چندشعرشہادت حضرت زہرا
بر دیده ام، که موج زند قطرههای اشک
ای کاش بوده جلوه رویت به جای اشک
بعد از غروب ماه رخت، خانهام پدر
ماتم سرای دل شد و خلوت سرای اشک
دود دلم ز سینه برآید به جای آه
خون دلم ز دیده بریزد به جای اشک
وقتی که همرهان ز برم پا کشیدهاند
اشکم انیس گشته، بنازم وفای اشک
روز و شبم که میگذرد با هزار درد
پیوند میزنند به هم دانههای اشک
تا نخل سایبان مرا قطع کردهاند
هر روز میروم به اُحُد پا به پای اشک
سیدرضا مؤید
*******
دخت رسول و، این همه خونین جگر چرا؟
فلک نجات و، غرقه به موج خطر چرا؟
در مدّتی قلیل بسی درد و داغ دید
یک مادر جوان و خمیده کمر چرا؟
مسجد، کنار خانه و زهرا به درد و رنج
میرفت بر زیارت قبر پدر چرا؟
با داعی صحابی خیر البَشَر بگو
چندین جفا به دختر خیر البشر چرا؟
گیرم که بود بغض علی در نهاد تو
سیلی زدن به صورت زهرا، دگر چرا؟
سیلی زدی به مادر و، دستت شکسته باد!
مادر زدن مقابل چشم پسر چرا؟
گلچین اگر نداشت عداوت به باغبان
آتش زدن به باغ و شکستن شجر چرا؟
سیدرضا مؤید

در کوچه چه محشر شده سادات ببخشند
اینگونه مقدّر شده سادات ببخشند
این روضه ناموسی و این قصه کوچه
تکرار مکرر شده سادات ببخشند
دیوار که تقصیر ندارد به گمانم
هر چه شده از در شده سادات ببخشند
مادر که زمین خورده و بابا که شکسته
ششماهه که پرپر شده سادات ببخشند
مظلومه دنیاست ولی قاتل زهرا
مظلومیِ حیدر شده سادات ببخشند
دل سوخت ازین غصه که بین همه تقسیم
ارثیّه مادر شده سادات ببخشند
ارثیه پهلوی لگد خورده مادر
سهم علی اکبر شده سادات ببخشند
گهواره شش ماهه زهرا به گمانم
وقف علی اصغر شده سادات ببخشند
سهمیه رخسار کبودش به خرابه
تقدیم به دختر شده سادات ببخشند
البتّه رسیده است به او ارث، اضافه
چشمی که مکدر شده شده سادات ببخشند
ظلمی که به زهرا شده، تکرار به نوعی
با زینب مضطر شده سادات ببخشند
در شام خدا داند و زینب که به نیزه
با سنگ چه با سر شده سادات ببخشند
مهدی مقیمی
*******
دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود
شعله میپیچید بر گرد بهار
خون دل میخورد تیغ ذوالفقار
یک طرف گلبرگ اما بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در
میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود
قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد
شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد
گفت با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد، سوی پهلویش مرو
حمله طوفان سوی دود شمع کرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع کرد
روز، رنگ تیره شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت
پای لیلی چشم مجنون میگریست
میخ بر سر میزد و خون میگریست
جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود ودود بود و دود بود
حسن لطفی
*******
هر چه بود، از در و دیوار خودم فهمیدم
حاجتی نیست به اصرار خودم فهمیدم
راز حبس نَفَس و جوشش خون از سینه
از فرورفتن مسمار خودم فهمیدم
این که یک حادثه رخ داده در آن کوچه تنگ
از نهان کردن رخسار خودم فهمیدم
این که دیگر نزنی شانه به موی زینب
از قنوتت به شب تار خودم فهمیدم
همه گویند دگر رفتنی است این بیمار
به قیامت شده دیدار خودم فهمیدم
از چه لبخند به تابوت زدی بعد سه ماه؟
حاجتی نیست به گفتار خودم فهمیدم
سیدعلی احمدی
*******
برگشا مُهر خاموشی از زبانت ای بقیع
جای زهرا را بگو با زائرانت ای بقیع
دیده گریان ما را بنگر و با ما بگو
در کجا خوابیده آن آرام جانت ای بقیع
لطف کن، گم کرده ما را نشان ما بده
بشکن این مهر خموشی از زبانت ای بقیع
گر دهی بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد
برندارم سر ز خاک آستانت ای بقیع
گفت مولا رازِ این مطلب مگو با هیچ کس
خوب بیرون آمدی از امتحانت ای بقیع
گر نداری اذن از مولا که سازی برملا
لااقل با ما بگو از داستانت ای بقیع
فاطمه با پهلوی بشکسته شد مهمان تو
دِه خبر ما را ز حال میهمانت ای بقیع
آرزو دارد به دل خسرو که تا صاحب زمان
برملا سازد مگر راز نهانت ای بقیع
محمد خسرونژاد

مرگ زهرا را بدین تعجیل کس باور نداشت
یا مگر جز مرگ، زهرا حاجت دیگر نداشت
با چه جرأت مادر سادات را سیلی زدند
آخر آن مظلومه بی کس مگر یاور نداشت
جسم زهرا آب شد از آتش خشم عدو
دیگر آن غمدیده طاقت، بهر ضرب در نداشت
داغ ختم الانبیا میکُشت آن مظلومه را
کاش دیگر قاتلی چون قنفذ کافر نداشت
گشت تفسیر ذوی القربی به مرگ فاطمه
خصم بر این آیه تفسیری از این بهتر نداشت
فاطمه در راه دین بگذشته بود از جان ولی
محسن ششماهه اش تاب فشار در نداشت
فاطمه از پرده دل ناله کرد و دخترش
چارهای جز گریه بر حال دل مادر نداشت
کاش میپرسیدم از مهدی چرا جدت علی
روز جسم مادر غمدیده ات را بر نداشت
انتقام بدر و خیبر را گرفت از فاطمه
آنکه در دل غیر بغض احمد و حیدر نداشت
غلامرضا سازگار
*******
خداحافظ ای کوچههای مدینه
خداحافظ ای میخ پهلو و سینه
خداحافظ ای بستر من خسته
خداحافظ ای یار خانه نشسته
خداحافظ ای نمازنشسته
خداحافظ ای گوشواره شکسته
خداحافظ ای درد بازو و سینه
خداحافظ ای کوچههای مدینه
خداحافظ ای شهر اندوه و کینه
خداحافظ ای چادر خاکی
خداحافظ ای گریههای شبانه
خداحافظ ای شهر پیغمبر
خداحافظ ای نخلهای مدینه
خداحافظ ای خانه مهر و صفا
*****
ای کاش بوده جلوه رویت به جای اشک
بعد از غروب ماه رخت، خانهام پدر
ماتم سرای دل شد و خلوت سرای اشک
دود دلم ز سینه برآید به جای آه
خون دلم ز دیده بریزد به جای اشک
وقتی که همرهان ز برم پا کشیدهاند
اشکم انیس گشته، بنازم وفای اشک
روز و شبم که میگذرد با هزار درد
پیوند میزنند به هم دانههای اشک
تا نخل سایبان مرا قطع کردهاند
هر روز میروم به اُحُد پا به پای اشک
سیدرضا مؤید
*******
دخت رسول و، این همه خونین جگر چرا؟
فلک نجات و، غرقه به موج خطر چرا؟
در مدّتی قلیل بسی درد و داغ دید
یک مادر جوان و خمیده کمر چرا؟
مسجد، کنار خانه و زهرا به درد و رنج
میرفت بر زیارت قبر پدر چرا؟
با داعی صحابی خیر البَشَر بگو
چندین جفا به دختر خیر البشر چرا؟
گیرم که بود بغض علی در نهاد تو
سیلی زدن به صورت زهرا، دگر چرا؟
سیلی زدی به مادر و، دستت شکسته باد!
مادر زدن مقابل چشم پسر چرا؟
گلچین اگر نداشت عداوت به باغبان
آتش زدن به باغ و شکستن شجر چرا؟
سیدرضا مؤید

در کوچه چه محشر شده سادات ببخشند
اینگونه مقدّر شده سادات ببخشند
این روضه ناموسی و این قصه کوچه
تکرار مکرر شده سادات ببخشند
دیوار که تقصیر ندارد به گمانم
هر چه شده از در شده سادات ببخشند
مادر که زمین خورده و بابا که شکسته
ششماهه که پرپر شده سادات ببخشند
مظلومه دنیاست ولی قاتل زهرا
مظلومیِ حیدر شده سادات ببخشند
دل سوخت ازین غصه که بین همه تقسیم
ارثیّه مادر شده سادات ببخشند
ارثیه پهلوی لگد خورده مادر
سهم علی اکبر شده سادات ببخشند
گهواره شش ماهه زهرا به گمانم
وقف علی اصغر شده سادات ببخشند
سهمیه رخسار کبودش به خرابه
تقدیم به دختر شده سادات ببخشند
البتّه رسیده است به او ارث، اضافه
چشمی که مکدر شده شده سادات ببخشند
ظلمی که به زهرا شده، تکرار به نوعی
با زینب مضطر شده سادات ببخشند
در شام خدا داند و زینب که به نیزه
با سنگ چه با سر شده سادات ببخشند
مهدی مقیمی
*******
دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود
شعله میپیچید بر گرد بهار
خون دل میخورد تیغ ذوالفقار
یک طرف گلبرگ اما بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در
میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود
قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد
شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد
گفت با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد، سوی پهلویش مرو
حمله طوفان سوی دود شمع کرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع کرد
روز، رنگ تیره شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت
پای لیلی چشم مجنون میگریست
میخ بر سر میزد و خون میگریست
جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود ودود بود و دود بود
حسن لطفی
*******
هر چه بود، از در و دیوار خودم فهمیدم
حاجتی نیست به اصرار خودم فهمیدم
راز حبس نَفَس و جوشش خون از سینه
از فرورفتن مسمار خودم فهمیدم
این که یک حادثه رخ داده در آن کوچه تنگ
از نهان کردن رخسار خودم فهمیدم
این که دیگر نزنی شانه به موی زینب
از قنوتت به شب تار خودم فهمیدم
همه گویند دگر رفتنی است این بیمار
به قیامت شده دیدار خودم فهمیدم
از چه لبخند به تابوت زدی بعد سه ماه؟
حاجتی نیست به گفتار خودم فهمیدم
سیدعلی احمدی
*******
برگشا مُهر خاموشی از زبانت ای بقیع
جای زهرا را بگو با زائرانت ای بقیع
دیده گریان ما را بنگر و با ما بگو
در کجا خوابیده آن آرام جانت ای بقیع
لطف کن، گم کرده ما را نشان ما بده
بشکن این مهر خموشی از زبانت ای بقیع
گر دهی بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد
برندارم سر ز خاک آستانت ای بقیع
گفت مولا رازِ این مطلب مگو با هیچ کس
خوب بیرون آمدی از امتحانت ای بقیع
گر نداری اذن از مولا که سازی برملا
لااقل با ما بگو از داستانت ای بقیع
فاطمه با پهلوی بشکسته شد مهمان تو
دِه خبر ما را ز حال میهمانت ای بقیع
آرزو دارد به دل خسرو که تا صاحب زمان
برملا سازد مگر راز نهانت ای بقیع
محمد خسرونژاد

مرگ زهرا را بدین تعجیل کس باور نداشت
یا مگر جز مرگ، زهرا حاجت دیگر نداشت
با چه جرأت مادر سادات را سیلی زدند
آخر آن مظلومه بی کس مگر یاور نداشت
جسم زهرا آب شد از آتش خشم عدو
دیگر آن غمدیده طاقت، بهر ضرب در نداشت
داغ ختم الانبیا میکُشت آن مظلومه را
کاش دیگر قاتلی چون قنفذ کافر نداشت
گشت تفسیر ذوی القربی به مرگ فاطمه
خصم بر این آیه تفسیری از این بهتر نداشت
فاطمه در راه دین بگذشته بود از جان ولی
محسن ششماهه اش تاب فشار در نداشت
فاطمه از پرده دل ناله کرد و دخترش
چارهای جز گریه بر حال دل مادر نداشت
کاش میپرسیدم از مهدی چرا جدت علی
روز جسم مادر غمدیده ات را بر نداشت
انتقام بدر و خیبر را گرفت از فاطمه
آنکه در دل غیر بغض احمد و حیدر نداشت
غلامرضا سازگار
*******
خداحافظ ای کوچههای مدینه
خداحافظ ای میخ پهلو و سینه
خداحافظ ای بستر من خسته
خداحافظ ای یار خانه نشسته
خداحافظ ای نمازنشسته
خداحافظ ای گوشواره شکسته
خداحافظ ای درد بازو و سینه
خداحافظ ای کوچههای مدینه
خداحافظ ای شهر اندوه و کینه
خداحافظ ای چادر خاکی
خداحافظ ای گریههای شبانه
خداحافظ ای شهر پیغمبر
خداحافظ ای نخلهای مدینه
خداحافظ ای خانه مهر و صفا
*****
دوبیتیهای شهادت حضرت فاطمه زهرا
زنی شهید میشود، زنی به نام فاطمه
مدینه زهر میشود برای کام فاطمه
دری شکسته میشود، دو دست بسته میشود
یلی سکوت میکند، به احترام فاطمه
**
الا ای چاه، یارم را گرفتند
گلم، عشقم، بهارم را گرفتند
میان کوچهها، با ضرب سبلی
همه دار و ندارم را گرفتند
**
الهی! کوثرم کو؟ دلبرم کو؟
گلم کو؟ هستی ام کو؟ گوهرم کو؟
علی تنها و دلخون مانده افسوس
یگانه مونس و تاج سرم کو؟
**
الهی! کلبهام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعلههای در ندیدم
گلم را خصم از دستم گرفته
**
الهی! سینه من کوی درد است
گلستان سرورم سرد سرد است
عزیزم فاطمه از رنج مسمار
رخ مهتابیاش غمگین و زرد است
**
الهی! دست من را بسته بودند
حریم خانهام بشکسته بودند
به ضرب تازیانه آن جماعت
تن مرضیه را آزرده بودند
**
الهی! غمگسارم، سوگوارم
شبست و طاقت رفتن ندارم
فلک با من سر سازش ندارد
بدون فاطمه نالان و زارم
+ نوشته شده در شنبه ششم بهمن ۱۳۹۷ ساعت 17:6 توسط Masoud
|