غم میدمد در حنجری آتش گرفته
اینجا صدای خواهری، آتش گرفته
اینجا کبوتر بچهها را یک کبوتر
پیچیده در بال و پری آتش گرفته
فریاد عصمت، شعله میگیرد دمادم
از تار و پود معجری آتش گرفته
بشتاب زینب در میان شعلهها باز
دامان طفل دیگری آتش گرفته
آنسوی فریاد عطش صد حنجره درد
در لای لای مادری آتش گرفته
از داغ این آلالههای غرقه در خون
هر گوشه، چشمان تری آتش گرفته
قرآن تلاوت میکند فرزند قرآن
از روی نیزه با سری آتش گرفته
پیش نگاه خسته پروانه، شمعی
افتاده بر خاکستری آتش گرفته
بیشک تمام این وقایع ریشه دارد
در اتفّاقات دری آتش گرفته …
«سیّد محمّد بابامیری (استان قم)»
خورشید از داغ سرت میسوزد اینجا
همراه آه خواهرت میسوزد اینجا
افتادهای بر خاک صحرا غرقه در خون
صد خیمه در دور و برت میسوزد اینجا
عیسای بی سر! پر بکش تا آسمانها
در شعلهها بال و پرت میسوزد اینجا
شیطان پرستش میکنند این قوم، حتی
با مرگشان خاکسترت میسوزد اینجا
قدری شباهت دارد اینجا با مدینه
گوش سه ساله دخترت میسوزد اینجا
دلهای اهل خیمهها در حلقه اشک
در حسرت انگشترت میسوزد اینجا
دارد تن سرخ شفق هم لحظه لحظه
با نالههای مادرت میسوزد اینجا …
«سیّد محمّد بابا میری»
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۰ ساعت 18:45 توسط Masoud
|