عالم و آدم بداند من گداي مجتبايم
هر چه هستم هر چه باشم از براي مجتبايم
از تولد يا كه نه روز ازل تا روز محشر
عاشق و مجنون و مست و آشناي مجتبايم
رو گرفته ماهِ امشب از حلولِ ماهِ زهرا
در نماز و سجده‌ي شكرِ خداي مجتبايم
عِطرِ ياس و ياسمن زد بر مشامِ روزه‌داران
من چو مبهوتان ديگر در هواي مجتبايم
جان دهم گر جان پذيرد، پيش پايش دل بميرد
خود به مسلخ مي‌برم چون من فداي مجتبايم
اي تو يوسف‌تر ز يوسف،‌ با كرم كنعاني‌ام كن
تا شود روزي بگويم خاكِ پايِ مجتبايم
چشمِ ابري من امشب پر ز بارانِ مدينه
سينه گويد عقده دارِ عقده‌هاي مجتبايم
فطرس از بس در گلويش غم چو بغضي خانه كرده
قطره‌ي اشكش بگويد بي صداي مجتبايم

حسن فطرس