شب نشینان فلک چشم ترش را دیدند
همه شب راز و نیاز سحرش را دیدند
تا خدا سیر و سفر داشت همه شب وزاشک
غرق در لاله و گل رهگذرش را دیدند
آسمان دید بودا و قمر شمس شموس
تا که منظومه شمس و قمرش رادیدند
هر زمان رو به خدا کرد درآن خلوت اُنس
او دعا کرد و ملائک اثرش را دیدند
جلوه اش جلوه ای از نور خدا بود و زعرش
همچوخورشید به سرتاج سرش را دیدند
همه سیراب از این چشمه رحمت گشتند
سائلان بخشش دُرّ و گهرش را دیدند
روز پرسیدن هرمسئله ازعلم و کمال
پایه دانش و حُسن نظرش را دیدند
عمر او آینه عمر کم زهرا بود
درجوانی همه شوق سفرش را دیدند
دود آهش به فلک رفت از آن حجره غم
شعله های جگر شعله ورش را دیدند
هر که پروانه شمع غم او شد هر شب
عرشیان سوختن بال و پرش را دیدند
چون که شد سایه فکن نخل شهادت آن روز
همه با اشک «وفائی» ثمرش رادیدند
سید هاشم وفائی