کفترجَلد
من که جلد بام شاه مشهدم
دست بر دامان پر مهرش زدم
نان خوبان‌ میخورم گرچه بدم
(مَن تشهد) خوانده ام و آمدم
سفره دار ما گدایان السلام
کاظمین است ، شهر السلام

هرکجا سخت شد دنیا به ما
گوشه‌ چشمی کردی  ، آقا به ما
یک علی دادی و‌یک‌ زهرا به ما
جور شد پس فیض دق الباب ما

گرچه دورم ای خدا، از کاظمین
طوس و قم‌ دارد ، هوای کاظمین

گریه آوردم‌ که خوشحالم کنی
میشود آیا سبک بالم کنی..
گر نشد یارِ یارانم کنی..
راضیم خود ، گرفتارم  کنی

دلخوشم‌ آزاد کوی دلبرم
بار زوار شما را میبرم

ای شما : آقا که ذره پروری
یک سحر از کوچه ما می گذری

بنده نفسیم ایمانی بده
نسخه فوری درمانی بده
یاد ما رسم مسلمانی بده
سفره را وا کن به ما نانی بده

دوستانم هم مثل من پشت درند
نان خشکت را تبرک میبرند

قل هوالله گفتی و دل‌زار شد
مادرت بالا سرت تبدار شد

هرکس آمد رد شد بی اعتنا
وای من ماندی به زیر دست و پا
زیر لب گفتی امان از کربلا
کشته شد جد غریبم بی هوا

تا سواران به خیمه تاختند
عمه جانم‌ را زمین انداختند

مریم رضایی منش