تا عرشِ دست های پدر پر کشیده تا...
تا قلّه‌ی های عشق و شهادت رسیده تا ـ

ـ محشر به پا کند همه جا با صدای خود
این بار با صدای رجز گریه های خود

اما سپاه کوفه جوابش شنیدنی است
تصویر آب دادن این غنچه دیدنی است

چشمان تیر محو سیپیدی حنجرش
رحمی کند خدا به دل خون مادرش

ای وای التهاب سه شعبه چه می کند؟
با این گلو شتاب سه شعبه چه می کند؟

تیری که روی دست پدر کرد پرپرش
حالا دخیل بسته به رگ های حنجرش

این اشک های سر زده خواهی نخواهی است
حالا امام خسته اسیر دو راهی است

این گونه عاقبت پسر از دست می رود
بیرون کشد سه شعبه سر از دست می رود

«یک گام رو به پیش و یکی رو به پس رود
حالا مردد است به سوی چه کس رود»

دیده میان قلب حرم اضطراب را
دیده کنار خیمه غروب رباب را

دیدند پشت خیمه پدر قبر می‌کند
قبری برای این دل بی صبر می‌کند

اما چگونه خاک بریزد بر این گلو
بر چشم های بی رمق و نیمه باز او

بهتر که پشت خیمه ای آرام خفته است
بهتر که راز جسم نحیفش نهفته است

بر ساحت تنش که جسارت نمی شود
اعضاش عصر واقعه غارت نمی شود

دیگر به شام شوم تماشا نمی‌رود
دیگر سرش به نیزه‌ی اعدا نمی‌رود

تا شام و کوفه همسفر آفتاب نیست
بر نیزه ها مقابل چشم رباب نیست

این اشک های سر زده خواهی نخواهی است
شاعر هنوز هم به سر این دو راهی است

گفتند که نیامده دشمن به سوی او
سر نیزه ای نبوده پی جستجوی او

اما چه کرد کینه‌ی این قوم با تنش
شد سینه‌ی شکسته‌ی ارباب مدفنش

********************

اشعار شب هفتم

كاش اين قبر تو گم باشد و پيدا نشود
اگرم شد سر نبش قبر بلوا نشود

از تو گهواره اي مانده ببرندش غارت
ولي اي كاش سر راس تو دعوا نشود

گفته بودم بنشيني به سر تيغ پسر
كه به سرنيزه سر كوچك تو جا نشود

کاش با دیدن تو در همه ی راه علی
بيش از اين قامت خم گشته ي من تا نشود ؟

من هنوز از نگه حرمله ها مي ترسم
كاش ديگر كسي مشغول تماشا نشود

لب به گريه نكني باز اگر مي خواهي
بوسه ي چوب به لبهاي تو پيدا نشود

گر چه خاليست علي جاي تو در آغوشم
ولي بهتر كه زآغوشه ي زهرا نشود

غارت اينجا نه فقط درهم و دينار و زر است
كاش اين سوخته معجر زسرم وا نشود

********************

اشعار شب هفتم

قنداقه اش را بست، حالا اصغر آماده است
سرباز آخر را خودش میدان فرستاده است

از موج آغوش پدر تا اوج خواهد رفت
از نسل ماهی های دریاهای آزاد است

نه ضربت شمشیر می خواهد نه نعل اسب
شش ماهه خیلی ارباً اربا کردن اش ساده است

تیر سه شعبه کار خنجر می کند این جا
سر، با همین یک تیر روی شانه افتاده است

از رنگ سرخ آسمان پیداست این جا هم
سالار زینب امتحان را خوب پس داده است

که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است


اشعار شب هفتم محرم - روضه حضرت علی اصغر(ع)

در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت
از بي قراري‌اش دل هر آشنا گرفت

با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
در بين گاهواره قنوت دعا گرفت

اعلام کرد تشنه‌ي‌ صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت

آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت

در آخرين وداع غريبانه اش پدر
او را به روي دست براي خدا گرفت

ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت

تا عرش رفت مرثيه‌ي سرخ حنجرش
جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت

از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زير عبا گرفت

********************

شب هفتم محرم الحرام

سر وقت

وقتش رسیده است که پر در بیاوری
از راز خنده‌ی همه سر در بیاوری

وقتش رسیده است که با روضه‌های خشک
اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری

وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات جگر در بیاوری

خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
از زیر دست‌های تبر دربیاوری

تو یک تنه حریف همه می‌شوی و بس
از این قماط، دستی اگر دربیاوری

تو از نوادگان مسیحی بعید نیست
از خاک، مشک تازه و تر دربیاوری

در این کویر خار گل انداخت گونه‌ات
گفتی کمی ادای پدر دربیاوری!

لب می‌زنی به هم که بخوانی ترانه‌ای
اشکی به این بهانه مگر در بیاوری

********************

اشعار شب هفتم محرم الحرام

تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد
پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد

ناخنت خون شده و چهره‌ی مادر زخمی
آنقدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد

به همه رو زدم اما چه کنم، خندیدند
چشم‌ها تا که به چشم تر بابا افتاد

خواستم بوسه بگیرم ز لبان خشکت
گذر حرمله افسوس به اینجا افتاد

حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست
کودکی بال زد اما ز تقلا افتاد

دست و پا می‌زدی و هلهله‌ها می‌آمد
عرق شرم پدر وقت تماشا افتاد

همه‌ی آرزویم بود زبان باز کنی
ولی انگار که یک فاصله اینجا افتاد

********************

اشعار شب هفتم محرم الحرام

چگونه خاک بریزم به روی زیبایت
که تو بخندی و من هم کنم تماشایت

به غیر گریه بی اشک تو جواب نبود
برای ناله هل من معین بابایت