صحنه محشر
دو دریا اشک۲ -غلامرضا سازگار
ای شهیدان شمع روشن،عود درمجمر کنید عمـــه ســــادات از شـام آمده، باور کنید
بــــا گلاب اشـک خـــود آیید بهــــر پیشباز شستشو از چهره او گرد و خـاکستر کنید
کــــوثر زهــــرا ز صحــــرای اســــارت آمده جــای گــل با هم نثارش سوره کوثر کنید
تــا گـــل ســـرخِ «مبـــارک باد» بر لیلا برید خلعت نــو بــر تـن پــــاک علیاکبـر کنید
سینـــهای پـــر شیـر از خون دل آورده رباب گـــریه بــــر لبخندِ خونین علیاصغر کنید
لالـــههای پـــــرپــر امالبنین، زهـــرا رسید در پـــیِ عبــــاس، استقبـال از مادر کنید
امکلثــــوم از سفـــــر آورده رو در علقمـــه لحظهای دلجویی ازآن مهربان خواهر کنید
همـــــره زینب بـــه ســــوی قتلگاه آرید رو گـــریه بـر آن خواهر و آن پیکرِ بیسر کنید
تــا سکینـه چشم نگشاید به سوی قتلگاه خــویش را ســدّ ره آن نــازنین دختر کنید
طایــران خستــه اینجا نیست دیگرکعب نی نـــاله و فــریاد بر خاک شهیدان سر کنید
این شما، این کربلا، این علقمه، این قتلگاه ســـرزمین نینــــوا را صحنـه محشر کنید
بـــــا وضــــوی اشــک رو آرید سوی قتلگاه سجده بر زخمِ تنِ آن غرقه خون پیکر کنید
ای ملایک تا قیامت رود رود و بحر بحر
اشـک «میثم» را نثـار آل پیغمبر کنید
اربعین خواهر و برادر
دو دریا اشک۲ - غلامرضا سازگار
مظهــر صبــر خـــدای حــی داور زینبم! یـــادگـار حیــدر و زهرای اطهر زینبم!
فتح کردی شام راسنگر به سنگرزینبم! آمدی همچون علی ازفتح خیبرزینبم!
گرچه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر
بـــازگشتی از همــه ســردارها پیروزتر
باغبان از بهر گلهایت گلاب آوردهام بحربحر ازچشم گریان برتو آب آوردهام
روی نیلــی گیسوی ازخون خضاب آوردهام پــرچم پیروزی از شـام خـراب آوردهام
آه دل را آتـش فـــریـاد کــردم یـا حسین
شام ویران را حسینآباد کردم یا حسین
خواهرم در این سفر فریاد عـاشورا شدی یاس بـاغ وحی من نیلوفر صحرا شدی
با کبودی رخت مهرِ جهانآرا شدی هرچه میبینم شبیهِ مادرم زهراشدی
بـارها جـان دادی اما زندهتر گشتی بیا
دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا
من خـدارا آیت فتح وظفر بودم حسین با سرت تا شام ویران هم سفر بودم حسین
بردل دشمن زخنجر تیزتر بودم حسین دختران بیپناهت راسپر بودم حسین
بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
گشـت سـر تـا پــا تنم نیلیتر از پیراهنم
زینبـم، پیـروز میـدان بـلا دیــدم تو را فـــــاتح روز نبــــــردِ ابتــــلا دیـدم تـو را
لحظه لحظه قهرمان کربلا دیدم تورا خواندهام قرآن ودر طشت طلادیدم تورا
تو نگه کردی و دشمن چوب میزد بر لبم
بــــر نگـــــاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم
درکنار طشت چندین طایرافسرده بود هم لب تو،هم دل مجروح من آزرده بود
کـاش چــوب آن ستمگر بر لب من خورده بود کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود
من که صبرم غمت برجان خریدم یا حسین
در کنــار طشـت پیــراهن دریــدم یا حسین
خواهرم آن شب که درویرانه مهمانت شدم باسر ببْریدهام شمع شبستانت شـدم
شستشو ازگرد ره بااشک چشمانت شدم چشم خود بستم،خجل ازچشم گریانت شدم
دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم
یااخا آن شب توکردی باسرخودیاریام ورنه میشدسیل خون دردیده اشک جاریام
ماندچون بغض گلو درسینه آه وزاریام کاش میمردم من آن شب زین امانت داریام
دختــر مظلومــهات بـا دست زینب دفن شد
حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد
جان خواهرمن سرنی سایهبانت میشدم نیمههای شب چراغ کاروانت میشدم
با اشارتهای چشمم، ساربانت میشدم گه جلو،گه پشت سر،گه همعنانت میشدم
یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین
از فـــراز نــــی ســـرم افتـاد بر روی زمین
«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشـم ترم تاسرت افتادازنی،سوخت جان وپیکرم
من زدم برسینه،سیلی زدبه صورت،مادرم کاش پیش سنگ آن ظالم سپر میشدسرم
قصـــۀ سنگ و جبین، بـار دگر تکرار شد
راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد
جان خواهر این مصائب دررضای دوست بود گر سرم افتاد از نی، پیش پای دوست بود
بر فرازنی مراحال وهوای دوست بود این اسارت،این شهادت،ازبرای دوست بود
تــا در اطـــراف سر من طایر دل پر زند
شعله فریاد تو از نظم «میثم» سر زند
برگشت کاروان کربلا
یک کربلا عطش
اگــر چـه اشـک گــرمی ارمغــان آورده ام مادر
نسیــم ســردم و بـــوی خـــــزان آورده ام مادر
نیـاید کـس بـه استقبال من زیرا که می سوزد
ز هــرُم شعلـه ای کــز سوز جان آورده ام مادر
به این بی دست وپایی بی پر وبالی نمی دانم
چـه بــاعث شـد که رو در آشیان آورده ام مادر
اگــر مـن زنـده بــرگشتم ز صحرای شهادت ها
ز صــدها مــرگ تــدریجی نشـان آورده ام مادر
رهـــانیدم ز طـــوفـان ستــم هــــا کـــاروانی را
+ نوشته شده در جمعه دوم مهر ۱۴۰۰ ساعت 17:7 توسط Masoud
|