ديگر رسيده قصه به آخر... جدا شدن...
سخت است خواهري ز برادر جدا شدن

با دلهره كنون كه بغل مي كني مرا
يعني فراق، با دل مضطر جدا شدن

پنجاه سال صبح و شبم با تو سر شده
آهسته رو زمان ز خواهر جدا شدن

تو از مدينه ياد ز يحيي كني چرا؟
يعني رسيده است دم سر جدا شدن؟

بگذار تا گلوي تو را بوسه اي زنم
حيف است حنجر تو به خنجر جدا شدن

تو مي روي و غصه ي من مي شود شروع
از دختران فاطمه معجر جدا شدن...

پيش نگاه غمزده ي كودكان تو
يكسر سر شهيد ز پيكر جدا شدن...

از ما زنان بپرس زماني كه تنگ شد
درد آور است النگو و زيور جدا شدن...

(رضا رسول زاده)https://t.me/joinchat/FM3LaT4hDwRApYI52VOIYQ