای با تو شود خورشید قطعأ
دریا کنی با ذکر خود مرداب را هم
سمت نجف خواندم نماز واجبم را
بر هم زده دیوانه ات آداب را هم
محسن صرامی
می نویسم سر خط، مرد خطر یعنی تو
تیغ بالای سر فتنه و شر یعنی تو
سورهی فتح و سلیمانِ ظفر یعنی تو
ها علیٌ بشرٌ کیف بشر یعنی تو
دوستداران تو با عرش برابر هستند
سینهچاکان تو با کعبه برادر هستند
شعر در وصف تو ای شاه سرودم، امروز
واژه در مدح تو از عرش ربودم امروز
میشوی ذکر مناجات و درودم امروز
من به کعبه به خدا سجده نمودم امروز
قبله در ماه رجب سمت تو آقا آمد
کعبهای بود در این کعبه به دنیا آمد
صدف کعبه در این لحظه پر از دُر شده بود
خانه از عرشنشینان خدا پر شده بود
فاطمه بنت اسد غرق تحیر شده بود
درک میلاد تو بیرون ز تصور شده بود
دو سه روزی که شده کعبه ز عطرت لبریز
معتکف بود حرم با تو شد ایام البیض
برکت رفته از آن خوان که در آن نیست نمک
فکر کردم که در این واژه چه چیزیست “نمک”
صد و ده بار علی و صدو ده چیست، نمک
نان این سفره حسینش شده، کافیست نمک
نمکین عشق علی شد ابدی و ازلی
برکت سفرهی شیعه است حسین بن علی
کیست این، معرکهدار همهی جولانها؟
کیست این، پیر و امیر همهی ایمانها؟
کیست این، خطبهی کولاک همه توفانها؟
کیست این اُسّ و اساس همهی بنیانها؟
مست شو با لب خورشید، لب ماه بگو
أشهد انّ علیّاً ولی الله بگو
ناگهان پرده برانداخته حق میبینی
مست از خانه برون تاخته حق، میبینی
نرد عشقی به خودش باخته حق، میبینی
چهره را مثل علی ساخته حق، میبینی
چه شرابی است که کعبه شده میخانهی او
این علی کیست که زهرا شده پروانهی او
ساقیا، ای که شراب تو چشیدن دارد
ناز از نرگس مست تو کشیدن دارد
پابرهنه به طواف تو دویدن دارد
وقت جانکندنمان روی تو دیدن دارد
جان ناقابل من پیش تو مثل برگ است
مستی دیدنت آقا سکرات مرگ است
یا علی ای که خودت هم هدفی، هم راهی
بندهی حقی و در بندگی خود شاهی
کهکشان هستی و خورشیدترینی، ماهی
آیهی «أنفسنا»، نفس رسول اللهی
این تو بودی که به بتهای تهی «لا» گفتی
نیمه شب، وقت خطر، جای پیمبر خفتی
ای پیمبر تو بگو مرد خطر کیست، علی
وسط معرکهها شیرجگر کیست، علی
قاتل عبدود و دافع شر کیست، علی
یار غارند همه، سینه سپر کیست، علی
باید ای شیعه به خصمش برسانی لعنت
بر فلانی و فلانی و فلانی لعنت
صاحب تیغ دو لب، لب به سخن باز کن و
خطبه بینقطه بخوان، با سخن اعجاز کن و
زمزم کعبه، شبی زمزمهای ساز کن و
تا ثریای خودت فاطمه پرواز کن و
بگو ای شعر تو یک مصرع دیگر داری
آینهدار تو زهراست، برابر داری
کعبه معنا شدهای تو، لک لبیک علی
قبلهی ما شدهای تو، لک لبیک علی
شاه و مولا شدهای تو لک لبیک علی
ذکر زهرا شدهای تو لک لبیک علی
مینویسم سر خط، مرد خطر یعنی تو
ها علیٌ بشرٌ کیف بشر یعنی تو
امیر عظیمی
دلخوشم با روزهای رفته و طوفانی ام
قصه ها دارد نگاهِ ابری و بارانی ام
در خودم این روزها غرقم چنان گرداب ها
در خودم این روزها سرگرمِ سرگردانی ام
من عقابِ تیز چنگالم میانِ آسمان
کِی توانی ای فلک با طوطیان گردانی ام؟!
خاکم اما اشک ، من را سخت ارزش داده است
من سفالی قیمتی از دوره ی اشکانی ام
تختِ جمشیدم برای خود شکوهی داشتم
بازهم دارم تماشا با همه ویرانی ام
مثلِ شیری در قفس افتاده ام اما هنوز
خوب از یادم نرفته عادتِ سلطانی ام
ناگهان ای دشمنِ من می شوی با من رفیق
آن زمان که روی سنگِ قبرها می خوانی ام
مَرد می فهمد؛اگر مردانه احساسم کند
نقلِ دردی کهنه را از گریه ی پنهانی ام
((مَرد اهلِ گریه کردن نیست)) حرفی باطل است
من همانم که سرِ این حرفتان قربانی ام
روضه خوان از گریه های چاه و نخلستان بخوان
روضه خوان از او بخوان در لحظه ی پایانی ام
نیست مردی در جهان از شاهِ مردان مَردتر
خوش به حالم گر چو او در خلوتم بارانی ام
در میانِ زورخانه مرشد از حیدر که خواند
ناگهان دیدم که می چرخم! پُر از حیرانی ام
مولوی ها را بگو ای شمس مولانا یکیست
دف مَزَن صوفی که من خود عارفِ رَبّانی ام
در طوافِ کعبه مستِ دورِ حیدر گَشتنم
در نمازم روز و شب سرمستِ حیدرخوانی ام
من دلم پَر می کِشد گاهی به ایوانِ نجف
بیشتر آن لحظه که در سجده ی طولانی ام
بی علی حتی اگر غرقِ عبادت هَم شَوم
شک ندارم که خدا را غرقِ نافرمانی ام
یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی
ای که نامت خوشترین رمزِ جنونِ آنی ام
یاعلی گفتن کجا و با علی بودن کجا
کاش می شد که ببینم نزدِ خود می خوانی ام
جان گرفتم یاعلی جان! با علی جان گُفتنم
پس به فریادم برس در بسترِ بی جانی ام
ای پناهِ من زمانِ بی پناهی های من
ای سر و سامانِ من در بی سر و سامانی ام
ای که دستم را گرفتی بارها آرام تا
از درونِ چاه بینِ راه برگردانی ام
با بدی هایم قبولم کردی و ناممکن است
این که من روزی ببینم از خودت می رانی ام
((گَر ز پیشِ خود برانی چون سگ از مسجد مرا))*
باز میبینی که در کویَت پیِ دربانی ام
شیخ و زاهد ناامیدم کرده بودند از خودم
رمزِ ایمانم شدی در اوجِ بی ایمانی ام
اول و آخر تویی یعنی که بعد از مرگ هم
از خودِت پیشِ خودَت من عازمِ مهمانی ام
((رفتم و پیشِ سَگِ کویَت سپردم جان و دل))*
یاعلی ای بهترین ذکرِ دَمِ پایانی ام…!
محسن کاویانی
الهی به امیر
الهم عجل لفرجهم پورالعمیر
چشمهایت
ولی ا... السلام علیک
دیدارزیبامیشودباچشمهایت
غرق تماشامیشودباچشمهایت
لب تشنه ای که زیرپلکت می نشیند
سیراب دریا میشودباچشمهایت
مریم مقدس میشودپای ظریحت
عیسی مسیحا میشودباچشمهایت
سلمان فرستادیم تاایمان بیارد
سلمان ومنا میشودباچشمهایت
هردردمندی که مسیرش برتوافتاد
داردمداوامیشودباچشمهایت
مستم کن از آن خوشه چشمی که داری
ای من فدای گوشه چشمی که داری
ازدست توبایددوایم رابگیرم
بنویس ازتونسخه هایم رابگیرم
گلدسته میسازم برایت شمعها را
وقتی که وام شعرهایم رابگیرم
ازپنجره فولاداذنت راگرفتم
میخواهم ازتوکربلایم رابگیرم
بسیارداری مثل من دورت بگردم
بگذارمثل پنج تن دورت بگردم
حیدرشدی تاپشت درهی دربکوبند
جای ملائک نیست بال وپربکوبند
زهرادلش میخواست نام یاعلی را
روی عقیق سرخ پیغمبربکوبند
سنگ علی رافاطمه برسینه میزد
بایدکه بردُرنجف حیدر بکوبند
نام تواسم اعظم پروردگاراست
این نام راباید،بالای هرمنبز بکوبند
معراج تازه ابتدایش بود
بایدنام ترامُقرب تربکوبند
هرکس تراداردچرا بایدبترسد
مثل توتنها ازخدابایدبترسد
یا علی جان
خواهم که د رروزجزایم
بینم ترا با چشمهایم
آنجا شوی ضامن مراتو
خشنودسازی مرا باچشمهایت
الهی به امیر
الهم عجل فرجهم پورالعمیر
حال و هوایت را به سر دارم حسابی
آقا هوای یک سفر دارم حسابی
مولا دلم تنگ نجف شد آخر شب
شاهد بخواهی چشم تر دارم حسابی
من واقفم تو خوبی اما من همیشه
آقا برایت دردسر دارم حسابی
گفتم اگر روزی شود روزی بیایم
درد و دلی وقت سحر دارم حسابی
وقت تشرف در حرم با بوسه هایم
تا میتوانم خوشه بردارم حسابی
هرگز چنین انگور خوش نقشی ندیدم
چشمک زد و من هم بدون وقفه چیدم
وقتی شراب تو از این انگور ناب است
من میخورم دیگر چه جای اجتناب است
من اهل تعارف هستم اما با تو هرگز
تعارف بزن وقتی سر سفره شراب است
یک کوله پر کردم از آهم از گناهم
وقتی شنیدم بخشش تو بی حساب است
تو لافتی ای حضرت موالموالی
یک جذبه از چشمان تو این انقلاب است
ما نان خور این خانه ایم و خانواده ت
جانم علی گفتن برایم نان و آب است
آقا دعای فاطمه پشت سر توست
آن فاطمه که هر دعایش مستجاب است
ما رعیت زهرا مسلمان غدیریم
یعنی مسلمان علی جانِ غدیریم
دست تو داده خلقت هر دو جهان را
کون و مکان و هستی و حتی زمان را
دنیا ندیده بهتر از نام علی ، خوب
با نام تو کرده مزین رب اذان را
تکیه به دیوار تو دادم زیر سایه
از من نگیرد رب من این سایبان را
ما را نجف مهمان بفرما روز عیدی
از ما گرفته دوری ات تاب و توان را
ما هر کجا نام تو را خوانیدم علی جان
شیرین تر از شهد عسل کرده دهان را
اهل علی آبادم ، آبادم علی جان
از کودکی دل را به تو دادم علی جان
ما را بنا کردی که ویران تو باشیم
تو آفریدی تا که حیران تو باشیم
تو رب ما هستی و ما عبد تو هستیم
تا تو خدایی ما هم انسان تو باشیم
این مجلس تو مجلس عاشق کُشان است
ما را ببر امشب که مهمان تو باشیم
حالا که ما را یک نجف مهمان نکردی
ما را بُکش دور از تو قربان تو باشیم
این گریه ها را هم بخر دور از هیاهو
ما هم شریک بیت الاحزان تو باشیم
لعنت به هرکس که تو را خانه نشین کرد
پیش تو زهرای تو را نقش زمین کرد
رسول عسگری
درخت
به درخت نگاه کن... قبل از این که شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند؛ ریشه هایش تاریکی را لمس کرده... گاه برای رسیدن به نور؛ باید از تاریکی ها گذر کرد…
https://t.me/DaltangFarjyar
سوره مبارکه فجر آیه 16
وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ
ولى هرگاه او را بيازمايد و روزى او را تنگ سازد، مى گويد: پروردگارم مرا خوار كرده است.
https://t.me/DaltangFarjyar
امام على عليه السلام
«گذشت كن از كسى كه به تو ظلم كرده ، رابطه برقرار كن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده و عطا كن به كسى كه از تو دريغ نموده است».
تو را سفارش مى كنم به مداراى با مردم و احترام به علما و گذشت از لغزش برادران (دينى)؛ چرا كه سرور اولين و آخرين، تو را چنين ادب آموخته و فرموده است
عَلَيكَ بِمُداراةِ النّاسِ وَ اِكرامِ العُلَماءِ وَ الصَّفحِ عَن زَلاّتِ الخوانِ فَقَد اَدَّبَكَ سَيِّدُ الاَوَّلينَ وَ الخِرينَ بِقَولِهِ صلى الله عليه و آله
https://t.me/DaltangFarjyar
سلام بر تو ای : مهربان مهربانان
دوست داشته باشید و زندگی کنید ،
زمان همیشه از آن شما نیست...
اگر چه یادمان میرود که عشق تنها دلیل زندگی ست
اما خداروشکر که نوروز هرسال این فکر را به یادمان می اورد
پس نوروزتان مبارک، که سالتان را سرشار از عشق و دوستی و شادی کند
روزگارتون همیشه سرسبز عیدتون مبارک
فرا رسیدن سال 1401 را
به شما دلتنگان فرج یار
تبریک وتهنیت میگویم.
مدیریت پوررجب
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می آید،
جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بی گندم ِ سبز و سفره می آید،
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی بار ِ سال هاشان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
احمد شاملو
jpg
درخت دوستی بنشان که کام دل ببارآرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چومهمان خراباتی به عزّت باش بارندان
که درد سرخوشی جانا گَرد مستی خُمارآرد
شب صحبت غنیمت دان دادخوشدلی بستان
واگرنه روزگارما:
بسی گردش کند گردون بسی لیل والنهارآرد
عماری داد لیلی را که مَهد ماه درحُکمست
خدارا دردل اندازش که برمجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل واگرنه این چمن هرسال
چونسرین صد گل آرد باروچوبلبل هزار آرد
خدایا چون دل ریشم قراری بست باذلفت
بفرما لعل نوشین راکه زودش با قرار آرد
زکار افتاده ای ای دل که صد من بارغم داری
برو یک جرعه ای سرکش که درحالت بکارآید
دراین باغ گر خدا خواهدبراین پیرانه سر
حافظ نشیند برلب جویی وسَروی در کنار آرد
شادروان استادحافظ