در آسمان دو نهر برایت گریسته
جبرییل بحر بحر برایت گریسته
مسموم زهر، زهر برایت گریسته
آقای من، نلرز، به دور خودت نپیچ
بر خویشتن نلرز، به دور خودت نپیچ
آقا تو هم ز. سمِ جفا تشنه لب شدی
آزرده زهر قلب تو را، تشنه لب شدی
رفته دلت به کرببلا، تشنه لب شدی
در ظلّ آفتاب لبش تشنه مانده بود
بین دو نهر آب، لبش تشنه مانده بود
آقا بنوش آب گوارا، بگو حسین
بگذار سر به دامن مولا، بگو حسین
آسوده سیر کن به ثریّا، بگو حسین
مهدی کنار توست، همین جا، بگو حسین
او آمده است رخت عزا را به تن کند
آماده است تا به تن تو کفن کند
کرببلا، حسین، دریغا کفن نداشت
اصلاً کفن که جای خودش، پیرهن نداشت
جز زخم و زخم و نیزه شکسته، به تن نداشت
«هذا قلیل»، پس به گمانم بدن نداشت
جسمی که پایمال سم اسبها شود
باید که سهم خاک شود، بوریا شود
«امیر عظیمی»
حسن شدی که کریمان فقط دوتا باشند
دوتا کریم در عالم برای ما باشند
حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند
کبوتران همه راهی سامرا باشند
دلیل خوشهی انگور عسکری این است
که تاکها ننشینند روی پا باشند
حسن شدی که میان مُضیف چشمانت
تمام شهر به عشق شما گدا باشند
حسن شدی که به هنگام بردن نامت
بقیع آمدهها یاد مجتبی باشند
حسن شدی که شبیه بقیع اینجا هم
همیشه گنبد و گلدسته سر جدا باشند
حسن شدی که شبیه بقیع، خُدامت.
به دور قبر تو ذراتِ در هوا باشند
حسن شدی که غریبی غریبتر باشد
که زائران تو در بین کوچهها باشند
حسن شدی که غریبی به اوج خود برسد
که خادمان تو در شهر کربلا باشند
«مهدی رحیمی»
دلم برایِ حرم تنگ میشود به خدا
مـنم گـدایِ عـطایِ امـامِ سامـرّا
خدایِ عَـزَّوَجَل میدهد مَـدَد بزنم
دَم از مـرام وُ صـفایِ امامِ سامرّا
نَه اینکه من فقط این جمله رابگویم… نَه
صدا زد عـرش فـدایِ امامِ سامرّا
به لطفِ حضرت حق میشود حسن آباد
بقیع وُ صحن وُ سرایِ امامِ سامرّا
فدایِ جامعه خوانی که میکند گریه
میـانِ روضـه به جـایِ امامِ سامرّا
تمـامِ زندگی اَم نذرِ تو اَباالمـهدی
تپیـده دل به هـوایِ امـامِ سامرّا
زمین وُفُلک وُفَلک باتوندبه خوان شده اند
وِصــالِ یار دعـایِ امـامِ سامرّا
«حسین ایمانی»
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم مهر ۱۴۰۰ ساعت 3:36 توسط Masoud
|