امشب دل تنگ مرا اشکم روایت می کند
امشب خدیجه با تو ای اسماء وصیت می کند
ای آشنایم
بشنـو نوایم
جان تو و
زهرای من
اسما ببر پیغام من بر خانم پیغمبران
برگو کنار ترتبتم امشب بیا قرآن بخوان
جانم فدایت
ای روح امت
جان تو و
زهرای من
اسما بهار عمر من امشب به پایان می رسد
زهرا سرش بر سینه ام من بر لبم جان می رسد
ترسم که آهـش
باشد پناهش
جان تو و
زهرای من
اسما ز ناموس خدا باید کنی غمپروری
از حال زهرایم بپرس در غربت بی مادری
در شادی و غـم
در اشکـ و ماتم
جان تو و
زهرای من
آنشب که پیوند گل یاس و صنوبر می شود
آنشب که زهرا کوثر قرآن حیدر می شود
کن مهربانی
تامی توانی
جان تو و
زهرای من
آنشب که جسمش را علی شوید به اشک دیدگان
بر پیکر مجروح  او اسماء بریز آب روان
اسما علی را
بنمـا تسلی
جان تو و
زهرای من