کعبه بشکافت مرادت آمد
تا گلوحرف نهان دارد عشق
قدر این حق بدان خانۀ حق
فزته رب دهان داردعشق
ای فلک ازقدم روزبگو
ازامیری که بدوشش نان داشت
تاخداوندی اوراه نبود
غیر ممکن شدنش امکان داشت
سرهرکوچه طوافی میکرد
شمس ومهتاب غزل میخواندند
صد ملک برسجاده صبر
زیرلب خیرالعمل میخواندند
کاش آن شب وسط راه طلب
ذولفقاری به کمرمی بستی
تازترس بمیرند ای کاش
آیتی زرد به سرمی بستی
ابن ملجم همۀ هم همه هاست
که صدای توبجایی نرسد
اوبهانه است که دردجلۀ پیر
ناخدایی به خدایی نرسد
توچه گفتی که درآن حلقۀ چاه
آب ازاندوه به قلقل آمد
سَرسجادۀ هرتیره دلی
بویی ازدامنۀ گّل آمد
تا که از قافله تون جاماندیم
ازشما یاری ازما گِله بود
خانه هایی که بنا میکردیم
بردهان گّسل وزِلزِله بود
قطره هایی که به صورت دارم
عرق شرم ونگاه خیس است
تاشما روی گرفتی ازنور
سهم آتشکدۀ اِبلیس است
ما که امروز به تنگ آمده ایم
هرطرف خانه مُلجم شده است
ازخودماست که برماست (عَلی)
یاعَلی گفتنمان کم شده است
ماه وخورشید شمایید(شما)
بی شما روز به یغما می رفت
هرکه تنها به جهان می آمد
آخرش هم تک وتنها می رفت
ازشما بود که باران صبور
روی اَفسردگی خاک آمد
ازشما و پسرت بود ای عشق
قدسیان را ره افلاک آمد
من اسیر خودمم کاری کن
آخرش سر به قدم بگذارم
نرسد روز سیاهی که درآن
قدمی محض توکم بگذارم
الهی به سلطان اول
عجل لفرج ظهورک
سلطان آخری