امین و امن و مومن ان قدر دنیا خطابت کرد
خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد
برای هر سری از روشنایت سایه بان می‌خواست
که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد
حجاز وحشی زیبا ندیده دل بـه حسنت باخت
که بت ها را شکست و قبله دل ها حسابت کرد
خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب
تـو را تا آسمان‌ها برد و مثل ماه قابت کرد
تـو را از آسمان بارید مثل عشق بردنیا
زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد
دوای درد دین و درد دنیا درد بی دردی
حضورت دردهای مرگ را حتّی طبابت کرد