اشکِ روان
اشکِ روان
زهری که سوزانده تمامِ پیکرم را
خاکستری کرده همه بال و پرم را
یک آشنایی هم در این غربت ندارم
تا که گذارد روی دامانش سرم را
حتّی جوادم نیست با دستش بگیرد
اشکِ روان گردیده از چشمِ ترم را
می خواستم این لحظه ی آخر ببینم
یک بارِ دیگر روی ماهِ خواهرم را
با صورتم خوردم زمین بر خاک کوچه
هر بار می خواندم به ناله مادرم را
امّا طناب اینجا به دستانم نبستند
مردی نزد سیلی کنارم همسرم را
هیزم نیاوردند پُشتِ خانه ی من
اینجا نسوزاندند دیوار و درم را
از زهر پیچیدم به خود بر خاکِ حُجره
دیگر نپیچیدند دَرهم حنجرم را
عمّامه ام مانده، عبا مانده، کسی نیست
تا که بَرَد پیراهن و انگشترم را
آتش گرفتم، سوختم، امّا ندیدم
پای برهنه، بینِ آتش، دخترم را
پلکم شده مجروح، از وقتی شنیدم...
...آن ماجرای غارتِ اهلِ حرم را
رضا رسول زاده
http://masoud-mp.blogfa.com/
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۹ ساعت 12:59 توسط Masoud
|
عرض سلام وادب ،همانطور که از عنوان وبلاگ پیداست صحن وبلاگ مربوط به متن وشعرو گهگاه تصاویرمیباشدکه اشعارومتنها مربوط به صاحب وبلاگ حضرت اباصالح المهدی {عج}است . درایام مناسبتهای عزا ومولودی تغییرکرده ومناسب با همان ایام متن وشعرارسال میگردد،امیددرآن دارم موردقبول حضرت دوست وامام عصر{عج}وتمامی اءمه{ع}وشمادلتنگان فرج یار قراربگیرد.مرابانظریات وپیشنهادات وانتقادهای سازنده تان راهنمایی بنمایید. ومن الله توفیق خاک پای دلتنگان فرج : مسعودپوررجب