ای قیامت قامتانِ نقش خاک
ای بدن‌های شریف چاک چاک
عرشیان، بر فرشِ هامون خفته‌اند
اختران در قلزم خون خفته‌اند
محشر آمد، خواب شیرین تا به چند
آفتاب است از زمین؛ یک نِی، بلند!
دیده بگشائید ای یاران ز خواب
خون بشوئید از جمال آفتاب
در حریم وحی، دشمن تاخته
دخت زهرا،  رنگ خود را باخته
دیو و دد، اینگونه ظالم نیستند
وای بر من، این جماعت کیستند؟
لطمه بر روی غزالان می زنند
کعب نی، بر نونهالان می‌زنند
شعله‌ها از چار سو افروختند
یا محمّد، خیمه‌ها را سوختند
خیمه‌ها تا از ستم آتش گرفت
دامن اطفال هم آتش گرفت
لاله‌ها، سر بر بیابان می‌نهند
تشنه زیر خارها جان می‌دهند
اهلبیت وحی، با فریاد و آه
برده بر دامان یکدیگر پناه
زیر کعب نی به لب، ذکر همه
یا محمّد، یا علی، یا فاطمه
دسته دسته نونهالان را زدند
در دل آتش، غزالان را زدند
اشک چشم کودکی معصوم ریخت
خون ز گوش دختری مظلوم ریخت
طوطیان گلشن دین، بارها
تشنه جان دادند زیر خارها
گر چه بودی العطش، فریادشان
رفت دیگر حرف آب از یادشان
«غلامرضا سازگار»