باده بده ساقیا ، ولى ز خُم غدیر
چنگ بزن مطربا ، ولى به یاد امیر

تو نیز اى چرخ پیر ، بیا ز بالا به زیر
داد مسرت ستان ، ساغر عشرت بگیر

بلبل نطقم چنان ، قافیه پرداز شد
كه زهره در آسمان ، به نغمه دمساز شد

محیط كون و مكان ، دایره ساز شد
سرور روحانیون هو العلى الكبیر

نسیم رحمت وزید ، دهر كهن شد جوان
نهال حكمت دمید ، پر ز گل و ارغوان

مسند حشمت رسید ، به خسرو خسروان
حجاب ظلمت درید ، ز آفتاب منیر

فاتح اقلیم جود ، به جاى خاتم نشست
یا به سپهر وجود ، نیر اعظم نشست

یا به محیط شهود ، مركز عالم نشست
روى حسود عنود ، سیاه شد مثل قیر

صاحب دیوان عشق ، زیب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق ، حُسن و لطافت گرفت

نغمه دستان عشق ، رفت به اوج اثیر
به هر كه مولا منم ، على است مولاى او

نسخه اسما منم ، على ست طغراى او
یوسف كنعان عشق ، بنده رخسار اوست

خضر بیابان عشق ، تشنه گفتار اوست
كیست سلیمان عشق ، بردر جاهش فقیر

اى به فروغ جمال ، آینه ذو الجلال
« مفتقر » خوش مقال ، مانده به وصف تو لال

گر چه بُراق خیال ، در تو ندارد مجال
ولى ز آب زلال ، تشنه بود ناگزیر