سید محمد جوادی:
 
نام تو را همینکه صدا می‌زند رباب
 
آتش به جان کرب و بلا می‌زند رباب
 
مثل دل پدر گلویت پاره پاره است
 
اما دوباره حرف شفا می‌زند رباب
 
شد سینه پر ز شیر؛ ولی شیرخواره نیست
 
مادر بیا که باز صدا می‌زند رباب
 
چون در خیال خویش بغل می‌کند تو را
 
بوسه به زخم حلق شما می‌زند رباب
 
زحمت برای مادر و خلعت برای غیر
 
دیگر نگو که ناله چرا می‌زند رباب
 
قلب سکینه از غم تو تیر می‌کشد
 
در هرکجا که حرف تو را می‌زند رباب
 
 
حسن لطفی:
تو و تاول و گرمی آفتاب
 
من و فکر دلشوره های رباب
 
لبت تا به هم تا به هم می خورد
 
تمامی لشگر به هم می خورد
 
زبان بسته ای یا ادب کرده ای
 
بمیرم برایت که تب کرده ای
 
زدم بوسه بر صورتت جمع شد
 
چرا اینقدر صورتت جمع شد
 
به دستان بابا عرق کرده ای
 
به جای عمو آب آورده ای
 
نفسهات هر لحظه کم می شود
 
سرت بر سر شانه خم می شود
 
به چاک لبت خشک شد خون تو
 
چرا مانده خون زیر ناخون تو
 
چرا گردن مادرت زخمی است
 
و یا گونه ی مادرت زخمی است
 
به لبهای خشکت زبان میزنی
 
زبان را به سقف دهان میزنی
 
تو گفتی و گهواره جنبان شدی
 
شنیدی که رفتم رجز خوان شدی
 
تو گفتی:که اهل حرم نیستی
 
تو شیری کم از اکبرم نیستی
 
پدر روی دوشت علم می کشم
 
عمو نیست، بار حرم می کشم
 
اگر پلکهایم تکان می خورد
 
زمین بر سر آسمان می خورد
 
مگر بعد عباس علمدار نیست
 
برایم به میدان زدن کار نیست
 
دَمِ دوٌم ذوالفقار علیست
 
دلت قرص باشد کنار علیست
 
خیال تو راحت از این کار زار
 
که من آمدم تا در آرم دمار
 
کمی صبر کن تا كه من پر كنم
 
کجا هست خیبر که خیبر کنم
 
تو گفتی و گهواره جنبان شدی
 
شنیدی که رفتم رجز خوان شدی
 
ببین دست غربت به زانو زدم
 
و خیلی برای لبت رو زدم
 
چه ها با تو این تیر ولگرد کرد
 
تمام سرت تا تنت درد کرد
 
نیاورده همراه خود شیر را
 
رها کن پر ساقه ی تیر را
 
تو را روی این سینه خواباند و ماند
 
تو را گرد خود تیر پیچاند و ماند
 
علی آرزویم بر آورده ای
 
سه دندان شیری در آورده ای
 
چنان ضربه ای روی حلقت نشاند
 
که یک لحظه گفتم سرت را پراند
 
شنیدم صدایی،دهانت شکست
 
گلو پیچ خورد استخوانت شکست
 
فقط از تو بیرون پَرِ تیر بود
 
تمام تو قدِ سرِ تیر بود
 
تو را بعد از این خنجر نی زنند
 
تو را با لهد بر سرِ نی زنند
 
قاسم صرافان:
 
تا طفلی می گه آب گریه‌م میگیره
 
من از اسم رباب گریه‌م می‌گیره
 
همیشه وقتی «بابا آب داد»و
 
میخونم تو کتاب گریه‌م میگیره
 
تا می‌بینم که بانویی به بچه‌ش
 
میگه: مادر بخواب! گریه‌م میگیره
 
اگه مردی جلو روی عیالش
 
بمونه بی‌جواب گریه‌م میگیره
 
حساب تا می‌کنم آبی که نوزاد
 
می‌نوشه، بی حساب گریه‌م میگیره
 
گلوی طفل شش ماهه چقدره؟
 
می‌پرسم، از جواب گریه‌م میگیره
 
همین که مادرم دنبال چیزی
 
می‌گرده با شتاب گریه‌م میگیره
 
اگه دیدم زنی رد میشه ظهری
 
به زیر آفتاب گریه‌م میگیره
 
جنوب وقتی میبینم خانوما رو
 
با روبند و نقاب گریه‌م میگیره
 
نشون مستیه تو شعر اما
 
تا مینویسم شراب گریه‌م میگیره
 
به سقاخونه حساسه دل من
 
تو صحن انقلاب گریه‌م میگیره
 
تا طفلی گم شده باباشو می‌خواد
 
اونم با اضطراب ... از حال می‌رم