دریای نوری و به تلاطم نشسته ای
صحرای طوری و به ترنّم نشسته ای

با مژده ی "فصلِّ لربِّك" رسیده ای
در خانه ی "لیُذهب عنكُم" نشسته ای

با چادر گُلی سر سجاده سالهاست
با آسمانیان به تكلُّم نشسته ای

"اَلیوم..." روز شادی دلهای خسته است
آن روز را غدیر تر از خُم نشسته ای

با گردش نگاه تو می گردد آسمان
امّا به آرد كردن گندم نشسته ای

بی عشق بی علی چه بر این قوم رفته است
پهلو گرفته در غم مردم نشسته ای

با نور چشم های تو می خندد آفتاب
شاید حسین را به تبسّم نشسته ای
مهدي جهاندار